دریچه/رضا گلپایگانی

75
0

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. سلام علیکم خدمت حضار محترم. خوشحالم که درخدمت‌تان هستم. من و خانم مهندس غفوریان به صورت مشترک توی مسابقه‌ی طراحی پاویون‌های شهری مشهد سال هزار و چهارصد شرکت کردیم. مسابقه فرایند پیچیده‌ای داشت. فکر می‌کنم نزدیک چهارده‌تا موضوع داشتند که می‌شد درباره‌ی هر کدامشان یک پاویون ساخت. یک طراحی کرد و چهارده‌تا هم فضا توی شهر پیشنهاد داده بودند که ما می‌توانستیم انتخاب بکنیم کدام موضوع را توی کدام مکان پیشنهاد بدهیم برای طراحی. اول اینکه ما به صورت مشترک تجربه‌های کاری زیادی داشتیم. چند تا گزینه را شروع کردیم به اتود زدن و فکر کردن. بین این گزینه‌ها، گزینه‌ی نقاره‌خانه را انتخاب کردیم که فکر کردیم پیشینه‌ی بهتری در زمینه‌ی معماری و در زمینه‌ی هویت دارد و می‌شود بهتر با آن کار کرد. یک سری ویژگی ظاهری توی مسابقه بود که ما باید از آن‌ها استفاده می‌کردیم. هنر اسلامی و اغتشاشات بصری و نورپردازی در شب اهمش است. اگر مشهد تشریف ببرید متاسفانه گوشه گوشه‌ی مشهد کارهای مختلف قرار دادند و کارهایی که یعنی یک خانه‌ی خیلی خیلی خیلی شلوغ هست؛ واقعا پیدا کردن جای جدید برای گذاشتن یک اثر جدید خیلی سخت هست و این خودش یک اغتشاش بصری که مشهد دارد از آن رنج می‌برد؛ البته من این را نمی‌دانستم و بدون توجه به این مسئله طراحی کردم. وقتی رفتم مشهد این را اجرا کردم به این مسئله رسیدم. یک مشخصات فیزیکی هم داشت که مساحت تا سی متر باید باشد؛ پیش‌ساخته باید باشد؛ فونداسیون نخواهد و مصالح حداقل تا یک سال باید قابلیت استفاده داشته باشند و از این بین نروند. برای طراحی به ما یک خط طراحی دادند. آن موقع نزدیک اکسپوی دبی بود؛ گفتند فرض کنید می‌خواهید یک طراحی بکنید برای اکسپو، فرض کنید که یک طراحی می‌خواهید بکنید که خیلی آوانگارد بشود. فکر می‌کردند که طراح‌ها باید تجربه‌ی کار برای آن موضوع را داشته باشند و خب یکی از چیزهایی که روی ذهن ما خیلی تاثیر گذاشت اکسپو بود. غرفه‌ای هم توی اکسپو من هنوز هم خیلی دوستش دارم و دقیقا نمی‌دانم چرا دوستش دارم اکسپوی شانگهای، غرفه‌ی انگلستان هست. من این کار را خیلی دوست دارم. هنوز هم یعنی با ویژگی‌های بصری معماری ما و با نگاه ما به معماری فرق دارد ولی من علاقه‌ی خاصی به این کار دارم و سعی کردم که از این کار استفاده کنم. مکانی هم که ما انتخاب کردیم با توجه به نقاره‌خانه که حالا داشت ایده‌مان شکل می‌گرفت ما گفتیم که حرم تو یک رینگی محصور شده، مردمی که توی مشهدند هر روز نمی‌توانند بیایند حرم. اگر ما بتوانیم یک فضای خلاصه‌ای توی شهر به وجود بیاوریم که این فضا یادآور حرم باشد. یک دریچه‌ای رو به حرم باشد این یک اتفاق خوب می‌تواند باشد. جایی که انتخاب کردیم میدان شهدای مشهد بود. میدان شهدای مشهد، یک میدان خیلی بزرگ شبیه میدان امام حسین، فضای خالیش تقریبا دو برابر میدان امام حسین است. خیلی بزرگتر است؛ بعد شهرداری مشهد هم اطراف آن بود. تمام چهار طرف آن نیز پاساژ بود که هنوز خیلی آن موقع که ما آنجا بودیم درست راه نیفتاده بود و سمت دیگر هم بیشتر یک فضای کاری بود؛ یعنی ما یک محیط کاملا شهری به صورت اداری داشتیم کار می‌کردیم و اتفاقا حرفمان هم همین بود؛ مثلا کنار مسجد یا کنار یک مکان مذهبی نبود. ما می‌خواستیم تلاش بکنیم که توی زندگی عادی مردم، توی زندگی روزمره‌ی مردم، یک تجربه‌ی زیارت داشته باشیم ولی برایمان خیلی مهم بود که این تجربه‌ی زیارت خودش را به مردم تحمیل نکند یعنی خودش را توی چشم مردم نکند. مردم زده نشوند. آن موقع دغدغه‌ی این را داشتیم که دو قطبی که مثلا توی مشهد هست؛ بعضی‌ها بالاخره خیلی مذهبی‌اند و بعضی‌ها خیلی ممکن است غیر مذهبی باشند؛ این دغدغه بود برای ما که ما یک چیزی نسازیم که مردم را از حرم امام رضا زده نکنیم یا مثلا یک تجربه‌ی منفی توی ذهن مردم داشته باشیم. این هم درباره‌ی مکان. خب نقاره‌خانه، نقاره‌خانه است و ویژگی مهم نقاره‌خانه مقرنس هست. ما از مقرنس شروع کردیم به فکر کردن برای ساختن یک فرم جدید. یک سری اسکیس‌ها زدیم و من متوجه شدم که یعنی اولین باری که تلاش کردم برای طراحی، من برای طراحی از یک جز شروع می‌کنم. یعنی موضوع را که فهمیدم، جایگاه موضوع را که توی بستر متوجه شدم؛ می‌آیم یک خرد‌ه‌فضا یا یک‌خرده ایده را طراحی می‌کنم چون معمار داخلی هم هستم. معماری معماری نخواندم. توی کارشناسی معماری داخلی خواندم. یک خرده‌فضا طراحی می‌کنم و آن خرده‌فضا را گسترش می‌دهم. من این خرده فضا را می‌خواستم با آهن بسازم؛ چون زمان اجرا هم زمان کمی بود؛ پرتابل هم بود و باید تهران می‌ساختم و می‌فرستادم مشهد آنجا نصب می‌کردم. بعد وقتی که به این رسیدم که به نظرم پرتابل بود و می‌شد با آهن ساخت و این‌ها احساس کردم که خیلی از موضوع دور شدم. یعنی دیدم که نه نشد. این اشتباه است. رفتم سراغ اتود بعدی و احساس کردم که باید مقرنس را بکشم و کشیدن قرنس هم کار سختی است یعنی فهمیدن اینکه چجوری بکشیم هم خیلی خاطره‌ی سنگینی بود. این‌ها را کشیدم و سعی کردم با آن بازی کنم؛ فرم‌های مختلفش را تست بکنم ببینم چطور می‌توانم یک فضا خلق بکنم که حالت پاویون داشته باشد. به فرم‌هایی رسیدم و بعد فرم‌ها را خلاصه کردم و به اجزایی رسیدم. احساس کردم که این اجزا هم بار مقرنس را می‌توانند به دوش بکشند هم با آهن می‌توانند ساخته بشوند. با لیزر می‌توانند ایجاد بشوند و قابلیت اجرا توی اجرای صنعتی را دارند. ما یک سری بازشو باید طراحی می‌کردیم یعنی باید فکر می‌کردیم سازه باید به کدام سمت نگاه بکند؟ این در واقع جایی که خیابان ادامه دارد یک ویویی به حرم داشت. یک ویویی به گنبد داشت. ما در واقع این طوری جانمایی کردیم و بازشوها را طراحی کردیم. من هسته‌ای از مقرنس درآوردم و مقرنس‌ها را کنار همدیگر چیدمان کردم و بعد آمدم آن دیواره‌ای که از اکسپوی انگلستان دریافت کرده بودم را با آن مقرنس‌ها کشیدم و آن موقع خیلی خوشحال بودم. احساس کردم که واقعا دارم یک تجربه‌ی مثلا خیلی جالب را کسب می‌کنم. خیلی خوشحال بودم. بعد آمدم دوباره به این فکر کردم که با همین مقرنس‌ها یک کاری انجام بدهم که به به نظر خودم خوش‌ترکیب و خوش‌ریخت نشد. در اتود بعدی آمدم توی همان دیواره یک سری بازشو گذاشتم. مقرنس‌های وسط هم همانطوری ساده گذاشتم بماند و در این مرحله خیلی شعف و شوق داشتم. احساس می‌کردم خیلی کار خوب شده و بعد به سه چهار نفر که نشان دادم همه گفتند این چیست دیگر؟! یعنی من فکر می‌کردم که با یک مدول آمدم چند جور این‌ها را کنار هم گذاشتم و چند تا فرم مختلف به وجود آوردم و اتفاقا چیزی که برایم خیلی مهم بود سایه‌ها بود. احساس می‌کردم سایه‌هایی که توی این کار به وجود می‌آید خیلی جادویی، خیلی عجیب می‌تواند مخاطب را تحت تاثیر قرار بدهد. ولی باز هم توی مشورت‌هایی که کردم و با رفت و برگشت‌هایی که داشتیم متوجه شدم که نه این برای بقیه خیلی جذاب نیست. الان که برای این ارائه داشتم فایل‌ها را نگاه می‌کردم احتمالا اگر الان بودم همین را می‌دادم. یعنی الان طبق تجربه‌هایی که کسب کردم فهمیدم آن چیزی که برای خودم مهم هست آن هست که کار خوب‌تری است. از اینجا طراحی به سمتی رفت که مدام تلاش کردم کارم را عمومی‌تر بکنم. کارم را برای مردم بیشتر مثلا پاپیولار بکنم یا مثلا داوران نظر خوب بدهند. یعنی مدام خودم را سانسورکردم دیگر از اینجا به بعد. در اتود بعدی آمدم به بازشوها رسمیت بخشیدم. یعنی فریمی که دور بازشوها گذاشتم برای این هست که هم بالاخره به داخل بیایند و هم فریم‌ها، فریم‌های مهم‌تری شده. بعد دیدم که دیگر دوباره باید خودم را سانسور کنم و عوض کنم اتود دیگری برای دیوار بیرونی زدم. کم‌کم سعی کردم فرم را سبک کنم. داخلش که برایم قطعی شده بود و برای جداره‌ی بیرونی سعی کردم قوی‌تر بکنم. خب بعد از یک دو سه ماه به ما زنگ زدند و گفتند که برنده شدید و من یادم هست که سوار موتور بودم. ترک موتور بودم. خیلی خوشحال شدم. واقعا خیلی خوشحال شدم. خیلی دوست داشتم توی این مسابقه و توی این چالش، طرحم مورد توجه قرار بگیرد. طرحم را هم خیلی دوست داشتم ولی به ما گفتند که جایی که برای شما درنظر گرفتیم اینجا نیست. جا را عوض کردند؛ گفتند جا کنار یک بلوار هست. یک بلواری از فرودگاه مشهد به بیرون می‌رود. بلوار پرواز. یعنی خارج از بافت شهری است و کنار بلوار ما می‌خواهیم آنجا کار شما اجرا بشود. خیلی هم من گله کردم و رفتم آنجا اصلا مشهد صحبت کردم و گفتم اینجا اصلا جای خوبی نیست و حالا چه طرحی را گذاشتید؟ گفتند یک طرح خیلی خوب گذاشتیم آن‌جا و شما کارتان صلاحیتش را نداشت که البته بعدا من طرح را دیدم واقعا حالا شاید طراحی هم که آن را ساخته حق ندهد به من که این حرف را بزنم ولی واقعا کار خیلی زشت بود. توی حالم خورد. خیلی هم بد توی حالم خورد و به هرحال کار ما جایش عوض شد. در نهایت به توصیه‌ی استادم، پدرم یک فرم قوی به جداره‌ی بیرونی بدهم.  پدرم معمار هستند. ایشان می‌گفتند که این فرم باید یک فرمی باشد که خطوط قوی‌تری از این ظرافت‌های مقرنس داشته باشد. این‌ها خیلی ظریف هستند. خیلی ترسویند. خیلی حقیرند. این‌ها را باید با یک قدرت بیشتری، با یک توان بیشتری کار بکنی. باید بنا از دور خودش را نمایان کند. خیلی استوار بایستد و خودش را نشان بدهد.  من فکر می‌کردم تصاویر کار خیلی تصویر جذابی باشد و واقعا هم اینطوری شد. به نظر خودم خیلی جذاب شد. خب ساختش برای من خیلی جذاب بود یعنی خودم از پروسه‌ی ساخت خیلی لذت بردم. ببینید این فریمی که اینجا هست؛ این فلزی که اینجا هست؛ این سی‌ان‌سی شده و از خط ایجاد شده تا شده یعنی ما یک سی‌ان‌سی داشتیم یک تا داشتیم. بعد یک فریم با نبشی، یک فریم درست کردیم. یک دانه بالا، یک دانه پایین، این‌ها را بین آن‌ها درواقع جوش دادیم. یعنی جوش می‌دادیم؛ این یکی را می‌گذاشتیم که این جوش از زیر دیده نشود. فلز به نبشی پایینی جوش می‌خورد از رو بعد آن یکی پیچ می‌شد روی دیگری که جای جوش از پایین دیده نشود. همینطور مدولار این را درست کردیم. هر طبقه را درست کردیم و باپیچ بهم بستیم و کلیت اثر با پیچ و مهره به صورت مدولار تهیه شد. توی تهران درست کردیم. یک سری مقرنس‌ها نیمه بود یعنی گوشه‌ی کار قرار می‌گرفت؛ و ساخت فریم‌های دور خیلی زمان‌گیر سخت بود ولی بسیار زیبا بود. من خیلی این فریم‌ها را خودم دوست دارم. از نظر فرم خیلی فرم زیبایی داشت. ابتدا ساختیم سپس رنگ کردیم و چیزی که خیلی برای من جذاب بود و این توی کارهایی که من انجام دادم نقطه‌ی عطف بود همین بالای سر کار ایستادن بود. همیشه از دانشگاه همه استاداهایمان می‌گفتند که فکر نکنید که باید مثلا فقط پشت سیستم باشید. باید توی کارگاه بروید و کار را یاد بگیرید و ببینید. کسی می‌تواند خوب طراحی بکند که خوب بلد باشد بسازد. زمان‌بندی، چطور بسازم، یک چیزی بکشم که بشود بسازیم، آهنش وجود داشته باشد، پروفیلش وجود داشته باشد، نبردش امکان‌پذیر باشد. همه‌ی این‌ها تجربیات سخت و شیرینی بود که من توی این کار داشتم. واقعا این برهه از کار را خیلی دوست داشتم. با وجود اینکه مسیرم از کارگاه دور بود هرروز می‌رفتم سر می‌زدم ولی اینجا را خیلی دوست داشتم و همه چیز دقیق بود. آدم‌هایی هم که انتخاب کرده بودم آدم‌های خوبی بودند یعنی تیمم، تیم خوبی بود. واقعا خیلی هم خوب کار می‌کرد هم دقیق کار می‌کردند. در انتها مدول‌ها را بسته‌بندی کردیم؛ سوار کامیون کردیم و آوردیم مشهد. با پنج‌تا کامیون این‌ها را دانه دانه البته رنگ هم کردیم تهران و فومی دور آن پیچیدیم که رنگش آسیب نبیند بعد ما آمدیم مشهد و یک بتن مگر ریختیم برای اینکه کف‌سازی داشت و این‌ها ولی زمین را نکندیم؛ یعنی اگر شهرداری مشهد بخواهد جمع کند آن شرطش سر جایش هست که فنداسیون نخواهد. بعد آمدیم این‌ها را توی مشهد به هم جوش دادیم روی زمین، با جرثقیل بلند کردیم و این پایه‌ها را سر جایش گذاشتیم. جرثقیل این مقرنس‌ها را آورد پایین این‌ها رفتند توی محل خودشان و جوش خوردند و هسته‌ی وسط درست شد. این هم خیلی لذت‌بخش بود؛ با اینکه من آن موقع خیلی شرایط سختی داشتم؛ موقع نوروز بود؛ با همسرم رفته بودیم مشهد و بالاخره نوروز همسرم را خراب کردم؛ تقریبا همه‌ی نوروزهایش را خراب کردم؛ خیلی شرایط استرسی بود واقعا ولی شیرین بود یعنی سخت و شیرین بود. بعد یکی یکی این‌ها را دوباره با جرثقیل بلند کردیم به پایین جوش می‌دادیم و اینجوری کار تمام شد. یک نکته‌ی دیگری هم که بود؛ خود برگزارکننده‌ یک ایده‌ای به ما داد. طرح ما صدای نقاره‌خانه را پخش می‌کند؛ یعنی برنامه‌ی ما این بود که یک کیت الکتریکی درست کردیم بر اساس اینکه زمان‌بندی نقاره‌زنی چجوری هست؛ خب زمان‌بندی نقاره‌زنی این‌طوری هست که قبل از غروب خورشید و قبل از طلوع خورشید فکر می‌کنم نقاره‌ می‌زند. مثلا تولد امام رضا نقاره می‌زند. اعیاد نقاره می‌زند و برنامه‌ی ما این بود که این بود همان موقع‌ها نقاره‌زنی را پخش بکند ولی نه اینکه کل آن میدان شهدا را بخواهد بگیرد. در حد چیزهایی که داخلش هست. یعنی ما برایمان مسئله‌ای بود که نمی‌خواهیم خودمان را تحمیل کنیم به مردم. این خیلی جالب هم بود برای این پروژه چیزهای جالب زیادی برای من داشت. خودشان یک پیشنهادی دادند. گفتند که بیایید از صداها بیشتر استفاده کنید. یک ایده‌ی دیگری که به ذهنمان رسید این درواقع پایه‌هایی که برای مقرنس‌هاست ما داخل این‌ها یک سنسور حرکتی گذاشتیم. سنسور حرکتی گذاشتیم و یک بلندگو به آن وصل کردیم. بلندگو صدای یکی از صداهای آمبیانس حرم را داشت مثلا یکی از آن‌ها صدای راه رفتن بود. صدای راه رفتن را رفته بودیم توی حرم ضبط کرده بودیم. صدای راه رفتن بود. دیگری مثلا صدای آن فواره‌ای که توی صحن گوهرشاد هست را مثلا ضبط کرده بودیم. یا مثلا توی شبستان‌های گوهرشاد یک سری پیرمردهایی هستند که می‌نشینند؛ روضه می‌خوانند و دعا می‌خوانند و این‌ها. تجربه‌ی شخصیم اینجوری هست که وقتی این صحنه را می‌دیدم احساس می‌کردم که این‌ها می‌دانند انگار مثلا از شهرستان خیلی دوری آمدند؛ وضع مالی ندارند. ممکن هست دیگر نتوانند بیایند و جوری دعا می‌خواندند انگار آخرین دعایی که می‌توانند توی این فضا بخوانند و واقعا من آن صحنه‌ها را خیلی دوست داشتم. البته این صحنه‌ها از بچه تا بزرگسالیم بود نه برای این پروژه. اینجوری نبود. یک خاطره‌ای من از آن داشتم. آن را سیو کرده بودیم. صدای زنگ مثلا ساعت صحن انقلاب را سیو کرده بودیم. چیزهای مختلف. یک نفر که داخل این می‌رود زیر هرکدام از ستون‌ها که بایستد آن سنسور حرکتی فعال می‌شود و آن صدای آمبیانس پخش می‌شود و اگر مثلا راه برود این مثلا ۳۰ ثانیه پخش می‌کند؛ بعدی همینطوری تا زمانی که آن حرکت را سنس می‌کند صدا را پخش می‌کند. اگر آدم‌های زیادی بیایند و مثلا حرکت تویش باشد این صداها بیشتر می‌شود. این کانسپتی که مثلا بیشتر دارد اتفاق می‌افتد و آن جلوه‌ی زیارت دارد کامل‌تر می‌شود از نظر صدا، این کانسپتی بود که ما داشتیم و موفق هم بود یعنی واقعا این کار می‌کرد. دو تا نکته‌ی خیلی جالب بگویم؛ اول اینکه ما نگران مردم بودیم که بدشان بیاید و این‌ها. مردم عاشق هر کاری بودند که ربطی به حرم داشت. مردم مشهد که مثلا کنار کنار حرم هستند. نه مردم مثلا تهران که خیلی دور هستند از حرم و فهمیدیم آن موقع که این نگرانی که داشتیم فقط یک نگرانی رسانه‌ای بود یعنی رسانه به ما القا کرده بود که نگران باشید. مردم چیزهای دینی و مذهبی را مثلا پس می‌زنند. مثلا زده می‌شوند. اینجوری نبود. یعنی ما فکر می‌کردیم این‌جوری هست. اینجوری نبود. واقعا مردم خیلی خوششان آمده بود. چندین نفر مثلا زنگ می‌زدند به من مثلا تشکر می‌کردند می‌گفتند خیلی کار قشنگی هست. این که تجربه یک تجربه‌ی دیگر اینکه این کنار این بلوار یک پارکی بود شبیه پارک مثلا ملت یعنی از نظر مردم‌ نه اینکه از نظر ساخت. مردم می‌آمدند اینجا پیک‌نیک و همیشه شلوغ بود. حالا من خیلی ناراحتم که این توی آن مرکزی که من می‌خواستم اجرا نشد ولی باز خوشحالم که مخاطب خودش را داشت و همه استقبال کردند و من خیلی فیدبک مثبت گرفتم. یک نکته‌ی دیگر این هست که ما سر این کار قرار بود سی‌میلیون تومان دستمزد طراحی بگیریم؛ حالا یک جایزه هم داشت جدا، نه تنها آن سی‌میلیون تومان را نگرفتیم سی‌میلیون تومان از جیب گذاشتیم سال هزار و چهارصد. واقعا کار کردن با یک جایی… یعنی من فکر می‌کردم مثلا شهرداری مثلا یک کلانشهری مثل مشهد که دیگر ترس ندارد. قرارداد، قرارداد بدی بود. قراردادی بود که مثلا آن‌ها دیر به ما پول می‌دادند و مثلا یک هفته به ما یدر پول می‌دادند؛ ما یک هفته دیر می‌توانستیم متریال بخریم ولی دو روز توی تعطیلات عید ما کار را دیر به آن‌ها تحویل دادیم عین خسارتی که باید را کم کردند و مثلا ما توی برآوردهایمان، برآورد اولیه‌مان اشتباه داشتیم  و بعد با آن‌ها تماس گرفتیم. گفتیم ما توی برآوردمان اشتباه داریم. اضافه بکنید. گفتند بله آقا آهنی که استفاده می‌کنی آنجا هست دیگر. ما می‌آییم بعدا متره می‌کنیم با هم کنار می‌آییم و هیچکدامش را با ما کنار نیامدند. خیلی عید بسیار تلخی بود برای من. من همیشه سالی دوبار سه‌بار مشهد می‌رفتم واقعا هزار و چهارصد نمی‌توانستم به مشهد فکر کنم یعنی حالم از مشهد بد بود. الان از مشهد سر یک کار دیگر‌ی به من زنگ می‌زنند؛ اصلا شماره‌ی صفر پنجاه و یک را می‌بینم اصلا حالم بد می‌شود هنوز هم ولی خب خدا را شکر رفتم مشهد؛ دوباره زیارت رفتم و الان دیگر بعد از دو سال زخم‌هایش خوب می‌شود. این هم یک نکته‌ای بود که حتما باید می‌گفتم یعنی حرفم این هست قرارداد بد نبندید. اینکه کارفرما مثلا چه کسی باشد مثلا شهرداری کجا باشد. شهرداری‌ها که بعدا فهمیدم اصلا دیگر خیلی اوضاعشان بد هست یعنی آن موقع بچه بودم، الان هم بچه هستم ولی آن موقع فهمیدم که شهرداری‌ها کار کردن با آن‌ها مناسبات خاص خودش را دارد. نباید خیلی ساده انگارانه با قضیه برخورد کرد و اگر توی قرارداد‌هایتان بندهایی می‌بینید که می‌ترسید کار را انجام ندهید شاید بهتر باشد. من شاید بعدا یک فرصت دیگر‌ی می‌توانستم پیدا کنم و اینقدر آسیب نمی‌دیدم. من بعد از این کار یک نفر با من تماس گرفت گفت بیایید برای تهران این را اجرا کنید. توی میدان هفت‌حوض. به نظرم جای بسیار عالی بود یعنی آن چیزی که آنجا نداشت؛ اینجا داشت. میدان حفت‌حوض یک میدانی است که مردها می‌روند و توی آن می‌نشینند. میدانی هست که خب اگر یک همچین فضایی به آن اضافه بشود خیلی جذاب می‌شود. بعد من بهش گفتم این اثر متعلق به شهرداری مشهد هست بالاخره حالا حساب و کتاب باهم داریم ولی بالاخره من نمی‌توانم به شما بدهم. نشستم طرح دیگری را طراحی کردم. خیلی بیشتر سعی کردم شبیه نقاره‌خانه امام رضا باشد و خیلی این کار را هم دوست دارم و این هم مثل آن قابلیت ساخت با آهن و سی‌ان‌سی و این‌ها را دارد. قابلیت ساخت مدولار را دارد ولی چیزی که برایم جالب بود؛ به چند نفر که نشان دادم خیلی‌ها آن قبلی را بیشتر دوست داشتند. با اینکه من خیلی تجربه‌ی بیشتری کسب کرده بودم برای طراحی این کار ولی می‌گفتند موردی که خیلی سعی کردی مدرنش بکنی، سعی کرده که با معماری جدید وفقش بدهی آن خیلی ارزش هنری بیشتری برای ما دارد و یک جایی تو صحبتایم گفتم اگر بود همان را انجام می‌دادم و کاری نداشتم بقیه چه می‌گویند به خاطر همین حرف بود؛ یعنی خیلی فیدبک‌هایی را گرفتم که می‌گفتند آن موقعی که داری حس می‌کنی که داری تقلید می‌کنی و یک چیز زیبا خلق می‌کنی ارزشش کمتر از وقتی هست که حس می‌کنی داری دیزاین می‌کنی و یک چیز نو داری خلق می‌کنی. سعی کن به سمت آن خلق کار نو بروی و الان دارم انجام می‌دهم. الان دارم یک کارهایی انجام می‌دهم که آن طوری هست و فیدبک‌های خیلی خوبی دارم می‌گیرم یعنی به نظرم این اعتماد را همیشه به خودتان داشته باشید. تقلید نکنید یا تقلید بکنید و بعد که توی تقلید خوب شدید بیایید کار خوب انجام بدهید. کاری که دلتان می‌خواهد انجام بدهید. خب من دیگر عرضم تمام شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *