اسفند/دانش اقباشاوی

37
0

بسم الله الرحمن الرحیم

این تصاویر را من هم دقیق ندیده بودم. این آقای هاشمی‌نسب، مدیر تولید فیلم نظامی، اول دستش درد نکند. ثانیا لطف خدا شامل حال‌مان شد. خلاصه، صحنه‌ی افتتاحیه فیلم «اسفند» که با تحقیقات بسیار و یک طراحی دقیقی که از تهران انجام دادیم یعنی از تو پیش تولید، هم خاطره‌ها را هم نقشه‌ها را هم کالک‌ها را از نیرو، خدا حفظ شان کند یک نیروی تک ور صفری بوده است آن دوره، آن دوره چهارده پانزده سال داشته است یک بسیجی رام_هرمزی از ایشان ما اطلاعات گرفتیم از 18 ام بهمن سال 1361 در فکه‌ی جنوبی که بهش زلیجان میگویند تا خود آقا محسن و سردار غلام‌پور و بزرگان و فرمانده‌ها و سردار علی ناصری که آقا این چطور بوده اصلا؟ و راننده‌ی علی هاشمی، سید صباح موسوی که آقا اون روز چجور بوده است؟ یک نکته‌ی خیلی مهم، خیلی مهم که نه، همینجوری است سینما، حالا ما درس پس میدهیم جلوی بقیه‌‎ی برادران هنری یک دفعه یک کدی میدهند. سید صباح گفت، گفت روز شب شده بود و سوزن ترکش میخورد 18 بهمن. خب ما این کد رو گرفیتم به کمک طراح صحنه آقای داریوش پیرو اول ما ماکت این را ساختیم. یعنی بر اساس عکس ها و فیلم ها و کالک‌ها و خاطرات، ماکت این را ساختم و بعضی از رفقا مثل آقای رضاپور زحمت کشیدند تشریف آوردند و دیدند. یکی از درس های خوبی که ما از زمان دستیاری مان یاد گرفتیم در ساخت پروژه های بزرگ، این بود که برای ساختن صحنه های بزرگ و گران قیمت و حجیم هم ماکت اش را بسازیم هم پریویزش، که فارسی اش مثلا میشود یک انیمیشن دو بعدی، که آقای فرهاد یوسفی که مسئول سی‌جی‌آی و بخش جلوه های ویژه‌ی بصری مان بودند زحمت کشیدند و این را در ابعاد واقعی انیمیشن‌اش ساختند و برای تمام واحد ها ما توضیح دادیم. احتمالا یک فیلمی بچه‌های پشت صحنه دارند که ما تمام واحدها را بردیم زیرزمین و روی ماکت داریم برایشان توضیح میدهیم. این مرحله اول است که تمام واحدها و تمام گروه‌ها، گروه کارگردانی، که آقا داخل یک دسته چند تا امدادگر باشد چندتا تک ور کلاشدار باشد تیربار چی باشد و… همه این‌ها را تمام واحدها، کارگردانی، صحنه، لباس و گریم. ما گریم های ویژه داشتیم. ترکش و قطعی دست و اینها هم هزینه داشت، هم تمرکز و دقت میخواست و پس از این، بحث مهندسی این بساط شد که آقا حالا لوکیشن‌اش را درست بکنیم من در زمان دستیاری یک درسی را از حضرت آقای حاتمی کیا یاد گرفتم و موکداً به من گفتن که در هر ژانری و در هر مسئله‌ای میخوای فیلم بسازی با کارشناسش هماهنگ باش. مثلا توی هواپیمای مسافر بری بگذار خلبان بهت بگوید چه کار کنی. اینجا ما آغوشمان را باز کردیم (خیلی هم خطرناک است آغوشت را برای نظامی باز کنی) که فرماندهان منطقه، در واقع مشخصاً آقای سردار غلام پور با قدرت، برخلاف تمام سینماگرها و هنرمندهایی که می‌گویند: « نظامی‌ها سانسورمان نکنند.» گفتیم: «هرچه شما بگویی.» گفت اول شما بدانید ما ۴۰ سال است داریم فیلم میبینیم اول شما ببین که دشمن ما عراق، در شرق بود یا غرب بود؟ توی فیلم‌ها همیشه خورشید پشت سر رزمندگان است، آن موقع همیشه خورشید توی چشممان می‌زد. جغرافیا را رعایت کن. خب این توی درس فیلمسازی و این‌ها هم هست که: «آقا فیلم چگونه باورپذیر می‌شود؟» با حفظ فیلم‌ها در خلأ ساخته نمی‌شوند؛ در تاریخ و جغرافیا ساخته می‌شوند و تأکید کردند ایشان به من که: آقا، یادت باشد، هر جا می‌روی به سمت عراق… اصلاً ما در گلف بهش میگفتیم دشمن غربی.

