لطفیزاده: بسماللهالرحمنالرحیم. انشالله که بحث خوبی باشد. جنس ارائهی حلقه هنر این هفته خیلی خونین شاید نباشد به یک معنا که بخواهد مثلا نقدی اتفاق بیوفتد یا رفت و برگشتی توی مباحث باشد بیشتر کنکاش است دیگر. کنکاش توی این تجربه که همهمان داریم و خب یک عده هستند که اینها را برایش ارزش قائل هستند و ثبتش میکنند. مینویسند یا چیزهای دیگر. این تجربهی خوابنگاری حالا من بابت این قضیه داشتم مرور میکردم شاید مثلا اولینهایش مربوط به کتاب مقدس باشد. مثلا رافائل آمده خواب حضرت یعقوب را تصویر کرده. خوابی که احتمالا آنهایی که کتاب مقدس را خواندند آشنایند. آن نردبان آسمانی که دارد بالا میرود و اینها. توی اکثر این تصاویر ما یک چیدمانی میبینیم از آدم واقع که خواب حالا توی بکگراند یا توی درگیری با آن شخص هست که دارد خواب میبیند ایجاد میکند. حالا هی میرود جلوتر، آرام آرام از آن فضای قدسی و اینکه خواب یک جورهایی زمانهای قدیمتر شاید برای ما الان چیز نباشد یک پورتال به عالم قدسی بوده یعنی هر کس این را میدیده قطعا یک اتصال حقیقی و عجیب و اینهایی داشته و خیلی خواب اهمیت داشته؛ مثلا ما این را مثلا در سورهی حضرت یوسف هم داریم دیگر اصلا ماجرا، ماجرای خواب است کلا؛ یعنی خوابی است که انگار از عالم خواب پروجکت شده و ریخته بیرون و حالا ما داریم اینها را میبینیم و به صورت رمز این را حضرت یوسف دیده. خب هر چقدر جلوتر میآییم این تجربهها از آن عالم قدسی و اینها یک مقدار با توجه به اینکه آدم هم دارد به عالم ذهن نزدیکتر میشود خیلی فردگرایانهتر میشود. میرود به سمت اینکه تجربهی کابوس رسم کنند. خصوصا آن طرف خیلی زیاد است یا تجربههایی که مثلا سورئالیستها انجام دادند که دیگر دنبال این بودند که آقا این عالم واقع و خواب را دیگر مرز را بردارند. اینها را به قول معروف ما چه میگوییم؟ آقا این را بریز توی آن. خب؟ این اتفاق را رقم بزنند و خواب یک دستمایهای بوده که خیلی خیلی کمک کرده به هنرمندان. خب حالا جلوتر بیاییم توی بحث میبینیم که آیا مثلا ده سال دیگر، بیست سال دیگر هم این طوری خواهد بود یا نه مثلا یک دوره میگوییم خواب دیگر آبشخوری نیستش که بخواهد خیلی محل رجوع باشد. حالا ما توی بحث میرویم. بحثمان هم خیلی بچهها مدون نیست دیگر. طبیعتا یک مقدار میرویم حرف حرف میآورد؛ امیدوارم که به نکات خوبی برسیم. میدانم که خیلی از شما توی فضای هنری هستید و خواب زیاد میبینید. بتوانیم از این منبع یک جوری توی کارهایمان استفاده کنیم. خب استاد عزیز شما احتمالا تجربهی خوابنگاری داشتید.
دوستمحمدی: کوتاه سعی میکنم جواب بدهم چون فکر میکنم شاید این به درد بچهها نخورد. نه من تا حالا خوابهایم را تصمیم نکشیدم ولی وقتی خوابهای میکائیل را میدیدم سوالم این بود که چقدر خواب رنگی میبینند! من از هر صدتا خوابم یک دانهاش رنگی است! شاید به خاطر اینکه بچهی دههی شصتیم تلویزیونمان سیاه سفید بود. ولی خوابهای رنگیم را قشنگ میفهمم که چقدر عجیب من امروز خواب رنگی دیدم! یعنی خواب رنگی کم میبینم.
براتی: یعنی بقیهاش همهاش سیاه و سفید است؟
دوستمحمدی: نه رنگ تویش مسئله نیست. یعنی خوابهایی را میفهمی رنگی است که صبح پاشدی و رنگ برایت مسئله است. ممکن است رنگی بوده ولی تو حواست به رنگها نبوده.
لطفیزاده: من فکر کنم حدودا ده سال یا شاید بیشتر باشد با میکائیل رفاقت و همکاری و همهی اینها را دارم. شاید مثلا مهمترین شاخصهای که توی کار میکائیل است این چیرگی توی ترکیب رنگها و نترسیدن توی اینکه اینها را کنار هم بنشانی و بداهه هم جلو میرود یعنی خیلی فرمولیزه هم توی ذهنش نمیکنند. میرود جلو نترس و در نهایت یک اتفاق خوبی رقم میخورد. حالا مسئله اینجاست که الان چیزی که ما داریم میبینیم چون حرفی که استاد زد من هم دارم بچهها. من یک دورهای برایم رکورد نورهای خوابم مسئله بود خب که آقا من توی خواب دارم خوابهایم را توی روز میبینم، توی شب دارم میبینم؛ گرگ و میش است؟ چجوری است؟ خب مثلا وقتی که نگاه میکردم که خوابهای میکائیل خیلی روز است بعد یک ذره نگران میشدم که آقا نکند ما مشکلی داریم.
براتی: نه به خدا من خوابهای شبم را نیاوردم.
لطفیزاده: خب دربارهی همین صحبت کنیم. این رنگهایی که مثلا استاد میگوید که آقا اینها اینقدر چیز است حالا ما اینها را روی مانیتور داریم نگاه میکنیم. برایتنس و بالاخره همه ی اینها مسئله هست ولی من احساس میکنم یک میکائیل خودآگاهی وجود دارد که دوباره اینها را یک ریکالری میکند. درست است؟ یعنی احساس میکنم که لزوم رنگها اینطوری نیست توی خوابت.
براتی: ببین این چیزهایی که من الان آوردم. این خوابهایی که الان داریم میبینیم و من رنگشان کردم شاید یکی از دلایل این که الان اینها را آوردم و اصلا کشیدمشان همین بوده که جزو خوابهایی بوده که رنگ داشته. حالا یک دانه کار دیگر هست که شاید جدیدا ریلزش بکنم کلاس رنگ هست اصلا. مثلا یک فضایی مثل هاگوارد است؛ یکی شبیه مثلا دامبلدور کلاس رنگ گذاشته و رنگ را دارد توی آسمان میسازد. آن هم دقیقا چیزی که استاد گفتند که انگار مسئلهی آن خواب رنگ است. آره خوابهایی دارم که کمسچوریشنتر، کمرنگتر یا شب یا حالا هر چیز دیگری هست ولی آنها را نیاوردم یک بخشش را و این چیزهایی که تقریبا تا الان دیدیم تقریبا همینها بوده یعنی خیلی خودم تغییری ندادم.
دوستمحمدی: من یک سوالی بپرسم؟ خوابها، اولا که چقدر خواب میکشی چون من ندیدم کارهایت را متاسفانه. چقدر خواب کشیدی تا الان؟ حدودی؟
براتی: من مثلا شاید در مجموع پنجاه شصتتا از خوابهایم را کشیدم.
دوستمحمدی: هنوز داری به این کار ادامه میدهی؟
براتی: جدیدا یک مقدار کمتر شده.
دوستمحمدی: بعد چند وقت یک بار خوابهای اینجوری میبینی؟
براتی: بستگی به حالم دارد دیگر.
دوستمحمدی: نه مثلا به طور متوسط چند وقت نمیبینی تعجب میکنی که چرا من اینبار خواب ندیدم؟
براتی: مثلا اگر یک هفته، دو هفته خواب نبینم یکم متوجه میشوم. بسته به اینکه چقدر فشار کاری، فشار زندگی درش باشم این تاثیر دارد. یکی از چیزهایی که کلا برای خود من مشهود است حالا نمیخواهم مثلا قانون بکنم بگویم اگر خواب نمیبینید پس این کار را بکنید هر موقعی که من زیاد درگیر زندگی میشوم، اتفاقات روزمره زندگی دقیقا، نه حالا چون اکثر زندگی خودم کارم هست غیر از کارم درگیر دقیقا زندگی میشوم این دوز این هم میآید پایین.
دوستمحمدی: بعد خوابهایت را هر چه میکشی نشان بقیه میدهی؟
براتی: نه خیلیهایش توی اسکچبوکم هست یکهو مثلا شاگردهایم بر میدارند سر کلاس میبینند.
دوستمحمدی: اولیها را نشان دادی یعنی با نشان دادن خودت را تشویق کردی یا نه تاثیری نداشت؟
براتی: واقعا نشان میدهددم و با آن نشان دادن و تشویق کردن اینکه بقیه برایشان چقدر جالب است که خواب را میکشم خب تاثیر دارد ولی واقعا مسئلهام این نیست. یعنی بعضا فقط برای این میکشم که خودم نگاه کنم و بگویم ایول آن خواب و اینها. یعنی یکجورهایی مثل عکس…
لطفیزاده: خاطره است.
براتی: آره خاطرهای هست که شما برای خودتان دارید و یکهو یادآور میشود و اینجوری هم هستش که وقتی نگاه میکنم یکهو انگار مثل یک بمب و یک کهکشان یکهو باز میشود توی ذهنم و تمام آن اتفاقاتش یادم میآید بیشتر برای خودم است ولی از این جهت که مثلا من یک چیزی که دیدم کشیدم بامزه است مثلا لباس دلفینی تنم هست دوست دارم که بکشم و بقیه هم ببینم بگویند چقدر باحال بعد یک بخش جالبش این هست که وقتی من این خواب را میکشم بعد یکهو یکی می گوید من راستی یک خوابی دیدم این شکلی بوده بعد یکهو یادش میآید. این هم برای من جالب بود.
دوست محمدی: من یک خواب خیلی بدی را خیلی میدیدم نمیگویم چون تو رسانه نمیشود گفت بعد یک بار یکی از دانشجوهایم دیدم که یک تصویرسازی کشیده، خواب من هست. بعد من یک دفعه، همین الان هم موهایم چیز شد. بعد نگاه کردم گفتم این چیست؟ گفت استاد من این را خواب دیدم. من اصلا یک جوری شدم.
براتی: استاد شما خودتان را گذاشتید توی شیر احتمالا از توی شیر برداشته…
(خنده حضار)
لطفیزاده: ببینید میکائیل حالا آنهایی که می شناسندش مثلا من خودم روحیاتم اینجوری هست. بعضی اوقات که با من صحبت میکند میگوید بابا صادق تو خیلی دارکی مثلا اینجوری و اینها ولی خودش اینجوری هست یکهو برف بیاید مثلا میروند روی سقف خوابگاه آدم برفی میسازند بعد اصلا فکر نمیکنند خیلی کار خطرناکی هم دارند میکنند.
براتی: کار خطرناکی هست؟
لطفیزاده: آره. این بار متمرکز روی یک نقطه خیلی خطرناک هست. مثلا من میدانم که سفر زیاد میروی. ماجراجویی و از خط بیرون زدن را زیاد داری. خب این قشنگ توی خوابهایت هست یعنی طبیعت یک عنصر اساسی هست. دیگر خدمت شما عرض کنم مثلا اینها را میشود گفت. یک مسئلهای که هست این هست که ما داخل ئرانتز بگویم یک آقایی بود خیلی رو بحث خواب کار کرده بود هم دینی هم آن سمتی که حالا مثلا صد و پنجاه سال چقدر مثلا در روز صحبت میکنند! میگفت که شما یک سری نظام نشانهای داری تو خوابت هایت فقط مال خودت هست. فقط خودت هم میفهمیش خب. برای همین هست که احتمالا میگفتش که پسرم رویایت را تعریف نکن برای بردادرهایت. ممکن هست بعدا به ضررت بشود. برای همین میخواهم بگویم که همهی چیزهایت را نیاوردی کار خوبی کردی. این نظام نشانهای یکجورهایی دارد تو را داد می زند دیگر که آقا میکائیل این هست از طرفی هم یک چیزهاییاش را انگار ما جاهای دیگر هم قبلا دیدیم یعنی ما آبشخور زندگیمان دیگر فقط طبیعت نیست. اینترنت، هالیوود، گیم…گیم بازی میکنی؟
براتی: چرا یک سوالی میپرسی که خودت جوابش را میدانی؟
لطفیزاده: نمیدانم!
براتی: در قالب مجری و اینها؟!
لطفیزاده: نه واقعا نمیدانم! یک زمانی بازی میکردی، الان نمیدانم.
براتی: من که دیگر همه میدانند دیگر. به گیم معتاد هستم! آره و واقعا یک بخش زیادی از این به نظر من تاثیر گیم هست. گیم یک ویژگی دارد شبیه به همان سفر کردن یعنی تفاوتش با انیمیشن این هست که انیمیشن یکی برایت کارگردانی کرده، الان این را ببین؛ بعد این را ببین ولی توی گیم دست خودت هست. نیم ساعت بنشین توی یک لوکیشن و از آن لذت ببر بعد برو یک جای دیگر هرچقدر دوست داری بچرخ. این هم خیلی تاثیر داشته و مخصوصا تو رنگ و لعاب کارهایم.
لطفیزاده: آقا مثلا دویست سال قبل آدمها کمتر خواب پرواز میدیدند یا الان به نظرتان؟
دوستمحمدی: من فکر کنم پرواز فطری هست ولی یک چیزهایی مثل گیم چیزهای معاصر هست ولی پرواز فطری بوده به خصوص که جز خاصیتهای روح و خارج شدن از زمان و مکان هست. اشتراکات خوابی که ما داریم فکر میکنم چیزهای فطری است که همه داشتند دیگر. اینکه میدوی سرعتت کند میشود. اینکه میخواهی داد بزنی صدایت به جایی نمیرسد. مشت میزنی اسلوموشن میشود اصلا زور نداری. اینها خیلی مشترک هست.
