فیلم سینمایی احمد/ حلقه‌ی تحلیلی

70
0

آقایی: سلام عرض می‌کنم خدمت همه‌ی دوستان عزیز. خوش آمدید. همانطور که آقای نوریان گفتند ما امشب در یک به قول سینمایی میزانسن سخنی نشستیم انصافا. هم رفاقت‌های جدی با هم داریم، هم همکاری‌های جدی داشتیم و خواهیم داشت ان‌شاالله، هم این‌که یک فیلم خیلی بزرگ و بسیار سختی دیدیم واقعا چه در ساخت و چه در تماشا به نظرم و خب این ماجرا کارمان را یک مقدار پیچیده می‌کند؛ ولی خب از آن‌جایی که قرار هست در حلقه‌ی هنر ما خیلی جدی مسئله‌ی هنر را در قالب‌های مختلف خودش پی بگیریم و جدی با همدیگر صحبت بکنیم مقدمتا باید بگویم که ان‌شاالله اینجا این اتفاق به طور جدی خواهد افتاد و این تاثیری بر روابط کاری و فکری و درواقع هم‌جبهه‌ای بودن ما  نخواهد داشت ان‌شاالله و اگر دارد تاثیر، تاثیر مثبتی هست حتما. من دو تا نکته‌ی کوچک بگویم در واقع کلیات این جلسه ما ترجیح می‌دهیم که دوستان حتما مشارکت فعال داشته باشند توی بحث‌ها، من استدعا می‌کنم که یک بخش‌هایی حتما دوستان ورود بکنند و نکته‌‌ای اگر دارند حتما بگویند. اینجا یک مونولوگ یک طرفه نیست و دوست داریم که همه‌ی افرادی که اینجا هستند مشارکت فعال داشته باشند؛ چون بخش مهمی از ماجرا آن طرف هست که خب حالا به جهت محدودیت، امکان این‌که همه با همدیگر صحبت بکنیم وجود ندارد. این یک نکته. نکته‌ی دوم این که خب معمولا توی چنین نشست‌هایی با دوستانی که دغدغه‌ و فکر و سبک زندگیشان حول موضوع هنر است با همدیگر جمع می‌شویم. خیالم از بابت این‌که در مورد محتوا صحبت می‌شود راحت است تا حد زیادی. من می‌خواهم خواهش بکنم که امروز را یک مقدار بیشتر توی بحث شکل و فرم کار با همدیگر گفتگو داشته باشیم چون آن سر جای خودش فکر می‌کنم اتفاق خواهد افتاد به طور خودکار. با این دو تا مقدمه من وارد گفتگو می‌شوم با اجازه‌ی شما. آقای ربیعی عزیز اگر نکته‌ای دارید اول کار، سلام و علیکی. یک خوش و بشی.

ربیعی: بسم الله الرحمن الرحیم. عرض ادب و احترام و سلام خدمت همه‌ی دوستان عزیزم که اینجا هستند و شما حضار عزیز. در خدمتتان هستم.

آقایی: آقای محبی بفرمایید.

محبی: سلام. شب شما بخیر. خوشحالم خدمتتان هستم قلبا و امیدوارم که بحث خوبی داشته باشیم و کمک بتوانم بکنم و در خدمتتان باشم.

آقایی: آقای احمدی شما هم…

احمدی: سلام می‌کنم. حرف دیگری ندارم.

آقایی: من فکر می‌کنم یک بخش مهمی از این چیزی که ما توی این جلسه می‌توانیم به آن برسیم این است که از این تجربه‌ی بزرگ و جدا سختی که اتفاق افتاده یاد بگیریم. من آخرین باری که امیرعباس را دیده بودم اینقدر موی سفید نداشت. من حدسم این هست که پنجاه-شصت درصدش احتمالا توی همین فیلم اتفاق افتاده. خب حالا کم و بیش ما از رزومه و کارنامه‌ی هنری آقای ربیعی خبر داریم. من فکر می‌کنم که ساخت یک همچین فیلمی در این مقطع از عمر هنری یک آدم یک جور عملیات انتحاری است به نظر من. خیلی پروژه‌ی بزرگ و عجیب-غریبی را شما در واقع شروع به ساخت کردید و شاید جای تقدیر داشته باشد که ما در پلان‌های خیلی لانگ‌شات یک عالمه هنرور، جزئیات بسیار متعدد صحنه‌، میزانسن‌های بسیار شلوغ، خب این واقعا دل و جرات می‌خواهد رفتن به سمت همچین کاری. کمی می‌گویی که چه شد همچین میزانسنی را انتخاب کردید برای روایت قصه‌تان؟

ربیعی: عرض شود که مقدمتا یک توضیحی بدهم. آقای مرتضی کوهزادی، طراح گریم فیلم سینمایی احمد در جمع ما هستند که امسال هم برای این فیلم سیمرغ گرفتند. همچنین بازیگر خوب، آقای مهیار شاپوری که نقش عباس را داشتند و آقای مهدی نصرتی هم بازیگر اصلی فیلم ضد. ایشان هم حضور دارند که من از ایشان تشکر می‌کنم که با ما همراهی می‌کنند. خب راجب‌به این که خب سخت بود؛ عجیب غریب سخت بود؛ یعنی شاید بگویم هر تصوری که داشته باشید راجب سختی اجرای این کار، بیشتر بود. در حدی که من وقتی که قلابم به سوژه گیر کرد و شروع کردم پژوهش کردن و نوشتن، تصورم این نبود آن‌قدر سخت باشد. من یادم هست روزی که فیلمبرداری شروع شد، روز اول که رضا محبی، حالا به عنوان نویسنده کنار من بود و چون پروژه سخت بود سوای از بحث فیلمنامه‌نویسی سر صحنه می‌آمد، کمک می‌کرد؛ مایه‌ی آرامشی بود. مشورت می‌داد. روز اولی که شروع شد واقعا من هنگ کردم که باید چه کار کنم و قفل کردم و روز دوم کارم به بیمارستان کشید و عجیب و غریب… یادم هست همان اول به رضا گفتم رضا من واقعا اگر می‌دانستم اینقدر سخت هست شاید قید ساختش را می‌زدم یعنی سوژه از همان اول می‌دانستم سخت هست واقعا پیگیری ساختش را نمی‌کردم ولی به مرور خب ما با شرایط اخت شدیم؛ یعنی سعی کردم مسلط شوم به آن فضای عظیم و دیگر تقریبا بعد از یک هفته آپدیت شدیم ما. توانستیم این کار را جلو ببریم و الان این را نمی‌گویم که دیگر مثلا اگر می‌دانستم نمی‌ساختم. الان احساس کردم که سختیش برایمان هموار شد؛ یعنی این‌که این کار به سرانجام رسید؛ تمام شد واقعا به نظر معجزه‌ی خود حاج احمد و نظر لطف شهید کاظمی بود.

آقایی: کمی می‌گویید از جزئیات تولید، از تجمیع هنرورها، ضبط‌هایی که داشتید، توی چه فصلی از سال بودید. یک کم بگویید تا ما بیشتر حس بگیریم.

ربیعی: من چون گفتند بچه‌ها غالبا سینمایی هستند؛ ببینید بزرگترین سختی که ما روز اول فیلمبرداری با آن مواجه شدیم حالا سوای از آن سختی‌های داخل پیش‌تولید، ما مثلا برای توی پیش‌تولید تیتروار می‌گویم مشکلاتمان چه بود. ببینید ما کل قصه تقریبا داخل فرودگاه شهر بم می‌گذرد و پیدا کردن لوکیشنی که یک فرودگاه را سه چهار ماه بگذارند در اختیارمان و بتوانیم داخلش فیلمبرداری کنیم عملا نشد بود. ما فرودگاه‌های مختلف… یعنی پیدا کردن لوکیشن ما را دچار بن‌بست قرار داد توی پیش‌تولید؛ حتی به سمت متوقف شدن پروژه رفت. بحث بعدی که مطرح شد خب از همان اول مهندسی تولید فیلم بود. این‌که فیلم را اصلا چطور می‌شود تولید کرد؟! به دلیل حجم زیادی از لجستیک هوایی از هواپیما بگیر تا هلی‌کوپتر و سوای از لوکیشن و حجم زیادی از جمعیت که با یک برنامه‌ریزی دقیق یعنی یک اتفاق ویژه‌ای توی این فیلم افتاد که ویژوال آمد خیلی توی مهندسی فیلم و اجرایی شدن فیلم به ما کمک کرد.

آقایی: چقدر از چیزهایی که دیدیم هواپیما و این‌ها سی‌جی بود؟

ربیعی: ببینید شما تقریبا هر آنچه که توی میزانسن بازیگرها مرتبط است یعنی توی فورگراند، بازیگر چه با هنرورها و چه با لجستیک هوایی مرتبط است و توی میزانسن نقش دارد آن‌ها میدانی انجام شده ولی آنچه که توی بک‌گراند و برای فضاسازی غالبا ویژوال است.

آقایی: مثلا پنج‌تا هلیکوپتر همزمان شما پرواز دادید؟

ربیعی: ما مثلا دوتا هلیکوپتر پرواز دادیم بعد آن عمقش، بقیه‌اش را دیگر ویژوال کار کردیم.

آقایی: پلان‌های هوایی که از جت و اول کار بود چی؟

ربیعی: پلان‌هایی که داخل هواپیماست میدانی گرفته شده ولی پلان‌هایی که عبوری است آن‌ها فول سی‌جی گرفته شده. اصلا میدانی نیست. چه خود هواپیما چه خود فضا همه‌اش سی‌جی است.

آقایی: ایلوشین و این‌ها؟ رفت و آمدهایشان؟

ربیعی: گفتم آن‌هایی که توی میزانسن دخیل است یعنی بازیگر با آن مرتبط است از ایلوشین بالا می‌رود، پایین می‌آید؛ توی فورگراند ما قرار دارد میدانی است ولی آن‌هایی که توی بک‌گراند یا پلان‌های اکستریم‌لانگ‌شات و این‌ها، همه‌اش ویژوال است. منتها رسیدن به این که ویژوال آیا می‌تواند یعنی از لحاظ مهندسی ما به این نتیجه رسیدیم که برای اجرایی شدن باید این پلان‌ها را ما مثلا بسپاریم به ویژوال ولی خب مسئله‌ای که وجود داشت آیا ویژوال می‌تواند؟! چون ما باید به یک اطمینانی می‌رسیدیم بعد کلید می‌زدیم یا ما مثلا توی طراحی‌هایمان باید این را لحاظ می‌کردیم که مثلا من اگر دارم… من یک توضیحی راجب‌به هنرورها بگویم. ما تقریبا کمترین روزمان که تعداد هنرور را داشتیم صد نفر بود. بیشترین تعداد هنرورمان هم چهارصد نفر بود. روزهایی هم که هنرور نداشتیم تقریبا می‌توانم بگویم توی این صد و پانزده جلسه فیلمبرداری فکر می‌کنم بیست جلسه ما هنرور نداشتیم. بقیه‌ی جلسات همه‌اش با هنرور مشغول فیلمبرداری بودیم. خب تکثیر جمعیت هنرور، دوباره تکثیر لجستیک، ساخت مثلا لوکیشن چون ما توی لوکیشن به لوکیشن واحد نرسیدیم. مجبور شدیم که توی چند فرودگاه بتوانیم کار کنیم. همه‌ی این‌ها را به وحدت رساندن خب اعتمادی بود که ویژوال کردیم و اتفاقی که راجب‌به ویژوال می‌افتد و ما برای اولین بار توی سینمای ایران این را جلو بردیم که گفتم مثلا ریسکش را توی پیش‌تولید خیلی بالا می‌برد این بود که الان بحث تکثیر جمعیت کاری که می‌کنند این است که می‌آیند فوتیج می‌گیرند بعد اضافه می‌کنند. مثلا پرده سبز می‌زنند و آدم‌ها جلوی پرده سبز فیلمبرداری می‌شود بعد می‌آیند توی پلان؛ مثلا فورگراند را می‌چینند. آن آدم‌هایی که جلوی پرده سبز فیلمبرداری شده می‌گذارند روی بک‌گراند. ما به دلیل حجم زیاد پلان‌هایمان نمی‌توانستیم این کار را بکنیم چون آن خودش روز فیلمبرداری می‌خواست. مجبور بودیم کل جمعیت‌مان تری‌دی ساخته بشود. یعنی انیمیشن ساخته بشود. خب رسیدن به این نیازمند یک فناوری بود. محمد برادران از همان اول اصلا مطمئن می‌گفت که آقا این را به من بسپارید. این برای اولین بار دارد توی ایران انجام می‌شود و من این کار را می‌کنم. لازمه‌اش هم ساخت یک سخت‌افزاری بود و سوای از آن طراحی و برنامه‌نویسی نرم‌افزار داشت. یعنی یک دستگاه اسکن باید ساخته می‌شد که سیصد و شصت درجه آدم‌ها را بتواند اسکن کند بعد این‌ها تو استودیوهای موشن‌کپچر حرکت‌ها باز طراحی بشود. یک سری حرکت ضبط بشود. این آدم‌هایی که اسکن شده بودند، آن حرکت‌ها را بهشان بدهند و انیمیت در بیاید. منتها این که این خروجی شبیه مثلا گیم‌ها می‌شود. مثلا آدم‌هایی که توی گیم‌ها می‌بینیم یا آدم‌هایی که توی انیمیشن می‌بینیم که محمد برادران برای رساندن آن به حداکثر رئالیته‌ای که مدنظر بود برنامه‌هایی اکیپشان انجام دادند، طراحی کردند که یک کار هایتکی انجام شد یعنی توی صنعت سینما یک رشدی به سینمای ایران داده شد. من یادم هست کار که تمام شد ما خب خیلی تصوراتمان این بود که نمی‌شود و واقعا تهیه‌کننده، خود من اعتماد کردیم به این گروه جوان. آن‌ها هم خب شبانه‌روزی یک بیست و پنج نفری بودند که تخصصش را داشتند. تعهدش را داشتند و با همان نگاه حاج احمد که می‌شود. ان‌شاالله می‌شود. وقتی که خروجی همه ما را سورپرایز کرد حتی خود محمد برادران را یادم هست کار تمام شد به من گفت که امیرعباس ما الان توی ایران به یک توانایی رسیدیم که می‌توانیم فیلم فول سی‌جی کامل تری‌دی ولی رئال بسازیم و کم‌کم سینما اصلا دارد به این سمت می‌رود که تولیدات میدانی به حداقلی‌ترین نقطه می‌رسند و این اتفاق توی دنیا هم افتاده. با هوش مصنوعی هم خیلی جلو افتاده که مثلا باعث اعتصاب بازیگران هالیوود شد که آن‌ها دیگر عملا کارکردشان را دارند از دست می‌دهند. خب این سختی‌های کار این‌ها بود. بخش تری‌دیش.

آقایی: برگردیم سراغ سوال اصلی. چه شد که شما ترجیح دادید که احمد کاظمی را در این موقعیت و در این فضا روایت بکنید؟

ربیعی: خب این را هم توضیح بدهم. ببینید من چه شد اصلا سراغ این رفتم. من بعد از فیلم ضد چون خودم اصفهانی هستم؛ یکی از تهیه‌کننده‌های شبکه استانی اصفهان با ما دوست بود. ایشان یک مستند داستانی می‌خواستند راجب شهید کاظمی. به هر حال شهید خرازی و شهید کاظمی به عنوان شهید شاخص توی اصفهان هستند. می‌خواستند راجب زندگی حاج احمد یک کار بکنند. از من مشورت می‌گرفتند برای معرفی چندتا کارگردان و مثلا فیلم‌نامه‌شان و این‌ها. حکم مشاور داشتم. این‌ها توی کارگردان به بن‌بست رسیدند از من تقاضا کردند که خودت بیا بساز. خب من گفتم که سریال کار نکردم و نمی‌کنم؛ از آن طرف مستند داستانی هم تخصصش را ندارم. این بنده خدا از بس که علاقه‌مند بود به شهید کاظمی و همین ایام سال بود؛ یعنی اواخر سال هزار و چهارصد بود. نزدیک تعطیلات عید بود. از من خواست که این تعطیلات عید شما این پژوهشی که ما راجب زندگی حاج احمد کردیم را بخوان شاید قلابت گیر کرد و آمدی با ما کار کردی. من هم خب تعطیل بود و استفاده کردم دیگر. شروع کردم این متریال پژوهشی‌شان را خواندن. توی این پژوهش‌ها که اعم از چند تا کتاب بود؛ چندتا مصاحبه‌ی شفاهی بود که مکتوب شده بود. یک سری آرشیو راش مثلا تصویری از شهید کاظمی و این‌ها بود. من کل زندگی ایشان را خواندم توی تمام این پژوهش‌ها یک پاراگراف وجود داشت بیشتر از این هم نبود که شهید کاظمی، سال هشتاد و دو، زلزله‌ی بم، انتقال ده‌هزارتا مجروح. همین یک پاراگراف که شرح داده بود. من اینجا قلابم گیر کرد. گفتم که این چیست؟! رفتم گفتم این چیست؟! گفتند نه این یک چیزی بوده و زیاد برایشان اهمیت نداشت. من گفتم این از لحاظ سینمایی اولا برای من جذاب است. انتقال ده‌هزارتا مجروح مثلا کمتر از بیست و چهار ساعت و حالا مهم‌تر از آن چون من برای انتخاب سوژه این‌که پی‌.او. وی (Point-of-view shot) که من از آن فیلم دارم چه نسبتی با امروز دارد؟ من هنوز هیچی نمی‌دانستم چرا رفته؟ چی شده؟ چی بوده ماجرا؟ من گفتم که کسی را داری که بتوانم یک مدتی راجب‌به همین زلزله‌ی بم پژوهش کنم؟ من وصل شدم به یک آقایی به اسم آقای آخوندی. آقای آخوندی کسی بوده که همه جا با شهید کاظمی بوده یعنی چجوری بگویم پیشکار شهید کاظمی بوده یعنی انس زیادی با شهید کاظمی داشت از زمان جنگ تا شهادتشان. توی هواپیمایی هم که سقوط می‌کند اگر نیست به خاطر این‌که پای پرواز شهیدکاظمی به ایشان یک ماموریتی می‌دهد. یک ماموریت خیلی بی‌اهمیت یعنی مثل این‌که شهیدکاظمی می‌دانسته. به ایشان گواهینامه‌اش را می‌دهد می‌گوید که آقای آخوندی برو این گواهینامه‌ی من را تمدید کن! خب تمدید گواهینامه زیاد اولویتی ندارد ولی می‌گفت تاریخش گذشته برو تمدید که من هر چه اصرار کردم که آقا با شما بیایم بعد که برگشتیم گفت اجازه نداد من سوار هواپیما بشوم. من رفتم و نزدیک فرودگاه امام خمینی بودم که به من تماس گرفتند و گفتند که هواپیمای شهید کاظمی سقوط کرد. خب ایشان همه جا با ایشان بوده، توی بم هم با ایشان بود و این آدم توانست آدم‌های اصلی ماجرا را به من وصل کند. من شروع کردم پژوهش کردن دیدم یاحسین چه سوژه‌ای که هم از لحاظ سینمایی خیلی بکر و جذاب است و هم از لحاظ معنایی خیلی به درد امروز می‌خورد. دیگر من شروع کردم کار کردن و با آن دوستمان خداحافظی کردم گفتم من می‌خواهم بم را کار کنم خب آن‌ها هم شرایطش را نداشتند. دیگر من شروع کردم پژوهش کردن بعد از سه چهار ماه رسیدم به یک طرحی و طرح را ارائه دادم به آقای ساسان توی حوزه هنری و آن‌ها هم خواندند و استقبال کردند و دیگر پروژه‌اش جدی شد.

آقایی: چقدر از چیزهایی که توی فیلم دیدیم مستند به واقعیت بود؟ چقدرش در واقع حاصل…

ربیعی: ببینید من همیشه چون کارهایی که کردم اقتباس از واقعیت بوده غالبا. ما یک مسئله‌ای که توی اقتباس از واقعیت داریم این هست که به هرحال مستند نمی‌خواهیم بسازیم. داریم یک فیلم عرض شود که داستانی… فیلم داستانی هم قواعدی دارد دیگر. من همیشه بحثم این هست که توی واقعیت ما چیستی ماجرا را باید وفادار باشیم؛ یعنی چیستی ماجرا نباید دچار تحریف بشود چون مخصوصا مسئولیم نسبت به روایت تاریخ ولی چگونگی ماجرا و جزئیات و دیتیل‌ها می‌تواند براساس قابلیت درام، دراماتیزه بشود. آن چه که شما می‌بینید الان، می‌توانید بپرسید چه چیزهایی واقعیت است یا چه چیزهایی نیست. آنچه که می‌بینید واقعیت است یعنی من مثلا همین سه روز پیش همه‌ی آن جمعی که توی پژوهش به من کمک کردن، آدم‌هایی که در میدان درگیر این ماجرا بودند آمدند توی همین سالن حوزه‌ی هنری فیلم را دیدند، هیچ کدام ایراد غیرواقعی به فیلم نگرفتند. می‌گفتند همه چیز عین واقعیت هست؛ منتهی خب بالا و پایین دارد. جزئیات فنی مثلا یک سری مسائل داشتند ولی خب واقعیت است.

آقایی: نه مثلا ماجرای هلیکوپترها در شب و آن نمی‌دانم این‌ها…

ربیعی: بله. اولین پرواز هلیکوپتری در شب در تاریخ جمهوری اسلامی، بیشتر از پنج مایل، بدون شناسایی، توی منطقه‌ی کوهستانی، در آن شب واقعی زلزله بم رخ می‌دهد. اولین بار و قصه‌هایش هم همین بوده یعنی تقریبا قصه‌اش واقعی است. آن خلبانی که می‌رود حالا توی واقعیت به آن می‌گویند ژنرال، توی خود سیستم نیروی هوایی. به آن می‌گویند ژنرال، منتهی ما بخاطر این‌که مثلا آن بنده خدا یکهو چیز نشود اسمش را تغییر دادیم. خب ایشان این عملیات را انجام می‌دهد بعد آن مباحث هیپوکسی و این مسائل وجود دارد و دیگر انتقال آن ده‌هزار تا مجروح، نبود دولت یعنی دولت صبح شنبه می‌رسد آنجا که اختلافاتی که شهید کاظمی با دولت دارد این‌ها همه‌اش مستند هست، حتی من اینجا دیگر حالا خصوصی است و می‌توانم بگویم منظور ما از مرتضوی کیست. ایشان با آقای موسوی لاری، وزیر کشور و آقای خرم وزیر راه به شدت درگیر می‌شود صبحش. در حدی که ما حالا تو فیلمنامه چون به ما مثلا می‌گویند که آقا شما مثلا می‌خواستی که پیازداغش را زیاد کنی یا مثلا توی این شرایط امروز شاید این تقابل ملت دولت مثلا صلاح نباشد. ما می‌خواهیم بگوییم اگر می‌خواستیم واقعیت را بگوییم خیلی بیشتر بود. این توی فیلم‌‌نامه‌ی اولیه هم بود. صبح شنبه وقتی این ده‌هزار تا دیگر تمام می‌شود تازه آقای خرم و آقای موسوی لاری می‌رسند که شهید کاظمی با این‌ها دست به یقه می‌شود و چون با هواپیمای ایلوشین می‌آیند اجازه‌ی پیاده شدن به آن‌ها نمی‌دهد می‌گوید که حالا که آمدید حداقل با هواپیمای دولت می‌آمدید. چرا سوار هواپیمای سپاه شدید! برشان می‌گرداند. اجازه نمی‌دهد پیاده بشوند. برمی‌گردند و ظهرش با هواپیمای ماهان دوباره خودشان می‌آیند و همین اتفاقات بود که کوتاهی دولت بود که روز سوم بعد واقعه آقای خامنه‌ای می‌روند آنجا چون آقای خامنه‌ای دو بار بم می‌روند. یک بار سوم می‌روند و یک بار فکر کنم چهاردهم می‌روند که آن چهاردهمش است که با لباس مبدل می‌روند توی شهر و این‌ها یا سومش هست حالا من شک کردم کدامش هست ولی علتش که می‌آیند اینجا یک تشر خیلی تندی هم به دولت می‌کنند که شما مقصرید و مسئول هستید و این چیزهایش واقعی است. یا موتورگیری که می‌شود اولین ایلوشینی که می‌آید خب اینقدر جمعیت توی رمپ زیاد هست که وقتی این هواپیما بارگیری می‌کند می‌خواهد راه بیوفتد آن فاجعه رخ می‌دهد؛ یا مثلا آن واقعه‌ای که از جلوی هواپیما آن بچه را نجات می‌دهد رخ داده منتها شهید کاظمی نبوده. یکی از نیروهای دیگر بوده. این‌ها تقریبا واقعیت می‌ماند. یک سری قصه‌های فرعی و آدم‌های فرعی ماجرا که این‌ها…

آقایی: یعنی آن عروس و داماد…

ربیعی: نه این‌ها تخیل است.

آقایی: آن فاجعه‌ای که رخ داده چه بوده؟

ربیعی: درواقع این بوده که وقتی این‌ها همه‌اش اصرار داشتند آقا بروید عقب. کسی نمی‌رفته عقب یا جمعیت زیاد بوده، موتور ایلوشین آن‌قدر قوی است که توی فاصله‌ی مثلا بیست متریش برای من مثال می‌زدند یک ماشین مثلا چهارصد و پنج آنجا باشد این را بلند می‌کند، ایلوشین هواپیمای خیلی غول‌پیکری است. خب باید این‌ها فاصله بگیرند. بعد این باعث می‌شود که جمعیت زیاد روی زمین کشیده می‌شوند، پرت می‌شوند. منتها آسیب کسی نمی‌بیند. آن عروس و داماد تخیل ماست بخاطر داستان ولی روی باند، ترک باند که برای فرود اول به مشکل خورده بودند. روی باند نزدیک بوده کسی را زیر بگیرد و این‌ها، این‌ها همه‌اش واقعیت است.

آقایی: ممنون. حالا توی این دور اول کمی هم از چالش‌های نویسندگی قصه در جریان قرار بگیریم فکر کنم خالی از لطف نباشد تا بعد یک مقدار وارد گفتگوهای چالشی‌تر هم بشویم.

محبی: مجدد سلام. خب امیر عباس گفت دیگر. یک پژوهش تقریبا هشت، نه ماهه کرده بود قبل از این‌که من با طرح مواجه بشوم. دیگر خودش لطف کرد؛ روزی من شد اضافه شدم در مرحله‌ی نگارش متن. مهم‌ترین مسئله‌ای که از اول ما داشتیم به عنوان یک نگرانی بزرگ این که داریم در مورد شهید کاظمی حرف می‌زنیم که از تقریبا بیست سالگیش تماما زندگی دراماتیکی داشته و کنش‌های قهرمانانه داشته تا لحظه‌ی شهادتش. یعنی همین شمردنش طول می‌کشد. در ورودش به منطقه‌ی جنوب، تشکیل اصطلاحا لشکر، بعد ماجرای بیت‌المقدس و فتح خرمشهر، حالا در جنگ به کنار، بعد از جنگ ماجرای مرصاد. فکر می‌کنم حضور داشتند بعد قرارگاه حمزه را دارند بعد نیروی زمینی را دارند. این‌که انتخاب بکنیم یک شهید شاخص، یک فرماندهی به این عظمت را اصطلاحا محدودش کنیم توی بیست و چهار ساعت خب خیلی حاشیه‌های بزرگی برایمان در روز اول داشت. به هر حال ایشان هم محبوب بودند؛ از سمت دوستانشان، فرماندهان دیگر و اتفاقات دیگر و هم اینکه بالاخره مواجه مردم با فرمانده‌ی جنگ یک چیز دیگر‌ی بود. خب همین هم یک مزیتی داشت. این بود که ما هر چه از پرتره می‌دیدیم دیگر. از اشخاصی که توی جنگ، فرماندهان ما بودند همه میزانسن عملیات بود و جنگ بود و اتفاقات آن شکلی بود. اینکه ما یک نفر را جدا کردیم بیست سال بعد روایتش داشتیم می‌کردیم خب این یک اتفاق مهم بود. دوباره این مسئله ‌که ما یک شخصیت را در این ابعاد وارد یک ماجرای اجتماعی بکنیم. این تاکید متاسفانه یا خوشبختانه حالا چجوری اتفاق افتاد من در جایگاهش نیستم ولی ما یک فیلم اجتماعی ساختیم. در مورد یک موضوع انسانی برای مردم. حالا در آن اتفاق یک قهرمانی که زیست جنگ داشته دارد در یک مواجه‌ی کنش اجتماعی قرار می‌گیرد. این مهمترین مسئله بود. دومین اتفاق این بود که…

آقایی: فیلم اجتماعی؟ ما داریم یک بحران می‌بینیم.

محبی: منظورم این است که فیلم در ماجرای دفاع مقدس نیست. در جنگ نیست. به هرحال یک بحران اجتماعی برای مردم پیش آمده. شاید اینطور بیان کنم بهتر باشد. نکته‌ی دوم این بود که ما داشتیم یک اصطلاحا الگوی شاه‌پیرنگ می‌نوشتیم برای یک شخصیت که بروز و ظهور این استعداد را باید توی آن اتفاق می‌دیدیم. خب اولین اتفاقی که از این بروز و ظهور ما می‌توانیم ببینیم این است که خودش کنش‌های قهرمانانه‌ی برون‌ریزی داشته باشد یعنی خودش فعال باشد. خودش اکت بیرونی داشته باشد. یکی دوتا واژه‌ی مهم برای حاج احمد حالا توی ذهنم بود. یکی مسئله‌ی شیوه‌ی مدیریت، اساسا کلیدواژه اصلی که ما توی این فیلم دنبالش بودم این بود که مدیریت درست چگونه اتفاق می‌افتد و دومی هم مردم‌داری که چگونه می‌شود در یک بحران و در دل این عظمت تلخ ماجرا چگونه بشود با مردم مواجه شد و به لحاظ کرامت انسانی آسیبی هم به مردم نزنیم. این دو تا مسئله برای من مهم بود. خب این ابعاد باید چطوری اتفاق می‌افتاد؟ اگر تمام کنش‌های احمد کاظمی در فیلم معطوف می‌شد به کنش‌های قهرمانانه‌ی برون‌ریزی خودش یک ماجرایی بود؛ به خاطر همین ما یک خطی را با امیرعباس بردیم جلو، خطی که فعال‌سازی نیروهای مخالف در جهت کمک به مردم که به نظرم یکی از مهمترین ویژگی‌های این فیلم این هست که وقتی بحرانی دارد اتفاق می‌افتد ما چگونه بتوانیم نیروهای متکثر را هم راستا و همسو با این جریان بکنیم. از یک نیرویی که نماد یک حرکت تند افراطی است توی فیلم، تا یک نیرویی که خب داغ دیده است و مسئله‌ی مهم دارد که الان چه وقت آمدن است به این منطقه تا یک نیرویی که به شدت دارد کنش علمی انجام می‌دهد. یک اتفاق این شکلی.

آقایی: این‌ها خلق شما بود دیگر؟ این شخصیت‌های رهنما و خانم دکتر و …

محبی: وجود داشتند. مثلا رهنما وجود داشت شخصیت واقعیش ولی بقیه‌اش را فکر می‌کنم ما چیدیم. عباس و دکتر و این‌ها. مواجه‌ی بعدی که دوباره با متن داشتیم این بود که حالا وقتی در طرف بحران قرار می‌گیریم قرار است چه چیزی را از بحران روایت بکنیم؟ به هر حال شما فقط این تصور را بکنید که یک شهری ویران شده، نزدیک به چهل‌هزار نفر از بین رفتند، فکر می‌کنم جمعیت یک میلیون بوده آن موقع…

آقایی: نه.

ربیعی: صدهزارتا.

محبی: صدهزارتا بوده. صد هزار نفر جمعیت بوده که بقیه هم تقریبا بخش مهمی از شهر در بحران است و در زیر آوار و این‌ها و یک راه خروجی دارد شهر و فقط هم فرودگاه است. خب طبیعتا توی آن شرایط خیلی اتفاقات عجیب و غریبی ممکن هست برای مردم بیفتد. اینکه چگونه ما با مردم مواجه بشویم که آن اتفاق و آن عزت برایشان حفظ بشود. در کل ما با این اتفاق روبرو بودیم. حالا قرار بود که فیلم‌نامه را پهن بکنیم. نقاط اصلیش را انتخاب بکنیم. این نقاطی که بتواند این خط مرثیه و سوگ را طوری پیش ببرد که مخاطب یک‌جایی از فیلم نیفتد. پس نزند و فیلم را دنبال بکند. به هر حال قصه تلخ است. انتهای قصه با تغییراتی روبرو بود به صورت مداوم بابت این‌که چه کسانی را ما از دست بدهیم؛ چه کسانی را نگه داریم؟ مثلا توی موقعیت گلپونه و هاجر انتخاب این بود که هاجر زنده بماند یا از بین برود یا دختر دکتر صدر بماند یا برود. اتفاقات این شکلی بود. برایمان مهم بود که شخصیت‌های فرعی هم که داریم تعریف می‌کنیم هر کدام یک کنشی داشته باشند. مثلا شخصیت روحانی که خب عماد درویش بازی کرد و خیلی هم به نظرم جا افتاده بود و این زحمت امیرعباس و بچه‌ها بود به نظرم خیلی خوب کار کرد. نقش اسلامی را بازی کرد. کارکرد یک روحانی را داشتیم می‌دیدیم و آن جمله‌ی معروفی که برود آخوندی بکند. یعنی هرکسی نقش خودش را پیدا بکند، پلان خودش را پیدا بکند و این موقعیت را پیش ببرد.