 خب حالا ما راه افتادیم توی بیابان‌ها. آقای هاشمی در جریان بودند. البته این لطف و دقت و پیگیری آقای محسن دریالر است (یادش کنیم) به عنوان رئیس فیلم و سریال اوج که او رفته بود، یک پادگانی را خودش پیدا کرده بود در کیلومتر ۱۵ جاده اهواز-سوسنگرد، پایگاه شهید غلامی. زنگ زد، گفت: «دانش، بیا.» رفتیم آنجا. من رفتم ته پادگان. این ته پادگان بود. قطب نما زدیم دیدیم تپه‌ها و برجستگی‌های روبرو، توی غرب بودند. دیگر واحد تولید و صحنه فکر کنم دو ماهی گرفتار شدند که کار مهندسی بکنند؛ یعنی یک جاده دو کیلومتری… اینجا عرضِ طولش دو کیلومتر است از جایی که ماشین می‌آید توی آن هلی‌شات، ماشین علی هاشمی می‌آید تا خاک ریز یک الِ دو کیلومتری است که عرضش ۵۰۰ متراست. این بندگان خدا و صحنه خیلی اذیت شدند برای اینکه اصلاً اینجا را اول تمیز کنند و بعد تحدیث کنند و بعد دو تا جاده بزنند همین‌جور که یک جاده‌اش علی هاشمی و بازیگر داشت می‌رفت، یک جاده موازی‌اش دوربین می‌رفت؛ دو تا جاده زدند… و ساخت خاکریز؛ یعنی واقعاً گروه تولید خیلی زحمت کشید. هم گروه صحنه خیلی زحمت انداخت گردن تولید به خاطر اینکه واقعاً خاکریز واقعی زدند. من هی بهشان میگفتم چون می‌آمدیم، برمی‌گشتیم. اینها اهواز بودند. ما در تهران داشتیم کارهای بازیگر و دورخوانی و این کارها را می‌کردیم. گفتم: «آقا، واقعی هم نمی‌خواهیم بجنگیم… ولی با اسکیل یک به یک آقای پیرو خواست و بندگان خدا هم اجرا کردند. البته خب به باورپذیری اثر کمک کرد اما مهم‌ترین و گران‌ترین مسئله همین انتخاب شرق به غرب بود. علی هاشمی از سمت شرق می‌آید و میرسد به خاکریزی که رو به غرب است. الآن معما چون حل گشت، آسان شود. کجا را بروی پیدا کنی که هم نزدیک لجستیک  باشد هم بتوانی وسیله بیاوری هم بتوانی اجازه داشته باشی در آن کار بکنی؟ یک بار قبلش یک زمین دیگری پیدا کرده بودیم. آمده بودیم، گفته بودیم: «آقا، دستور کار همین صحنه را توی یک جای دیگر ۵ کیلومتر آن طرف تر سمت فرجوانی…» یک دفعه سپاه زنگ زد، گفت: «آقا، ما این را اجاره دادیم به یک کشاورزی.» دوباره ما با پرواز آمدیم، رفتیم، پیدا کردیم. بعد من اصرار تأکیدی داشتم به هزار دلیل که ما با این صحنه شروع کنیم؛

دلیل ۱: گفتم گروه‌ها هنوز انرژی دارند، در واقع انگیزه دارند، خسته نشده‌اند. می‌توانند این صحنه را گرم بردارند چون برایمان خیلی مهم بود افتتاح فیلم. به قول این هوارد هاکس می‌گوید: «مردم برای ۲۰ دقیقه اول و ۲۰ دقیقه آخر می آیند سینما.»

دلیل 2: سرمایه‌گذار و کمپانی و تهیه‌کننده و این‌ها ببینند که آقا این گروه چه‌ کارگردانی‌اش است، فیلم‌برداری‌اش ، صحنه… توانمند است؛ یعنی راشی که می‌رود اوج یا فارابی ببیند با چه فیلمی طرف هستند با دوتا کلوزآپ شروع نکند. اما برای برادرهای تولید و صحنه، زرهی لجستیک کردن خیلی سخت بود ؛ یعنی همین تانک‌ها و پی‌ام‌پی های نفر بران. آنها تیپ زرهی شان پول میخواست ، گازوئیل می‌خواست، فلان می‌خواست دیگر. با کمک استانداری خوزستان با هزاران لیتر گازوئیل فقط این‌ها را با تیتان ( تانک‌های کامیون‌های بزرگی که تانک جابه جا میکند) آوردند اصرارشان این بود که اگر می‌شود بندگان خدا مظلوم هم بودند من اصرارِ زیاد، که آقا اول این فکّه را بگیریم بعد برویم بقیه ماجرا را… این لوکیشن را زودتر بگیرید یک هفت روزی به ما وقت بدهید، خب البته دو ماه و نیم وقت داشتند‌ها، یعنی حرف من هم پربیراه نبود. که آقا شما دو ماه و نیم چیکار میکردید توی خوزستان همه چی را باید می‌آوردید.

فیلم‌برداری فیلم «اسفند» در تاریخ ۲۸ آبان ماه ۱۴۰۲ در گلف واقعی، در ساختمان ستاد فرماندهی جنوب ( در تاریخ جنگ معروف به گلف است) شروع کردیم. آن هم باز جالب است یک درسی است که به مدیران دفاع مقدس بدهیم آقا ما نزدیک به یک ماه داشتیم تلاش می‌کردیم این گلف را برگردانیم به گلف زمان جنگ. ساخت و ساز کرده بودند.آقا اینها را به عنوان موزه نگه دار. قرار بوده به عنوان موزه نگه داشته بشود… به هرحال آنجا نفس شهید باقری بود، اتاق شهید باقری بود، اتاق آقا رشید بود، اتاق آقا محسن. الحاصل بچه‌ها زحمت کشیدند آنجا. الحمدالله در تاریخ ۲۸ آبان (۱۴۰۲) فیلم‌برداری را شروع کردیم. داستان فیلم «اسفند» داستان ۱۳ ماه علی هاشمی است (هجدهم بهمن ۱۳۶۱ تا سوم اسفند ۱۳۶۲). چیزی به نام «رَج زدن»وجود دارد. «رَج زدن» یعنی تفکیک کردن اینکه: «آقا، اگر می‌روی در یک لوکیشن، هرچی آنجا هست را بگیر.» خب توی این قصه، هی میرفتن گلف، می‌آمدند دیگر. در طول ۱۳ ماه، قهرمانان فیلم (شهید علی هاشمی و بقیه یارانشان) هی می‌رفتند می‌آمدند. ما مجبور بودیم در ۵ تا ۷ روز، رَج بزنیم ۱۳ ماه این‌ها را بگیریم. حالا این آقای مسعودی عزیزم همه‌چیزش تکمیل است ولی حس و حال اینکه روز اولین باری که می‌رسد به گلف (که توی ابتدای فیلم است که شکست خوردند) فریاد دارد می‌زند، احمد غلامپور می‌گوید ما فلان شدیم عملیات لو رفته است؛ این یک حس است یک فرمانده محلی است. آخرهای فیلم دیگر یک فرمانده قلدری است که دارد می‌گوید: «غلامپور، عملیات را ملغی کن.». این بنده خدا باید در پنج روز یک سال را بازی می‌کرد. منشی صحنه مان آقای دکتر حمیدرضا عمارلو که دکترای طراحی صنعتی داشت، او هم گرفتار بود. واقعاً همه‌مان، همه واحدها گرفتار بودند. الآن آخرش را من دیدم خیلی خوشحال شدم. امین دوست محمدی هم دستیار کارگردان و برنامه‌ریزی بود. امین، خیلی خوشحال شدم از اینکه همان‌جایی که علی هاشمی دارد می‌گوید که درز اطلاعاتی پیدا می‌کنیم، احمد غلامپور می‌گوید سوم اسفند شب، اگر یادت باشد، خب این توی آبان بود. هوا هم گرم بود ولی من دیدم زیر پیراهن آقای غلامپور یک پلیور سبز زمستانه است. در واقع ۲۹ بهمن است دیگر. این مدیون کار دقیق منشی صحنه است؛ یعنی ارتباط خوب منشی صحنه با واحدهای مختلف، از جمله لباس ،صحنه، گریم. لحظه به لحظه از روز قبل بهشان می‌گفت. یعنی کدینگ کرده بودیم خود بنده هم عربده می‌زدم. گفتم که مثلاً امروز ۲۸، ۲۹ بهمن ۱۳۶۲ زمین را خیس کنید. لباس گرم، الان پاییز خوزستان است… به هر روی یکی از بزرگ‌ترین چالش‌هایی بود که ما اول با گلف باید شروع می‌کردیم. ۱۳ ماه را از لحاظ بازی، حس، لباس، فلان… هی تغییر باید میدادیم، یک جاهایی توی گلف دیدین، می‌آیند شربت می‌ریزند. دیگر چه کار کنیم؟ گفتیم: «آقا، شربت آبلیمو بریز. پنکه بزار، نور داغ هم باید میدادیم؛ مرداد است دیگر.» یک ساعت بعد می‌گفتیم: «حالا نور سرد بده. علاءالدین بگذارید. لباس گرم بپوشید. زمین را خیس کنید. حالا زمستان است.”