لطفیزاده: خیلی از مواقع توی خواب آدمها نمیفهمند که میتوانند دخل و تصرف بکنند توی خواب! خب یعنی این که میگویم را حالا از خودم نمیگویم. حرف کسی دیگر است که میگویم یعنی آن اتفاقی که توی inception میافتاد که تو میتوانستی دخل و تصرف بکنی برای من این اتفاق یک بار افتاد که توی یک خوابی دیدم شمشیری آنجاست و اراده کردم که این توی دستم بیاید. فهمیدهدم که اینجا خواب هست و من میتوانم ولی نود و نه درصد مواقع وقتی توی خواب میروم نمیفهمم این را. خب حالا برایتان این اتفاق افتاده که آن دنیا را بروی آن تو حتی؟!
براتی: خیلی زیاد نیست ولی چندین بار شده. جدیدا این اتفاق کمتر میافتد. مثلا شاید بگویم مثلا سالی دو بار سه بار این اتفاق برایم میافتد که وقتی همین که میفهمی دیگر مثل جیتیای میشود. یک آزادی که آدم خیلی جنبهاش را ندارد. بعد که بیدار میشود میگوید خدایا مرسی که من را آزادی ندادی!
لطفیزاده: آره با خود واقعیات مواجه میشوی. ولی آره خیلی وقت هست که این اتفاق نیفتاده! بیشتر میگویم مثلا یک کانسپت خیلی جدید و متفاوتی را یکهو میبینم و آن برایم جالب هست که بخواهم از آن ایده بگیرم و یک اتفاق جالبی که برای من میافتد مثلا شده تا حالا خواب خوب میبینید مثلا خوابی مثلا چه میدانم یک خانهی خفن دارید؛ ماشین دارید و اینها بعد از خواب بیدار میشوید و میگویید ای کاش… کجایند پس آنها…برای من بارها شده که خواب خوب میبینم وقتی که بلند میشوم خوشحالم! چه جوری؟ مثلا خواب دیدم که رفتم یک گالری، یک آرتیستی یک سری کارهای فوقالعاده خفن زده که تا حالا هم ندیدی! و میگویم ای کاش من مثل این کار میزدم بعد وقتی که صبح از خواب بلند میشدم یکهو میگفتم خدایا مثلا همهاش… هیچکس تا حالا نزده. مثلا من الان باید بروم بزنم و همهاش توی خوابهایم بوده است. چندینبار این اتفاق افتاد یا مثلا یک بار شده بود که که یک دانه خانهی یک بنده خدایی دعوت بودیم و او یک تابلویی روی دیوار داشت که تابلویش بسیار باحال بود و من هنوز آن را نکشیدم و حرم امام رضا بالای یک تپهی برفی بود؛ یعنی لابلای یک سری درختهای کاج؛ اصلا یک فضای خیلی خاص.
لطفیزاده: توی خواب رفتی خانهی کسی و این تابلو این بود.
براتی: بله. این تابلو را دیدم. اینقدر آن تابلو خفن بود که شاید همه یک ساعت داشتند روبوسی میکردند مثلا چایی میخورند و من همینجوری داشتم به تابلو خیره شده بودم بعد بعد دنبال گوشی بود عکس بگیرم که بعد از رویش بکشم بعد صبح بلند شدم توی گوشیم را داشتم نگاه میکردم میدیدم نیست!
لطفیزاده: قدیم اینقدر ابزارها اینجوری نبودند که خواب سریع تبدیل به تصویر بشود. مجسم بشود الان ما این ظرفیت را داریم. من یک تصویری را نگاه میکردم که مال مثلا دویست سیصد سال پیش بود خوابی که دیده بود این بود که آبشاری از آسمان دارد میآید. یادم رفته اسم هنرمندش. شاید استاد بدانند.
دوستمحمدی: نه من هم نمیدانستم.
لطفیزاده: بعد وقتی که نگاهش میکنی این است که خیلی خیلی لکه هست. اصلا دیتیل ندارد. صرفا انگار نگران این بود که انگار خواب دارد از بین میرود من ترسیمش بکنم و نصف صفحه هم نوشته هست دیگر. اما الان ابزار دیجیتال دارد این قدرت را به ما میدهد که ما خیلی سریعتر این کار را بکنیم.
دوستمحمدی: کلا بعد از آمدن به نظرم سینما، انسان به رویا و وهم و خیال خیلی بیشتر دارد اهمیت میدهد.
لطفیزاده: اصلا جهان ذهن دیگر. غرب کلا جهان ذهن را خیلی خیلی دارد بیش از حد پررنگ میکند شاید یعنی منتقد به این موضوع هم زیاد هست. یک سوال شیطنتآمیز بپرسم؟ با وجود هوش مصنوعی امکان دارد تا ده سال دیگر میکائیل خوابهایش را بنویسد؟
براتی: والا با این سرعتی که دارد پیش میرود بعید نیست واقعا! شاید!
لطفیزاده: میدانید چرا دارم میگویم؟ توی صحبت گفتی که ببینید این پخش کردن خواب برای من مهم هست. سبک و اینها خیلی برایم مهم نیست! خب ماها که حالا آنهایی که مثلا طراحی میکنند بیشتر، کسی که حالا تدوین میکند شاید کمتر این را حس بکند. این مواجهه با اثر و رفتن و کنش برایمان قسمی از آن مسیر هست. خب میخواهم ببینم که اگر پس فردا روزی اینطوری بشود که یک ربات روی هوا معلق باشد بگوید میکائیل بگو من پروجکت بکنم!
براتی: اولویت من این هست که دقیقا شبیه به همان چیزی که من دیدم را بسازد. اگر عین آن را بسازد اصلا هیچ مشکلی ندارم! میگویم مسئلهی من اصلا کشیدن نیست! توی ثبتکردن و اینهاست.
لطفیزاده: اینجا دیگر توی مقام آرتیست نیستی دیگر؟
براتی: آره در مقام آرتیست نیستم فقط میخواهم آن را ثبتش کنم ولی کلا حالا بحث AI پیش آمد؛ من تاثیر AI و زیاد کارکردن با AI را روی خوابهایم میبینم. یعنی یک تاثیر منفی دارد. این تعامل کردن با کشیدن خط حالا اصلا منظورم خوابنگاری نیست. مثلا کارهای دیگرم. دارم کارهای دیگری را هم انجام میدهدم انگار وقتی که دارم میسازم میکشم و این تعامل یک سختی و یک رنجی را دارم تحمل میکنم او من را دارد یک آپگریدی میکند که باعث میشود که…
لطفیزاده: تومان همدیگر را میسازید.
براتی: آره انگار آن مثلا موتور خلاقیت و خواب من را دارد روشن میکند که اگر با AI بود آن روشن نمیشد. این را من تاثیرش را دارم میبینم.
دوستمحمدی: به نظرم اگر یک متخصص خواب اینجا بود بهتر بود تا من!
براتی: بهنظرم خوب شد که نبود الان یکهو چهارتا نقد در میآورد یک سری از مشکلات روانی من را میریخت وسط…
(خنده حضار)
لطفیزاده: جالب هست که یک کتابی هست حالا من این را سالها قبل خواندم. یک کتاب تعبیر خواب هست مال آقای یونگ. اینها از یک…
براتی: گوستاو یونگ؟
لطفیزاده: بله کارل یونگ که شاگرد آقای فروید بود و استاد یک چیزی داشت، یک مسیری داشت بعد ایشان یک جورهایی قیام میکند علیه آن نظریه… بعد اینها از یک جایی به بعد مثلا خواب آدم را چیز میکردند. خواب آدمهای مسیحی. پیشنهاد میکنم حتما کتاب بخوانید مخصوصا نیمهی اولش دارد خواب مراجعینش تعریف میکند و اینکه شما میبینید که یک مسیحی معتقد چطوری دارد با آن داشتههای ذهنیش، با آن اعتقاداتش که ما نمیدانیم تو آناتومی روح و نفسمان دقیقا جای اینها کجاست. یعنی میگوییم مثلا نفس، قلب کجاست؟ مغز کجاست؟ و چالشهای بنیادین و معرفتی هم بعضا پیدا میکنیم دیگر. من یادم هست مثلا کلاس سینما فوردی که آموزش میدادیم یکی از بچهها زنگ زد گفت استاد من نمیتوانم باور بکنم که ما یک سری کنش واکنش شیمیایی هستیم و بعد از مرگ دیگر وجود نداریم یعنی فکر کن من نرمافزار یاد میدهدم بعد باید پاسخهای اینجوری هم باید میدادم؛ یعنی اینکه این را داشتم میگفتم که آنها بعد از بررسی این خوابها اصلا گفتند انگار ما حتی دین را هم باید یک مقدار انگار جدی بگیریم. همهاش ذهن نیست. گویی از مجراهای دیگری توی آن عالم که پورتال هست دارد یک چیزهایی تراوش میکند. حالا از طریق این هست که میآید توی عالم بیداری دیگر.
دوستمحمدی: اصلا من فکر میکنم نعمت خواب یکی از نعمتهایش این هست که ما وقتی وارد عالم برزخ میشویم شوکه نشویم یعنی یک دفعه خدا میخواهد ما را البته به این معنا که میگویند ما الان در داخل برزخ هستیم ولی فکر میکنم لطف خداست برای اینکه یک دفعه…
براتی: یک سری دمو و آنونس خدا دارد نشان میدهد.
دوستمحمدی: آفرین دقیقا. یعنی احساس کنیم که یک رابطه را کشف کنیم یعنی خدا دارد مدام به ما هر شب یادآوری میکند که یک چیز دیگری هست. یک چیز دیگری هست. یک چیزهایی هست که تو نمیدانی. خود این تذکر هر شب، حالا یک شب در میان یا دو شب در میان به نظرم لطف خداست برای اینکه بتوانی وارد قالب بعدیت بشوی.
براتی: یک چیزی که من از یک بنده خدایی داشتم گوش میدادم داشت توضیح میداد؛ میگفت که بخواهیم تصویریش را بگوییم یک عالم برزخی هست و ما اگر اینجا هستیم و آن عالم برزخ یک فاصلهای هست اینکه بعضیها مثلا خواب عزیزانشان را میبینند از عالم برزخ یک حد وسطی است. یعنی آنها میآیند تا اینجا باید بهشون اجازه داده بشود بیایند. مثل یک اتاق ملاقات با زندانیان. آنها از آن بالا میآیند اینجا؛ اینها هم باید برسند اینجا تا همدیگر را ببینند بعد دوباره برومیگردند. این جایی است که یک رویای صادقهای یک چیزی اتفاق میافتد. میگویم خیلی از اینها حتی به آن هم نمیرسند این وسط به خاطر حالا آن کثیفیها و آن چیزهای دیگری مثل نفسشان به این نمیرسند و توی همین بین یعنی تا قبل از اتاق ملاقات گیر میکنند و شروع میکنند با درگیر شدن همین تخیل و اینها که حالا این مرزش را چون ما نمیتوانیم تشخیص بدهیم نمیتوانیم بگوییم که این مثلا جفنگیات بود من دیدم یا مثلا وقعی بوده و اینها و این هم خیلی چیز جالبی است. حالا اکثر این چیزهایی که من میبینم تصور خودم این هست که جفنگیات هست یعنی به آن طبقات نرسیده.
لطفیزاده: شما نکتهای دارید؟
دوستمحمدی: نکتهام این هست که من خیلی خودمم دنبال حکمتها نمیتوانم به راحتی بگردم چون من یک آدم کوچکی هستم. باید آدم خودش را وسیع کند که بتواند فهمش را بالا ببرد ولی اینکه میکائیل این خوابها را میبیند و میکشد شاید نمیدانم همینجوری دارم یک سناریو میچینم. میگویم شاید پاسخی هست برای این که دارد یک سری زیبایی را به ما نشان میدهدد؛ یعنی دارد از خوابش یک استفادهای میکند توی دنیای قابل لمس و به نظر من بلیط خوابرنگیهایش را خدا زیاد کرده یعنی اینکه دارد خوابرنگیهایش را به اشتراک میگذارد و آدمها لذت میبرند از آن زیبایی و از آن حس خوب من فکر میکنم که احتمال میدهدم حالا بروم آن دنیا ببینم واقعا احتمالم درست هست یا نه. احتمال میدهدم که خدا بلیط فیلمرنگیهایش را زیاد کرده و این به نظر من توی میکائیل جذاب هست.
براتی: درسته استاد ولی حالا من فکر میکنم بقیهی دوستان هم همینقدر خوابرنگی ببینند.
لطفیزاده: حالا نسبتهایش احتمالا بالا و پایین هست. اگر اینقدر مخاطب نداشتی هم باز اجازه میدادی این اینجوری تراوش بکند و بیاید تبدیل به اثر بشود؟ یعنی کنش واکنشها چقدر تاثیرداشت؟
براتی: آره گفتم بیشتر برای خود من این مسئله هست. برای همین یک بخش زیادیش فقط اسکچ هست چون همان طوری که گفتید یک حالت تاری است که فقط خود آن فرد میفهمد؛ من فقط در حد اسکچ میزنم. اینکه حالا از مرحلهی اسکچ به یک کار فاینهالی برسد که مردم نگاه بکنند و بفهمند این یک بخشش برومیگردد به مخاطب. برای خود من، من را راضی میکند حتی همان اسکچ. مخصوصا آنهایی که تویش رنگ مسئلهای نیست. مثلا لوکیشن و دیزاین و اینها برایم مسئله است ولی بقیهاش دیگر تاثیر خود مخاطب هست.
لطفیزاده: قابهایت را توی خواب واید میبینی؟
براتی: POV هست دیگر. یک حالت سوپر واید ولی اینکه اکثر اوقات مثلا من خودم و شخصیت اصلی خودم و توی این خواب همانی هست که الان دارد چایی میریزد میدیدم ولی خودم را گذاشتم اینور تا موضوع اصلی من دیزاین این آشپزخونهی بود که سقف بلند دارد مثل اینجا که ما نیمطبقه دوم را هم میبینیم برای همین مجبور شدم که دوربین بیارم بیرون تا معرفی بهتری از فضا داشته باشیم.
دوستمحمدی: من یک احساسی دارم که دوست دارم آدمها از دیدن خوابهای تو برداشتهای مثبت بکنیم مثلا اولا حسرت خوابهای تو را هیچ کس نخورد به نظر من؛ یعنی من خودم مثلا یک بار یکی از خوابهایش را بچهها تو گوشی بهم نشان داد دوست نداشتم. نه اینکه دوست نداشتم یا داشتم اینطوری نگویم یعنی خیلی نمیخواستم پیگیری کنم؛ خوابهایش را دنبال کنم میدانی؟ یعنی از این میترسم که… دوست دارم موقعی خوابهایش را ببینم یا الان مثلا به بهانهای خوابهایش را چندتایش را دیدم که روی من اثر مثبت بگذارد. بعضی موقعها ما آدمها با دیدن دریچههای زیبایی که دیگران میبینند به جای اینکه ازش استفاده مثبت بکنیم حسرتهایمان بیشتر میشود. مثلا میگوییم ما چرا ما از این خوابها نمیبینیم. مثلا خوش به حال میکائیل که اینقدر خوابهای خوشگل میبیند. و من همیشه اینجوری فکر میکنم که خوب هست همهی ما خوابهای خودمان را جدی بگیریم، به آنها فکر کنیم. هر چقدر میتوانیم نه دچار توهم یا اتفاقات بد بشویم. بگردیم اگر توانستیم یک آدمی را پیدا کنیم که احساس کردیم اطلاعات دارد، مطالعه کنیم. به نظرم دریچهی خواب از آن چیزهای عجیب و غریبی است که برای همهی ما هست و میکائیل هم یکی مثل بقیه… فقط میگویم میکائیل خوشبختانه دارد آن پنجرهی زیبایش را به اشتراک میگذارد و میبینیم ولی من خودم همیشه همینطور بودم. میگویم که خدایا چرا هر روز شش ساعت، پنج ساعت، هفت ساعت خلاصه یک تایمی دارد تکرار میشود و من چرا توی این سن هنوز نتوانستم آن را بفهمم یا کشفش کنم که برای چیست و چه میخواهد به من بگوید. خیلی گنگ حرف زدم عذر میخواهم.
براتی: استاد یک نکتهای که هست این هست که من خیلی از خوابهایم را موقعهایی دارم میبینم و یادم میماند که مغزم در خستهترین حالت ممکن نیست. یکی از دلایلش این هست که شما ماشاالله کل روز را کار میکنید و یک جوری میرسید به تختخواب که خستهی خسته هستید و….
دوستمحمدی: منظورت این هست که نیمههوشیاری بیشتر…
براتی: آره، آره. برای همین هم میگویم که میدانم یک بخشش جفنگیات هست یعنی مثلا این که میگویند رویای صادقه مثلا قبل از اذان صبح و اینها باشد میدانم که خیلیهایش اصلا برای آن موقع نیست. یا بعضی موقعها مثلا من این خواب را حالا شاید خواب خوبی هم نباشد مثلا از ساعت هشت صبح تا ده صبح من میخوابم بعد آن موقع مشخص هست مثلا مغز میگوید من را اسکل کردی! بیدار کردی بعد میخوابی؟ بعد آن موقع مغزم انگار بیکار هست میگوید حالا بگذار یک چیزی ببنیم(خنده) توی سیدیها چه داریم مثلا؟ گلچین شاد هشتاد و پنج مثلا(خنده)
لطفیزاده: ولی کی آن تو دارد میسازد اینها را؟ ببین آن تابلو، این اتفاقی که میگویی من هفتهی پیش این را دیدم که تصویری را جایی دیدم که اثر هنری کامل بود و وجود نداشت! کی دارد میسازد؟
براتی: این را اجازه بده که دیگر من جواب ندهم!
دوستمحمدی: واردش نشویم به نظر من!
براتی: ولی این خیلی برای من تاثیر دارد یعنی اگر شما کمی…
دوستمحمدی: نه من هم وقتی بعد از نماز صبح میخوابم، خوابهایم شفاف و واضح میشود. آره خوابهای پیچیدهام مال قبل از اذان صبح هست.
براتی: خب استاد شما هم همینقدر خواب میبینید دیگر!
دوستمحمدی: خواب میبینم نه خواب رنگی بحثمان بود. خوابهای تکراری میبینم الان میگویم بحث را شخصیش نکنیم هرچه.
براتی: ولی سینمای کلاسیک هم خوب هست بالاخره(خنده) خوابهای صامت! سیاه و سفید.
لطفیزاده: اینکه یک هنرمند یعنی وقتی به خوابش چیز میکند به عنوان یک منبع کانسپت و ایده به آن رجوع بکند. یعنی جدی بگیرد آن را. استاد کسرایی نمیدانم شما تو دانشگاه تهران بشناسیدشان… توی معماری بود البته. ایشان مثلا یک دورهای میگفت من کارم این بود که صبحها بلند میشدم اولین کار میکشیدم. روزانهها…چطور یادداشت روزانه مینویسیم؟ یک مسئلهای که هست احتمالا حالا استاد یک تعبیری داشتند من یک تعبیری خودم داشته باشم اینکه احتمالا یک چیزهایی به صورت رمز قرار هست توی خواب باشد که به ما یک کمکهایی تو زندگی عادی بکند. حالا این نگاه منفعتجویانه که من دارم میگویم روح زمانهی ماست دیگر که از هر چه میخواهیم یک استفادهای بکنیم که یک سودی ببریم و ابایی حالا ندارم از این که بگویم اینکه مثلا شما تو سورهی حضرت یوسف نگاه میکنید سرنوشتها به خواب وصله هست که دنبال یک ولی خدایی هستند که آقا حقیقت این سمبلها و رمزها را پیدا بکنند که عاقبت به خیری بشود. مثلا آن جامعه نجات پیدا کند از قحطی و فلان اینها. اما حالا ما یک ذره تو دورهی تنزل یافتهتری هستیم این که به عنوان منبع کانسپت یعنی یک پینترستی احتمالا من خودم دارم، من نوعی که آن را بیشتر ورق بزنم و بیشتر تویش جستجو بکنم مثلا به این فکر کردی که آقا من خوابهایم خیلی سورس خوبی هست خیلی منبع خوبی هست بعد مثلا بابت این مثلا یک تغییرانی توی زندگیت میخواهی انجام بدهی که بیشتر خواب ببینی. مثلا کم خوردن مثال دارم میگویم.
براتی: متاسفانه کم خوردن را نتوانستم عملی بکنم. من کلا آدم قدرنشناسی هستم واقعا یعنی مثلا اگر اینجوری که تعبیر استاد بود من واقعا خجالت کشیدم. گفتم اگر واقعا از این دید که خدا بلیط رنگی خوابهایم را زیاد کرده و من بهش بها نمیدهدم خب این خیلی ناشکری هست. تاثیری توی زندگی من توی کارهایم داشته، توی خود سبک زندگی من شاید مثلا خوابهایم بیشتر شده به جای اینکه زندگیام بهتر بشود! (خنده) و الان که این را گفتید به نظرم وقتش هست که… احساس کنم کم بخورم خوابهایم شاید کمتر بشود.
لطفیزاده: یا میبینی همه چیز ترک خورده و کیفیتها پایین هست. ولی یک نکتهای که هست ببین مثلا…
دوستمحمدی: همین رویکرد ذهنیاش باعث میشود خواب ببیند. همین رویکرد ذهنی باعث میشود از این خوابها نبیند. ما محاسبه میکنیم خواب ببینیم و فلان. او بیخیال هست میگذارد تا خودش خواب ببیند.
لطفیزاده: حالا از این باب که آمدیم اینجا حرف بزنیم داریم این را میگوییم وگرنه خیلی موقعها قرار نیست اینقدر مهندسی کنیم؛ ولی بچهها این که خواب توی اثرات هنری یک تاثیراتی گذاشته مثلا یک کاری سالوادور دالی دارد نمیشد آورد اینجا، آن انار که ترکیده و ببر از آن آمده بیرون و اینها و الان میبینی که روتین شده برای ما، مثلا میخواهیم کار گرافیکی انجام بدهیم؛ پوستر انجام میدهدیم دیگر ابایی نداریم که توی عالم واقع مثلا چندتا آبجکت برداریم بیاوریم یعنی یک هنرمندی که به خوابش اهمیت داد باعث شد که بقیه جسارت پیدا بکنند و اصلا دیگر ندانند که آقا به قول تو ما الان داریم زیر شنل سالوادور دالی کارهای هنریمان را انجام میدهدیم. از این حیث من حس میکنم که خواب همچنان حرف برای گفتن دارد همچنان ورق برای رو کردن دارد که حتی ببین یک چیزی را راحت بگویم؛ مثلا هوش مصنوعی آمده خیلی با هم صحبت کردیم دیگر… احساس میکنیم که آقا دوره ما تمام شد. خب دیگر هرکس هرچی میآید میزند مثلا آنجا اتفاق میافتد دیگر، ولی حس میکنم که این خواب باز میتواند ما را نجات بدهد.
براتی: من که برای پایاننامهام از خوابم استفاده کردم یعنی پایاننامهام ترکیب دو تا از خوابهایم بود و آن هم تازه یک بخش خیلی کمی از آن؛ چون بالاخره خواب هم دزد دارد دیگر؛ بعضی از خوابها مثل یک فیلم سینمایی هست واقعا یعنی قشنگ نقطه نقطهی اوج دارد فرود دارد آخرش هم قشنگ تیتراژ میرود بالا و اینها. قشنگ احساس میکنم چهار ساعت قشنگ یک فیلم را دنبال کردم. بعضیها هم نه یک تکه یک چیزی اتفاق میافتد و مهم نیست. معلوم نیست از کجا آمدی و به کجا داری میروی. من برای پایاننامهام از یکی از خوابهایم استفاده کردم که اسم خوابم را گذاشتم کانال برزیل! توی یک فضا و اتمسفری هست که ترکیب برزیل ریودوژانیرو با مثلا یک سری صخرههای چین و حالا یک تعاملی داشتم توی خوابم. توی یک کانال آبی داشتیم شنا میکردیم و بعد چه میشد و اینها که یک بخشش را آوردم توی آن و از این حیث که یونیک هست این هم حالا باز در ادامهی صحبت استاد هست که گفتند هر کسی بالاخره یک خوابی میبیند این خب بالاخره خیلی خفن هست دیگر یعنی شما یک گنجی داری که هیچکس آن را ندارد و متفاوت هست کاملا و این میطلبد که تمام آدمهای دنیا هم اگر خوابنگاری بکنند باز هم انگار یک چیز نو هست. از آن گنجینه استفاده میکنند برای کارم و به نظر من خیلی گنجینه خفنی هست.
لطفیزاده: این امام رضا را توضیح دادی چه طوری اثر ساخته شد؟
براتی: بله حدودی توضیح دادم. توضیحش چیز خاصی نیست.
لطفیزاده: بگذار من بگویم بعد تو به آن وصل شو. کار مال نود و پنج، شش بود فکر کنم.
براتی: نود و چهار بود فکر کنم.
لطفیزاده: بله همین حدودها بود. ببینید این مسئله که یک آقا یک ایدهای باشد، خفن باشد بزند بترکاند بود خب؟ اصلا دیوارنگاره آن موقع این شانیت را داشت؛ الان این یک ذره ول شده. مشخصا کارگزارانش دیگر خیلی برایشان شاید اهمیت کمتری دارد؛ جاهای دیگر مهمتر هست و مثلا توی سه در چهار ما مینشستیم چقدر مدام ایده و برو و بیا بعد به قول معروف نمیگزید. تا اینکه میکائیل گفت من یک همچین خوابی دیدم خب یک لحظه یک آنی برایش مثلا آن تصویر نمایان شده بود و…
براتی: برای بچهها هم توضیح دادم. من دقیقا حرم را ندیدم. من یک کاخی را دیدم که به لحاظ دیزاینی شبیه حرم بود؛ یعنی سنگهای مرمر چون من خیلی سنگ دوست دارم. سنگهای مرمر هرات، سنگ سبزهای کف حرم و یک خوابی دیدم که کل این توی یک ارتفاع مثلا حدودا سی سانتی آب هست و ما داریم توی این راه میرویم و اینها و این را هم از بچگی… این که دوستمان سوال پرسید که چه تاثیری دارد مثلا این را من از بچگی دوست داشتم. مثلا خدا من را ببخشید چقدر آب اسراف کردم. میرفتم کف حمام میخوابیدم که آب توی چاه نرود بعد این آب مدام میآمد بالا و شاید سالهای بعد مثلا کلی خونمون نام زد به خاطر آنهم بودیم یپین نبودنبودن بعد این آب میآمد بالا مثلا سالها بعد کلس خانهمان نم زد بخاطر آن کار من (خنده) خدا را شکر همکف بودیم. بعد این آب بالا میآمد آنقدری مثلا در حد سه سانت، چهار سانت بالا میآمد و من سرم را میچسباندم و یک چشمم میرفت زیر آب و کل حمام را زیر آب میدیدم و بعدا مثلا کارهایی مثل میازاکی که مثلا محبوبترین انیمیشنم، انیمیشن پونیو دقیقا یک همچین صحنهای را دارد یعنی آب دقیقا میآید تا لب خانه و اینها سرشان را آن زیر میکنند و این خیلی برای من جالب هست که دقیقا آن صحنهای که من توی خواب دیدم را مشابهش را میتوانم اینجا ببینم.
لطفیزاده: مرز دو دنیا! خواب… واقعیت…
براتی: آره واقعا. من اصلا از این بابت کارهای میازاکی را دوست دارم؛ البته آن کارهای تمیزش نه آن کارهای چرکش! و یک حس خیلی باحالی دارد. همین الان هم برای من خیلی حس باحالی دارد اگر اسراف نمیشد و آب داشتیم این کار را دوباره میکردم و آره این را یکهو دیدم که میخورد. حالا آن هم احتمالا لطف خود امام رضا بوده دیگر که یاد من انداخت آن خواب را که به این کار بخورد.
لطفیزاده: میکائیل بچگیهایت هم حرم زیاد میرفتی؟
براتی: مشهدی هستم دیگر!
لطفیزاده: ببینید کلا میکائیل این حالتی که نور ما مثلا به آن میگوییم حالت (Subsurface scattering) نور توی عمق یک چیزی میرود.
براتی: sss بله تازه به بچهها آموزش دادم!
لطفیزاده: یعنی فکر کنم این را از بچگی درگیرش بودی! سنگها و مرمر و…
براتی: آره! اصلا مرمر که عالی هست! حالا من این خوابنگاری را من چیزهای دیگری دارم. یک دانه دارم دیگر، لحظه نگاری که خاطرههایم را میکشم. جایی که دوربین نداشتم یا مثلا توی بچگی آنها را هم باز میکشم یا مثلا لکه نگاری که از توی لکه چیز میز پیدا میکنیم و اینها. آن هم واقعا یک بخشش توی حرم هست یعنی شاید اصلا از همینها اصلا این را میخواستم بگویم به بچهها که خود تعامل من بر اساس حرفی که آن موقع گفتی، تعامل من با طبیعت احساس میکنم این یک کم بیشتر از بقیه هست و من از بقیه خواهش میکنم که بیشتر تعامل داشته باشند. مثلا من یک خاطرهای یادم میآید که توی صحن حرم و من کوچولو بودم مردم همه صف کشیده بودند برای نماز، اینها رفته بودن رکوع و ما توی این دالانی که درست شده بود؛ یعنی فکر کنید همه مثلا یک آدم اینجاست یک صف چون مثل رکوع شده بود طرف خم شده بود نفر جلویی هم همینطور یک دالانی درست شده بود و ما توی این میدویدیم و بعضی جاها هنوز نخوابیده بودند از آنجا اینطوری مثل گاردریل افتاده بود لابهلای این تونل و روشن بود. یک مسیر طولانی را میدویدیم. ببین این مثلا از این صحنههایی بود که من الان مثلا اسکچش را زدم و دوست دارم حتی چند وقت پیش رفته بودم مشهد دوباره عکس گرفتم آن صحنه به عنوان رفرنس که بخواهم آن را بکشم و اینها. کلا این تعامل یعنی احساس میکنم که آن لحظه نگاری هم روی این تاثیر دارد. این که تو از توی حافظهات زور بزنی یک سری چیزها را بکشی بیرون انگار داری خانهتکانی میکنی؛ از آن حالت منفعل درش میآوری حافظه را و این باز اجازه میدهدد و توی خوابنگاری به تو کمک میکند که یادت بیاید.
دوستمحمدی: من یک چیزی بگویم حالا نمیدانم بتوانم حرفم را بزنم یا نه! من فکر میکنم که هنرمندها حالا فکر کنم همهی ما به یک نحوی درگیر هنر هستیم که پا شدیم آمدیم توی جلسهی میکائیل. توی مرز خلی و دیوانگی هستیم دیگر یعنی یک توهماتی داریم که بعضی آدمها ندارند. حالا ممکن هست بعضیها اینها را داشته باشند ولی هنرمند نباشند ولی واقعا آمادگی برای هنرمند شدن دارند. من فکر میکنم حالا من که خیلی اینطوری بودم و هستم. حالا الان کمی عاقلانهتر دارم به زندگیم نگاه میکنم. بچه بودم این عقل را نداشتم و خیلی بعضی موقعها اذیت میشدم. فرض کنید که مثلا بچه بودم مینشستم آدمهایی که جلویم میآمدند میرفتند توی تخیلم میگفتم این دارد اینجوری میکند. این غول هست این فلان هست این دیوانه هست بعد کاریکاتورشان میکردم. طرف صحبت میکرد من ادایش را توی ذهنم در میآوردم و یک عالمه از این چیزهایی توی ذهنم میگذشت در صورتی که هیچ ریاکشن خروجی توی تصویر من نبود و خیلی موقعها اینجوری سرگرم بودم اصلا یعنی فرض کن که خلاصه کاری ندارم ولی حالا که ماها عاقلتر شدیم. دنبال معنی زندگی هستیم. دنبال این هستیم که بگوییم خب اینها هست. حالا تو میخواهی چهکارش بکنی؟ به نظرم باید به اینها فکر کنیم. من این را میخواهم بگویم که حتی ما هنرمندان میتوانیم با خیره شدن به شکاف بین این موکت و این موکت و این وارد یک توهمی بشویم. از این که رابطهای کشف کنیم و به نظر من هنرمندان در این لحظات میتوانند به ایدههای نابی برسند. نه اینکه فقط، ولی یکی از جاهایی که میشود به ایدههای ناب رسید این هست که به پدیدههای بسیار بسیار تکراری خیره شدن و فکر کردن در مورد آنها مثلا آقا همیشه جلوی نور یک غباری پخش هست و به این فکر کنی به این غبار بین نور و من در یک هوای معلقی پخش شود. دارد حرکت میکند. یعنی شروع کنی این موقعیت را مدام توی ذهنت باز کردن و برای خودت تعریف کردن که این یعنی چی؟ این الان چطور؟ و این توهم و خیال و پرت و پلا گویی یک مواقعی یک کلیدی را توی دستت میگذارد که میگویی این کلید فلان مسئله که من فکر نمیکردم توی این لحظه خوابیده یک دفعه میآید توی مشتت. کمی دارم گنگ حرف میزنم ولی چند وقت هست این خیلی ذهن من را درگیر کرده که شاید یک راه رفتن ساده، شاید… هر چیزی… شاید این که این کنار این هست و آقای لطفیزاده کنار این هست خود این یکدفعه فکر کردن و تخیل کردن در موردش ممکن هست یک کلید یک معمایی را برای تو بیان کند. فکر کنم این کار را هنرمندان خوب میتوانند بکنند چون خدا به آنها یک وهم عجیبی داده.
براتی: و از هم مهمتر همین چیزی که استاد شما گفتید این که آن پاز نشود. استپ نشود. نخواهیم جلوی خودمان را بگیریم. حالا خانم محمدی هم هستند. آن کتاب اشمش چه بود؟ سیب؟ فقط شاید سیب باشد. یک دانه کتاب هست ایشان به من معرفی کردند و خیلی دقیقا همین موضوع است. یعنی برخورد بچهای با یک سیب اینطوری بود که من بردم سر کلاس به بچهها نشان دادم و ایدهپردازی آن نویسنده که حالا خودش هم تصویرسازش هست؛ این را من توصیه میکنم که بچهها بروید ببینید کتاب را. دقیقا همین هست. اینقدر از آن سیب داستان درمیآورد؛ اینقدر سیب را بست میدهد شاید این اصلا یک موجود فضایی هست؛ کلی خانواده دارد. اسم خانوادش را گفته، قیافههایشان را کشیده…
لطفیزاده: ولی سیب برای ما تمام شده دیگر. یعنی شده سیب!
براتی: آره. اینکه پاز نکنیم و برویم بگذاریم بچرخد به قول شما از همین چیزهای خیلی ساده این به نظرم خیلی خفن هست و این لازمهاش این هست که شاید یک سری کارهای غیر از کلیشهای، حالا صادق این نکته را گفت که من کلا کمی زندگیم، زندگی ساختارشکنی هست. من همین الانش اگر واقعا مردم نمیخندیند مثلا میرفتم توی این جوب وسط بلوار کشاور دراز میکشیدم توی آبش! کما اینکه این کار را نتوانستم بکنم با گوپرو رفتم از زیر این فیلم و عکس گرفتم. خودم را کمی راضی کردم ولی از این کارهای عجیب غریب کمی به نظر من کلیشهها را میشکند. حالا من شاید… من خیلی بدآموزی دارم مخصوصا برای بچههای کوچک حالا اینجا ماشالله همه از آن سن رد شدند. من مثلا توی دوران راهنمایی مدرسه بعضی روزها نمیرفتم یعنی اصلا تنبلی نبود. صبح میرفتم اگر میرفتم میرسیدم به مدرسه به موقع هم میرسیدم. یکهو میگفتم چرا باید بروم مدرسه یکهو به جای اینکه به مدرسه پا میشدم میرفتم کوه مثلا! تنها توی مه توی کوه راه میرفتم! نمیفهمیدم چرا ولی از آن طرف هم نمیفهمم چرا باید بروم مدرسه! یا مثلا نصفشب پیاده راه رفتن توی خیابان و مثلا دوچرخه برداشتن… از اینجور کارهای عجیب و غریبی که کمی تعامل انسان با طبیعت را بیشتر میکند. کمی از این حالت معمولی که خب برویم ماشین را پاک بکنیم دربیاوریم زیلو بیندازیم… بالشت و پیکنیک بگذاریم لب رودخانه…کمی از این فضا به نظر من خارج بشویم.
دوستمحمدی: یک چیزی که خیلی مهم هست من احساس میکنم که بچهها با دیدن امثال میکائیل براتی، ایکس و ایگرگ فقط باید بدانند که راه برای حرکت هست و میتوانیم پیشرفت کنیم اما الگوی خودشان را باید پیدا کنند یعنی همیشه یکی از مزاحمهای ساختارشکنی ادا درآوردن هست یعنی من میخواهم ساختارشکنی کنم خیلی خوب هست؛ فهمیدم که باید ساختارشکنی کنم. فهمیدم باید کلیشهها را بشکنم؛ ولی توی این فرایند میروم تقلید یک ساختارشکن را انجام میدهم یعنی دوباره توی یک دام دیگری میافتم. من فکر میکنم که هرکدام از ما باید خودمان را پیدا کنیم. ممکن هست الگوی میکائیل توی رود وسط بلوار کشاورز خوابیدن باشد. الگوی ما نباشد. الگوی ما الگویی است که باید خودمان کشفش کنیم. ببینیم چه هست که نمیگذارد ما حرکت کنیم آن را بشکنیم. حالا اصلا میگویم. میگویم آقا من هیچ وقت واقعا فکر نکرده بودم توی رود بلوار خوابیدن من پس موردی دارم؟ من ایرادی دارم؟ نخیر ما ایرادی نداریم. اگر یک روزی خواستیم بخوابیم توی آن کانال بلوار و مشکلی داشتیم حالا باید مشکل را یک جوری با گوپرو یه هرجوری حلش کنیم. میخواهم بگویم که خیلی موقعها یکی از مشکلات ما این هست که باز مقلدیم. نگاه میکنی فلانی این کار را کرد چه کار باحالی کرد. تقلید تقلید تقلید. خودمان را هیچوقت کشف نمیکنیم و به نظرم اینکه خودمان را کشف کنیم خیلی نکتهی مهمی هست.
براتی: این چیزی که من منظورم هست این هست که آن خودسانسوری احتمالا بعضی موقعها یک سری حرفهای…. من یکی از چیزهایی که از شما خیلی دوست دارم استاد این هست که همه هم این را میدانند کسانی که شما را شناختند. اینکه یک کودک درونتان فعال هست.؛ حالا این واژهی شاید تکراری باشد ولی آن ایدههایی که توی ذهنتان میآید را سریع بروز میدهید و میگویید همان موقع. حالا شاید دهتایش را نگویید از آن دهتا یکی از آنها را بگویید. حالا آن پشت درون ذهن شما نمیدانیم چیست! به این هم فکر نمیکنید که اگر مثلا من بگویم چقدر مثلا مسخره هست. خیلی از این خودسانسوریها این هست دیگر. میگویی ولش کن. اصلا الان فازش نیست. من یک تکهای بیندازم یک حرفی بزنم؛ چیزی که توی ذهنم باشد را بخواهم بگویم میگویند چقدر خنک هست. چقدر مسخره هست. این هم یکی از آن چیزهایی هست که باعث میشود آدم استاپ بشود. یک ایدهای به ذهنتان میرسد یا یک چیز مسخرهای، یک چیز فانی آن را بگویید. این باعث میشود که آن در جریان بیوفتد.
دوستمحمدی: البته همه چیز تمرینی هست دیگر. بله یعنی ماها مدام داریم تمرین میکنیم که بهتر بشویم و بهتر بشویم و صبور باید بود. باید نمنم قدم برداشت. باید نمنم تغییر کرد. من هم مثلا یک آدمی بودم یک چیز دیگری بودم دارم یک چیز دیگری میشوم.
براتی: از فردا همه توی کانال کشاورز خوابند.
(خنده حضار)
لطفیزاده: حالا جالب بودنش این هست که این حرفهایی که داریم میزنیم یعنی آقا زندگی را با دیتیل زندگی کردن، خب یعنی خیلی ماها توی زندگی الان اینجوری مثل این دونده هست دوی با مانع همه را هم میاندازد و دارد جلو میرود. نمیایستد لحظه را چیز بکند. یک نویسندهای بود نمیدانم تولستوی بود یا داستایوفسکی حضور ذهن ندارم. میگفت الهام بخشترین چیز توی هنر خود زندگی هست و هنوز هم گویا همین هست یعنی این که تو خوب زندگی کنی مثلا آقا این خورشید هر روز دارد میرود دیگر یا مثلا این پشه شب میشود هر شب میرود سمت نور ولی یکهو یکی مثل سهروردی یا یکی قبلترش یکهو یک رابطهی عاشقانه را یعنی یک حس انسانی را نسبت داد و ترکاند و آن را به نام خودش زد و چیزی اضافه کرد به جامعهی انسانی. حالا یک چیزی که داری میگویی من این را یک ذره راحت بگویم چون بالاخره وضعیت جمع خودمان را میبینیم خب ماها یک سری قیود اخلاقی، دینی همهی اینها را هم داریم؛ خب آن حالتی که آقا ولش کن بگذار برود بگذار اتفاق بیوفتد گاهی اوقات به هرحال توی این چارچوب ذهن آدمهایی که درگیر مباحث دینی و اینها هستند از نظر خود من خود تو خود استاد؛ اینها یک مقدار ممکن هست اذیت بکند یا تابوهای اجتماعی، یا تابوهای اخلاقی. خب همهی اینها وجود دارد و یک مقدار برا ما گاهی ممکن هست این شلنگ تخته انداختن انقدر راحت نباشد؛ اما میخواهم دوباره به خواب برگردم اینکه خواب اتفاقا تمام این قید و بندها را ندارد و از این جهت محشر هست و میشود همچنان رویش حساب کرد. دیگر احتمالا ترسی نیست یا تصاویری که از آن نگران بودیم یا هرچه آنجا راحت دارد میآید بالا و توی حیطهی ایدهپردازی، کتاب فیل آبی برای ایدهیابی، آنجا میآید مثل یک انسان مدرن میگوید که ببین من این را تجزیهاش میکنم. تکنیک میشود دهتا. اسکیلش کن؛ فلیپش کن، همنشینی و فلان و اینها یعنی یک سری فرایندهای خوداگاه که من این کار را انجام بدهم آقا پوستر درمیآید ولی توی خواب تمام اینها توسط آن موتوری که نمیدانیم چیست دارد ساخته میشود و از این حیث احساس میکنم که حالا حالاها آن منبع لایزال باشد؛ یعنی خودم که الان اینجا نشستم احساس میکنم تا روز قیامت تا آن روزی که عالم تمام میشود این خواب حرف برای گفتن دارد و من هنرمند، هم باید خوب و با دیتل با رزولوشن بالا زندگی بکنم جزئیات را ببینم و هم خوابهایم را احتمالا خوب رصد کنم.
براتی: یک نکتهای دارد دیگر. دقیقا مثل این به نظرم خیلی شبیه به زندگی عرفاست دیگر. عرفا راحت از یک چیزی رد نمیشود یعنی از آن سبزی که دارد با پنیر میخورد بهش فکر میکند. این توجه زیاد کردن به خود همین خواب. اینکه الان خواب یک چیزی هست که من فقط بروم، انرژیم، باتریم پر بشود پاشم بروم پای کار. خود آن یک اتمسفری است، یک جایگاه خفنی هست که مثلا ورودش به خواب خودش یک فکر کردنی میخواهد. یک آرامشی میخواهد. این که تو فوکوست را بگذاری روی همان مقولهی خواب میشود همان چیزی که عمیق شدن توی دنیا اگر برایمان میسر نیست اینجوری میتوانیم راحتتر عمیق بشویم توی خواب و از آن منبع لایزال استفاده کنیم.
دوستمحمدی: البته این نکتهای که قبلش گفتی تابوهای اجتماعی و دست و پایمان بسته هست حالا من هم یک چیز کوچکی را بگویم. فکر میکنم ماها وقتی بزرگ میشویم و بالاتر و بالاتر میرویم قرار هست یعنی اگر به این ایمان داشته باشیم که سعی میکنیم ایمانمان را تقویت کنیم یک قالب آمادهی از پیش مشخصی را خدا گذاشته گفته این قالب آماده هست. دوست داری تجربه کن دوست داری برو برای خودت بچرخ. هر وقت دوست داشتی بیا توی این قالبی که من به تو میگویم ولی به نظر یعنی اینجوری که خداوند دوستدار ماست و خیلی ما را دوست دارد آن قالب کاملترین و بیعیبترین قالب هست گرچه خب یک سری وجوهش برای ما مبهم هست، باز نشده، نمیفهمیمش و درک نمیکنیم ولی آدم سنش هم که میرود بالاتر نگاهش به بعضی از خواستههایش عوض میشود. مثلا میگویم من وقتی دانشجو بودم توی هنرهای زیبا، تمایلم به خریدن لباسهای متفاوت خیلی زیاد بود. دوست داشتم چون دوست داشتن لباس خوشگل برایم اولویت بود. یک مدتی دیدم که مثلا یک کلاس خصوصی میرفتم میدیدم لباسهای خاصی که میپوشم چشم بچهها را درگیر کرده… به حسرتی یا یک جوری یک حسی را توی حالشان احساس میکردم. فهمیدم که فقط مسئله، مسئلهی دوست داشتن من مهم نیست. من خودم را محدود نکردم بگویم که ای دل غافل باید از عشق خود دست بکشم. فهمیدم مسئلهی مهمتری وجود دارد. حالا من این لباسها را نپوشم اتفاقی برایم نمیافتد ولی پوشیدن این لباس یک حسرت توی طرف مقابل ایجاد میشود که خوش به حالش حقوق درمیآورد، پول درمیآورد میتواند برود برند بخرد از اینجور مثلا داستانها؛ یعنی میفهمی که مفهوم آن چیزی که تو فکر میکردی نیست. یک مفهوم والاتری، یک چیز بالاتری وجود دارد بعد باید به آن برسی. آن وقت اگر آن را درک کنی دیگر برایت بیمزه میشود. مثلا شما فرزند که دارید حتما… آدم وقتی پدر میشود دیگر واقعا مزهی غذا برایش عوض میشود. شکلات، بستنی، خوراکیها بیمزه میشود. واقعا بیمزه میشود. من نمیدانم مردهایی که میروند توی فاز اینکه بابا زن و بچه گرفتیم بیچاره شدیم دیگر حال نمیدهد. مجردی کو خدا و از این حسرتهای خیلی احمقانه حالا کاری به آنها ندارم ولی واقعا آدم تازه میفهمد که غذا طعمش خیلی بیاهمیت بوده… یک چیز بااهمیتتری وجود دارد و اینهاست. میخواهم بگویم بعضی موقعها فهم ما از هستی که متفاوت میشود سلیقهمان عوض میشود یعنی دیگر به قول تو مثلا من ممکن هست یک جاهایی خیلی شوخی میکردم بعد میگویم آقا خیلی شوخی کردن زیاد اصلا مشکلم این نبود که مردم چی فکر میکنند. احساس کردم که آقا بحث به نتیجه نرسید. بحث منحرف شد و من مانع مثلا رسیدن به نتیجه بودم.
لطفیزاده: یک سوال از استاد بپرسم. آقا الان آقای دوست محمدی که رسیده به این مرحله که خیلی چیزهایش بیمزه شده…
براتی: یک سری. حالا خیلی که نه.
لطفیزاده: به هر حال هرچقدر جلوتر میرویم توی لیست هست که خط بخورد و دیگر آن شوخ و شنگ چون ما الان یک جا توی بحث گفتیم آقا شوخ و شنگی و توی چارچوب نبودن برای هنر خوب است. خب اما الان یک نمونهای کنار ما نشسته که همهمان دوست داریم که ببینیم کارهایش را، مثلش باشیم یا هرچی، چطوری دارد همچنان این را نگه میدارد؟
دوستمحمدی: شما که لطف دارید من خیلی اوضاعم داغون هست ولی یک نکتهای را بگویم. ببینید تا قبل از این یک موقع هست مثلا من مثال موز و سیب را همهجا میزنم الان هم میخواهم بزنم. ما یک مدتی توی دههی شصت موز نداشتیم خب… مثلا ما گفتیم موز، بابا مثلا دو سال یک بار حج میرفت خوشبختانه موز تنها راه ارتباطی ما با کشور دوست و برادر عربستان بود؛ بعد در حدی بود که مثلا پدر من اسباب بازی، هر چه میگرفت میگفتم بینداز دور فقط موز.
(خنده حضار)
دوستمحمدی: میگفت پسرم آخر موز خلاصه کاری ندارم. یک روزهایی که ما حسرت موز میخوردیم پدرم میگفت محمد سیب خیلی میوهی خوبیه هست! سیب خاصیت دارد. چه عطری دارد! یعنی آن دیالوگ من را متنفر میکرد از سیب. میگفتم آشغالترین میوهی دنیا سیب هست ولی وقتی موز زیاد شده من الان عاشق سیبم چون با اختیار دارم انتخاب میکنم بین موز و سیب! یعنی چون من الان با اختیار خودم را محدود کردم. چون توی اختیار خودم هست. من میگویم که ما انشالله به جایی برسیم که با ارادهی خودمان، خودمان را محدود کنیم یعنی اسمش محدودیت نیست دیگر. حالا به ظاهر میگوییم محدودیت. من اگر با ارادهی خودم کودک درونم را کنترل کنم لذت بخش هست. توی مشت خودم هست. مشکل جایی هست که میخوهم کودک درونم را بریزم بیرون؛ بقیه میگویند زشت هست. دستت را بینداز! از بقیه خجالت بکش! این من را خراب میکند، این حال من را بد میکند. به نظرم میکائیل دارد میگوید آن وجهمان را آزاد بگذاریم. میگویم ایدهآل برای من، ایدهآل این هست که مدیریت مدیریت کودک درونم دست خودم باشد. مدیریت سلیقهام دست خودم باشد. مدیریت سلیقهام دست خودم باشد. به نظرم این خیلی لذتبخش هست یعنی میخواهم بگویم که گفتی چطور؟ فکر میکنم دارم زور میزنم که انتخابهایم توی ارادهی خودم باشد. کسی از بیرون به من نگوید که این کار بد است. این کار خوب است. باید بفهمم. وقتی فهمیدم این کار یک ایرادی دارد دیگر خیالم راحت میشود. دیگر استرس ندارم چون فهمیدم این کار بد هست چون اثر منفیش را لمس کردم و احساس کردم مثل همان مثال بچه یعنی من دیگر الان با اراده میدانم غذا مزه ندارد. کس دیگری به من نگفت که غذایت را بده به بچهات بخورد. عجب مردی هستی! کارد بزنم به شکمت. بده کمی بچهات بخورد. کسی از بیرون این را به من نگفته. آدم خودش احساس میکند و لذت میبرد از این محدودیت.لطفیزاده: بسیار خب. نکتهای بحثی چیزی؟
براتی: نه بچهها سوالهایشان را بپرسند.
لطفیزاده: جمعبندی اینکه ما فهمیدیم باید به شدن زندگی کرد و خوابها را هم با دقت دید دیگر! خب بچهها سوال؟! بفرمایید.
حضار: خیلی صحبتهای واقعا مفیدی مطرح شد و از فضای صرفا خوابنگاری به فضاهای جذابی حقیقتا رفتیم. حقیقیتا استفاده کردم و موارد خاصی را توانستم یادداشت کنم که احتمال نمیدهم جای دیگری با آن روبرو بشوم. اما یک سوالی که در خصوص همین خوابنگاری و بحث مطرح شده اینجا برای من مطرح شده بود این هست که شاید کشیدن خواب را من همانطور که از صحبتهای شما فهمیدم شما گفتید من با کشیدن این خوابها وقتی میبینمشان برمیگردم آن دنیایی که برای خودم تو خواب ایجاد کرده بودم را برگردم دوباره ببینمش. این برایم لذت بخش هست. به شخصه مینویسم این موارد را و همین کار شماست که باعث شده تصویرگر و تصویرساز موفقی بشوید در این زمینه که میکشید هر آنچه که میخواهید ببینید در آینده را و حقیقتا خیلی عالی هست اما تا حالا شده بخواهید یک معنا را در خوابی که دیدید به تصویر بکشید؟ مثلا در خواب یک اتفاقاتی افتاد در یک دنیای جدیدی که تو خواب خلق کردید و خب طبعا یک معنی خاص و یک محتوای خاصی که هر جایی تجربهاش نمیکنید را در خواب تجربه کردید و آن معنا را بخواهید به تصویر بکشید سوای آنچه به صورت تصویری در خواب دیدید.
براتی: معنا را بخواهیم بکشیم…
دوست محمدی: کلا توی خواب هایت معنا به تو منتقل شده؟
براتی: خیلی نبوده واقعا یعنی همانطوری که گفتم خب من واژه ی جفنگیات را می گذارم برای خوابم برای همین هست. مثل یک بچهای هستم که مثلا اگر هم دارند به او حقایق بزرگ را نشان می دهند نمی فهمد.
لطفیزاده: یعنی حس هست بیشتر.
براتی: آره دارد برا خودش بازی میکند برای همین خیلی درگیر آن معنا نیستم. شده مثلا خوابهای عجیب غریب ببینم؛ از دید روحم خودم را ببینم. یعنی دقیقا میدانم از دید روحم خودم را دیدم. مثلا از یک عالم دیگری ولی به آن وجوهاتش خیلی چیز نمیکنم. یعنی یک چیزهایی هست که برای خودم هست برای همین نه به تصویر کشیدنش هم فکر نمی کنم.
دوستمحمدی: من فکر میکنم بیست سال دیگر یک روز متفاوتی را با میکائیل خواهیم داشت و او یک خوابهای دیگری را دارد میبیند.
براتی: انشاالله.
لطفیزاده: یک نکتهای که هست خوابهایت به شدت فضامحور هست و نمادمحور نیست.
براتی: آره آره آره. یعنی یک بنده خدایی را جدید من با او آشنا شدم که شما هم احتمالا سرچش بکنید برای شما هم جالب باشد. اسم بنده خدا را هم فراموش کردم. یک آقایی توی سن چهارده سالگی خواب امام علی را میبیند و از امام میخواهد که اجازه هست من شما را بکشم؟ به تصویر بکشم؟ امام به او اجازه میدهد و اصلا نقاش نبوده و از سن چهارده سالگی بیست سال میرود سمت طراحی و نقاشی تا آن را یاد بگیرد تا بتواند یک دانه تصویر امام را بکشد. یعنی بیست سال زندگیش را می گذارد فقط برای اینکه بتواند آن تصویر امام را بکشد. هرجایی که فراموش می کرده دوباره توسل توسط میکرده و دوباره امام علی به خوابش میآمده و او میکشیده. الان تصویرش توی موزهی آستان قدس هست. توی اینترنت هم شما سرچ بکنید تصویرش هست.
لطفیزاده: خوب کشیده؟
براتی: آره یعنی آن تصویری که کشیده واقعا متفاوت هست با یک آدم نقاش! یعنی مشخص هست که یک روحی دارد و اینها. حالا درست هست طرف مثلا طراحیش خیلی عالی مثل میکلآنژ دست نکشیده ولی حس و اینها دارد. این مدلی نیست واقعا خوابهای من! یعنی مثلا میگویم او خیلی خفن هست آن خواب. آن چیزی که کشیده ولی برای من اینجوری نیست.
حضار:آقای اشرف والی!
براتی: آقای اشرف والی. مرسی.
دوستمحمدی: کجایی هست؟
براتی: مشهدی و از دوستان رهبر هم بودند و بعد از اینکه این را هم میکشند انگار به رهبر نشان میدهند و آقای خامنهای میگویند که این نزدیکترین چهره به امام علی هست!
لطفیزاده: خب سوال بعدی!
حضار: خسته نباشید. خیلی بحث جالب بود. من خودم فکر نمیکردم انقد تخصصی بشود توی حوزهی خواب ولی من خودم یاد گرفتم از اساتید واقعا! یک چیزی که حالا از صحبتهای خود شما متوجه شدم این بود که آن ناب بودن آنچه که توی خواب دیدید خیلی برایتان موضوعیت دارد یعنی سریع میروید بکشید که یک وقت عوامل خودآگاه در آن تاثیر نگذارد و دقیقا همان چیزی باشد که دیدید. حالا آیا واقعا مطمئن هستید که آن چیزی که دیدید ارادهشان صفر هست؟ چون گفتید که خوابهایی هم دیدم که مثل سینمایی است و خیلی ساختار سهپردهای دارد و خیلی این شکلی هست. اینها را هم واقعا متوجه میشوید جایی که چون ما مرزی هم داریم توی بحث خواب و بیداری دیگر. مثلا ساعتهایی که داریم بیدار میشویم انگار که خودمان داریم طبق چیزهایی که دوست داریم.
دوستمحمدی: به آن میگویند مد آلفا!
حضار: دقیقا میخواستم بپرسم که کجا متوجه میشوید که آره این ماجرا الان بین خواب و بیداری من هست. این الان مثلا تاثیر خوداگاهم بیشتر هست. چقدر ناب بودن برایتان مهم هست؟
براتی: این سوالی که داری میپرسی واقعا یک چالشی هست برای من! یعنی بعضی موقعها یک چیزهایی من یادم میآید و واقعا من نمیدانم که توی خواب دیدم یا توی آن حالت آلفا دیدم! به ذهنم رسیده و واقعا مشخص نیست. بعضیها واضح هست. میگویم آره این خواب بوده ولی بعضیها مشخص نیست. نمیتوانم درصد بدهم واقعا. یعنی خیلی این چیز مشخصی نیست که بگویم. نکتهاش این هست که میدانم چیزی که تو واقعیت نبوده یعنی اگر هم توی حالت آلفا بوده آره.
حضار: خیلی ممنونم.
براتی: خواهش میکنم.
لطفیزاده: دیگر سوال؟
حضار: سلام و عرض ادب. یک سوال سریع بپرسم. میخواستم ببینم این تصویرسازیهایی که ما الان میبینیم توی خواب هم به همین وضوح هستند؟ یا صرفا یک سری حس و حال هستند و شما این تعاملی که با آنها دارید را بعدا به تصویر میکشید؟ مثلا آن آبشاری بود که میگفتید برایم سوال بود چطوری سمت چپ و راست و آن روستا را وقت میکنید ببینید با آن دیتیل؟ یا نه یک حس هست؟ آن حس را بعدا سعی میکنید به تصویر بکشید؟ خیلی وقت نیاز دارد آدم پایین آبشار و…
براتی: حالا خیلی وقت نیاز نیست! حالا همینطوری که میچرخی همه جا را میبینی. ببین تو توی یک خوابی دیگر شاید مثلا یک ساعت دو ساعت توی آن لوکیشن هستی. یعنی میروی توی سوراخسمبههایش! میروی توی رودخانه میآیی بیرون.
حضار: پس بیشترش تصویر هست.
براتی: تصویر هست. بله.
دوستمحمدی: سوالت مشکوک هست! یعنی خواب نمیبینی خودت؟!
حضار: عرضم به خدمتتان که من برای خودم سوال بود. من نهایت خوابی که دیدم برایم مسئله نبوده که رنگی هست یا رنگی نیست! نمیدانم شاید عجیب باشد! ولی بیشتر حس بوده. مثلا یک گلدان بوده، حس من نسبت به آن بوده.
براتی: آفرین. همینش خفن هست! تو کلا یک برداشت دیگری داری. من یک برداشتی دارم واین اگر مثلا شاید تو بیشتر بنویسی بعد از خوابت.
لطفیزاده: من الان یک خطری را نگرانش شدم. اینکه آقا خوابها لزوما این شکلی نیست! خب الان ایشان ممکن هست خوابش را توی کلمه بیاورد یا توی یک فرم دیگر و یک اتفاق جدید. حواسمان باشد که درگیر تکنیک و سبک و استایل مثلا کارهای میکائیل نشویم.
براتی: اسم اینجا هم هستش توی خوابهای هستیم. توی خوابهای شما نیستیم! آره عنوان این اسم هم از یک اسم کتاب برداشتیم ما. یک کتابی هست اسمش هست توی خوابهای میکائیل هستیم. انتشارات مهرک اگر اشتباه نکنم. جالب بود برای من.
حضار: خیلی ممنون. حالا یک سوال دیگری هم که بچهها پرسیدند اینکه شما خودتان هم ائمه را توی خواب دیدید؟
براتی: سوال بعدی!
دوستمحمدی: اگر کسی دیده به نظر من نگوید.
لطفیزاده: بله. گفتند نگویید.
حضار: سلام. سوالی که داشتم این هست که شما روی خوابهایتان کنترل هم دارید؟ یعنی اینکه من بخواهم مثال بزنم خودم اینطوری هستم من یک زمانی یک خواب و یک کابوسی را خیلی میدیدم و از یک جایی به بعد متوجه شدم که این کابوس هست! و اینطوری بودم که خب اسما این کابوس هست. این چیزی که تو میبینی واقعیت ندارد. بیدارشو. مثلا شما این را دارید که خب سچوریشن کار پاسسن هست سچوریشن را بالا میبرم الان توی خوابم یا نه؟
براتی: خیلی کم هست! گفتم کنترلم روی خواب خیلی کم هست شاید مثلا سالی یکی دو بار من خواب اینجوری ببینم که کنترل داشته باشم.
حضار: یعنی میدانید اینکه الان دارید میبینید خواب هست.
براتی: آره. یکهو به قول آقای لطفیزاده مثلا یکهو اینجوری میکنی که آن بلند میشود میآید اینجا دیگر و میتوانی دخل و تصرف کنی.
حضار: یک سوال دیگر هم داشتم. شما شاید از کودکی این خوابها را داشتید. درست است؟ بعد از تایم کودکی تا الان حافظهی تصویری ذهنتان خیلی بالا رفته. دادههای ذهنتان خیلی بالا رفته. این روی خوابهایتان تاثیر گذاشته یا نه؟ مثلا اینکه کیفیت خوابهایتان خیلی بیشتر بشود! یا چیزهایی که میبینید باحالتر بشود.
براتی: آره. من بخواهم این را توضیح بدهم میگویم کودکی را کنار بگذارید. شما الان کمی روی حافظهتان کار بکنید قطعا تاثیر دارد توی اینکه یادتان بماند. یک تسلط است دیگر یعنی یک بخشش واقعا فیزیک هست همان طوری که یک نفر مثلا یوگا کار میکند تسلطش روی متابولیزم بدنش کنترل میکند به یک حدی میرسد که مثلا شمشیر رد میکند خون نمیآید؛ آن دیگر حداعلیاش هست مثلا روی خونش تسلط پیدا میکند شما هم در حالت خیلی سادهاش این است که روی حافظهتان میتوانید کمی تسلط پیدا بکنید و این را میتوانید کنترل بکنید.
حضار: یک سوال دیگر! اینطور هست که شما یک خوابی را ببینید خیلی حال کنید بعد بیدار شوید و بگویید که اوکی میخواهم دوباره بخوابم اپیزود بعدی را ببینم!
براتی: آره. خیلی کم. شاید مثلا توی کل عمرم دو سه بار این اتفاق افتاده باشد.
دوستمحمدی: کلا بعضی مواقع خیال میکنیم خدا مسخره ماست! بعد میگوییم خدا لطفا فردا قسمت دومش را پخش کن. حالا اگر پخش نکند میگوییم عجب خدایی!
براتی: یک پاپکورن میگذاریم بغل تخت! یک عینک تریدی هم به چشممان میزنیم!
حضار: سلام.
براتی: بفرمایید. سلام علیکم.
حضار: یک سوال از استاد داشتم. شما گفتید ساختارشکنی خودمان را پیدا کنیم. چه شکلی باید پیدا کنیم؟!
دوستمحمدی: نه تمرینی هست. منظورم این است برای ساختار شکنی هم باید تمرین کنیم به نظر من خب ولی منظورم مثال زدم این بود که الزاما راهحلها آنهایی نیستند که فکر میکنیم حالا اگر مثل میکائیل شدیم یعنی ساختارشکن هستیم. گفتم دچار این اشتباه نشویم وگرنه ساختار شکنی معلوم هست یعنی باید نمنم تمرین تغییر عادت داشته باشیم. یعنی فرض کنید که هرروز صبحانه پنیر و نان و مثلا فلان چیز را میخورم یک بار هم تست کنم که این کار را میکنیم ولی دارم میگویم مهم هستند. چیزهای سادهای هستند اما مهم هستند که آقا هر روز نان پنیرت را یک جور نخور! نگو که من پنیر لیقوان دوست ندارم. با این حسهایت مقابله کن. دوست ندارم ینی چی؟ یک بار پنیر لیقوان بخور. اصلا سعی کن پنیر لیقوان را دوست داشته باشی یعنی با آنچه که توی خودت احساس میکنی تکرار هست مبارزهی سخت نه که اذیت بشوی. مثلا من روی خار نخوابیدم میخواهم امشب رو خار بخوابم! نه نمیخواهیم اذیت کنیم خودمان را…. من از سوسک میترسم میخواهم بروم توی زیرزمین مادربزرگم که صدتا سوسک تویش هست. نه. از این رفتارهای سخت منظورم نیست ولی نگاه به زندگی یعنی اگر کلیشه داریم توی زندگیمان مراقبت کنیم.
براتی: دست چپ و راست مثلا. تا الان با دست راست غذا میخوردیم الان با دست چپ.
دوستمحمدی: مثلا. نه که همیشه. نمنم. زور نزنیم اذیت شویم. یکی از بدترین چیزهای تغییر اذیت کردن خودمان هست. نه از آنور بوم بیوفتیم نه از اینور. آقا من صبح از خواب پا میشوم امروز یک جور دیگر سلام کنم. صبح از خواب پا میشوم از این مسیر همیشه میرفتم مثلا دفتر کار یا دانشگاه. این بار مسیرم را تغییر بدهم. اینها سادههایش هست دیگر. اینها تمرین هستند. من میگویم این سادهها را دست کم نگیرید. سادهها دروازهی ورود به دروازههای بعدی هستند. ما باید با تمرینهای ساده شروع کنیم و تغییر ایجاد کنیم. به هر چیز سادهای… مثلا طرف دارد میگوید که عجب رنگینکمان خوشگلی بعد ما توی خیالمان بگوییم اگر رنگینکمان اینطوری میشد چطور میشد؟!
لطفیزاده: مربعی بود!
دوستمحمدی: آره. یعنی نه همیشه هم که اذیت شوید. استرس داشته باشید. خب من الان باید یک ساختارشکنی کنم. چه کارش کنم؟! نه زود باش زودباش. بدون استرس. من امروز ساختارشکنی نکردم دارد دوازده شب میشود! نه آن هم با آرامش، با راحتی، با حس خوشایند. میگویم من فکر میکنم هر سلوکی، هر حرکتی حوصله و صبر میخواهد. هر کس با یک ظرفیتی. یکی صبرش زیاد هست. یکی سرعتش زیاد هست. یکی باید یواش یواش برود. یکی میتواند تند بدود. خودتان را ببینید چطوری ولی درد و دغدغه این را داشته باشید. به آن فکر کنید هرروز. هر روز به آن فکر کنید که خب من امروز چقدر توانستم یک کار متفاوت بکنم! به نظر من به مرور با این دغدغه، ما بعد از چند ماه میبینیم که داریم متفاوت میشویم.
حضار: من دغدغهام این هست که کلا خوابم یک مدیومی هست که فکر میکنم یعنی راستش من خودم اگر میخواستم این کار را بکنم یک ذره به نظرم پوچ میآمد به خاطر اینکه احساس میکنم خواب یا خیلی چیزها در هنر مثلا خیلی از احساسهایی که ما داریم و میخواهیم تبدیلش بکنیم به یک دیالوگ مشترک با یک مخاطبی آخرش در نمیآید یعنی مثلا شاید موسیقی در بهترین حالت بتواند این کار را بکند چون شاید بیمتریال یا کممتریالترین هنری که داریم. ولی خیلی این مشکل را من خودم دارم یعنی اولین سوالی که آمدم اینجا اینجوری بودم که اصلا درآمده به نظر شما؟ این چیز واقعا آن چیزی هست که شما دیدید؟ من فکر نمیکنم! یعنی شاید حتی به نظر من یک درصد آن چیزی که شما تجربه کردید حتی اگر فیلمش را هم میساختید ما نمیتوانستیم تجربه کنیم. یعنی من نمیدانم باید این را واقعا چه کار کرد به عنوان یک هنرمند؟ حتی گاهی اوقات خواب هم نه. ممکن هست یک کسی باشد. یک فکر باشد. یک چیز انتزاعی باشد. خدا نکند که تجربه باشد یعنی اگر تجربه باشد که دیگر اصلا به نظرم نمیشود انتقالش داد! میخواستم ببینم که کلا به نظرتان واقعا باید این را چه کار کرد؟
براتی: ببینید کلا توی هنر حالا نه فقط خواب. یک چیز کلی هست. یک صددرصدی توی ذهن آن هنرمند هست که از نظر من هیچوقت نمیتواند آن صددرصد را ارائه بدهد. مثل این کسانی که تجربهی نزدیک به مرگ دارند بعد میآیند میگویند آقا من نمیتوانم بگویم. فقط میتوانم بگویم شبیه فلان بود. یک همچین حسی هست. مثلا بالاخره یک مجموعهای از حس شما وقتی توی خواب هستید دارید زندگی میکنید. نمیشود زندگی را مگر با یک پرده میشود نشان داد؟ معلوم هست که نه!
لطفیزاده: اصلا بودن در آن مکان را دارید حذف میکنید و تبدیل میکنید به یک تصویر!
براتی: آره. یعنی من اصلا عینکVR بدهم شما دقیقا عین همان را هم بسازم باز هم آن نمیشود و توی کلا اثر هنری این. هست که یک صد درصدی توی ذهن شما هست و همیشه هنرمند سعی میکند به آن صد درصد برساند کار را و هیچ وقت هم نمیرسد و این هم باز ریشه دارد توی همان عمیق شدن توی زندگی، یعنی هر چه شما توی زندگیتان عمیقتر بشوید توی اثر هنریان هم عمیقتر هستید و آره قطعا همین هست یعنی این مدیوم، مدیوم الکنی هست حتی آن موسیقی هم که شما میگویید باز هم آن هم فاینهال نیست. ولی دیگر ناچار هستیم. ما محدود مکان و زمان و ماده هستیم و مجبوریم اینجوری ارتباط برقرار بکنیم دیگر.
دوستمحمدی: من یک چیزی را به پاسخ شما میخواهم اضافه کنم که میخواستم اتفاقا اول جلسه بگویم یادم رفت خوشحال هستم که یادم آمد. ببینید یک نکتهی مهم که خوب گفتید من فکر میکنم که آن چیزهایی که توی خواب میبینیم؛ آن چیزهایی که تجربههای پیچیدهای که انسان میکند چه توی حالا مثال هایی که آقا میکائیل زد. فرض کنیم که یک ظرفیت یک میلیون دارد و در این دنیا میشود صدش را نمایش داد. من میگویم که ما توی آن صد نشان دادنش تنبل هستیم بعد خدا میگوید داداش من یا خواهر من شما تا صدش را نمیروی بعد از من انتظار داری که یک چیزی را توی تو مثلا بوجود بیاورم که بیایی مثلا پانصد هزارتایش را به مردم عرضه بکنی؟ این منظورم هست. یک خوبی که میکائیل دارد این هست که توانمندی دستش و قدرت مادی حواس پنجگانهاش را به اینجا رسانده خب… خیلی از ما تنبل هستیم. به اینجا نمیخواهیم برسیم پس خدا هم که آن بالا ما را خلق کرده میگوید آن ظرفیتی که تو الان میتوانی با جسم مادیات یک حرفی را بزنی را نداری. از آن استفاده نمیکنی! حالا چه انتظاری داری که من به تو طیالارض را یاد بدهم؟ بهت یاد بدهم که احساسات پیچیده را به آدمها منتقل کنی! من میگویم که ما خیلیهایمان بچهها تنبل هستیم در همان چیزهایی که توی این دنیا داریم. در همان دست بستهای که هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم هم نمیکنیم الان میکائیل و امثال میکائیل، من میدانم میکائیل به نسبت مثلا یک سری آرتیست غول و خفن مثلا آمریکایی-اروپایی یک احساساتی میکند که من پایینتر از آنها هستم. درست هست؟
براتی: بله، بله.
دوستمحمدی: آنها تو تجربیات مادی دنیاییشان دارن از فول امکاناتشان استفاده میکنند و ما از آن فول امکانات استفاده نمیکنیم. تنبل هستیم! همیشه هم بعضی موقعها با این خودمان را گول میزنیم میگوییم محدود هستیم. اگر میشد این را گفت چه میشد. البته منظور ایشان این نبود. من دارم از این بحث استفادهی خودم را میکنم. میگویم که چرا ما انگیزهی میکائیل را نداریم و به این قدرت بیان نمیرسیم. دیگر بهانهی دنیای مادی را که نداریم. این هم دارد در این دنیای مادی زندگی میکند. میخواهم بگویم خیلی از مشکلات و محدودیتهای ما بچهها خیلی ابتدایی هست. توی همین دنیا ما خیلی کوچک هستیم. به اندازهی ظرفیت دنیا نتوانستیم بزرگ بشویم و خیلی کار برای انجام دادن داریم و خیلی بار سنگینی روی دوش همهی ما هست.
حضار: سلام. یک سوالی که داشتم خواب خب خیلی هست و خیلی دقیق نمیشود آن را کشید. چه تمرینی بکنیم؟ چه چیزهایی ببینیم که بیشتر کمک کند؟ حالا از نظر دنیای خودمان. مثلا شما ممکن هست آن گیم و دیگر چه چیزی کمکتان کرد که اینقدر واضح بدانید که آره آب اینجوری بود؟ چون میگویم وهم هست. بعضی وقتها نمیشود به راحتی نشان آن چیزی که دیدیم را نشان بدهیم. چون توی دنیای ما نیست. خیلی متفاوت هست. چه چیزی کمک میکند هر کسی بر اساس سبک و دید و خوابهایی که میبیند بتواند چنین چیزی را تصویرسازی کند؟
براتی: الان اینجا دو تا مسئله شد. یکی اینکه مثلا شما اگر خواب خیلی انتزاعی میبینید باز بر اساس همان چیزی که استاد گفتند لزومی ندارد که مثلا مدیومش این باشد. مثل یکی از بچهها که گفت من حس دارم. شاید برای نوشتن بهتر باشد. قرار نیست همه اینجوری باشند و من هم خوابهای انتزاعی میبینم چون من هم اتفاقا همین مشکل را دارم و نمیتوانم آنها را بکشم شاید آنها را نکشیدم. مثلا اینهایی که واضحتر بوده، دیزاین بوده را رفتهام سراغش. الان شما مسئلهتان این است که من باید چه کار بکنم که انتزاعی نبینم؟ واقعی ببینم.
حضار: ببینید مثلا همین چیزهایی که توضیح میدهید. هم دیدتان متفاوت هست. شما یک کاراکتر را دیدید. جور دیگری بود. جایتان را عوض کردید و اصلا چطور آن را کشیدید؟ مثلا یک عالم عکس دیدید؟ بازی؟ گیمی چیزی؟ چطور مثلا به آن رسیدید. ما هم ممکن هست چنین چیزی را ببینیم ولی نمیدانیم چطور اجرایش کنیم؟
براتی: بله کلا من توی این مسئله یعنی تو مسئلهی خواب دیدن من چند تا مرحله حالا آموزشش را هم انشالله دارم کار میکنم. یکی از دوستانی که پیگیر آموزش هستند پبک و چاپار میفرستند تا من آموزشها را پیش ببرم! من این را چند دسته میکنم. اول از همه اینکه اصلا چطوری خواب ببینیم؟! مسئله اول از همه است. بعد مسئلهی بعدی این هست که خواب خوب ببینیم یا بهتر بگویم خوابی ببینیم که دیتیل داشته باشد. مسئلهی بعدی این هست که چطوری یادمان بماند؟! و بعد از همهی اینهایی که گذراندیم حالا چطوری بکشیم؟ اگر این سهتا مسئلهی قبل را شما گذارندید و خواب دیدید؛ یادتان هم مانده ولی نمیتوانید بکشید دیگر از اینجا به بعدش واقعا میشود علم طراحی و قدرت دست و اینجور چیزها. دقیقا مثل این میماند که شما یک فیلمی دیدید حالا میخواهیم بکشیم؛ یعنی بقیهاش دیگر علم طراحی هست. رفرنس دیدن، علم طراحی را زیاد کردن، گفتم مثلا لحظهنگاری، طراحی ذهنی، خلاقیت، از رو و همهی اینها به کنار رفرنس کنار دستتان زیاد گذاشتن هم کمک میکند ولی توی خوابنگاری همان طوری که مسئله الانتان هست این هست که خب خواب چیزی است که باید یونیک باشد. قطعا اگر رفرنس ببینید تداخل ایجاد میکند با آن پس باید تا یک حد خیلی زیادی قدرت دستتان و حافظهتان قوی باشد که تا جایی که میتوانید کم رفرنس ببینید. اگر توی خواب یک آهو دیدید مثلا آهو توی ذهنتان باشد شکلش و حالا چیزهای دیگر. معماری، گل و گیاه، طبیعت تا براساس آن بچینید. حالا یک موقع هست میگویید اصلا نیست و کاملا آبستره هست اینها را واقعا هنوز من راه حلی برایش پیدا نکردم که چطور پیادهاش بکنم.
حضار: سلام. خیلی ممنون که این فرصت را برای ما فراهم کردید. سوال اصلی من از آقای محمدی هست. استاد محمدی هست و راجب نکتهای هست که خیلی نکتهی مهمی هست. من خودم خیلی با آن درگیر بودم. بحث توسعهی فردی که شما برای هنرمندان مطرح کردید. حالا نه صرفا تاثیرش توی خواب ما بیاید. اصلا کلا توی هر زمینهای که بچهها بخواهند کار کنند من این را به شخصه توی زندگی خودم این مواردی که گفتید را تاثیرش را دیدم. حالا آن موارد کلی که توی کار ما خیلی میتواند تاثیر داشته باشد آن تجربهگرایی است که مثلا ایشان گفتند یا بحث مطالعه کردن. اینها به کنار اگر شما به عنوان یک استاد با تجربهی هنر بخواهید چندتا نکتهی ظریف را که حالا این طی این سالیان بر اثر تجربه شما به آن رسیدید که توی کارتان خیلی تاثیر گذاشته نه صرفا بحث خواب. بخواهید به ما بگویید چه نکاتی را میگویید؟
دوستمحمدی: نظر لطفتان هست. من خیلی آدمی نیستم که تجربهی پری داشته باشم. من هم خیلی حس گنگی را دارم. هر روز صبح با هزارتا سوال و دوراهی و مسائلی از خواب پا میشوم و مواجه هستم تا آخر شب درگیری دارم. یک چیزی که فهمیدم این هست که آرامشی که توی کودکی یا جوانی به من گفته بودن از آن جنس آرامشها قرار نیست تا آخر عمر انسان سراغ آدم بیاید. آرامش مال بعد از این جنس زیست ماست که وارد یک فضای چند بعدی بزرگتری میشویم. احتمالا آنجا معنی آرامش را بهتر میفهمیم. یکی از نکات کلیدی میتوانم به شما بگویم این هست که با خیال راحت رنج بکشید. با خیال راحت زندگی سخت را پیش ببریم. با خیال راحت منظورم این هست که هی غر نزنیم که چقدر زندگی سخت هست. غر نزنیم که وای چرا اینطوری؟ خدا چرا اینطوری؟ من چرا سوال جواب نداده دارم؟ چقدر؟ نه میدانیم. آره خیلی همه چیز سخت هست. خیلی همه چیز پیچیده هست ولی همین هست که هست و باید توی همین مسیر رشد کنیم. اگر غیر از این بود خیلی مسخره میشد. خیلی همه چیز بیمزه میشد. اینکه میگویید چه نکاتی سوال خیلی باز هست. سوال توی این مایهها هست که خب آقای دوستمحمدی چه خبر؟! من نمیتوانم راحت به این سوالتان جواب بدهم. یک نکته هم این هست که بچهها شما از این جلسه که خارج میشوید مسئول این جلسهای هستید. مسئول اطلاعاتی هستید که به شما منتقل شده. مسئول دانشی هستید که به شما منتقل شده. از این جلسات ساده نگذرید. معتاد جلسه رفتن نشوید. معتاد پای حرف این نشستن، پای حرفم آن نشستن، ببینیم این چه میگوید ببینیم آن چه میگوید. معتاد اینها نشوید. این را به خودتان نهیب بزنید که من این را فهمیدم؟ میتوانم به آن عمل کنم؟ به آن ایمان دارم؟ نظرم در موردش چیست؟ میتوانم توی زندگیم به کار ببندم؟ اگر به کار بستید یعنی چند قدم جلو رفتید. اگر گفتید آهان فهمیدیم دمت گرم عجب حرفهای خوبی زدید جلسه بعد. آره میکائیل براتی عجب حرفی زد. این را گفت. دمش گرم. خب گفت گفت گفت ما چه کار کردیم؟ این گفت گفت گفتها چقدر منتهی شد به عمل؟ به یک قدم حرکت کردن؟ این هم نکتهی دومی که الان به ذهنم میآید. خب مسئله زیاد هست. به نظر من خیلی حرفهایی که انثال من بزنند چون احساس باید بکنی که طرف یک سوالی یا یک گیری افتاده توی یک دوراهی افتاده، سر آن دوراهی میشود با آن حرف بزنی که خب بین این دو راهی این به نظر من بهتر هست. سوالتان کمی کلی هست و من حرفهایم تو حرف میشود. ببخشید بچهها اینکه گفتم رنج، اینها همهاش چاقوهای دو دم هست. میتونیم برداشتها یا اتفاقات بدی توی زندگیمان بیوفتد. منظورم از رنج، رنجهایی از جنس ظلمی که میتوانیم جلویش را بگیریم نیست. منظورم رنجی نیست که یک اتفاقی دارد برایمان میافتد میگوییم دیگر خواست خدا بوده دیگر نه از این جنس رنجها نه ولی منظورم کلا سختی هست یعنی حالا گفتم این سوبرداشت اینطوری نشود. هر سنی هم یک اتفاقاتی برای آدم میافتد. شرایطی پیش میآید. امیدوار باشیم که فقط مسیرمان یک حرکت شیب صعودی داشته باشد. برای ایشان میدانم یک تجربیاتی، توی یک شرایط زندگی و زیستی هست میکائیل یک جور. ما بخاطر سنی که داریم زندگی متفاوتی را داریم. برای همین میگویم توی مصداق شاید راحتتر میشود راحتتر حرفهای جزئی زد.
حضار: سلام. وقتتان بخیر. هر کدام از اساتید اگر لطف کنند که ممنون میشوم. یک موضوعی مطرح شد در مورد عمیق شدن، من میخواستم ببینم حالا زمانی که مشغول به کار میشویم با این اتفاقاتی که اطرافمان میآید حالا فضای مجازی، اخبار بد و اینکه حالا نمیدانم ترس از آینده و حالا خیلی چیزهایی که ممکن هست ذهن آدم را پر بکند و اجازه ندهد صد در صد تمرکز روی کار بگذاریم. میخواستم ببینم که این راهکارش چیست؟ آیا خط قرمزی برای خودتان دارید که این فضا را مدیریت بکنید؟ همیشه یک درصدی از آن حس انگیزه یا آن فضایی که بتوانید توی آن کار بکنید را مثلا رعایت کنید؟ من حالا سوالم این بود که این چه جوری هست؟ چه اتفاقی میافتد حالا یک جوری اگر بخواهیم به خوابش هم ربط بدهیم یک خرده حتی این عمیق شدن باعث خواب دیدن هم بشود. دارم ربطش میدهم ولی واقعا سوال اصلیام این بود که با این حجم از اتفاقات اطرافی که دارد برا میافتد چه طوری باید این فضا را مدیریت کرد؟ ممنونم.
لطفیزاده: ببینید من الان یک سال و نیم است دیگر اینستا نمیروم خب واقعا زندگی بهتری دارم. به لحاظ تمرکز و اینها. هرچند توی توییتر هستم اما توییتر نهایتا متن هست. من بارها شده بود مثلا میرفتم توی اینستا، یک لحظه میرفتم توی آن سرچ مثلا میرفتم کار فلان کسک را ببینم میدیدم بیست دقیقه هست دارم برای خودم میچرخم. خب اساسا هم طراحی شده که من را غرق کند که از من درآمدزایی کند دیگر. خب این ابزار ارتباطجمعی واقعا هدفشان نزدیک کردن ما نیست. بحثهای مثلا بیزینسی و اینها خب خیلی پشتش هست مثلا شما نگاه میکنید حتی آنوریهایش هم کارگردانهای بزرگ مثل دیوید لین چه کتابی دارد بچهها؟ صید ماهی بزرگ. برای تمرکز آن را به نظرم بخوانید. هرچند که اینها امامزاده نیستند. مسئله این هست که آن طرف هم با نویز مواجه هست. و میداند که اگر بخواهد به یک اثر هنری برسد تمرکز نیاز دارد و زندگی مدرن این را اجازه نمیدهد. بعد این دارد میگوید که آقا من به این راهکارها رسیدم. استیو جابز برای خودش روش داشته، اینها خیلیهایشان اصلا توی دورهای میآیند سمت عرفانهای شرقی بابت همین که بتوانند یک تمرکز و یک تعمقی توی خودشان بکنند. به نظرم یک مقدار خبری واقعا نیست! انقدر مثلا توی اینستاگرام نچرخید! بعد میبینی که خیلی کار برای انجام دادن هست. خیلی راحتتر میتوانی برای خودت مدیریت بکنی. کار بکنی. من حالا اینکه دارم میگویم یک خاطره بگویم از دوران نوجوانی خودم که سورهی مهر کتاب اسکچ آرتیستها را چاپ میکرد. من از آن موقع دنبال آقای دوستمحمدی بودم. فکر کنم نمیدانم پانزده سالم بود چقدرم بود! بعد اصلا میگفتم این ببخشید اینجا میگویم این دیوانهها چجوری میکشند اینها را! بعد قیافهها را هم نگاه میکردی پرترههایشان را هم گذاشته بود. همه کج و کوله بودند! معلوم بود خستهی کار بودند. ببینید مثلا یک چیزی که من نگاه میکنم احساس میکنم که بچههای الان، نه همه، نمیخواهم حکم کلی بدهم بگویم دهه نودیها اینطوری، آنها آن طوری! ولی انگار زود دست از کار میکشند. زود دست از تلاش میکشند. با کار آنطور که باید کشتی نمیگیرند که نتیجه دربیاید چون من وقتی کار میکنم آن دارد من را میسازد. من هم دارم آن را میسازم دیگر. توی این رشد هست. مثلا بچهها احتمالا میدانند من با هوش مصنوعی مشکل دارم! سر اینکه بازارمحور هست و هنرمندمحور نیست یعنی به من چیزی اضافه نمیکند. من را رشد نمیدهد ولی باعث میشود پوسترم را مثلا اگر توی ماه دهتا میزدم؛ الان سیتا بزنم. خب من یک ریالی به دست آوردم که خرجش میکنم توی یک جای زندگی بعد اصلا یادم نمیآید که این پول را چه کار کردم. اما هیچی هم به من نداد. الان من خودم استفاده میکنم از آن ولی سعی میکنم که آن مراقبهای که استاد میگفت که آقا خودم کنترل بکنم که چقدر، چه اندازه، قدرها را، اندازهها را به دست بیاورم. احساس میکنم اینجوری الان آن سمت یکی از بچهها میگفت که انتشاراتهای آن سمت به شدت حساس هستند که این کارهای تصویرسازی کار دست باشد! میدانی برایشان مسئله انسان مهم هست. اینکه هنر یک اتفاق انسانی هست. زودی نخواهم تحویلش بدهم به ماشین. از این حیث هست که وحشتناک کار میکنند. طرف مثلا روزی پانزده ساعت، شانزده ساعت بی وقفه کار میکند. ما کم داریم اینجوری. خب حس میکنم که نکتهی کلیدیش توی این باشد.
دوستمحمدی: من هم با اجازتان یک چیزی بگویم. یک چیزهایی را لازم داریم توی زندگی مثل ستون که هر وقت گیج زدیم ستون را بگیریم که گم نشویم. پرت نشویم توی دنیای معلق. من این ستونها را خیلی الان جدیشان گرفتم. تو جوانیم برایم خیلی جدی نبودند. دارم میگویم ممکن هست یکی از شما این ستون را جدی گرفتید. من باید باور داشته باشم یک شر و یک خیری وجود دارد. اگر اینها را جدی نگیرم توی آن پایین هرم گیج میشوم. باید بدانم یعنی باور داشته باشم. من این باور را سعی میکنم توی خودم تقویت کنم. اینکه میگویم دارم یا ندارم حرف درستی نیست. دارم تلاش میکنم؛ میجنگم که ایمانم به فهم بودن یک اهریمن و یک خدا تشدید بشود و بیشتر و بیشتر و بیشتر بشود. ما یک اهریمنی داریم که به هر نحوی میخواهد انسان را نابود کند. یعنی قول داده که آقا من آسفالت میکنم انسان را و شک نکن! خدا هم گفته که باشد تو برو ببینیم. من هم هوای بندههایی که ایمان دارند را دارم! تو هم برو ببینیم چطور میشود. این یعنی این که شیطان با این هزاران سال تجربهای که دارد از راههای کلیشهای سراغ ما نمیآید. حالا یکی ممکن هست… پناه میبریم به خدا. من نمیخواهم بگویم که من از طریق فلان گول نمیخورم. نه از هر طریقی ممکن هست گول بخوریم ولی منظورم این هست که شیطان از آن مسیر نمیآید سراغ من که من بفهمم و ببینمش. از جایی وارد میشود که من نبینمش. اگر ایمان داریم که اهریمن باهوش هست؛ اگر فکر میکنیم اهریمن یک شیطانی هست که توی کودکی با او مواجه بودیم نه این نگاه غلطی هست. اگر من مواجهه با اخبار بد قرار گرفتم. آقا دارند توی مشهد فلان اتفاق افتاد. توی کرمان فلان اتفاق افتاد. هلیکوپتر چی شد؟ تا صبح بخوابیم نخوابیم… این میتواند اعصاب من را انقدر خراب کند خراب کند خراب کند که من را از کارایی بیندازد. دمش گرم شیطان هم همین را میخواست. میخواست تو غصهی هلیکوپتر را بخوری که تا صبح گیج بزنی نفهمی چه کار حالا باید بکنی! یعنی قرار نیست شیطان از آن مسیر بیاید بگوید که آخیش دلم خنک شد هلیکوپتر افتاد. میگوید که وای هلیکوپتر افتاد. خاک بر سرم چه میشود! حالا فردا چه میشود. کاش زنده باشند یعنی تو را توی یک استرسی میاندازند که کنترل عقلت را از دست بدهی یعنی ما باید به وجوهی فکر کنیم که اتفاقا این استرس ممکن است کار اهریمن باشد. بفهمیم میخواهیم به چه نقطهای برسیم. بفهمیم که قرار هست فردا صبح کاری که من باید انجام بدهم چیست؟ قرار هست زار بزنم؟ قرار هست گریه کنم؟ قرار هست توی صورتم چنگ بیندازم؟ نه این کار من نیست. من باید یک کار مفید بکنم. کسی که میخواهد کار مفید بکند نباید الان زار بزند کنترل عقل خودش را از دست بدهد. میخواهم بگویم یک موقعهایی از خودتان بپرسید من برای چی دارم اینقدر فیلم سیل مشهد را دنبال میکنم؟ چه کار میخواهی بکنی؟ اگر فهمیدی چه کار میخواهی بکنی و دیدن این فیلمهای غمانگیز مثلا کمکی به تو میکند بنشین ببین. اگر نمیدانی برای چه داری نگاه میکنی حق نداری نگاه کنی. بیخود داری نگاه میکنی. من با خودم کمی اینجوری هستم الان. مثلا به من میگویند فیلم فلان را دیدی؟ نه چون دلیلی نداشتم برای دیدنش! دلیلش را به من بگو تا ببینم. دلیل برای خودتان پیدا کنید. میگویید منظورت چیست میگویم خودت را با آن ستون تنظیم کن. دلیل بر طبق آن هدف شکل میگیرد. بگو من هدفم این هست. دلیل آن هدف به من میگوید که الان ببین الان نبین. برای چه میخواهی ببینی؟ من مثال پینترست و اینستا را زد خب من که نیستم اصلا تویشان. فعلا احساس خوبی دارم خب من موقعی میروم توی پینترست که بدانم برای چه دارم میروم مثلا میخواهم کفش کوه را تصویرسازیش را ببینم آرتیستها چطور کشیدند! میروم پینترست را نگاه میکنم. میدانم برای چه. چون بعدش میخواهم کفش کوه بکشم. دلیل برای خودتان پیدا کنید. نگذارید کاری که همه میکنند بگوییم خب ما هم باید بکنیم لابد دیگر. مواظب باشید اگر بتوانیم لحظه لحظهی زندگیمان را دلیل برایش پیدا کنیم به نظرم آدم به یک آرامشی میرسد که حداقل احساس میکنی داری توی این مسیر به سمت آن هدف حرکت میکنی.
حضار: سلام. من سوالم از آقای براتی هست. در رابطه با نحوهی کشیدن میخواهم بپرسم. اینکه شما میآیید اول مثلا با اشکال هندسی یک کلیتی را تصویر میکنید مثلا میآیید با مستطیل عکس ستونها را مشخص میکنید مثلا حالا با بیضی و یا هر شکل دیگر مکان قرارگیری آهو و غیره را مشخص میکند یا نه از یک گوشه شروع میکنید به کشیدن و همینطوری جلو میآیید؟
براتی: نه قطعا همانطوری هست که همان اول خودتان گفتید. یعنی اول اسکچ زده میشود، ترکیب بندیها مشخص میشود و بعد کل تصویر با هم دیگر کمکم کامل میشود؛ البته برای این تصویر طاقی این وسط و این ستون و اینها این عکس هست ولی بقیهاش پینت هست. یعنی عکس را پیدا کردم یک اتود زدم عکس را گذاشتم آنجا و بقیهاش را هم پینت کردم. کلا اینکه از یک کناری بخواهیم کار بکنیم فکر میکنم به غیر از هایپررئالیستها کس دیگری این کار را نمیکند. آره خیلی توی هنر باب نیست.
حضار: نتیجه بحث برای من این بود که باید بیشتر دقت کنیم. چطور میتوانیم بادقت عمل کنیم؟
براتی: به نظر من توی همین صحبتها یک سری را اشاره کردم. مثلا همین الان استاد گفتند اینکه به هر چیزی که میخواهیم استفاده کنیم فکر میکنیم و با اختیار ببینیم دقیقا با چه دلیلی از آن استفاده میکنیم یعنی مثلا مثل بقیه آدمهای دیگر نرویم بنشینیم پای تلویزیون، بنشینیم پای مثلا اینستاگرام و اینها. با یک هدفی، با یک چیز درستی.
لطفیزاده: یک مثالی من بخواهم ببینید توی بحث شعر مثلا شما نگاه میکنید ما یک قلهی شعری مثلا قرن مثلا شش و هفت و اینها داشتیم. یک سری عناصر دارد مثلا می و زاهد و ساقی و فلان بعد شاعرهای الان هنوز خیلیهایشان همچنان میروند از آن عناصر استفاده میکنند اما یکهویی مثلا فاضل نظری کارش میگیرد. خب او چه کار میکند؟ میآید از عناصری که همه با آن داریم زندگی میکنیم؛ با آن آشنا هستیم استفاده میکند و آن حس را که ممکن هم هست آن شاعر سیصد سال قبل هم داشته. او با عناصر خودش گفته، این هم با عناصر خودش، یعنی میخواهم بگویم که او احتمالا اطرافش را خوب میدیده، احیانا لیوان نیمه پر برای او مثلا یادآور چیزی بوده یا مثلا رواننویسی که مثل جوهرش ریخته مثلا مثل سربازی که مثلا توی میدان هست و خونش ریخته و تمام شده و بر متن قالب نشده. من حرفم این هست که به عناصر اطراف زندگیتان بیشتر دقت بکنید و توی آنها خیلی داستان هست. فکر میکنم این مثال شعر و اینها کمک بکند تاحدی. ممنون از همگی. خدا خیرتان بدهد صبر داشتید و ممنون از آقا میکائیل و استاد. دست شما درد نکند. ممنون از همهی دوستان.