آقایی: چی سخت بود؟ چی  چالش بود؟ بیش‌تر از همه از رفت و برگشت بین شما؟

محبی: تقریبا فکر می‌کنم که برای نسخه اول، با یک طرح هجده صفحه‌ای روبرو بودیم. حالا این برای دوستان هم نکته‌ای است. ما اصلا وارد سیناپس نشدیم. شروع کردیم از اول فیلم‌نامه نوشتن. از اول نوشتیم. تقریبا روزی حدود پنج ساعت، یا سه ساعت، بعضی وقت‌ها حدود شش ساعت، روزی هفت-هشت ساعت کار می‌کردیم. پنج ماه طول کشید نسخه‌ی یکمان را تقریبا نوشتیم.

آقایی: پنج ماه روی فیلم‌نامه وقت گذاشتید.

محبی: فقط نسخه‌ی یک. نسخه‌ی یکی که ما تازه بتوانیم ارائه بدهیم. چون بالاخره سفارش دهنده یا حوزه‌ یا کسان دیگر می‌خواستند که فیلم‌نامه را داشته باشند.

آقایی: تجربه و اطلاعی دارید از این‌که متوسط زمان نوشتن فیلم‌نامه توی سینمای ایران چقدر هست؟

محبی: من که فکر می‌کنم خیلی کار عجیبی است. بخاطراین‌که تقریبا اگر الان من بخواهم تایمش را بگویم فکر می‌کنم کمتر از سیزده‌ماه ما وقت نگذاشتیم برای فیلمنامه. تازه منهای پژوهش‌هایی که خود آقای ربیعی انجام داده بود؛ فقط برای نگارش این متن. عرض کنم برایتان که نوشتن حدود پانزده دقیقه‌ی اول  فیلمنامه‌ی ما فقط دو ماه طول کشید. آن هم اصلا فیلم از بم شروع می‌شد. از یک عروسی و از یک سری آدم‌هایی که ما آن‌ها را می‌دیدیم. دو ماه از کار که گذشت وقتی پانزده دقیقه تمام شد تصور این بود که خب همه‌اش را بریزیم دور یعنی تازه فیلم از اینجا شروع می‌شود.

آقایی: من یک نکته‌ای را بگویم برای این‌که یک حسی نسبت به این عدد سیزده ماه پیدا بکنید. آخرین فیلمی که در حلقه‌ی هنر نقد شد، همین شاهزاده‌ی روم برای خود من به شخصه مسئله‌ی فیلم‌نامه خیلی دغدغه بود و از آقای محمدیان عزیز پرسیدم چقدر وقت گذاشتید گفتند یک و نیم ماه.

محبی: عرض کنم یک اتفاق مهم وقتی همه با این فیلم‌نامه مواجه می‌شدند این بود که چه پرده‌ی سوم درخشانی. پرواز در شب هلی‌کوپتر. آقای ربیعی یک روزی آمد گفتش که به نظرم فیلم همین‌جا تمام می‌شود. اصلا پرده‌ی سوم نمی‌خواهد و قشنگ فیلم تمام می‌شد.

آقایی: یعنی کجا تمام می‌شد؟

ربیعی: فیلم با تصمیم بر پریدن تمام می‌شد. یعنی حاج احمد می‌گفت بپر. فیلم تمام می‌شد. کپشن می‌خورد که این‌ها رفتند و این‌ها؛ البته قصه چیز دیگری بود.

محبی: خیلی اتفاقات عجیبی افتاد. مثلا حالا این نکته را دوباره توی شرایط تولیدی می‌گویم. خود آقای ربیعی به نظرم بهتر می‌تواند توضیح بدهد. استاندارد یک فیلمی که بشود با صد و بیست دقیقه جمع کرد تقریبا هفتاد، هفتاد و پنج صفحه، هشتاد صفحه است. ما فیلم‌نامه‌ی اولمان هشتاد صفحه بود. هشتاد و پنج صفحه بود ولی هی در دل کار دوباره پیتاژ شد یعنی هی کم شد کم شد کم شد اضافه شد.

ربیعی: ببینید یک مشکل اساسی که ما داشتیم راجب این فیلم، این بود که نمونه نداشتیم. یعنی ژانرش خب ژانر فاجعه می‌شد. ما تقریبا هر چه فیلم راجب‌به زلزله ساخته شده توی دنیا را دیدیم. قصه فیلم‌ها‌یی که راجب‌به زلزله ساخته می‌شد، اولا نصفی از فیلم قبل زلزله بود یعنی خود فاجعه می‌شد نقطه‌ی اصلی بدنه‌ی فیلم. بعد بقیه‌ی فیلم‌ها هم مسئله سر مثلا نجات جان یک نفر توی دل آن زلزله بود که می‌خواستند نجات بدهند. ما فیلمی راجب‌به امداد و نجات پس از بحران نداشتیم. یعنی تبعاتی که یک فاجعه روی یک جمعیت زیاد می‌خواهد بگذارد.

آقایی: بخش‌هایی از فیلم برای من صحنه‌هایی از تنگه‌ی ابوقریب را تداعی می‌کند. موقعیتی که بایستی جمعیت را خالی می‌کردند از آن فضا، یک سری جنگ‌زده‌ای بودند که ما لزوما درگیر جنگ نمی‌دیدیم ولی…

ربیعی: نه اصلا فوکوسمان روی تنگه نبود. ما فیلمی که خیلی نزدیک دیدیم؛ قصه‌هایی راجب این بود که یک نفر می‌خواهد تعداد زیادی را نجات بدهد، من به نظرم بهترین گزینه‌ای که ساخته شده توی ذهنم فهرست شیندلر است که یک تعدادی از آن جمعیت یهودی در معرض خطرند و یک نفر دارد تلاش می‌کند تا جایی که می‌تواند هر چه بیشتر این‌ها را نجات بدهد یعنی می‌خواهم بگویم یکی از مشکلاتمان این بود که ما داشتیم یک فیلمنامه‌ای را می‌نوشتیم که ای کاش یکی دو تا نمونه بود ما بفهمیم باید مثلا سر و شکل قصه‌مان چه باشد.

محبی: یک نکته کوچک هم من بگویم. فیلم احمد دوتا دوگانه مطرح می‌کند. یک دوگانه نسبت علم و عمل است یعنی مدیریت میدان که این یک شائبه‌ای پیش می‌آورد که…

آقایی: در واقع تکنوکرات در برابر بچه هیئتی! رزمنده! نمی‌دانم…

محبی: اینجا مجبورم از این کلمه استفاده کنم چون ما خیلی وقت گذاشتیم؛ یعنی می‌خواهم بگویم برای جزئیات ما دست به سرچ بودیم مثلا کاراکتر عبوس چه شکلی هست؟ سرچ می‌کردیم ویژگی‌های عبوس، آدم عبوس، که تو چه کسی را می‌شناسی؟ من چه کسی را می‌شناسم؟ اصلا همه‌ی شمای داخلی و ظاهری و برون و … همه را بررسی می‌کردیم که اصلا مثلا عباس چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟ مثلا رهنما چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟ صدر چه ویژگی؟ از این پژوهش‌هایی که به کرات هم تاکید امیرعباس بود هم خودم به آن علاقه داشتم و این حرف‌ها خیلی در فیلم ما اتفاق افتاد. دوگانه‌ای که مطرح می‌شود، این خیلی مسئله‌ی مهمی است که بعدا من یک چند جایی هم خواندم و دیدم نوشتند نسبت احمد کاظمی نسبت اصطلاحا ساینس و نالج نیست! نسبت علم و دانش نیست؛ در مواجه که با رهنما دارد. رهنما دارد از ساحتی می‌آید که به نظرش دارد کار درستی انجام می‌دهد. دارد کار علمی می‌کند. کجا این را من می‌گویم؟ آن جایی که رهنما وقتی صدر به او می‌گوید که بم برایت لابراتوار است می‌گوید بله یعنی واقعا قبول دارد و می‌پذیرد و درست این را می‌داند که باید شیوه‌ی علمی عمل بکند. احمد یک مسئله‌ای دارد؛ یک مسئله اپیستمه دارد در مواجه با ساینس و نالج. یک معرفت‌شناسی بزرگ‌تر دارد؛ یعنی این که علم در زمانی می‌تواند کمک تو بکند که دست بدهد به انسان؛ یعنی اگر در پروتکل باقی بماند این اتفاق نمی‌افتد. یک مواجهه‌ی پیش آمد که احمد کاظمی دارد ضد علم عمل می‌کند در فیلم، درصورتی که در نهایت ما داریم یک معرفت‌شناسی را از احمد کاظمی می‌بینیم که حتی خود رهنما را همراه می‌کند. دومین دوگانه‌ای که مطرح می‌شد دوگانه‌ی همین چالش سیاسی که بعدها پیش آمد و محل بحث شد. اینکه ما مسئله‌مان مثلا دولت آقای خاتمی بوده یا مثلا احمد کاظمی، دوگانه‌ی سپاه و دولت، من ارجاع می‌دهم به پنج شش روز پیش، سیل سیستان متاسفانه آمد، فردای انتخابات بود نمی‌دانم یا روز انتخابات بود و تا فردایش، چهل و هشت ساعتش هیچ مسئولی نرفته بود یعنی می‌خواهم بگویم که این نسبت احمد، هیچ ربطی به دولت دهه‌ی هشتاد ندارد؛ یعنی متاسفانه امروز هم اتفاق بیوفتد انگار ساری و جاری است. انگار ما یک بیست و چهار ساعت عقب هستیم درصورتیکه همه‌ی مسئله‌ی فیلم احمد بیست و چهار ساعت اول بحران است نه این‌که خدای نکرده دولت کار نمی‌کند. ببین طبیعتا آن‌هایی هم که در فیلم ما مثل همین آقای موسوی لاری که مثال می‌زنند آن‌ها هم احساس می‌کنند در تهران نشستند، تصمیم دارند می‌گیرند، جلسه گذاشتند، دپارتمان تشکیل دادند، پروتکل دارند صادر می‌کنند ولی مدیریت میدان، مدیریتی فراتر از این است. این دو تا هم در خصوص چالش‌هایی که اصلا ما چقدر واردش بشویم؟ چقدر بیاییم بیرون؟ امیر عباس گفت یک جایی از آن را خودمان حذف کردیم. یک جاهایی از آن خب بالاخره به خاطر خط و تالیف امیرعباس باید حضور می‌داشت؛ و جمله‌ی آخرم را هم عرض بکنم. آن هم احساس می‌کنم که اینجا می‌شود درباره‌اش حرف زد، آن هم به عنوان حضور یک نویسنده‌ی دوم کنار کارگردان، این خیلی مهم هست. حالا این‌که دارم می‌گویم سعیم بر این بود که این اتفاق بیوفتد. امیدوارم که پروژه از من راضی باشد به خصوص آقای ربیعی. نویسنده‌ی حرفه‌ای یعنی من می‌خواهم بگویم شاید اگر قرار بود من مواجه‌ام این باشد که من قرار باشد احمد را بسازم شاید مثلا پنجاه شصت درصد با این که الان ساخته شده بود متفاوت بود. من تمام پروژه سعی کردم در خدمت نگاه آقای ربیعی باشم. آن هم به این دلیل که قرار بود فیلم ایشان ساخته شود. باهم خیلی می‌جنگیدیم؛ خیلی هم دعوا می‌کردیم. خیلی نکته‌ها می‌گفتیم و یک جاهایی می‌رسیدیم که آقای ربیعی می‌گفت ببین درست است اصلا باشد ولی من این را می‌خواهم یعنی این اتفاق اگر معمولا چون تیم شدن، کار مشترک کردن یک سختی‌ها و مسائل اینجوری دارد که تو باید یک چیزهایی را عبور بکنی برای این‌که آن اتفاق بیوفتد و سعی کردیم این چندتا چالش که فرمودید را فیلم‌نامه چه در مورد خودم چه در مورد پروژه این بود که به ذهنم رسید.

آقایی: بسیار خب. خیلی ممنونم. تشکر می‌کنم. من تعمدا یک مقداری با عرض معذرت از محضر همه این بخش تجربه‌نگاری را گذاشتم یک مقداری بیشتر برود جلو چون این جنس گفتگوها از دل خود فیلم برای کسانی که حالا علی‌الحسب ظاهر به من نگاه می‌کنند همه دستی بر آتش دارند فرصت مغتنمی است. می‌توانیم از آن یاد بگیریم و انگار با بخشی از یک چنین ابرپروژه‌ای ما هم در واقع شریک شدیم؛ اما در واقع دور دوم بحث را که می‌خواهیم وارد نقد بشویم را با این سوال می‌خواهم شروع بکنم که آقای محبی عزیز فرمودند که ما تلاش داشتیم که در طول فیلم؛ در یک متن بحران و روایتش با آن گریم درخشان و فوق‌العاده دلخراش و بقیه‌ی عناصری که در خدمت فیلم بود از ریتم تند میزانسن، هنروران و کارهایی که شما توی سی‌جی کردید و کارگردانی و و و دیالوگ‌ها، این تنش‌های گفتگویی و این‌ها، در خلال این‌ها بیننده را عبور بدهیم و به سلامت به انتهای فیلم برسیم و تا جای ممکن اذیتش نکنیم. آیا شما فکر می‌کنید که در این زمینه فیلم موفق بوده؟

احمدی: بسم‌الله الرحمن الرحیم. قبل از این‌که حالا به سوال شما جواب بدهم؛ من یک اشاره‌ای بکنم که واقعا این میزانسن یک مقدار سخت بود یعنی به لحاظ این‌که ما بتوانیم با بچه‌ها ارتباط بگیریم، چون نور می‌خورد توی چشم آدم و خیلی هم فاصله زیاد است و فکر می‌کنم که چند نفر خوابیدند و این‌ها یک ذره ارتباطمان سخت است یعنی ما باید اینجوری به طرف شما می‌نشستیم و این‌ها ولی خب دیگر حالا نشد. اگر که ممکن است یک ذره برایتان جذابیتش کم باشد به خاطر این است. به خاطر این صحبت‌ها نیست. این را بدانید.

آقایی: من یک توضیحی هم بدهم؛ علت این یک جزئیات فنی بود. جایی که معمولا حلقه‌ی هنر برگزار می‌شود خیلی جمع صمیمانه‌تر و بهتری است ولی امکان پخش دی‌سی‌پی را نداشتند. ما به جهت این‌ مجبور شدیم که بیاییم اینجا.

احمدی: الان سوال چه بود؟

آقایی:  سوال این بود که آیا فیلم موفق شده در اینکه بیننده را با خودش همراه کند و درنهایت به هدف اصلیش که حالا در موردش می‌شود با هم گفتگو کرد که نمایش یک پیچیدگی‌های یک بحران است یا معرفی یک شخصیت در دل بحران برسد یا نه؟

احمدی: حقیقت این هست که من الان در موضع یک منتقد نیستم، یعنی نبودم. قبلا هم مثلا منتقد نبودم و یک همچین فازی را نداشتم. الان هم که در خدمت شما هستم به اصرار آقای نوریان اتفاق افتاد و حالا بیشتر ما می‌خواهیم که در حقیقت تبادل نظری بکنیم؛ یعنی آن چیزی که احساس شخصی خود من هست به عنوان کسی که کمی در حوزه‌ی بالاخره سینما یا حالا کارهای نمایشی یک تجربه‌ی خیلی کوتاهی داشته، این بیشتر از این منظر است. اگر که نکته‌ا‌ی اینجا مطرح می‌شود، یک بخشش هم برمی‌گردد به در حقیقت مخاطبی که ما داریم اینجا، یعنی مخاطبی که به طور جدی احتمالا این مباحث را دنبال می‌کند و علاقه‌مند است که به طور تخصصی‌تر با یک همچین مقولاتی برخورد بکند. به صراحت بخواهم بگویم من حقیقتا آنچنان متوجه این تمایزی که الان تو مطرح کردی نشدم توی کار؛ یعنی چه بحث شخصیت‌محور بودن کار، چه بحث ماجرا یا موقعیت‌محور بودن یعنی مجموعه‌ی عناصری که در فیلم وجود داشت و در کنار همدیگر قرار گرفت که می‌خواهد بگوید که یک کسی به نام احمد کاظمی کیست؛ حداقل آن تاثیری که شاید مدنظر بچه‌ها بود را روی من نداشت؛ یعنی من حتی احساس کردم که شاید مثلا اگر این آدم احمد کاظمی نبود چه اتفاقی می‌افتاد؟ یعنی من از قبلش نمی‌دانستم که این فیلم درباره‌ی یک شخصیتی است که بالاخره قبل از این‌که این فیلم ساخته بشود یک تعریفی برای خودش دارد؛ یعنی ما این را می‌شناسیم. من از قبل یک پیش زمینه‌ای درباره‌اش دارم و به هر حال یک احساسی دارم نسبت به آن آدم. یک جورهایی حتی ما آدم‌هایی که اکثر بچه‌هایی که اینجا هستند احساسم اینطوری است، نسبت به احمد کاظمی احتمالا سمپاتی داشتند و آن مخاطبی که الان برایش جذاب بوده که بیاید حتما این فیلم را ببیند من خودم اینطوری بودم حداقل نسبت به این فیلم، کما این‌که قبل از مثلا پخش فیلم هم، کمی هم حتی تبلیغات کردم به خاطر این که بالاخره دوستانمان توی این کار بودند، برایم مهم بود که چه اتفاقی دارد می‌افتد. خیلی‌ها را ترغیب کردم بروید حتما چون نمایش فیلم فکر کنم روز آخر بود توی برج میلاد. قبل از آن من خیلی‌ها را می‌گفتم حتما بروید ببینید که قطعا می‌تواند کار متفاوتی باشد.

آقایی: یعنی روز اختتامیه؟

احمدی: نه در روز بیستم. آخرین روز اکران‌ها؛ اما زمانی که با فیلم مواجه شدم خب خیلی سوالات اساسی به من هجوم آورد و اما حالا مهم‌ترینش این بود که مثلا قصه‌ی این فیلم کجاست؟ مسئله‌ی فیلم کجاست؟ یعنی درست است که ما یک زلزله‌ای داریم که اسمش را گذاشتیم حالا به لحاظ تخصصی توی فیلمنامه اسمش را گذاشتیم بحران؛ خب آیا واقعا این الان بحران اصلی است یا نه مسائل دیگر‌ی ممکن است باشد؟ یعنی حالا دوباره اگر هم بخواهیم تخصصی صحبت کنیم احتمالا بچه‌ها خیلی می‌فهمند کلمات را، پیرنگ فیلمنامه کجاست؟ یک ذره دارم تو فضای در حقیقت فیلمنامه کار می‌روم که حالا خود تو بالاخره تسلط داری رویش و این را از چه نظر دارم می‌گویم؟ از این نظر دارم می‌گویم که آن چیزی که عامل جذابیت و عامل کشش مثلا این فیلم هست چه می‌تواند باشد که ما را پای آن نگه می‌دارد و باعث می‌شود که من مثلا تا دقیقه آخر با تمام توانم این کار را دنبال بکنم؟ این را نگاه کنم و آن انتظارات من را به عنوان یک مخاطب جدی سینما برآورده بکند. یک پرانتز هم اینجا باز بکنم و آن این است که من می‌فهمم کار واقعا سخت است؛ یعنی شما فکر نکنید که حالا این چه می‌دانم نزدیک به چهار ماه تولید و نمی‌دانم حالا چند ماه پیش‌تولید و نمی‌دانم سیزده ماه زمان برای نوشتن فیلمنامه و این‌ها ندید گرفته می‌شود. نه واقعا من این را می‌فهمم که واقعا کار سختی است؛ اما خیلی وقت‌ها این را ما استفاده می‌کنیم برای این‌که یک مقدمه‌چینی بکنیم برای این‌که یک حمله‌ای را آغاز بکنیم و من این کار را الان ترجیح می‌دهم نکنم؛ اما واقعا حالا یک سوال شاید اساسی‌تر، آیا اساسا شما اعتقاد داشتید که زمانی که فیلمنامه نوشته می‌شود ما باید بر اساس یک الگوی مشخصی پیش برویم؟ یعنی مثلا من یک کاری تقریبا سال نود و پنج انجام دادم برای پایان‌نامه‌‌ی کارشناسی ارشدم در حوزه‌ی الگوهای گسترش داستان در فیلمنامه بود و تا آن زمان تا سال نود و پنج من دوازده الگوی مشخص و دقیقی را در آوردم که این دوازده الگو وجود دارد. یکی از الگوهایش، الگوی سیدفیلد است. یه پرده یا سیدفیلد. یازدهتای دیگرش مشخصا استخراج شده و ارائه شده؛ چرا از این الگوها حرف می‌زنیم؟ به این دلیل که یک وجوه مشترکی وجود دارد در تمام این داستان‌ها و قصه‌ها و طی سالیان زیاد افراد زیادی روی این مسائل کار کردند که بتوانند این را تبدیل به درام کنند یعنی دراماتیزه کنند یک بحثی را و وجوه مشترک را در بیاورند و براساسش یک الگویی طراحی بکنند که این الگو باعث تاثیر بر مخاطب بشود و آن چیزی که ما به آن می‌گوییم جذابیت در سینما، مطلق نیست یعنی اینطوری نیست که ما بگوییم این الگو در حقیقت یک فرمول است. این الگو در حقیقت یک نقشه‌ی راه است، یک در حقیقت پترنی است که ما می‌خواهیم ببینیم از نقطه A شروع می‌کنیم چه جوری به نقطه‌ی B می‌رسیم؟ مثال دارم می‌زنم؛ مثلا ما اگر روی الگوی سیدفیلدی برویم جلو می‌گوییم که نقطه‌ی عطف این کار کجاست؟ من واقعا زمانی که فیلم را دیدم مثلا تا دقیقه‌ی هفتادش واقعا منتظر این بودم که ببینم نقطه عطف فیلم کجاست؟ نقطه‌ی عطف اول فیلم؟ یعنی الان شما اگر کمک بکنید این را یک ذره باز بکنید قطعا همه استفاده می‌کنیم. نقطه‌ی میانی فیلم کجاست؟ آن‌جایی که بحران به اوج می‌رسد و شخصیت به عنوان قهرمان چون خیلی تاکید دارید روی بحث قهرمان بودن این شخصیت دیگر، حالا من می‌توانم نکاتی بگویم که به نظرم می‌رسد که خیلی جاها دارد ضد قهرمان می‌شود؛ یعنی عملش اینطوری است. کنشش، کنش قهرمانانه نیست. کنشش خنثی است و این باعث می‌شود که ضد قهرمان بشود؛ یعنی من احساس سمپاتی پیدا نمی‌کنم نسبت به آن شخصیت. نقطه‌ی میانی، آن‌جایی که بحران آن‌قدر به اوج می‌رسد که ورق را برمی‌گرداند و این آدم مستاصل می‌شود که چه کار بکند. آیا وجود دارد؟ و نقطه‌ی عطف دوم، نقطه‌ی اوج، این چیزهایی که بالاخره ما توی الگوی خیلی رایج سیدفیلدی، سه‌پرده‌ای داریم. البته الگوهای دیگر هم هست. چه بسا ممکن است شما الان بگویید ما خیلی در حقیقت متعهد به الگو نبودیم؛ مثلا چه می‌دانم می‌گویی الگو ندارم ولی آن هم یک جور الگوست مثلا مک‌.کی در حقیقت آن هم یک الگو ارائه داده، یک الگوی هفت‌پرده‌ای ارائه داده. ما آیا بر اساس این الگوها پیشرفتیم که مثلا من بگویم که خب آن‌جایی که ما مواجه می‌شویم با این‌که آن بچه مادرش مرده، این کجای داستان من است؟ این صحنه آنجا چه کار می‌کند؟ اگر این‌ها نباشند من می‌توانم بگویم که این‌ها یک عالمه سکانس‌های پراکنده‌ای هستند که در کنار همدیگر قرار گرفتند. نمی‌خواهم اینجوری قضاوت بکنم ولی می‌توانم اینجوری ادعا بکنم. اگر که وجود نداشته باشد. اگر می‌خواهیم مثلا بگوییم که نه این فاقد الگو بوده و دنبال الگو نبودیم؛ می‌خواستیم مثلا براساس همان الگوی مک.کی پیش برویم و این‌ها؛ اما این‌ها واقعا سوالاتی است که توی ذهن من خیلی شکل گرفته. همین الان هم که آمدیم اینجا من دوباره فکر کنم حدود سی و پنج دقیقه آخر را دوباره دیدم، واقعا برایم یک جاهایی اینطور بود که این سکانس اگر نبود چه اتفاقی می‌افتاد؟ این صحنه‌ها و سکانس‌ها آیا با همدیگر ارتباط ارگانیک دارند؟ ببینید زمانی که ما از قصه صحبت می‌کنیم داریم چه می‌گوییم؟ ما از قصه چه می‌خواهیم؟ قصه چه چیزی را برای ما متصور می‌کند که باعث می‌شود ما صد و سی دقیقه، دو ساعت و ده دقیقه فیلم را ببینیم؟ قصه آن چیزی است که می‌گوید که بعدش چه می‌شود؟ بعد مدام دارد من را تحریک می‌کند که بعدش چه می‌شود؟ بعدش چه می‌شود؟ بعد چه می‌شود؟ و این آن‌قدر تکان دهنده و آن‌قدر قدرتمند است که مدام سوالات من را بیشتر می‌کند؟ مدام این عطش من را بیشتر می‌کند. این را در نظر بگیرید، یک جاهایی ما داریم با موسیقی این کار را می‌کنیم، یک جاهایی داریم با افکت این کار را می‌کنیم. یک جاهایی داریم مثلا با چیزی که خارج از داستان و قصه اصلی است این کار را می‌کنیم. من به نظرم این‌ها یواش یواش ممکن است مشخص بشود، اما می‌توانم وارد این جزئیات بشوم حالا یک توضیحات کوچکی هم بدهم چون احتمال دارد که یک رفت‌وبرگشت کوچکی داشته باشیم درباره‌ی این‌که اساسا تعریف ما از شخصیت چیست؟ وقتی شما اسم فیلم را می‌گذارید احمد یعنی داری درباره‌ی یک شخصیت و یک کاراکتر متمایز و خیلی برجسته صحبت می‌کنید. احمد کاظمی. شما درباره‌ی هر احمدی صحبت نمی‌کنید. یک احمد تخیلی که شاید در ذهن تو خیلی ممکن است مثلا ملو باشد و آدم کنشگری نباشد صحبت نمی‌کنید. درباره احمد کاظمی صحبت می‌کنی که من انتظار داشتم آخر کار مثلا واقعا چندتا یقه پاره کند! این اتفاق باید می‌افتاد. شخصیت کیست؟ شخصیت آن کسی است که عمل متمایزی دارد.

آقایی: خب من این را به یک نحو دیگری بگویم. برای خود من هم این حالت وجود داشت که من چرا باید این صحنه‌های دلخراش سنگین را تحمل کنم که بعدش چه جایزه‌ای به من می‌خواهد بدهد فیلم؟ با چه می‌خواهد درواقع از من قدردانی کند که این دل‌خراشی‌ها را دارم می‌بینم و دائم دارد در من یک انباشتی از احساسات واقعا دلخراش جمع می‌شود که نهایتا چه اتفاقی بیفتد؟ مثلا سکانس کشته شدن آن داماد یا مثلا ور رفتن آن بچه با مار آن وسط یک مقداری منطق‌های رواییش برایم سوال بود.

ربیعی: حالا راجب صحبت‌های استاد عزیزم آقای احمدی… ببینید این سوالات، سوال‌هایی هستند که مخاطب باید جواب بدهد. الان شما قائل هستید که قصه شامل شاه‌پیرنگ نیست، قهرمان، قهرمان نیست و فیلم جذاب نیست. خب مخاطب باید بگوید جذاب هست یا نه. جذاب هست؟

حضار: کاملا.

حضار: نه.

ربیعی: من نمی‌خواهم قضاوت کنم. توی همین جمع یک عده می‌گویند کاملا یک عده هم صریح می‌گویند نه! سینما سلیقه است. سینما چیزی جز این نیست ولی من می‌توانم به شما بگویم که این فیلم، کاملا بر پایه‌ی یک قصه‌ی شاه‌پیرنگ نوشته شده، بر اساس مک‌.کی هم نوشته شده، شما مک.کی را هم گفتید که هفت‌پرده‌ای، مک.کی اتفاقا سه‌پرده‌ای را شرح می‌دهد. هفت پرده‌ای را توی یک فصل کنار سه‌پرده‌ایش است ولی بیس کتاب داستان مک.کی سه‌پرده‌ای است. کاملا بر اساس این‌ها نوشته شده و کاملا کنش و واکنش قهرمانانه دارد. منتها ما یک مشکلی توی سینمای ایران داریم بدون تعارف، مواجه‌مان با فیلم‌ها مواجه‌ی مستقیم نیست. ما نمی‌آییم فیلم را ببینیم. ما می‌آییم چیزی را می‌خواهیم ببینیم که دوست داریم ببینیم. این اشتباه است و توی سینمای ایران هم اینجور است. ما همیشه با پیش‌داوری فیلم را می‌بینیم. من چندتا مثال بزنم. شما بحث‌های قواعد فیلمنامه را مطرح کردید؛ شما دوست دارید قهرمان برایتان یقه‌گیری کند ولی من یک سوال از شما می‌کنم؛ کنش احمد کاظمی توی این فیلم چیست؟ این حرف را مثل شما دوستانی از منتقدین، من نمی‌گویم مخاطبین عام، مخاطبین عام اتفاقا بهترین مخاطبان سینما هستند که درست‌ترین فهم از فیلم را هم آن‌ها دارند. چرا؟ چون مواجهه‌ی مستقیم با فیلم دارند. با پیش‌داوری فیلم را نمی‌بینند. مواجهه‌ی مستقیم با قصه دارند. من یک خاطره به شما بگویم و این مثالم را بزنم. فیلم ضد، فیلم قبلی من است. اکران‌شده و احتمالا دوستان خیلی‌ها دیدند. هم اکران جشنواره شد هم اکران عمومی و هم اکران آنلاین شد. بهترین اکران فیلم ضد، اکرانی بود که من دو هفته‌ی پیش توی بیروت تجربه کردم! چرا؟ چون کسی بود که مواجهه‌ا‌ش مستقیم مستقیم با فیلم ضد بود. یعنی نه امیرعباس ربیعی را می‌شناخت. نه می‌دانست سازمان مجاهدین خلق چیست! نه درگیر جناح‌بندی و مسائل سیاسی درون ایران بود. رفت یک قصه دید.

آقایی: خب شما نمی‌توانید انتظار داشته باشید که مخاطب فرمت شده‌ی پاک بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای…

ربیعی: نه اجازه بدهید. سینما یعنی همین. من و نو الان اوپنهایمر را می‌بینیم. مواجهه‌ی ما با اوپنهایمر چیست؟ آیا تحت تاثیر این است که کارگردان گرایش سیاسیش چیست؟ اسپانسر فیلم چیست؟ بعد بازیگر کیست؟ بعد کدام منتقد راجب اوپنهایمر چه نوشته؟ نه. مواجهه‌ی مستقیم داریم. تو ارتباط برقرار می‌کنی، من ارتباط برقرار نمی‌کنم و خیلی صراحتا می‌گویم من خوشم آمد یا خوشم نیامد.

آقایی: صفر و صدی نیست دیگر. ما نولان را می‌شناسیم. می‌دانیم موضوع فیلم چیست. احتمالا اگر یک ذره از تاریخ بدانیم این‌ها همه‌اش تاثیر دارد. صفر و صدی نیست.