در نهایت بعد از 5 روز گلف تمام شد و روز ششم تمرین کردیم توی این بیابان. این خیلی مهم است؛ خواهرها و برادرها اگر میخواهید صحنه های خطرناک بسازید، اول از همه جان ملت مهم است. تمام فیلم‌های جهان ارزش ندارد که انگشت یک انسانی قطع شود. ما با دقت واحد به واحد همین دو کیلومتر که می‌گویم (جاده است) که الآن دیدید ماشین علی هاشمی آمد، ۲۰ بار، ۲۵ بار، بنده و سرگروه‌ها دست ها پشت، این دو کیلومتر را یکی یکی حرکت میکردیم، می‌گفتیم آقا، اینجا یک انفجار خاکی، اینجا یک فوگاز یعنی از این آتشی ها، اینجا یک فلان. حالا این‌ها را عرض کردم تو تهران، روی ماکت و پریویز و این‌ها انجام داده بودیم، حالا دیگر در میدان بودیم. دانه دانه لایه اول، چاله‌های انفجاری. دوباره می‌رفتیم. برمی‌گشتیم. یک ماشین از این‌ور می آمد، و نقشه‌اش را سریع می‌زد. بچه‌ها هم فیلم میگرفتند. واحدهای مختلف هم می‌نوشتند. آقای علی هاشمی (قهرمان) -نمی‌دانم متوجه شدید یا نه-  قرار بود برعکس مردم بیاید. یعنی همه دارند عقب‌نشینی می‌کنند، این دارد جلو‌نشینی می‌کند. اینجا یک ماشین، اینجا یک موتور، اینجا یک فلان، اینجا یک دانه…. حالا بار سوم، جا دوربین گذاشتند. به هر حال به برکت این وضعیت دیجیتال، ما توانستیم دوربین‌های بیشتری بگذاریم. یعنی سر سکانس ایستگاه در فیلم بزرگ دوئل که نگاتیو بود، تمام استعداد سینمای ایران را آوردند آنجا، ۵ تا دوربین ۳۵ میلی‌متری. بزرگان هم (مثل) آقای جعفریان آمد. آقای بدخشانی که خودش بود. آقای کرانی و این‌ها. چند نفر دیگر، شهریار اسدی. کلاً ۵ تا دوربین ۳۵ میلی‌متری بود. می‌شد این را گرفت. اینجا نه، به برکت دوران دیجیتال، اولین… (بچه‌ها، حرف‌هایم پراکنده نشود. ما با یک تهیه‌کننده علیه‌السلامی کار می‌کردیم. ابتدا زلفمان را گره زده بودند که اصلاً نه اعتقادی به این فیلم داشت و نه اعتقادی به ما داشت و نه اعتقادی به علی هاشمی داشت. ولی یک کار خوبی کرد در اوجِ اینکه حالمان باهاش خوب نبود، او هم حالش با ما خوب نبود، یک روز برای اینکه بهانه بگیرد، گفت “بچه، دکوپاژ داری؟ می‌خواهی فیلم بسازی؟” گفتم آقا، حالا بگذار راه بیندازیم. حالا تازه بسم الله الرحمن الرحیم بود. بعد خیلی بهم برخورد. تو خانه موقع خواب، در رختخواب داشتم فکر می‌کردم. این پلانها (در ذهنم) آمد، همین هلی شات دید پروردگار، که علی هاشمی را انگار خدا دارد می‌بیند که دارد برعکس مردم می‌رود. همین را نوشتم. و این پلان، یک پسرعمویی هم دارد که آخر فیلم است، آنجایی است که خود علی هاشمی از بالا با هلیکوپتر دارد نیروها را می‌بیند. العیاذ بالله خودش رفته بالا، ارتفاع گرفته است.

حالا این برای اینکه این پلان را بگذاریم، چه کمکمان آمد؟ همین دیجیتال. یعنی همین کوادکوپتر. کوادکوپتر آمد. چون قبل‌ترها باید هلیکوپتر می‌آوردی. ما هم آموخته شدیم. واقعاً (می‌خواستیم) هلیکوپتر ۲۰۶ برداریم بیاوریم. این را بگیریم. بعد کلی آقای براتی، یادش بخیر، فیلمبردار خیلی خوبِ فیلم اسفند گفت آقا اصلا نگران نباش. کوادکوپتر می‌آوریم. با همان کیفیت. من کیفیت و رزولوشن‌اش را باور نمی‌کردم. و دوربین‌های مختلفی (استفاده شد). دوربین اصلی دو تا بود. یک دوربین (روی) تاج خاکریز بود. یعنی پشت به غرب، رو به شرق. خود آقای براتی پشت دوربین بود و آمدنِ علی هاشمی را از اول می‌گرفت. یک دوربین هم که در آسمان بود، همین کوادکوپتر، یک دوربین هم دیدید در اآن جاده موازی، جاده موازی علی هاشمی، برای این سرتا و داخل، و این‌ور و آن‌ور، برای جاهایی که دیگر انفجارهای خطرناک امکان (داشت) دوربین از بین برود، از دوربین‌های ارزان‌تر استفاده کردیم . از گوپرو استفاده کردیم. من با گوپرو در یک فیلمی از این تجربی ها در زاپاتا کار کرده بودم. می‌دانستم گوپرو خوب است.

در نهایت، همه این‌ها را بریزیم روی همدیگر، دوربین‌های اصلی، کوادکوپتر و گوپروها با ۱۶ تا دوربین. و این است که دیدید. ما، یک روز آمدیم جانمایی کردیم. همین‌طور که گفتم: اینجا انفجار، اینجا ماشین، اینجا فلان، اینجا دوربین. یک بار سرد، تمرین کردیم. یعنی فردایش آمدیم سرد، بدون انفجار، با هنرور. البته 350 تا هنرور اینجا می‌بینید. برای تمرین ما ۱۰۰ نفر آوردیم. و طوری چیدیم که( بچه ها در مورد فاصله، هرکی هم بهتان گفت ریسک نکنید در فیلم‌های جنگی. فاصله نفر با انفجار خاکی ۱۰ متر. با انفجار فوگازنی آتیشی ۱۵ متر. تازه با ادعیه و فلان و زنگ بزن آقای رضاپور بگو آقا، برادر دعایمان کن. می‌گوید ذکر “یا زهرا” بگو. واقعاً به خاطر اینکه امکان دارد یک تکه ترکش الکی از زمین، سنگی، یک سنگی منفجر شود. برود گوشه چشم یکی) یعنی اگر دیدید من بالا بودم چون  اگر کارگردان شلوغ‌کاری بکند، گروه ملتهب می‌شود. دلیل اینکه می‌رفتم بالا یک تکنیک قدیمی برای اُلد(old) هالیوود است. کارگردان از بالا مسلط به موضوع (باشد). مضاف بر اینکه -چون من خودم از دستیاری سه شروع کردم. امین می‌تواند بفهمد استرس می‌گیرد. استرس می‌گرفتیم. ما خودمان استرس می‌گرفتیم وقتی کارگردان می‌آمد تو صحنه. پس کارگردان باید دور باشد. از دور با واحدها صحبت کند. حالا یا با بلندگو یا با بی‌سیم یا با دود یا با هرچی. بروی تو دست و بالشون، امکان دارد استرس بگیرند. خودشان را به کشتن بدهند. رفیقشان را به کشتن بدهند.

الحاصل یک روز را برای تمرین سرد گذاشتیم، یعنی بدون انفجار، البته آقای رسولیان عزیز همراه ما بودند. هنروران حرکت می‌کردند و ماشین‌ها می‌آمدند. بزرگترین نگرانی ما این بود که در روزی که می‌خواستیم انفجار ایجاد کنیم، رانندگان، که (صحنه را) در میان خاک، آتش و دود مشاهده می‌کردند، دیدشان کور شود و هنرور، بدلکار و موتورسوار را زیر بگیرند. مهم‌ترین نگرانی من این بود. نگرانی این نبود که ما فاصله‌ها را کجا تنظیم کرده‌ایم، چون بچه‌های گروه کارگردانی، فاصله‌ها را در روز تمرین سرد به‌صورت هفتی هشتی و با فاصله از انفجار تنظیم کرده بودند تا ملت به‌راحتی حرکت کنند. اما چه کسی می‌توانست محاسبه کند که پس از وقوع انفجار، رانندگان به دلیل انفجار، آتش و دود دیگر چشمشان نمیدید. رضا در پشت صحنه اظهار داشت که ما نمی‌دیدیم. خدا عنایت کرد. البته ما تمرین، دقت و نذر زیاد کرده بودیم، ولی در نهایت خدا ستّار بود.

پس از دو جلسه تمرین (یک جلسه جاگذاری و یک جلسه تمرین سرد)، همراه با هنروران یک دور، با ماشین‌ها یک دور، و بعد هنرورها و ماشین ها باهم، ده تا انفجار خاکی، برای مثال، که دیگر بچه‌ها ترسشان هم بریزد. روز بعد به فضل الهی، ما این صحنه و این نما را گرفتیم. برای از روی خاکریز که علی هاشمی را برای این صحنه‌ها، دو روز هم این صحنه ها را گرفتیم. یک روز هم دوربین پشت به تانک و رو به علی هاشمی بود که نمای نقطه نظر (POV) محسوب می‌شد. در کل، نزدیک هفت روز به طول انجامید و این صحنه ساخته شد. و باز هم من خدا را شاکرم و به‌عنوان کارگردان افتخار می‌کنم.

زمانی که فیلمبرداری در اسفند پایان یافت، آقای امیر یوسفی، رئیس کانون کارگردانان در آن زمان، تماس گرفت. محسن زنگ زد و گفت خسته نباشی. من پاسخ دادم که تنها افتخارم این است که یک فیلم جنگی بزرگ ساختم و کسی آسیب ندید. اینکه فیلم هنری شده است، خوب شده است، احساس دارد یا ندارد، دیگر به تماشاگر ربط دارد. اینکه ما توانستیم کاری بکنیم که یک چیز دقیق و استاندارد باشد، به‌طوری که کسی آسیب نبیند و پول (بودجه) نیز آسیب نبیند، یعنی کل این فیلم در نود و هشت جلسه فیلمبرداری شد، برای من کافی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *