براتی: خب به نام خدا. سلام سلام. بگذارید یک کم بگردم چهرهها را ببینم. خب به نام خدا من میکائیل براتی هستم. تصویرساز، کارگردان، کانسپت آرتیست و البته من باز هم عذر میخواهم جسارت میکنم جلوی استاد دوستمحمدی شاگردی میکنیم دیگر و حالا توی این قسمت از برنامه، قسمت سی و ششم، یعنی دوستان به ما این لطف را داشتند که بیاییم در مورد خوابنگاری کمی صحبت بکنیم. حالا این واژه را خودم ساختم گذاشتم روی این کار چون خیلی بقیه را ندیدم که از این کارها بکنند یا شاید اگر هم کردند اسمی رویش نگذاشتند و اینکه قرار هست در مورد این صحبت بکنیم. خیلی از دوستان خیلی مشتاق بودند که در مورد این صحبت بکنیم و گپ بزنیم؛ از آن جایی که خیلی کار علمی نیست. مشخص هست و شما میتوانید حدس بزنید خیلی علمی نیست برای همین خیلی هم نمیشود در موردش صحبت کرد واقعا. یعنی از آن جایی هم که من به مرگ مولف معتقد هستم میگویم حرفهایم را زدهام؛ دیگر توی کارم نمیخواهم صحبت بکنم. من چندتا از خواب نگاریهایم را آوردم که تقریبا یک دهم خواب نگاریهایی است که کشیدم. کمی ببینیم و رویش صحبت بکنیم و بیشتر وقت بگذاریم روی حالا صحبت دوستان که من خودم مشتاقم نقد بشوم و ببینیم دیگر چه میشود. من کلا ۹ تا فکر میکنم از خواب نگاریهایم را آوردم که بشود کمی روی آن صحبت بکنیم. این اثری که دارید میبینید که شاید هم خیلیهایتان تا قبل از این دیده بودید و نمیدانستید خواب نگاری است. یک بخشش را من از خوابم الهام گرفتم و ترکیبش کردم با یک ایدهی دیگر؛ یعنی دقیقا من همین را خواب نگاری نکردم. این یک بخشش خواب من هست و این مسئلهای که این تصویری که من دیدم توی خوابم این بود که یک محیط خیلی خوشگلی حالا شبیه به حرم، سنگ و یک آب کم عمقی مثلا کف آن محیط را گرفته بود و وقتی که داشتم ایدهپردازی میکردم یکهو آن خواب آمد جلوی چشمم. اصلا یادم رفته بود آن خواب را و از آن بازاستفاده کردیم و این اثر را که شما شاید بیشتر از اثرهای دیگرم هم دیده باشید. این یکی دیگر از خوابهایم هست که اسم برایش نگذاشتم ولی یک هواپیماست که دارد بالای شهر استانبول پرواز میکند. دارد سفر میکند به ترکیه و هواپیما یک شکل عجیب غریب شبیه به کشتی داشت و بادی هم بود هواپیما. مثلا چندتا طبقه داشت و اینها و از آنجایی که توی خواب بالاخره آدم دارد تویش میچرخد، میگردد. خواب معمولا pov است و از زاویهی دید خودتان هست مثل خیلی از چیزهای دیگر فقط مثلا تصمیم میگیرم یک دانه از آن تصویر را بکشم. برا همین انتخاب میکنم که کجایش را بکشم. بعضی از خوابهایم را چندتا تصویر از آن میکشم. زوایای مختلفش را میکشم. حالا آنها را نیاوردم ولی به نظر من این تکهاش، تکهای بود که جز باحالترین قسمتهای خوابم بود برای همین همین یک تکه را کشیدم و معمولا هم pov نمیکشم دیگر؛ یعنی خودم را از بیرون میکشم. آن من هستم که آن بالایم. و این من نیستم یعنی توی خواب دختر نبودم. اینجا میتوانم بگویم pov است و میگویم یکی از چیزهایی که توی این کارها برای من اهمیت دارد حالا شاید کمی بحث حالا گفتمان دوستان هم به همین مربوط بشود در مورد این که کلا هنر چیست؟ ارزش هنر بودن به چیست؟ چه چیزی خیلی هنرتر است و حالا اینها خیلی بحثهای زیادی شده، توی این کارها برای من چیزی که اهمیت دارد میزان شباهت این اثرم به آن چیزی است که دیدم؛ یعنی رقابت بین خودم هست. آن چیزی که خواب دیدم را باید عین آن را بکشم. بعضیها بیشتر پایبند بودم، بعضیها کمتر پایبند بودم این از آن چیزهایی است که خیلی به آن پایبند بودم یعنی یک تصویر بامزهای بود که یک دیوارههایی از گیاه، شاید تا بینهایت مثلا سیصد چهارصد متر ارتفاع داشت و یک باغ عجیب خاص اینجوری بود و شروع کردم به کشیدن. یک نکتهای که معمولا از آن استفاده میکنم و خیلی هم به آن پایبند نیستم و همین باعث میشود که از سبکهای مختلف استفاده کنم همین هست که مسئلهی من بر اساس همان جملهی قبلیم این است که تا جایی که بتوانم آن چیزی که توی ذهنم هست و یادم مانده از خوابم را بکشم پس برای همین خیلی پینت کردن و ارزش اینکه خط خوب بگذاریم و فلان و این ها دیگر برایم اهمیتی ندارد. بعضا مثل یک همچین کاری فتومونتاژ میکنم. مثلا اینها عکس هست که آوردم؛ آن پشت عکس است و از آنجایی که معمولا هم یک فرسی هست چون کمکم دارد پاک میشود آن تصویر؛ بعضی از حالا جلوتر در موردش صحبت میکنیم بعضی از خوابها خیلی ماندگارتر است؛ بعضیها زودتر پاک میشود؛ مثلا یک فورسی دارم میخواهم انجام بدهم بعضا دست به اینجور کارها میزنم که از عکس استفاده میکنم. این هم یکی از خوابهایم بود که برعکس آن کاملا پینت است. این هم یکی از خوابهایم بود که خیلی حس خوبی داشتم نسبت به آن. دم طلوع خورشید بود و هوا ابری و نمنم باران و اینها روی یک سطح مثلا نیم متری روی چمنها پرواز میکردم، لای خانهها و باغها و از روی مثلا آبراههها و اینها پرواز میکردم و بعد به یک جایی رسیدم که یک فضای بازی بود و یک جایی آب جمع شده بود و من خودم را آرام آوردم نزدیک آب کردم خودم را توی آب داشتم میدیدم. این آن صحنه است که توی آن آب جمع شدگی داشتم خودم را میدیدم و اینهاست. کلا روی هوا بودم و این هم بامزه بود. کلا هم خیلی خواب پرواز نمیبینم فکر نکنید الان مثلا همهاش روی هوایم و اکثر خوابهایم را معمولا بعد از اینکه مثلا از خواب بیدار شدم همان موقع شروع میکنم به کشیدن. اکثرشان را ولی حالا بعضیهایشان هم هستش که بعدا یا یادم میآید یا به آن ارجاع میدهم. این هم دقیقا مثل همان است یعنی دقیقا بعد از اینکه از خواب پاشدم کشیدم اسمش هست آشپزخانهی حسینیه و جالب بود که این هم خیلی داستان داشت یعنی بعد از اینکه این را کشیدم خیلیها شروع کردند داستانسازی کردن که آن خانم کیست؟ دارد چه میگوید به این؟ این اتفاقش به نظرم اتفاق باحالی بود. مثلا شاید صد، صد و پنجاه تا کامنت مختلف که داستان درست کرده بودند. یکی میگفت مثلا این خواهر آن هست دارد میگوید مثلا دو تا چایی بیاور بالا. یکی میگفت این خواهر بزرگ اوست. یک خانمی را مدنظرش هست میخواهد داداشش را به خانم نشان بدهد آورده لب پنجره داداش را ببیند که مثلا و حالا خیلی جالب بود از این اتفاقات بعد اثر ولی برای خود من پایبندی باز به همان لوکیشن خیلی مهم بود. اکثرا هم توی یک معماری است یعنی یک لوکیشن هست که برا من مهمه هست حالا خیلی تعامل و فلانی چه حرفی زد و اینها خب بخاطر اینکه خیلی تصویر ندارد آن کانسپت برای من بیشتر مهم هست و این هم به نظرم اگر بخواهم ریت بدهم به نظرم میتوانم بگویم تا هشتاد درصد شبیه آن چیزی که دیدم شده. کمی خودم حدود بیست درصد تغییرش دادم؛ مثلا آن موقعی که من دیدم خالی بود؛ خیلی آدمی نبود ولی من کمی آدم تویش گذاشتم و اینها. اکثر اوقات هم که یک دانه اسکچبوک توی تختم دارم یا از خواب بیدار میشوم همانجا شروع میکنم یک چیزی میکشم که یادم بماند یا جاهای دیگر مثلا با اسکچ میزنم. یکی از دلایلی که تعداد عکس بیشتری هم نیاوردم این بود که بیشتر آنها اسکچ بود. یکی از اسمچهایی که آوردم و نمیدانم مشخص میشود یا نه خیلی یک پرسپکتیو خاصی درنظر گرفتم. کلا یکی از چالشهایی که داریم تو این مسئله چون من میخواهم کل فضا را توی یک پلان توضیح بدهم، توصیف کنم سختم هست مجبور میشوم بروم یک زاویه دوربینهای خیلی عجیبی بگیرم که همه جا را بخواهم نشان بدهم یا بعضا مجبور میشوم یک سری دیوارها را مثلا بردارم که پشت دیوار را بتوانم نشان بدهم. این هم یکی از عجیب بودنش به خاطر آن هست ولی اینجا یک تراس هست. ساختمان هست. یک باغ و یک استخر اینجاست و یک معماری و مثلا اینجا اتاق کارم بود. یک تراس بود بعد از اینجا میتوانستم بپرم توی آن استخر و این هم حالا خیلی توضیح خاصی ندارد. خیلی وسیعتر بود خوابم. مثلا میگویم پایینش دارد چه اتفاقی میافتد. آنور آن روستا چیست. این ورش چیست. اینها همهاش توی ذهن خودم هست و حالا یک فریم از آن را به تصویر کشیدم. خیلی هم پایبند به سبک هم گفتم که نیستم. یعنی مثلا اگر دسترسی به تریدی داشته باشم نرمافزار تریدی بخواهم کار بکنم با آن بسیار جذابتر است که بعد بشود تویش چرخید و دور زد و اینها. این هم یکی دیگر از خوابهای دیگرم هست که خانهی پنتهوس و یکی از دوستانم را خواب دیده بودم کشیدم. بامزه بود. بیشتر افسوس میخورم که چرا نمیتوانم بقیهاش را بکشم یعنی دوست داشتم همهاش را مثل یک انیمیشن بکشم. مثل یک فیلم. این هم یکی از خوابهای بسیار فان هست که اسمش هست باغچه سواری! من خیلی کوتاه میگویم. یادم هست توی خوابم، توی دانشگاه یک جایزهای میخواستند به من بدهند که مثلا تمام اساتید به آنها آن جایزه را داده بود بعد به من گفتن چون تو دانشجوی خوبی هستی به تو هم میدهیم. بعد جایزه لباس دلفینی بود یعنی تمام استادها اینجوری بالای سن با لباس دلفینی ایستاده بودند آمدند به من هم دادند. بعد که آن جشن تمام شد اختتامیهاش هم تمام شد با یکی از بچههای دانشگاه، پوریا گودرزی که حالا شاید بعضیهایتان بشناسید الان تو ایماست؛ توی استودیوی ایما کار میکند یک باغچه داشت و از دانشگاه صدا و سیما که بالای کردستان است تا پایان کردستان را با باغچه آمدیم و نمیدانم چرا واقعا یک همچین خوابی باید ببینم ولی خب خیلی شبیه به همان بود دیگر یعنی میخندیدیم و باغچه سواری میکردیم و میگویم دیگر باز استایلها فرق میکند. پایبند به استایل نیستم. به خاطر اینکه هر چیزی که بهتر و راحتتر بتواند آن مفهوم را برساند چون این مفهومش فان است یککم استایل فانتر هست. آنهایی که دیگر جدیتر است استایلش را جدیتر میگیریم. این دیگر آخری بود و همین. میگویم دوست دارم بقیهاش را برویم اساتید هم باشند. دوستان هم باشند. صحبت بکنیم و از صحبتهایشان استفاده بکنیم. بعد آنجا دیگر حالا گپ میزنیم. الان سوال بپرسن خوبه یا بذاریم گپ بزنیم. تا سن چیدمان شود اگر سوالی دارید میخواهید بپرسید.
حضار: یک سوال داشتم که خواب بد هم میبینید؟! یا فقط خوابهای خوب را میکشید؟
براتی: آره شاید هم میکشم نیاوردم. آره خواب بد هم میبینم. خب طبیعی است که یا نمیکشم یا هم اینکه… ولی کلا خواب بد کم میبینم خدا را شکر واقعا. خواب بدی که مثلا بخواهد ترسناک باشد و اینها کم میبینم. مثلا داشتم یک دانه داشتم. یک خواب ترسناکی بود آن هم کشیده بودم نیاوردم گفتم شاید شما ناراحت بشوید. قلعهی الموت هست اسمش. یعنی رفتیم توی قلعهی الموت یک سری اتفاقات عجیب و غریب افتاده و یک سری موجودات پلید آمدند دنبالمان و در رفتیم.
حضار: بعد توی همهاش هم گل و گیاه بود. ظاهرا خیلی علاقه دارید درست هست؟
براتی: دقت نکرده بودم. بله گویا درست میگویید. خیلی به آن دقت نکردم. بعضیهایش که فضای رئال هست بعضیهایش هم که حالا گلوگیاه داشته. خیلی چیز نبودم که حتما خوابهای پر گلم را بیاورم.
حضار: خوش به حال خوابهایتان.
براتی: خب سوال دیگر؟
حضار: اینکه کلا خوابهایی که شما میبینید آن تخیلاتی که توی ذهنتان هست بیداری با آنها تلفیق میشود؟ چند درصد تلفیق میشود؟
براتی: منظورت بعدش هست؟ بعدش که میخواهم بکشم.
حضار: بله.
براتی: سوال، سوال خوبیست. یکی از مسائلی که من دارم این است که گفتم یادم بماند خواب است و به محض اینکه شروع میکنم به خط گذاشتن که بخواهم بکشم یکهو شروع میشود تخیلاتم در آن دخیل میشود و هی درصدش درصد آن به یاد آوردن خوابم هی کمتر و کمتر میشود.
حضار: چون معمولا میگویند که قبل خوابیدن به یک چیزی فکر کنی آن خواب را میبینی. میخواستم ببینم مثلا…
براتی: آهان قبلش؟! معمولا این اتفاق برای من میافتد. که مثلا من یک روزی گذراندم یک تصویری، یک چیزی تخیلی یا یک کاری کردم. یک سوژهای داشتم. تاثیر میگذارد روی خوابم ولی معمولا آنها خوابهایی نیستند که من بخواهم بکشمشان چون غافلگیرم نمیکند. معمولا میروم سراغ خوابهایی که یکهو غافلگیرم میکند. انگار کی چیز جدیدی دارم میبینم. غیر قابل پیشبینی است.
حضار: مثلا شده یک تصویری را توی بیداری دیدید بعد مثلا خوابش را هم ببینید؟
براتی: نه نشده تقریبا. خیلی اینجوری نشده.