ربیعی: بله من دارم ذات سینما را می‌گویم. می‌گویم سینما ذاتش در مواجهه‌ی مستقیم درام با مخاطب است. بحث‌های پیش‌داورانه و بیرون از فیلم، لطمه می‌زند به این مواجهه‌ی مستقیم. من دارم به این می‌گویم که این بحث‌ها باعث شده که ما مواجهه‌ی مستقیم با فیلم نداشته باشیم. برای شما مثال بزنم. دوست منتقد ما توی جشنواره فجر گفته که احمد کاظمی را ربیعی ساخته که انتقام بگیرد از اصلاحات! من می‌گویم که آقا اولا اصلاحات سالبه به انتفاع موضوع است. کو اصلاحات؟ کو محمد خاتمی؟ این یک. دو آن دوستی که اینجوری فیلم را می‌بیند، می‌شناسد امیرعباس ربیعی آدم سیاسی است. تفکرش هم حزب‌اللهی است. طرفدار جمهوری اسلامی است پس حالا که دارد این را می‌گوید آمده احمد کاظمی را قربانی کرده که انتقام از اصلاحات بگیرد. من می‌گویم هیچ کدام این‌ها توی فیلم نیست. هیچ کدام از این‌ها توی فیلم نیست. اما کسی که توی خیابان مثلا یک جوان هجده ساله است که نه تجربه‌ی اصلاحات را دارد؛ می‌آید توی فیلم، سیاسی هم نیست. می‌آید توی سینما فیلم را می‌بیند چه می‌فهمد از فیلم؟ همانی را که من اتفاقا برایش ساخته‌ام. آن چه می‌فهمد؟ آن می‌گوید ببین دولتی که بروکراسی برایش مهم است و یک مدیری که مردم را ولی‌نعمتش می‌داند، تقابل این دوتا. من دارم این را می‌گویم و این را آن مخاطب عام می‌فهمد ولی آن مخاطب خاص نمی‌فهمد ‌چون با عینک دارد فیلم من را می‌بیند. ببین دوست عزیزمان توی همین دولت آقای رئیسی، نمی‌گویم چه کسی. یک مسئولیت بالایی دارد. در حد وزراست. آمده اینجا فیلم را دیده، فیلم تمام شده عصبانی، خصوصی با خانوم و بچه‌ها و این‌هایش آمده می‌گوید خیلی عصبانی بود وقتی که فیلم تمام شد. آقای ربیعی برای چه دارید دولت را روبروی ملت قرار می‌دهید؟ درست است که شما دارید خاتمی  و اصلاحات را می‌زنید ولی شما نباید… آقا راضی نیستند که فلان… بعد من به او گفتم آقا من اصلا نمی‌خواهم دولت را بزنم که… من دارم می‌گویم رویکردی که بوروکراسی اولویتش است بر مردم، رویکردی که در مواجهه با بحران، اول هزینه‌های سیستم اولویت است تا هزینه‌های مشتری، تا هزینه‌های مردم این غلط است. من این را دارم می‌زنم. شما مگر ادعا ندارید که می‌گویید ما اولویتمان مردمند چرا به خودت گرفتی؟

آقایی: البته نکته‌ی مهم این است که حالا این خیلی بحث مفصلی است.

ربیعی: حالا بگذارید حرفم تمام شود. می‌خواهم بگویم همانجا، آن آقا این حرف را به من زد. دخترش بود یا خانمش بود نمی‌دانم آمد گفت آقا ایشان غلط می‌گوید. فیلمت خیلی خوب بود. چون او مخاطب عام هست. ببینید آن مواجهه‌اش درست است. او می‌فهمد حرف فیلم را. او اتفاقا فیلم را می‌فهمد. به پیر به پیغمبر او فیلم را می‌فهمد. من اصلا نمی‌خواهم دفاع کنم در مقابل مثلا دوستان بگویم که شاه‌پیرنگ است. فلان است. این‌ را می‌توانیم ریز به ریزش را حرف بزنیم. همه‌ی این‌ها تمام نقطه‌های عطف من را دانه دانه می‌توانم به شما بگویم. سیر تحولی کاراکترها را می‌توانم بگویم. قصه‌های فرعی، پیرنگ‌های فرعی چه تاثیری روی قصه‌ی اصلی دارد؛ همه‌ی این‌ها هست. از فیلم هم نمی‌خواهم دفاع کنم. من دارم یک موضوع مهم را می‌گویم چون گفتم بچه‌ها خیلی‌هایشان فیلم‌سازند و می‌خواهند فیلمساز شوند و نمی‌دانم سینمایی‌اند. مواجهه ما توی ایران مواجهه‌ی مبتذلی است با سینما. به پیر به پیغمبر مبتذل است. چرا؟ چون با پیش‌داوری فیلم می‌بینیم.

آقایی: نه من این حرف را قبول ندارم به جهت این‌که شما نمی‌توانید زیست‌جهان هر فردی را فارغ از اینکه مخاطب عام است و یک نسبت تخصصی با تاریخ شرایط سیاسی هنری و فنی دارد از او بگیرید و انتظار داشته باشید بدون توجه به آنها اظهار نظر بکند؛ همانطور که مردم عادی هم به مناسبت در موضوعاتی تخصصی هستند اما اجازه بدهید که یک دور برویم توی مخاطبان، آقای سیادت در خدمت شما هستیم.

حضار: سلام به همه‌ی دوستان، واقعیت شاید برای من هم سخت هست چون به هرحال این سمت رفقایم نشسته‌اند و مخالفت کردن با آن‌ها سخت هست؛ اتفاقا به‌نظر اگر قرار است به فیلم‌نامه ایراد بگیریم جاهای دیگر‌ و بیشتری هست که ایراد بگیریم یعنی نکته‌ای که می‌گویند حالا مخاطب بگویند من می‌‌گویم. یعنی شما می‌گویی آن اتفاق اول، اتفاقی است که دکتر می‌گذارد می‌رود با آن آقای رهنما و اوج بحران یعنی همه چیز بهم می‌ریزد و می‌رود دوباره اتفاق دوم شما می‌گویید ما نمی‌فهمیم یک چیزهایی را دارد توی فیلم می‌کارد که آقا آن منطقه که این زلزله آمده مارخیز است یعنی این خطرات را هم می‌خواهد خیلی ظریف به تو اشاره کند که چه اتفاقی می‌افتد. یعنی دارد همه‌ی این‌ها را می‌گوید. دوباره آن اتفاق آخر و این‌که شما می‌گویید احمد، قهرمان نمی‌شود؛ احمد یک قهرمانی است که پنج‌تا شخصیت مختلف دارند این را تکمیلش می‌کنند و برای من توی فیلمنامه اتفاق جالب این است که هر پنج‌تا شخصیت دیگر یعنی خانم دکتر، رهنما، آخوند، عباس و آن راننده، همه دوباره یک نقطه‌ی اوج دارند برای خودشان توی داستان؛ یعنی همه‌ی این‌ها کاشته شده، هرکدام یک نقطه‌ی اوج داستانی دارند که مخاطب را همراه می‌کند. واقعیت این است که حالا من بعد از تقریبا سه روز که. سر فیلمبرداری بودم خودم را رساندم فقط به خاطر همین جمع دوستانه و خودمانی که می‌دانم، سه روز نخوابیدم و با خودم گفتم وقتی برسم چون فیلم را دیدم قشنگ می‌گیرم یک چرت می‌زنم بعد بیدار می‌شوم؛ ولی دقیقا تمام فیلم را دوباره نشستم و دوباره با فیلم گریه کردم، دوباره با این‌که می‌دانستم چه می‌شود استرس کشیدم. این کلیات را دوست دارم. من اگر بخواهم اتفاقا بگویم می‌گویم مثلا می‌گویم قصه‌ی عروس و داماد را کامل می‌آورم می‌گذارم بیرون چون به فضای داستان نمی‌خورد.

احمدی: نقطه‌ی عطف اول کجا بود؟

حضار: نقطه‌ی عطف اول آن تکه بحرانی که دکتر دارد مداوا می‌کند زده شده و فرار می‌کند؛ احمد کاظمی آن‌جا را ول می‌کند می‌رود که این را برگرداند؛ چون می‌داند این بزرگترین بحران رفتن این آدم‌ها است. نقطه‌ی دوم آن نقطه‌ی تحول است دیگر یعنی سر همرزمان با قضیه هلیکوپتر، آن اتفاق مرگ، آن احساس، این به‌هم‌ریختن با یک اتفاق و تحولی که برای این آدم‌ها رخ می‌دهد. استیصالی که برای احمد پیش می‌آید و بعد صدای امید می‌آید.

آقایی: آقای محبی…

محبی: من فکر می‌کنم…

حضار: و من این نکته‌ی آخر را بگویم. من حرف شما را درک می‌کنم؛ یعنی من هم وقتی فیلم را دیدم اصلا این را نگرفتم که می‌خواهد فقط دولت را بزند ولی همچنان اعتقاد دارم بعضی واژه‌ها دیگر زیاد از هر تکرار می‌شود؛ یعنی شما یک جاهایی تو فیلمنامه می‌توانی نقطه را بکاری یعنی من یکی از چیزهایی که حسرت می‌خوردم؛ آن توی برج مراقبت وقتی صحبت می‌کند، دارد همه‌ی کدها را می‌دهد دیگر. من توی عملیات فلان آدم داشتم فلان داشتم الان نداشتم. ببین آن آدمی که باید بفهمد می‌فهمد آن آدمی هم که نمی‌داند کنجکاو می‌شود که بعدا برود ببیند؛ یعنی من دوست نداشتم آن‌جا بگوید باکری را نداشتم؛ یعنی ظرافت‌های این شکلی؛ یا توی آن دیالوگ لحاف و تشک خیلی زیاد استفاده می‌شود توی فیلم. باشد شما دارید دوتا نقطه انتقادت را می‌کاری کاملا به جاست. توی تلفن است، توی آن‌جاست که دعوایش می‌کند که تخطی کرده، توی آن تکه‌ که خانم دکتر دارد می‌گوید این‌ها درست نساختند. وقتی دکتر دارد آن‌جا می‌گوید دیگر توی هلیکوپتر اشتباه است که دوباره می‌گذاری. مخاطب را یک ذره می‌گویم من بازخوردی که تقریبا توی جشنواره از اکثریت گرفتم، بزرگترینش این بود که دیگر بس است؛ یعنی دیگر گفتند این را که قبلا گفته چرا دوباره می‌آید می‌گوید. انگار می‌گویند لودر رد شده دوباره دارد برمی‌گردد.

ربیعی: بله. ببینید تمام نقاط ضعفی که می‌گویند می‌شود قبول داشت، می‌شود قبول نداشت. من یک بحث کلی‌تر یا همان نقاط عطف که گفتند می‌شود راجب آن کلی حرف زد؛ ولی من مسئله‌ام یک چیز دیگری بود. من می‌گویم ببینید من یک فیلم ساختم، هدفم این بوده. طیف مخاطبی که نمی‌گویم مخاطب سینما، طیف مخاطبی که می‌آید این فیلم را می‌بیند یعنی از شماهایی که بچه‌ حزب‌اللهی هستید تا منی که حزب‌اللهی نیستم، تا آن خانمی که روسری سرش نیست، تا آن پزشک، تا آن کارگر، همه تو‌ی این جامعه‌ای که الان باید بپذیریم که مثلا تا سال پیش نمی‌دانم فلان شعارهایی که علیه سپاه می‌دادند، من تمام تلاشم را کردم یک فیلمی بسازم برای طیف مختلف موافق خودم یا مخالف خودم. وقتی فیلم تمام می‌شود بگوید آقا دم احمد کاظمی گرم، رفت پای مردم ایستاد و مدیر ما باید اینجوری برای مردم دل بسوزاند. من هدفم این بود. با یک قصه‌ی جذاب، حالا شما عامل جذاب را می‌گویید باید بشود قصه‌ی شاه‌پیرنگ با آن ظرافت‌هایش، من هم این را می‌دانم. من اصلا طرفدار قصه‌ی شاه‌پیرنگ هستم و بر اساس شاه‌پیرنگ هم نوشتم. ولی من می‌گویم که شاید شاه‌پیرنگ قصه‌ در نیامده ولی این هدف را من گرفتم. ببینید شما می‌گویید که مخاطب چرا باید قصه را دنبال کند؟ چرا باید جلو برود؟ چرا نباید پا شود بیاید بیرون؟ خب من سه تا فیلم ساختم؛ خدا شاهد است؛ فیدبکی که سر این فیلم گرفتم توی هیچ کدام از فیلم‌هایم نگرفتم. شما آیا واقعا دوست داشتید وسط قصه بروید بیرون؟ خب می‌رفتید بیرون. سلیقه‌ است دیگر. من که با اسلحه نایستادم. ولی من افتخارم این است که سه تا فیلم ساختم توی سینمای مگامال، توی آن جوی که غالب خانم‌ها روسری نداشتند دوتا سالن دویست و پنجاه نفره پر شد. یک نفر هم از سالن نرفته بیرون تا آخر تیتراژ هم نشستند با چشم گریان هم آمدند بیرون. زنی که بی‌حجاب هم بوده آمده پیش من، می‌گوید آقا دمت گرم کاش ما چهارتا مثل احمد کاظمی داشتیم. من می‌گویم این برای فیلم کفایت می‌کند.

آقایی: کسی هست نکته‌ی دیگری داشته باشد؟ خانم بفرمایید.

حضار: با اجازه. جایی که توی نقدشان فرمودند که یقه نگرفت یعنی من منتظر بودم که بالاخره کجا یقه می‌گیرد و این کار را نکرد؛ من داشتم با ایشان همراه می‌شدم که نکند قهرمان نبود؛ بعد این را که گفتند واقعا جا خوردم که مگر توی شاه‌پیرنگ قرار است که صددرصد قهرمان من یک جا یقه بگیرد؟ ممکن است قهرمان من یک زن باشد.

احمدی: کاش فرق مثال را با مصداق تشخیص می‌دادید.

حضار: خب توی شخصیت احمد کاظمی اتفاقی که افتاده بود توی چیزی که ما دیدیم بین حالا شهدای شاخص خیلی نزدیک بود. این بود که آن لطافت را داشت و این که هر کسی داشت کار خودش را انجام می‌داد. من یک جاهایی منتظر بودم که احمد کاظمی حالا با آن چیزهایی که شنیدم برود خودش آخوندی بکند، یک جاهایی برود خودش مثلا توی کار پزشک دخالت بکند ولی من دیدم آن قهرمان بودنش را توی رهبری ماجرا می‌ببینید.

ربیعی: آفرین. ببینید این از لحاظ معنایی، من این مد نظرم بود آقای احمدی. من دارم با طراحی قهرمانم حرف می‌زنم برای امروز. من دارم می‌گویم ما امروز نیاز به مدیری داریم که وقتی به یک جایگاهی می‌رسد در مواجه با بحران تلاش نکند که فکر آدم‌ها را تغییر بدهد. آن اصلاح‌طلب را بیاید اصولگرا کند. بیاید از تخصص همه‌ی آدم‌ها در جهت یک هدف مشترک که مردم است استفاده بکند و دغدغه‌اش این نباشد که من با آدم‌هایی کار بکنم که هم فکرم هستند. می‌گوید بگذار به من فحش بدهد. بگذار من را قبول نداشته باشد. ولی می‌آید پرهیز می‌کند از دعوا، بعد این را تعبیر به انفعال می‌کنند. احمد کاظمی توی شخصیتش این موضوع وجود داشته. ویژگی‌اش توی قلاب گیر کردن و انداختن و گرفتن بازو است. احمد کاظمی، مهدی باکری را مهدی باکری کرد. مهدی باکری توی اهواز یک گروهان یا یک گردان چهل و پنج نفره بود؛ احمد کاظمی با پانزده نفر رفت اهواز، مهدی باکری را آورد کنار خودش و تیپ تشکیل داد. من حرفم این است که ما الان نیاز به مدیری داریم که آقا وقتی وارد یک مسئولیتی می‌شوند اگر واقعا دغدغه‌اش مردم است بیاید بگوید آقا می‌خواهی علمی فکر کن، می‌خواهی هیئتی فکر کن. می‌خواهی هرجوری فکرکنی ولی تمرکزت رو به حل مشکل مردم باشد تا درگیر حاشیه شدن، قهرمانی احمد کاظمی این است. ما این را راجبش بحث کردیم و روی این خط فیلمنامه را طراحی کردیم. احمد کاظمی وارد یک آشفته‌بازاری می‌شود، هر کسی دارد ساز خودش را می‌زند. این مردم را، همه را جهت‌دهی می‌کند به یک سمت. هیچکدام را هم تغییر نمی‌دهد. می‌گوید خودت باش. تلاش نمی‌کند به خانم سعد بگوید که خانم سعد اشتباه فکر می‌کنی راجب مسئولین نظام. می‌گوید باشد من مقصرم ولی الان مسئله مردمند. بیا وایسا. با هر طرز فکری داری برای مردم کار کن. آقای رهنما باشد علم خیلی خوب است. من هم تو را آوردم اینجا علمی عمل کنیم. منتهی نمی‌شود و نمی‌توانیم را علمی نمی‌دانم. بایست و هرجوری می‌خواهی طراحی کن، درد مردم را حل کن و این‌ها را به جای این‌که درگیر دعوای با هم بشوند همه را می‌آورد و یک کثرت را تبدیل به یک وحدتی می‌کند برای رفع و رجوع مشکلات مردم. حالا این عمل احمد کاظمی قهرمانانه هست؟ حالا شما به من بگویید یک مسئول توی این کشور پیدا کنید این کار را بکند.

آقایی: یک سوال بپرسم؟ آیا این بازخورد پر تکراری بود که به شما گفتند احمد کاظمی منفعل است توی فیلم؟

ربیعی: بله. بله. منتهی مردم نه.

احمدی: حالا سوال. فکر می‌کنید خودتان ریشه‌یابی این را از کجا می‌دانید؟ آیا شما عمد داشتید که احمد کاظمی را مردد و منفعل در فیلم بازنمایی کنید؟ از یک ابرانسان بیاورید در سطح یک انسان عادی؟ علت چیست؟

ربیعی: من می‌گویم احمد کاظمی دارد کاری می‌کند که آن تماشاگر دوست دارد احمد کاظمی مثل خودش باشد. نمی‌آید احمد کاظمی ببیند که از او یاد بگیرد. او اتفاقا کسی است که مدام می‌گوید چرا نمی‌زند زیر این گوش رهنما؟ حرصم را در آورده. این خیلی منفعل است. من اتفاقا دارم می‌گویم مدیر خوب کسی است که نمی‌زند زیر گوش رهنما. مگر برای من کاری داشته که این کار را بکنم؟ چون احمد کاظمی همین بوده. به والله همین بوده. احمد کاظمی وقتی بم می‌رود مواجه می‌شود با همین آدم‌ها. من دارم این را می‌گویم احمد کاظمی، دغدغه‌اش این نیست که آن کاری که من می‌گویم را بکن. درحالی که مدیران ما دغدغه‌شان این است. احمد کاظمی می‌گوید من را قبول نداشته باش؛ درد این را دوا کن.

حضار: به نظر من اتفاقا قهرمان بودنش آن قسمتی است که همه‌ی این‌ها را حفظ می‌کند یعنی این همه تفاوت و کثرت آدم‌های اطرافش را همه نگه می‌دارد.

آقایی: من یک سوال از دوستان جمع بپرسم. از جمع حاضر چه کسانی احساس انفعال در شخصیت احمد کاظمی کردند؟ دستانتان را ببرید بالا.

ربیعی: بگذارید من این را بگویم. رضا یادش است. هادی مقدم‌دوست توی فیلم‌نامه به ما کمک می‌کرد. جلسه‌ی اول گفت چه می‌خواهی بگویی؟ من گفتم که آقا من می‌خواهم یک شرکتی را بگویم که ورشکست شده، الان هم رئیس ندارد. یک آدم می‌آید تو این شرکت با هدف چی؟ با هدف این‌که این شرکت را از ورشکستگی نجات بدهد. منتها تنها راهی که بتواند به این هدفش برسد چیست؟ این هست که افرادی که تو آن شرکت دارند فعالیت می‌کنند و هر کدام سلیقه‌ی خاصی، یک گرایش خاصی دارد این‌ها را بیاید همگرا کند توی این که آقا همه‌ی شما با طرز فکرهای مختلف بیایید کنار هم، این شرکت را از ورشکستگی نجات بدهید. گفتم من بر اساس این الگو فیلم‌نامه‌ را نوشتم. من الان احساس می‌کنم این توی فیلم درآمده. احمد کاظمی وارد یک جایی می‌شود، آشوب است، بحران زده است. تنها راهی که می‌تواند بر این زلزله غلبه کند این است که این کثرت را به وحدت برساند؛ یعنی احمد کاظمی عمل قهرمانانه‌اش مدیریت بازوهاست.

آقایی: بسیار خب. حالا از دوستانی که معتقدند ما یک انفعال در شخصیت احمد می‌دیدیم کسی هست که بگوید چرا این احساس را داشته؟

حضار: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام عرض می‌کنم. به نظرم می‌رسد که فیلمنامه واقعا شخصیتش منفعل است چون شخصیت ما یکی از مشکلات فیلم‌نامه‌ی ما که بلد نیستیم فیلمنامه این است که قهرمانمان از اول قهرمان است. قهرمان ما از اول قهرمان است و کنش قهرمانانه شکل نمی‌گیرد. وقتی ما درام را بلد نباشیم، کنش دراماتیک ندارد فیلم‌نامه‌ی ما و وقتی کنش دراماتیک نداشته باشد یعنی حادثه‌ی محرک نداریم. یعنی قصه شکل نمی‌گیرد و این مشکل فقط فیلم‌نامه‌ی شما هم نبود.

ربیعی: آقا کنش قهرمانانه یعنی چی؟ یعنی قهرمان یک کاری بکند که اگر من بودم نمی‌کردم. درست است؟ خب من سوالم این است.

محبی: ببخشید همین. یک سوالی. ببخشید من وسطش وارد شدم. یک تماسی ساعت هفت صبح روز جمعه، پنج دی هشتاد و دو با خانه‌ی احمد کاظمی گرفته می‌شود که بم زلزله آمده بیا. احمد کاظمی با یک فالکن فکر کنم با هشت نه نفر می‌رسد آنجا، بعد از آن اتفاقات می‌نشیند؛ در هواپیما باز می‌شود. ده‌هزار‌تا مجروح که حال وخیمی دارند توی رمپ فرودگاه هستند. من می‌گویم که احمد کاظمی که سر جایش. هرکسی با این صحنه مواجه شود که یک هواپیمای نه نفره و می‌داند وضعیت شهر همه راه‌ها مسدود است عیب می‌کند یا نمی‌کند؟ یعنی یک ذره ترس دارد؟ یک کم پایش می‌لرزد یا نه؟ ببینید وقتی ما داریم در مورد یک قهرمان واقعی و باورپذیر حرف می‌زنیم.

ربیعی: رضا همینجا صبر کن. من یک سوال دارم. اینکه می‌گویم کنش قهرمانانه، آیا روال این است که فرمانده‌ی نیروی هوایی سپاه وقتی شش صبح به او بگویند زلزله آمده، پاشود برود توی میدان؟ روالش این است؟ یعنی هر فرمانده‌ی نیروی هوایی این کار را می‌کند؟

محبی: نمی‌کنند واقعا.

حضار: نه توی درام ما داریم حرف می‌زنیم. بیرون را کنار بگذارید.

ربیعی: نه بیرون را کار نداریم که نه.

آقایی: نه ما داریم در مورد بازنمایی شما صحبت می‌کنیم. بله این واقعیت احمد کاظمی قهرمانانه است. شما چه چیزی نمایش دادید؟

محبی: بالاخره ما به تعین فیلمنامه و درام حرف بزنیم یا به واقعیت میدان؟ اینجا یک خلط مبحثی می‌شود.

آقایی: راجب خود فیلم داریم صحبت می‌کنیم دیگر. من توی فیلم وقتی احساس کنش قهرمانانه می‌کنم که احساس کنم این کار از من برنمی‌آید. من وقتی احمد کاظمی را نمی‌شناسم نمی‌دانم نسبتش با ماجرای اتفاق زلزله چیست؛ اینکه او برود در بم.

ربیعی: آقا تعریف غلط است. شما در مواجهه‌ی با قهرمان، شما مثلا حاج کاظم آژانس شیشه‌ای قهرمان هست یا نیست؟ همه هم می‌گوییم ما هم آن‌جا جای حاج کاظم بودیم همین کار را می‌کردیم.

آقایی: نه دیگر.

ربیعی: آقا شما باید با قهرمان هم‌ذات‌پنداری کنید.

آقایی: نه دیگر. قهرمان گروگان‌گیری دارد می‌کند.

احمدی: نه جرات نمی‌کردی این کار را بکنی.

ربیعی: آقا این هم‌ذات‌پنداری است.

آقایی: حرف خودتان این بود گفتید قهرمان کیست. قهرمان کسی است که کار خارق‌العاده‌ای می‌کند.

ربیعی: نه قهرمان کسی است که آن طیف، آن جنس آدم‌ها این کار را نمی‌کنند. آن طرف می‌کند ولی نه این‌که ما اگر بودیم نمی‌کردیم. اینکه می‌شود الگو. من اتفاقا فیدبکی را دارم که مخاطب به من پیام زده آقا من فیلم شما را سرتاسر دیدم. آمدم از سالن بیرون، دو روز است که درگیر این هستم. می‌گویم که من هم کاش مثل احمد کاظمی باشم. این یعنی هم‌ذات‌پنداری دارد می‌کند.

احمدی: من فکر می‌کنم بحثمان کمی از مسیر جدی و مباحثی که مطرح کردیم به عنوان مباحث حالا یک مقدار آکادمیک و کمی تئوریک فاصله گرفته و خب من می‌توانم در یک جمله به شما بگویم اگر شما داری اینقدر مخاطب را ملاک قرار می‌دهی نگاه کن ما با کسانی طرف هستیم اینجا که بالاخره مخاطب حرفه‌ای هستند یعنی کسانی هستند که آمدند که یک چیزی متفاوت از آن چیزی که حالا توی جمع‌های دیگر اتفاق می‌افتد دریافت بکنند. مثال دارم می‌گویم می‌توانیم بگوییم که خب اگر این همه مخاطب اینقدر دوست داشته خب فسیل را هم خیلی دوست داشتند. چند میلیارد فروخته؟

ربیعی: خدا پدر و مادرت را بیامرزد. آقای احمدی اتفاقا من معتقدم که شما نمی‌توانی فیلمی بسازی که همه دوست داشته باشند. نه شما آمدی گفتی فیلم قصه‌ی شاه‌پیرنگ ندارد دلیلش هم این هست که جذاب نیست. گفتم چرا از جانب مخاطب حرف می‌زنید.

احمدی: شما می‌گویی یک عالم آمدند من هم یک عالمه همین الان اس.ام.اسش را اینجا دارم. من تشویقش کردم برو فیلم را ببین بعد مثلا فحش برایم فرستاده این چه آشغالی بود.

ربیعی: باریکلا. من که حرف شما را تایید می‌کنم. من که از همان اول گفتم سینما سلیقه است. گفتم اینکه آن دوستتان فحش داده دلیلی بر این نیست که قصه ندارد چون این دوستمان فحش نداده! پس قصه دارد؟

احمدی: نه ببینید شما یک پیش‌داوری کردید گفتید یک سری آدم‌هایی هستند که بر اساس یک پیش‌داوری می‌آیند فیلم می‌بینند.

ربیعی: آره دیگر چون شما گفتی من دوست دارم قهرمانم یقه پاره کند. گفتم خب من دوست ندارم قهرمانم یقه پاره کند.

احمدی: شما اگر این قدرت تمییز بین مصداق و مثال ا واقعا ندارید خب دیگر نکته ای ندارم.

آقایی: ایشان نکته‌ی کلیشان این بود که قهرمان بالاخره ممکن است یک کودکی باشد و کنش قهرمانانه‌اش این باشد که انگشت در سوراخ سد فرو کند. تمام.

ربیعی: حالا وقتی ما این قصه را می‌شنویم آیا من پیش خودم می‌گویم من اگر بودم دستم را توی سوراخ سد نمی‌کردم؟ چرا من هم می‌کردم.

آقایی: نه حالا چه می‌خواهم بگویم. نکته‌ی آقای احمدی این بود که ما حتی از این جنس هم قهرمان نداریم. یعنی آن مجموعه اتفاقاتی که دارد می‌افتد انگار فعال اصلی و تعیین‌کننده‌ی جدی یا احمد کاظمی نیست یا اگر هست من درست بازنماییش نکردم. حالا نه اینکه حتما یقه گیرد با پیشانی بزند به دماغ طرف.

ربیعی: نه، نه. من این را قبول دارم. من ایرادی که به طرح گرفتم این است که آقا بر مبنای سلیقه، آقای احمدی نمی‌شود فیلم را تحلیل کرد. شما می‌گویید این فیلم من را خسته کرد. برایم جذاب نیست. من می‌گویم خب سلیقه‌ی شماست.

احمدی: مبنایی که شما مدنظرتان است چیست؟ مخاطب؟

ربیعی: نه من کی گفتم هر فیلمی که مخاطب برایش جذاب است فیلم درستی است؟ من این را کی گفتم؟ شما آمدید گفتید علتی که فیلم جذاب نیست این است که قصه‌اش شاه‌پیرنگ نیست. گفتم این را باید از مخاطب بپرسید. فیلم جذاب نیست؟ یک تعدادی گفتند آره. یک تعدادی گفتند نه. بعد من هم گفتم سینما سلیقه‌ است.

احمدی: شما باید جواب من را چه بدهی؟ باید بگویی که تو می‌گویی که مثلا…

ربیعی:  شما حتی با پیش‌داوری دوست داری من حرف بزنم. من می‌گویم با پیش‌داوری فیلم می‌بینید حتی دوست دارید من حرفی را بزنم که شما دوست دارید بشنوید. ببینید من حرفم چیست؟ من می‌گویم شما یک فیلمی را دیدید. مواجهه‌ی مستقیم با فیلم بکنید. اینکه من دوست داشتم بیایم یک احمد کاظمی ببینم بعد خورد توی ذوقم دیدم این احمد کاظمی نیست. این یعنی دیدن فیلم با پیش‌داوری، ولی شما می‌توانی بگویی من آمدم هیچ چیز هم از احمد کاظمی نمی‌دانم. اصلا این احمد، احمد صادقی است. خب این قهرمان چرا در مثلا مواجهه‌ی اول فلان رفتار را می‌کند. این می‌شود بحث علمی. بنشینیم بحث کنیم.

احمدی: حالا باشد. من پیش‌داوری می‌کنم اشکالی ندارد. اما احساس من این است؛ یعنی بالاخره نظر شخصیم است. من که نظر آن آدم را نمی‌گویم که. من را بر اساس یک پارامترهایی دوستان دعوت کردن که خودم واقعا علاقه‌ای نداشت حضور پیدا کنم اما به هر حال احترام گذاشتم و واقعا هم نمی‌خواستم بحث به اینجا کشیده بشود اما اینطوری است. من احساس خودم را دارم می‌گویم. به عنوان یک مخاطب معمولی حتی من این مطالبه را باید از شما داشته باشم که چرا شخصیت احمد کاظمی را شما اینقدر منفعل و اینقدر خنثی نشان دادید؟

ربیعی: خب چرا؟ من می‌گویم منفعل نیست. دلایل انفعالش را حداقل بگویید که بحث شکل بگیرد.

احمدی: گفتم که شخصیت‌پردازی برایش اتفاق نمی‌افتد. شخصیت یعنی چی؟ شخصیت یعنی آن کسی است که رفتار متمایز دارد. نگاه کن ما داریم توی یک مدیومی صحبت می‌کنیم به نام سینما. بعد این سینما یک تصویر متحرک صرف نیست که ما از خیابان تاثیر بگیریم بگذاریم. ما می‌گوییم که یک سری تصاویر و صحنه‌هایی هستند که روابط علت و معلولی کنار همدیگر دارند؛ یعنی مثلا وقتی که من می‌گویم که احمد کاظمی یا آن شخصیت دیگر، مثلا آن یکی آدم پنج شش‌تا آدمی که شما اسم بردید این باید کنشی داشته باشد که منجر به اتفاق بعدی بشود. منجر به سکانس بعدی بشود. نه این‌که این‌ها یک عالم سکانس‌های متفاوت باشند. من دارم نظر خودم را می‌گویم دیگر. حالا این مطالبه را از شما به عنوان کارگردان دارم؛ من دنبال دیدن قهرمانم، قهرمان که نمی‌بینم به شخصه. حالا درست هست که تو می‌گویی که مخاطب باید فیدبک بدهد من اصلا با این نظر مشکلی ندارم. مخاطب باید فیدبک بدهد ولی اگر شما فکر می‌کنید که مثلا نود و نه درصد مخاطب‌ها به تو فیدبک مثبت دادند خب کار خوبی کردید. کار درستی کردید؛ اما وقتی که بچه‌ها من را دعوت کردند که اینجا به عنوان کارشناس مثلا حالا در حد یک واقعا دانشجو نظری بدهم نظر خودم را دارم می‌گویم. احساسم این هست که این اتفاق نیوفتاده. احساسم این است که احمد کاظمی اصلا درنیامده توی این فیلم. احساسم این است که اتفاقا این شخصیت توی ذهن من نابود شده.

محبی: چرا؟ دلایلش را بگویید.

احمدی: دارم می‌گویم دیگر. چون شخصیت، کنشی ندارد در صحنه. می‌دانید یعنی چه؟ یعنی وقتی که ما اسمش را احمد می‌گذاریم یعنی تمام اتفاقات، شما خودت یک مثال زدی. گفتی آژانس شیشه‌ای. حاج کاظم. حاج کاظم از لحظه‌ای که وارد داستان می‌شود خر داستان را می‌گیرد دنبال خودش می‌کشد.  ما شخصیت‌های منفعل هم تو سینمای ایران داشتیم. فکر نکنید نداشتیم. اما آن شخصیت منفعل هم کنش‌مند است. شما می‌توانید مثالش را بزنید. مثالش علی دهکردی توی از کرخه تا راین. شخصیت منفعلی است اما کنشمند است. کنشگر است.

ربیعی: ما که طرفدار شخصیت کنشمند هستیم و می‌گویم احمد کاظمی فعال است. شما بگویید علت عدم کنش و منفعل بودن احمد کاظمی چیست؟

آقایی: من یک جواب‌هایی برای این دارم. کسی هست که بخواهد صحبتی بکند؟ بگذارید کمی بحث بچرخد. بفرمایید آقای نوریان.

حضار: من یک چیزی از سمت یک مخاطب زیادی عامی می‌خواهم بگویم چون من را دوستانی که می‌شناسند می‌دانند من خیلی با سینما دور هستم. خیلی واقعا نمی‌فهمم. اولین بار این فیلم را دیدم همین‌جا هم دیدم. یعنی به عنوان یک مخاطبی که فکر کنم مثلا می‌تواند احساس نابش را بگوید.

آقایی: من تصدیق می‌کنم. ایشان هیچ‌چیزی از سینما سردر نمی‌آورد.

حضار: و واقعا هم توی آن دعواهای سیاسی هم نیستم یعنی اصلا نمی‌دانم شما دارید در مورد کدام عرصه می‌گویید. یک مثال می‌زنم از عرصه‌هایی که می‌فهمم برای اینکه بگویم با چه متری دارم قضاوت می‌کنم. یک فیلمنامه را یا یک داستان را، یک ارگان می‌بینم؛ یعنی اگر این ارگان همه‌ی اجزایش توی همدیگر درست رفته باشد با جریان من راحت حرکت می‌کند و اگر درست رفته باشد یک چسبی وسط باشد راحت در جریان من حرکت می‌کند و اگر درست نرفته باشد و یک چسب‌هایی این وسط باشد که این‌ها را بهم برساند من یک عالم مانع دارم و مثلا با یک لحظه این چسب‌ها را بهم بزنی می‌ریزد؛ یعنی اینجوری فکر می‌کنم که یک داستان خوب این شکلی است. یک پازل است. همه‌ی قطعات توی هم رفته. در نتیجه نقدم کمی سطحی‌تر از این بحث‌هاست و یک مقدار واردتر است نسبت به کستینگ پروژه یا نمی‌دانم به کجای پروژه می‌رسد! می‌رسد شما آن‌جایی که فکر می‌کنید بگذارید. ببینید من اینجوری فکر می‌کنم که اگر اجزا همه درست درون هم می‌نشستند فرقی نمی‌کرد او احمد کاظمی باشد یا مثلا فلان رجل سیاسی اصلاحات. فلان چپ باشد یا راست. فلان صهیونیست باشد یا مسلمان. با او همراهی می‌کردم. این همه داستان‌های خوب در دنیا وجود دارد که به یک معنا براساس قضاوت ایدئولوژیک بعضی از ما مثلا دارای مفاهیم بد هستند ولی ما با آن همراهی می‌کنیم. می‌بینیم و با آن همراه می‌شویم. می‌رویم جلو و نمی‌توانیم ولش کنیم. پس ایرادی که الان می‌خواهم مطرح کنم احتمال زیاد در لایه‌ای نیست که احمد کاظمی خوب هست یا نه؟ یا این خرده داستان‌های خوب از او وجود دارد یا ندارد. شما غرضتان خوب بوده یا بد بوده. همه‌ی این‌ها اصلا مشخص و بدیهی است. این که شما با او چه کردید مسئله است. شاهد مثال من چیست که فکر می‌کنم قطعات این پازل توی هم نرفتند، خوب سایش نخوردند، بهم نرسیدند و یک سری چسب این‌ها را به هم وصل کرده، تکنیکال حرف می‌زنم. یعنی می‌گویم من در واقع سینمایی نیستم ولی تجربه‌ام را دارم می‌گویم. موسیقی این کار به نظر من بسیار بسیار غلبه دارد برای انسان. بسیار سنگین است. بسیار به زور قطعات را به هم می‌چسباند. موسیقی را از آن بگیری خیلی جاهایش به نظر من نمی‌تواند بهم برساند. این تکنیکال این بحث.

محبی: کدام سکانس به طور مشخص؟

حضار: من تقریبا در همه‌ی کار تحت تاثیر این بودم که اگر موسیقی را بردارم چه می‌شود. خیلی جاها مخصوصا جاهایی که شما دارید از فجایع  نشان می‌دهید و می‌خواهید برسانید به پیرنگ و مسائل دراماتیک خودتان. اینجا به نظرم می‌آید که تراش قطعات درست نیست مثلا آن ماری که توی چشم دوستان زده بخاطر این‌ است که اصلا معلوم نیست چرا آمد! یا آن عروس و داماد چرا بودند یا مثلا آن‌جایی که آن فرد علمی می‌آید پیش آن چرا اصلا‌ آن علمی به معنای تکنیک که به نظر من این دوگانه‌ها هم اصلا اشتباه اصلیش اینجاست دلیل اینکه این‌ها پازل تشکیل ندادند این است که این‌ها دوگانه‌ی واقعی نیستند و توی ذوق می‌زنند. نه آن آدم نماینده‌ی واقعیت علم است نه این نماینده‌ی آن واقعیت جریان جهادی است. یعنی این‌ها به راحتی توی هم نرفته‌اند. و این تقابل واقعی که ما بیرون می‌شناسیم و یک دعوای واقعی است را نتوانستند برای ما نمایندگی کنند. او چرا می‌رود با آن دکتر حرف می‌زند و باهم فرار می‌کنند! یک دفعه می‌روند یعنی اصلا بعضی از این داستان‌هایی که شما گرفتید به نظر من درام شکل نگرفته به آن معنا که من داستان‌خوان هستم البته. من سینمایی نیستم ولی داستان‌‌خوان هستم. من می‌فهمم که چطور ممکن است از یک فصل به فصل بعدی بروم؟ کجا من را در یک امپاسی می‌گذارد که بعد می‌روم و درکش می‌کنم. به نظرم موسیقی برای شما این کار را کرده. بسیار زیاد این کار را کرده. یعنی اگر موسیقی را از کار بگیریم و ضرب آهنگ سنگین و بیگ‌پروداکشن، این صحنه‌های بزرگ که ما مثلا مجبور می‌شویم مذکور یک جریانی بشویم. بالاخره جذاب است دیگر. شما مثلا آوار زیاد بگذاری. اصلا آن صحنه‌ای که از هلی‌کوپتر نگاه می‌کنی برای من مهم است ببینم شهر بم را در آن لحظه چطور می‌بینم. برای من جالب است. به نظر من می‌آید که یعنی خارج از این بحث این بحث یک جاییش به نظر من یک دعوای اشتباهی وجود دارد یعنی شما از یک حقی دفاع می‌کنید که حق است ولی دوستان می‌خواهند بگویند که آن حق را شما ایفا نکردی یعنی یک جایی اینجوری دعوا این شکلی است. می‌گویند اوکی احمد کاظمی حق و قهرمان است. همه هم می‌دانند اما آن‌چه که دیدیم قهرمانی نبود که ما می‌فهمیدیم مثلا. حالا من چیزی که با فهم غیرسینمایی خودم می‌فهمم می‌گویم باید بین روابط حرکتی که احمد کاظمی می‌کرد توی این اجزا باید جوری می‌نشستند که این حرکت‌ها را از او قبول می‌کردم. نباید می‌رفتم یک دفعه کات می‌خوردم در یک جایی می‌رفتم که یک چیزی من را توی خلصه ببرد که قبول کنم که چرا احمد کاظمی این لحظه این کار را کرد. من این را انفعال تعبیرش می‌کنم. یعنی می‌گویم من کاملا خارج از سینما هستم. واقعا خارج از سینما هستم در اندازه‌ی فهم لحظه‌ایم دارم می‌گویم. فیلم من را نگرفت ولی با آن می‌توانستم گریه کنم چون بالاخره فجایع نشان می‌دهد دیگر. آهنگ خیلی قوی دارد. بعد غبار! شما غبار روی هر چیزی بریزی از اساس همه‌ی ما را یک ذره چیز می‌کند. وقتی اینهمه غبار…من باید علت و معلول بفهمم. برای خودم توجیه کنم کرمان این فصلش غبار داشته. من کم فیلم می‌بینم ولی حس می‌کنم این فیزیکی است که توی بعضی از فیلم‌هایی که در دنیا هستند یک جاهایی تحت تاثیر قرار می‌گیرم. این فیزیک می‌نشیند توی کار. یعنی تو قبول می‌کنی این روابط را با همدیگر. من فکر می‌کنم خب فیلم آمده وزنش را روی موسیقی انداخته. یعنی سعی کرده با موسیقی با یک سری زجر و ناراحتی و این‌ها جبران کند برای همین از آن کسانی بودم که گفتید برود بیرون. من یک جایی از فیلم از سالن بیرون رفتم. در واقعیت من خیلی روحیه‌ی این را ندارم که از سالن بیرون رفتم. روحیه ندارم که اینقدر پشت سر هم ببینم به این شکل. همان طور که من این روزها فیلم غزه را نمی‌بینم. نمی‌شود تا یک حدی بیشتر دید. یعنی می‌خواهم بگویم با این چسب‌ها و با این تخدیرها یک سری سایش‌نخوردگی‌های سناریو را دارد حل می‌کند برای مخاطب.

آقایی: یعنی شما می‌گویید دل‌خراش بودن، بیگ‌پروداکشن‌ها و این‌ها دوپینگ ماجراست؟

حضار: کما اینکه توی هیئت هنر می‌گفتیم دیگر. می‌گفتیم وقتی طبل را می‌زنی ذکر هم که نگویی دل را توخالی می‌کنی. هیچ فرقی نمی‌کند. این ضربه تاثیر دارد. این ضربه تاثیر دارد. رویش مفاهیم بار کن ولی تاثیر دارد.
آقایی: آقای حیدریان شما هم نکته‌ای داشتید. بفرمایید.

حضار: سلام. خسته نباشید. من فقط یک نکته‌ای دارم و آن هم این است که خیلی دوست داشتم حلقه‌ی هنر به جلسه‌ی نقد کشیده نشود و ما بتوانیم تجربه‌هایی که امیرعباس، رضا و بقیه‌ی دوستان دارند را بگیریم، لمس کنیم و الان تقریبا…
آقایی: انصافا نصف بیشتر وقت برای همان گذاشتیم دیگر.

حضار: حالا من ترجیهم این بود که کلش باشد راستش. فقط خواستم این نکته را بگویم. دست شما درد نکند.

محبی: من اجازه دارم یک نکته‌ای را بگویم اگر کسی صحبتی ندارد؟ خیلی کوتاه عرض می‌کنم. یک مواجهه‌ای پیش آمد که اساسا سینما چیست؟ مواجهه‌ی مخاطب با سینما چیست؟ آیا باید در مواجهه پیش‌فرض داشته باشد یا نداشته باشد؟ یا با سینما به عنوان صنعت سرگرمی و اینترتیمنت مواجه مستقیم داشته باشد این به نظرم کاملا سلیقه است یک. دو من دوست دارم در پرده‌ی تاریک سینما فیلمی را ببینم که قلیانی در حس من در هر حوزه‌ای برون‌داد داشته باشد. این یک نکته‌ی مهمی که خب امیرعباس ربیعی نگاهش این است که سینما به ما هو سینما محیط خلوت و بکریست که من با یک قصه‌ای مواجه می‌شوم و در پایان فیلم یک آدم دیگر‌ی ممکن است با یک برداشت دیگری و با یک فضای دیگری بیرون بیاییم. این به نظر من الان محل اشکال ما نیست. من فقط می‌خواستم چون الان آقای حیدریان هم گفتند دوستان هم گفتند یا حالا رسالت حلقه هنر، به لحاظ تکنیکال فارغ از این خیلی کیف می‌دهد یعنی تو فیلم بسازی و اینقدر پای فیلم بایستی و از فیدبک‌ها و اتفاقات و به نظرم درست‌ترین مواجهه‌ای که آقای ربیعی دارد و حتما هم درست‌ترین مواجهه‌ای که آقایان احمدی و بقیه بچه‌ها دارند در مورد نقد فیلم ولی من یک سوالی دارم در مورد این‌که کنش قهرمانانه… آیا کنش قهرمانانه برای من فقط این برون‌ریزی یا نمایش بیرونی یک اتفاق می‌تواند تعریف شود؟ فیلم یک پرسش مهم مطرح می‌کند احمد کاظمی آمده است که ده‌هزار‌تا مجروح و به تعداد بیشتری که حالا در واقعیت بوده را منتقل کند در بیست چهار ساعت. آیا موفق شده است؟ یک سوال دوم من این است هرکسی در جایگاه احمد کاظمی؛ من، شما یا هر سردار دیگر یا هر موقعیت دیگری در آن مکان بود آیا می‌توانست این کار را بکند؟ دو احمد کاظمی توانسته است در فیلم که می‌گوید دیگر ما بیاییم در مدیوم حرف بزنیم با دستان خالی و با کمترین…

احمدی: رضا اصلا ممکن است نتواند. اما من فیلم را دوست داشته باشم.

محبی: نه ایمان می‌گذاری من بگویم؟ ببخشید می‌خواهم در مورد یک موضوعی حرف بزنم. اینکه تو فیلم را دوست داری الان موضوع من نیست. من دارم در مورد یک زیرساخت متن حرف می‌زنم. ممکن است تو علاقه نداشته باشی. اصلا کاری ندارم من این را بگویم قول می‌دهم ساکت شوم.

احمدی: نه شما دارید بحث محتوایی می‌کنید. من به نظرم اصلا چه کار دارید به محتوا. به من یک فیلمی را نشان بده که احمد کاظمی خائن بوده.

محبی: نه ببنید من دارم می‌گویم ما دو تا خط داریم. ماجرا-شخصیت. الان ماجرا برای ما از شخصیت بزرگتر است. قبول کنیم زلزله‌ای به آن وسعت آمده است که تمام دنیا کپ کرده است. هرکسی که در آن صحنه قرار بگیرد احتمالا تحت تاثیر قرار می‌گیرد. حالا احمد کاظمی آمده تصمیمش بر این است که آن ده‌هزارتا را خالی کند در کم‌تر از بیست و چهار ساعت. توانست؟ پس کنش قهرمانانه‌ای انجام داد. کاری که می‌خواست را انجام داد. آیا این کار را کس دیگری می‌توانست انجام بدهد؟ به نظر ما نمی‌توانست. به نظر فیلم. برای این راه از چه اتفاقاتی؟ از لجستیک، از امکانات، از افراد، ازچی؟ از شیوه‌ی مدیریت و بیان همگرایی و همدلی آدم ها استفاده کرد. آیا توانست نیروهای مخالف را با خودش همگرا کند؟ بله. این مثال را هم تو را خدا نزنید یعنی مثالم خیلی های‌ریسک است ولی یکهو به ذهنم رسید. حضرت آقا ایستاده و دارد چهل سال است که رهبری می‌کند. آیا کنش مستقیم قهرمانانه‌ای از او من سراغ دارم؟ بیاید اسلحه بکشد؟ آیا قرار است کاری بکند؟ هدایت این جماعت بلبشو در حوزه‌ی مدیریت و حکمرانی خودش بی‌نظیرترین اتفاقی است که افتاده. ببین این‌که من به یک الگو از مک.کی رسیدم، سه‌پرده، هفت‌پرده، مدل‌های مختلف، من مدل شخصی که خودم دارم که بامزه است و از همان مدل‌ها هم هست احتمالا، از یک مدل آلمانی است، هر جای فیلمنامه که هر کسی از دوستان پرسش دارد که این نقطه‌ی اول دارد؟ وسط دارد؟ آخر دارد؟ تعلیق دارد؟ عطف دارد؟ این‌ها کاملا مشهود است ولی به قول آقا یحیی بعضی وقت‌ها این نقاط توی هم مورف می‌شود. من یک مسئله‌ای دارم. فیلم بیلیاردبازی که آقای پل‌نیومن بازی کردند آن بزرگوار، نقطه‌ی عطف اولش دقیقه‌ی هفتادوپنج اتفاق می‌افتد. آیا ما می‌توانیم بگوییم فیلم عبس است؟ مورد بعد یک منطقی وجود دارد. وقتی شما سینما تماشا می‌کنید هر جایی از فیلم یا هر پلان که گفتی چه بازی خوبی، چه صحنه‌ی دل‌انگیزی این یعنی تو از فیلم بیرون آمدی. یعنی قصه کارش را نکرده. اگر ما از فیلم خودمان، جایی از فیلم و از قصه جوری که بگوید خسته شدم بیایم بیرون حتما آقای ربیعی کارش را اشتباه انجام داده است به لحاظ این فیلم. اصلا تعارف نداریم. ما فیلم را ساختیم؛ غلط‌هایش را هم باید بپذیریم. به لحاظ بازی، به لحاظ خط، به لحاظ موسیقی که اشاره می‌کنند برای یک مخاطب ممکن است من دقیقه‌ی چهل خسته شوم، یکی دقیقه‌ی نود، یکی بعد از فیلم ده دقیقه هم بنشیند هم‌ذات‌پنداری کند و گریه کند و شب هم به آن فکر کند و هر اتفاق دیگری. آخرین مسئله‌ای که دارم می‌گویم این است که لزوما مثال خود شما بود ببینید ما در مورد پرداخت قهرمانانه در الگوی شاه‌پیرنگ یک مربع داریم. می‌گوید اتفاقات درونی، اتفاقات بیرونیش با خانواده‌اش، با محیطش و محیط دوستانش. تمام توالی و توانی که احمد کاظمی در مورد الگوهای خودش و شخصی دارد داریم. من سکانس‌های خیلی دوست داشتنی داشتم که توی فیلم نیست به هر حال به خاطر این که زمانش اجازه نداد و توی آن بروز و ظهور داشت. ضبط شد ولی حیف شد متاسفانه مجبور شدند که فیلم را کوتاه بکنند؛ در نهایت می‌خواهم عرض بکنم این نکته را ما با فیلمی روبرو هستیم که یک خط ماجرا دارد به نام زلزله و حادثه‌ی بم، یک خط قهرمان دارد؛ احمد کاظمی. در زلزله‌ی بم مهمترین مسئله این است که ما داریم در ژانر بحران حرف می‌زنیم. ما باید نشان بدهیم چه اتفاقی افتاده یک، دو آیا آنها در خدمت قصه‌ی ما هستند؟ این پرانتز که چند بار اشاره شد برای خودم خیلی جالب بود. قصه‌ی کیوان و مینو آن عروس و داماد، تقریبا پانزده دقیقه است در برداشتی که ما گرفتیم. شما فیلم کوتاه شده یعنی تقریبا دو یا سه دقیقه‌اش را دیدید. این اتفاق کاملا مشهود بود برای من، بخشی از آدم‌هایی که می‌بینند حالشان از قصه‌ی کیوان و مینو بهم می‌خورد، بخشی از آدم‌ها وقتی در مورد خرده پیرنگ‌ها حرف می‌زنیم، این تجربه‌ی زیستی خودم بود در مواجه با آدم‌ها، به شدت عاشق آن خرده پیرنگ هستند؛ که اتفاقا برای من جالب بود که بخش خانم‌ها این اتفاق را دارند. خانم‌هایی که اتفاقا وارد میانسالی شدند. می‌دانید چرا؟ من نمی‌دانم حالا باید خانم‌ها استناد کنند. یک جمله ای دارد به خاطر اینکه حس یک زنی که در لحظه‌ای که احساس می‌کند یک چیزی، شکستی، برایش ایجاد شده و آن را نمی‌خواهند و خودش طرف را دک می‌کند احتمالا ماها آن را نفهمیم. من تصورم این بوده آن‌هایی که دوست داشتند این بوده.

احمدی: خیلی خوب بود. خیلی عالی بود؛ ولی کجای داستان حاج احمد کاظمی بود؟ یعنی چه پازلی را تکمیل می‌کرد؟

آقایی: خب من به نظرم می‌رسد که این فیلم حداقل در مقام تجربه‌نگاری خیلی صحبت‌ها می‌شود در مورد بازی کرد ولی من بگذارید اول ببینیم یکی دوتا نفر دیگر از مخاطبان داشته باشیم بعد برگردیم با شما جمع‌بندی کنیم. در خدمتیم. آقای نصرتی بفرمایید.

حضار: سلام عرض می‌کنم. خسته نباشید.

آقایی: البته شما تعارض منافع دارید ولی اشکالی ندارد.

ربیعی: آقای نصرتی بازیگر فیلم ضد، بازیگر سوران و بازیگر لباس شخصی.

حضار: من بیشتر می‌خواستم خسته نباشید بگویم و منتظر باشم آن بخشی که آقای ربیعی الان می‌خواستند پاسخ بدهند را بشنوم. یکی اینکه به عنوان دانشجو می‌پرسم. آقای احمدی اگر لطف کنند بفرمایند که عدم کنش قهرمانانه‌ی احمد کاظمی چقدرش را بابت کارگردانی فیلمنامه و چقدر را بابت بازی می‌دانید؟ مثلا بگویید این ده امتیاز منفی چقدر بابت کارگردانی است چقدر توی فیلم‌نامه به آن پرداخت نشده، چقدر به عهده‌ی بازیگر بوده و درنیامده این کنش قهرمانانه؟ اگر بگویید ممنون می‌شوم. چون حرف‌هایتان خیلی‌هایش شبیه چیزهایی است که من فکر می‌کنم. این را یک خرده می‌خواستم در موردش بشنویم.

احمدی: حالا حقیقتا آدم نمی‌تواند خیلی دقیق این را بگوید. قطعا که بخش زیادیش مثلا بالاخره بحث فیلمنامه دارد؛ اما بالاخره دوستان هم توضیحاتی دارند. می‌گویند که بالاخره ما آمدیم پای تدوین؛ به هر دلیل مجبور شدیم این را دربیاریم، آن را دربیاوریم.

ربیعی: نه من این را قبول ندارم. این حرف من نبود. حرف رضا بود.

احمدی: اما من یک نکته‌ای که شما اشاره کردید خیلی توجه کردم و آن بحث بازی است. علی‌رغم این‌که به نظر من یعنی خیلی بحث شد که مثلا این خیلی بازی متمایزی بوده و مثلا بازی شگفت‌انگیزی بوده من این اعتقاد را ندارم. احساس می‌کنم که بله بازیگر نقش اول از پس آن باری که شخصیت داشته برنیامده. این را حتی ما اگر که واقعا یک فضایی وجود داشته باشد که ما بتوانیم برویم روی صحنه مثلا من بگویم نگاه کن این‌جا الان شما از بازیگر چه انتظاری دارید؟ انتظار داری که یک استرس وحشتناکی را به مخاطب منتقل کند. اما چهره‌ی بازیگر بت بت است؛ یعنی همینجوری دارد نگاه می‌کند. من این حس را از او نمی‌گیرم.

ربیعی: یک لحظه ببینید بچه‌ها چه می‌گویند. آقای احمدی حرف من را قبول کنید. سینما سلیقه‌ است. به والله سلیقه‌ است. ببینید شما می‌گویید من دوست دارم احمد کاظمی را همین جوری ببینم. ایشان هم می‌گوید من دوست دارم همینجوری که هست ببینم.

احمدی: تو الان اگر رضا گلزار را می‌آوردی اینجا که الان احتمال داشت که سه‌میلیون نفر بریزند این وسط و بگویند وای چه بازی خوبی!

آقایی: ما بحث را کردیم دیگر آقای ربیعی! بنا شد احمدکاظمی‌طور بخواهم قصه را جمع بکنم ما پذیرفتیم که داریم نظر شخصی می‌شنویم دیگر.

احمدی: ایشان پرسید من هم نظرم را گفتم. من به نظرم می‌رسید که اگر که نگاه کن بازیگر کنترل می‌شد توی خیلی از صحنه‌ها. الان دقیقا صحنه به صحنه ما اگر بعد از فیلم بنشینیم که وقت بقیه را نگیریم. صحنه به صحنه بگویم این اتفاق، حالا یک بحثی هم می‌گویم آقای نوریان اتفاقا موسیقی پر حجم، موسیقی آن‌قدر سنگین است یا ما یک عالمه اسلوموشن داریم. چرا؟

ربیعی: این هم سلیقه است!

احمدی: قابل بحث است.

آقایی: واقعا از لحاظ وقتی تمام هستیم وگرنه من خودم خیلی دوست دارم در مورد بازی‌ها، در مورد پروداکشن خیلی می‌توانستیم یاد بگیریم. این حجم از جمعیت و جمع کردنش واقعا شاهکار بوده. من در مورد تخصص خودم که بحث تدوین هست می‌توانستیم خیلی با همدیگر گفتگو بکنیم. خیلی نکات هست پیرامون این فیلم و به نظرم می‌رسد که حالا اگر شما بتوانید یک فرصتی را شما فراهم کنید دیگر این به شما برمی‌گردد. شما یک تجربه‌ی بسیار ارزشمندی در این فیلم به دست آوردید و به نظرم این دانشی است که زکاتش این است که منتشرش بکنید. بر عهده‌ی شما هم هست.

ربیعی: ببینید من یک چیزی بگویم. ببینید من اصلا نیامدم از احمد دفاع کنم. ببینید من یک فیلم ساختم؛ فیلمساز هم اصلا باید این را بپذیرد. وقتی فیلمش می‌آید؛ کلا هنرمند، هنرش می‌آید در معرض مخاطب، هر مخاطبی یک ارتباطی می‌تواند بگیرد من این اصلا برایم پذیرفته شده است. منتهی چون مخاطبین ما گفتند اهالی مثلا سینمایند حالا یا کارآموز هستند یا علاقه‌مند به سینما هستند غالبا، می‌خواهم این را به شما بگویم آقا ببینید خواهران، برادران سینما سلیقه است. هرکس هم غیر از این چیزی گفت واقعا اشتباه می‌گوید. من یک مثال برای شما بزنم. شما نمی‌توانی یک فیلم بیاوری که آقا تمام آدم‌های دنیا بگویند این فیلم در همه‌ی بخش‌ها شاهکار است. یکی مثلا آمد توی همین جشنواره همان مدیر دولتی که از احمد بدش آمده بود. گفت بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران که من دیدم را حوزه‌ امسال ساخت. گفتم چی؟ گفت آپاراتچی. گفت بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران است. گفتم خب دمت گرم. تو آن را دوست داری. یکی دیگر یک چیز دیگری را دوست دارد. شما الان می‌گویید موسیقیش زیاد است و قضاوت می‌کنید می‌گویید که موسیقی عاملی شده برای اینکه صحنه‌ها نمی‌دانم این اصطلاح در نیامدن یا درآمدن را هم آقای فراستی وارد کرده؛ می‌آیی می‌گویی مثلا صحنه درنیامده، موسیقیش مثلا دارد دوپینگ می‌کند. خب من می‌گویم این نیست. من می‌گویم صحنه درآمده، اینقدر درآمده که موقع فیلم‌برداری همه داریم گریه می‌کنیم و اگر هم توی آن لحظه شما داری گریه می‌کنی، شاید با فیلم ارتباط برقرار نکردی بعد دیدی داری گریه می‌کنی بعد می‌گویی خب این به خاطر فیلم نیست؛ به خاطر موسیقی من دارم گریه می‌کنم! نه عزیزم فیلم کار خودش را کرده که شما داری گریه می‌کنی. ولی باز می‌خواهم بگویم همه‌ی این‌ها سلیقه است. شما یک جنس بازی را دوست دارید. بحث علمی می‌دانید چیست آقای احمدی؟ بحث علمی این است که بیایی به من بگویی ربیعی کنش قهرمانانه‌ی احمدت چیست؟ من همین که گفتم. گفتم احمد کاظمی یک کثرتی را به وحدت می‌رساند بعد بیایی راجب‌به این حرف بزنی. بگویی اگر منظورت این بوده که احمد می‌خواسته یک کثرتی را به وحدت برساند پس چرا مثلا در مواجهه با رهنما فلان‌جا، فلان کار را کرد؟ می‌شود جواب بدهی. چرا در مواجه با فلان، فلان کار را کرد؟ این می‌شود یک بحث علمی که در آن سلیقه دخالت ندارد؛ ولی این‌که شما بیایی بگویی که فیلم احمد کاظمی، فیلم بدی است، فیلم ارتباط نگرفته. فیلم جذاب نیست. فیلم درنیامده. فیلم قهرمان کنش‌مند ندارد. فیلم اینجای بازی استرس را به من انتقال نمی‌دهد. ایشان بگوید موسیقی‌اش زیاد است. نمی‌دانم فیلم دوپینگ کرده. این‌ها بحث علمی نیست. حرف من چیست؟ حرف من این است که بچه‌ها اگر فیلم می‌سازید کلا توی هر رشته‌ای که هنرمند هستید تکلیف خودتان با سوژه معلوم باشد. تکلیف خودتان، من خدا شاهد است؛ من امیرعباس ربیعی له‌له می‌زنم یکی ایرادهای فیلمم را بگیرد. چون ما همه در مسیر رشد هستیم ولی ایرادی که به من کمک کند. من دارم می‌گویم آقا من اصلا به عمد آمدم بگویم احمد کاظمی کنش قهرمانانه‌اش در این‌ است که اعتراض نمی‌کند. این است که یقه نمی‌گیرد. این است که نمی‌رود بزند زیرش. احمد کاظمی بچه را می‌آید از جلوی هواپیما برمی‌دارد یک دوست منتقدی گفت تنها کنش قهرمانانه‌ی این فیلم نجات بچه از جلوی هواپیما بود. گفتم این کنش قهرمانانه است؟ خب این را که هر ننه‌قمری انجام می‌دهد ولی کاری که توی این فیلم احمد کاظمی می‌کند و یک مدیر توی این کشور غیر از آقا بلد نیست این کار را بکند به من نشان بدهید. هر دولتی می‌آید تمام آدم‌های دولت قبل را کنار می‌گذارد کنار. بابا شما بیایید به جای این‌که آدم‌های خودتان را بردارید؛ اگر درد مردم دارید. یک وقت است نه مسئله‌ی مدیریت توی کشور ما این است من مدیر شوم بی‌دردسر. کسی ببخشید به من ایراد نگیرد. کسی روبرویم نایستد. همه تابع من باشند. اگر دغدغه‌ی مدیر این باشد خب بله باید اگر احمد کاظمی دغدغه‌اش این بود باید رهنما را همان پای هواپیما می‌گفت برگرد. به عباس برگرد. خانم صدر هم وقتی آن حرف‌ها را می‌زد می‌گفت برو گمشو بابا. زنگ می‌زد چهارتا آدم می‌آورد. بعد من اگر اینجوری نشان می‌دادم همه می‌گفتند احمد کاظمی قهرمان است. آفرین دیدی توی گوش صدر زد ؛ ولی قهرمان من در برابر یک زلزله‌زده سرش را کج می‌کند می‌گوید حق داری ولی الان وقت این حرف‌ها نیست. آن را می‌آورد توی مسیر اصلی خدمت به مردم. چرا چون اولویت این مدیر این نیست برایش سوت و کف بزنند. اولویت این مدیر این نیست که همه قبولش داشته باشند. اولویت مدیر چیست؟ خونواده‌ام روی زمین هستند. تو روبروی من بایست ولی دلت برای مردم بتپد. من این را می‌خواستم بگویم. حالا من می‌خواهم این را بگویم من انتظارم چیست توی این بحث‌ها؟ بیایید بگویید خب این را اگر داری می‌گویی این چرا مثلا پس احمد کاظمی فلان‌جا فلان کار را کرد حتی یک عده تعبیر کردند تقابل علم و نگاه مثلا هیئتی یا جهادی! من کی تقابل گذاشتم؟ اتفاقا احمد کاظمی ایرادش به علم نیست. ایرادش به این است که علم پاگیر شما می‌شود. علم قرار است ابزاری باشد برای رشد شما. نه این‌که علم بشود هدف. علم ابزاری است برای خدمت. احمد کاظمی به رهنما می‌گوید رهنما جان من اگر می‌خواستم علمی عمل نکنم تو را که نمی‌آوردم. تو را آوردم؛ موی تو دماغ من هم شدی منتها من نمی‌شود را علمی نمی‌دانم. علمی که نتیجه‌اش بشود بن‌بست و نمی‌شود علم نیست. علمی را من قبول دارم که راهگشا باشد. دردی از مردم دوا کند و همین کار را هم می‌کند.

آقایی: بسیار عالی. خیلی ممنون. تشکر می‌کنم.

ربیعی: یک نکته‌ی دیگر و ته فیلم من دوست دارم این‌ها گفته بشود و ته فیلم رهنما طرحش را پاره می‌کند. برخی گفتند معنایش عبور از علم است. نه! تعلقش را به علم پاره می‌کند. رهنما تو طول فیلم همه جا این دفتر با اوست؛ حتی وقتی دارد پیرمرد را بغل می‌کند دفتر به دندانش هست. تعلق دارد به علم. از تعلقش می‌گذرد. و این بلوغی است. این بلوغ را چه کسی به او داد؟ بگویید آقای احمدی؟ این بلوغ را چه کسی به او داد؟ احمد کاظمی داد. حالا احمد کاظمی قهرمان نیست؟

احمدی: شما که به فیلم الصاق نیستید آقای ربیعی.

ربیعی: من دارم شاهد مثال توی فیلم می‌آوردم. کدام یک از این حرف‌هایی که گفتم خارج از فیلم است؟

نوریان: به نظرم بحث خوبی داشتیم امشب. واقعا هم سویه‌اش از همان جنس بود که ما در حلقه‌ی هنر می‌خواهیم. هم می‌خواهیم نقد باشد هم توضیح باشد.

آقایی: ما همین‌جا فی‌المجلس از آقای ربیعی قول گرفتیم یک کارگاه انتقال تجربه‌ای نسبت به فیلم حتما داشته باشند چون به شدت به نظرم موضوعیت دارد.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *