خاطرات یک کودک جنگ‌زده/ حلقه‌ی تحلیلی

57
0

حسینی: به نام خدا سلام و عرض ادب خدمت همه‌ی حضار. امیدوارم که حالتان خوب باشد. قبل از اینکه شروع به صحبت کنم وضعیت صدا این است. یکی دو روز است تازه صدایم درآمده. قطعا دوستان دیگری هستند که به موضوع مسلط‌ترند و در واقع باید اینجا حاضر می‌بودند که بنده به خاطر عدم حضور آن‌ها اینجا هستم وگرنه قطعا باید آن‌ها حضور می‌داشتند. دیگر آقای نوریان چون قلبا خیلی خودم علاقه‌مند هستم به ایشان و از طرفی هم روبروی حرم حضرت عباس قسم گرفتند من واقعیتش ترسیدم یعنی یک ترسی به وجودم افتاد. ایشان هم نقطه ضعف‌های ما را می‌داند بخاطر همین در خدمت شما هستم. در حد توانم هر چقدر که ممکن باشد سعی می‌کنم که بحث را پیش ببروم . خواهش می‌کنم که دوستان هم در مباحثات و مناظرات شرکت بکنند. فارغ از مسئله‌ی سوال و این‌ها ان‌شاالله در مناظره‌ها شرکت بکنند. خب حسن آقای قائدی که خدمتشان بودیم و الان هم از ارائه‌شان استفاده کردیم. آقای دوست عزیزمان آقای فرج‌‌آبادی هم که الان من میکروفن را می‌دهم خدمتشان یک معرفی بفرمایید که در واقع شروع بکنیم.
فرج‌آبادی: سلام می‌کنم خدمت همگی. مرتضی فرج‌آبادی هستم. حدود بیست سال و تقریبا بیست و چهار پنج سال است توی بحث رسانه فعالیت می‌کنم. مدیر بخش عکس خبرگزاری دانشجویان بودم تا سه سال پیش ایسنا و الان هم در خدمت شما هستم.
حسینی: خواهش می‌کنم. خب چون در واقع در مورد عکس داریم صحبت می‌کنیم و ژانر عکاسی جنگ خودش یک موضوع خیلی مفصلی است، شاید مثلا اوایلش را بشود در دهه‌ی پنجاه و شصت میلادی توی جنگ‌های داخلی آمریکا و این‌ها پیدا کرد و خب طبعا عکاس‌های خیلی مطرحی در جهان وجود دارند که به خاطر کلا فضای عکاسی جنگ خیلی خبره شدند و چهره شدند. خب یک سری سوالات هستش که من از ابتدا می‌خواهم شروع کنم وارد بحث بشویم که در واقع حسن آقای قائدی در واقع شما زحمتی که دارید در فضای عکاسی جنگ می‌کشید آیا در واقع می‌خواهم ببینم که اصلا بعدش چیست یعنی سفارش است یا در واقع دغدغه‌های شخصی و فردی خودتان است که وارد این فضا می‌کند یا این که کلا دنبال چه مسئله‌ای می‌خواهم مسئله‌‌ی حسن آقای قائدی را در فضای عکاسی جنگ دنبال کنیم چون الان که دارم مرور می‌کنم خیلی از عکاسانی که در واقع هم سن و سال‌های حضرتعالی هستند شاید تعدادشان کم باشد که در فضای جنگ کار بکنند مثلا آقای فرجی را می‌شود اسم برد. آقای کلهر را مثلا تا یک حدودی می‌شود اسم برد و خب ژانر در واقع دفاع مقدس ما، عکاسی دفاع مقدس ما چون موضوع جنگ در واقع یک مقدار متفاوت با جنگ‌های دیگر بود؛ آدم‌هایی واردش شدند تو یک سن و سالی… شاید مثلا متولدین دهه‌ی چهل در واقع یک جورهایی وارد آن فضا شدند که خودشان اصلا جنگی را تجربه نکرده بودند. فضای جنگی را تجربه نکرده بودند. همان جوری که شما فرمودید خب یک اتفاقاتی در دوران کودکی‌تان افتاده بود که یک جورهایی جنگ را تجربه کرده بودید و بعد وارد فضای درواقع عکاسی جنگ و ژانر جنگ شدید خب قطعا این یک تفاوت‌هایی بین درواقع آدم‌ها ایجاد می‌کند به لحاظ هنری. من این دوتا سوال را فعلا صحبت کنیم راجب به آن. در خدمتتان هستم.
قائدی: مجددا سلام عرض می‌کنم خدمتتان. قبل از اینکه به پاسخ این سوالات بپردازیم یک ابراز خوشحالی بکنم که افتخار دارم در کنار شما باشم و به ویژه دوست، استاد خودم آقای فرج‌آبادی… من توی محیط کار و عکاسی هم از عکاسی ایشان هم از روحیات و اخلاق ایشان خیلی چیزها یاد گرفتم. امروز هم لطف کردند وقت دادند ممنونم از ایشان. بله من اگر بخواهم برای شروع یک جمله را بگویم اینکه کندکور یا کنکوک جمله‌ی معروفی دارد و می‌گوید که شما اگر خواستید یک هنرمند را نقد کنید حال حاضرش خیلی کمکتان نمی‌کند باید برای مطالعه دقیق‌تر باید برگردید و دوران زیستش و دوران کودکیش را هم در نظر بگیرید و این جمله خیلی شبیه به همان  جمله‌ای است که ما توی مباحث اعتقادی و عرفانی و این‌ها هم داریم که هر کسی با یک رسالتی زاده می‌شود. یا برای یک هدفی. طبیعتا آن زمان بی تاثیر نبوده که شاید اصلا مهمترین عامل عکاسی کردن من همین بوده. من اولین تجربیات عکاسی‌ام توی آن فضا را به شما بگویم سال هفتاد و شش  یا آره هفتاد و شش بود فکر کنم. آن موقع به این شکل چیزی به نام راهیان نور وجود نداشت. یک مناطق جنگی بود که فقط و فقط هم شلمچه بود و شلمچه هم این عناصری که الان هست نبود. من چقدر دوست داشتم که آن عکس‌هایی که آن موقع گرفتم همراهم می‌بود ولی خب این بحث اجاره‌نشینی و جابجایی هر ساله من این‌ها را دیگر جمع کردم و کارتون و نمی‌دانم کجای انبار توی چی گذاشتم وگرنه شاید برایتان جالب بود بدانید که شلمچه آن موقع چقدر معنوی‌تر بود تا الان. خب الان ما راهیان نور هرجایی راه می‌افتد یک سوله می‌گذارند و سفره می‌اندازند و خب این شده کلا راهیان نور ما، ولی آن موقع یک شلمچه‌ای بود که چهار تا سنگ خالی بود که اینجا نقطه‌ای بود که یک تعدادی مثلا خمپاره خورده بود و فلان این‌ها فقط آنجا بود یک جاده‌ی خاکی بود که زمستان‌ها هم گل می‌شد و هرکس هم می‌خواست بگیرد برود باید یک برگه‌ی مجوز تردد از یک جایی می‌گرفت و آن موقع خانوادگی و فردی که نمی‌شد بروی. همین مثلا بسیج دانشگاه آره فکر کنم اولین‌بار با آن‌ها رفتم. یک مینی‌بوس گرفته بودن و من هم هیچ تجربه‌ای نداشتم کجا داریم می‌رویم. می‌گفتند منطقه‌ی جنگی من نمی‌دانستم منطقه‌ی جنگی الان چه جوری است؟ من اولین بار رفتم آن را دیدم و به نوعی گرفت ما را و دیگر تمرین‌های عکاسیمان را ما می‌بردیم آنجا انجام می‌دادیم و این زمان می‌برد. یادش بخیر مادرم و من همیشه اواخر اسفند و اوایل فروردین هر سال آنجاها بودم یعنی حتی تهران هم که آمدم پا می‌شدم این ایام کلا برنامه‌ام خالی بود و یادم هست اولین گزارش تصویری که ما از مناطق جنگی راهیان نور رفتیم آن موقع من فرستادم و خیلی غریب بود همچین چیزی وجود نداشت. روی آن سایتی که آن موقع کار می‌کردم منتشر شده بود. این تاثیرگذاریش در عکاسی من خودش را اینجور نشان داد حالا جلوتر آمدیم و این هی به مرور تکمیل‌تر شد تکمیل‌تر شد و این تاثیر گذاشت یعنی آدم‌هایی که اطراف من بودند و بعضی اوقات این پروژه‌هایی که اصلا به من می‌خورد احساس می‌کنم این‌ها همان پازلی است که گفتم. یکی داشت این‌ها را کنار هم می‌چید. من آن اوایل یک سریال تلویزیونی را شروع کردم عکاسی کردن و این یک بخشش توی مناطق جنگی می‌گذشت؛ یعنی توی مناطق بازمانده از جنگ که آن موقع اصلا باز نبود برای اینکه کسانی برود. یعنی ما آن موقع تازه دوکوهه، تنگه چزابه این‌ها مناطقی نبود که آدم بخواهد تویش برود و این‌ها بچه‌هایی که آنجا بودند با آن بچه‌های پشت صحنه مثلا بچه‌های تخریب بودند و فرماندهانی که دوران جنگ توی این مناطق بودند چون در مورد یکی از همراهان شهید علی هاشمی بود این سریال و بعد ما رفتیم توی همان مناطق. یعنی منطقه‌ی مین عملا جلوی ما داشتند سیم‌خاردارها را قیچی می‌کردند؛ بعد تازه خنثی می‌کردند. یک معبری باز می‌کردند که این اکیپ برود تو و بعد یادش بخیر شهید محمودوند توی شهدای تفحص مثلا ما رسیدیم فکه که حالا داستانی دارد خود این چند شبی که توی فکه بودیم همراه بچه‌های تفحص این مثلا سال هفتاد و هشت و هفتاد و هفت اینجوری‌ها یادم است و بعد هی انگیزه پست انگیزه. یک کدهایی، یک فکت‌هایی می‌آمد و هی من را ترغیب می‌کرد که بروم توی مسیری. حالا طبیعتا این اتفاقات توی بحران‌های منطقه شکل گرفت و من جا مانده و حسرت‌هایی که داشتم و دوران دفاع مقدس و انقلاب و حالا عکاسی را بیشتر تجربه کرده بودم و بیشتر عکس‌های آن دوران را دیده بودم حالا دوست داشتم بروم و توی سوریه و عراق و این‌ها باشم. این را خلاصه می‌کنم برای یک جای دیگر. شما اگر توانستید یک فیلمی تولید شد به نام چشم ایرانی، یک فیلم مستند است. آن را ببینید. حالا البته نسخه‌ی کاملش روی فیلیمو و این‌ها نیست ولی آن را سرچ کنید ببینید تمام این حرف‌ها خلاصه‌اش آنجا هست. من چون می‌خواهم از تجربیات استادمان بیشتر استفاده کنم تا همین جا عرایضم را این بخش را که امیدوارم جواب مختصری به سوالات استاد داده باشم این بود که آن دغدغه‌ها و یادگارهای کودکیمان و بعد ادامه که پیدا کرد من با عکاسی آشنا می‌شدم و بعد هی می‌رفتم عکس می‌دیدم. به ویژه باز هم سر راه من عکاس‌هایی قرار گرفتند مثل اساتیدی مثل آقای میرهاشمی، آقای علی فریدونی، سعید صادقی این‌ها که از چهره‌های شاخص ما بودند من را داشت هی بیشتر آشنا می‌کرد و هی داشت نقاط مبهم دیگری را برای ما بازی می‌کرد و این هی داشت من را ترغیب می‌کرد و این حس حالا اگر جایش باشد دوباره در موردش صحبت می‌کنیم حتی توی مناطق هم همراهم بود من حتی بعضی جاهایی می‌رفتم؛ ناخودآگاه توی ذهنم می‌گفتم یعنی این دوربین جلوی چشمم بود بعد همین‌طوری که می‌خواستم ترکیب‌بندی کنم و شاتر بزنم  توی ذهنم مثلا یکی از عکس‌های علی فریدونی می‌آمد. یکی از عکس‌های استاد صادقی، یکی از عکس‌های فلان و این روبوسی کردن‌ها و خداحافظی کردن‌ها که خیلی خیلی خالصش توی عکس‌های آقای میرهاشمی هست حالا ببینید و این کلا این حس و حال‌ها همیشه توی ذهنم بود و من را کمک می‌کرد. حالا من اگر آقای فرج‌آبادی تشخیص می‌دهند الان وارد بشوند که من در خدمتم اگر نه عکس ببینیم روی عکس‌ها صحبت کنیم.
حسینی: خب اگر اجازه بدهید من یک صحبتی را هم درواقع با آقای فرج‌آبادی داشته باشم بعدش هم عکس‌ها را می‌توانیم با همدیگر ببینیم. فرمودید که بیست سال است بالاخره در فضای رسانه‌ای و در فضای ایسنا و این‌ها مشغول بودید. می‌خواهم ببینم که شما اگر تشریح بفرمایید که الان جایگاه در واقع عکس مخصوصا عکس حالا در حوزه‌ی جنگ و این‌ها در سپهر رسانه‌ها چه کاری دارد انجام می‌دهد؟ چه اتفاقی می‌افتد؟ چقدر تاثیرگذار است؟ حالا مثلا بعضی از عکس‌های تاریخی که داریم نگاه می‌کنیم که ماندگار هم شدند واقعا عکس‌های جدی جنگ، فضای جنگ بودند. آیا واقعا این تاثیرگذاری الان به صورت جدی در سپهر رسانه‌ای وجود دارد و یا اگر وجود ندارد چه کار باید کرد که این اتفاق قوی‌تر باشد یا تقویت بشود؟
فرج‌آبادی: اولا من یک صحبت اولیه بکنم. آقای قائدی نسبت به من لطف زیادی دارند. بنده نه خودم را عکاس می‌دانم و نه اینکه عکاسی بنده جوری است که من حالا به طرق خیلی اتفاقی وارد عکاسی خبری شدم و این مسیر را طی کردم. بیشتر بیننده‌ی عکس بودم تا گیرنده‌ی عکس. سوالتان را من اگر بخواهم توضیح بدهم اینکه قطعا می‌توانم بگویم که بزرگترین رویدادهای خبری دنیا و مهمترین رویداد خبری دنیایی که الان توی آن هستیم جنگ است. جنگ است که صدا دارد واقعا توی همه‌ی دنیا. ما هر چقدر که توی اینجا هر اتفاقی که بیوفتد جهانی نخواهد شد به این سرعتی که جنگ جهانی می‌شود. بله متاسفانه ولی خب توی جامعه‌ای که ما الان هستیم جایگاه عکس آن جایگاهی که باید باشد نیست. جایگاه عکاسمان هم همان جایگاهی که باید باشد نیست. من همیشه یک جمله می‌گویم که می‌گویم عکاسی خبرگزاری‌ها و رسانه ها مظلوم‌ترین قشر رسانه‌ای ما هستند. این که همیشه درجه دو حساب شدند و توی این شرایطی که الان هستیم فقط از عکس به عنوان یک تزئین و از عکاس به عنوان کسی که فعلا برو این عکس را بگیر استفاده می‌شود در حقیقت. امروز اتفاقا داشتم مصاحبه آقای ناکت وی را می‌دیدم و گوش می‌دادم. از او می‌پرسند که چرا عکاس جنگ شدی می‌گفت که مهم‌ترین چیزی که توی عکاس جنگ وجود دارد این است که عکاس جنگ یک چیزی را نشان می‌دهد که خیلی‌ها نمی‌بینند. یک چیزهایی را می‌بیند که خیلی‌ها شاید نتوانند ببینند و این باعث می‌شود که دنیا ببیند که چه خبر است. یک خاصیتی که عکس نسبت به فیلم دارد این است که شما را نگه می‌دارد. فیلم یک چیزی است که شما را از جلوی شما رد می‌شود یعنی شما را ایستا نگه نمی‌دارد. خاصیت عکس همین است که شما در آن لحظه‌ای که به آن نگاه می‌کنید آن ایستایی که دارد آن فرمتی که وجود دارد شما را نگه می‌دارد و مجبورتان می‌کند که به آن نگاه کنید. یعنی چیزی نیست که البته تاثیر فیلم جایگاه خودش را دارد ولی من خودم به شخصه می‌خواهم بگویم که عکس جایگاه متفاوتی دارد. من توی جامعه‌ی رسانه‌ای خودمان یک چیزی که می‌توانم بگویم که ضعف بزرگی که هست این است که مسئولین ما و مسئولین رسانه‌ای ما توجهی به این مقوله ندارند که می‌توانند از نگاه یک ایرانی به مسائل این منطقه نگاه کنند و نگاه ایرانی را نسبت به مسائلی که دور و اطراف ایران هست گسترش بدهند. ما این همه سال بعد از جنگی که خودمان داشتیم جنگ‌های متفاوتی، مختلفی توی اطراف اتفاق افتاده و دفاع مقدس خودمان و این‌ها را همه را می‌گذارم کنار که آن موقع به شدت تولید تصویر شد. به شدت به آن اهمیت داده شد و آرشیوهای غنی و آرشیوهای خیلی بسیار بسیار خوبی وجود دارد. خیلی‌هایش هم دیده نشده متاسفانه. یک جاهایی هست که نمی‌دانم اجازه انتشار وجود ندارد یا به هر حال به هر دلیلی اجازه ندارد ولی بعد از آن قضیه دیگر رسانه‌های ما به این مقوله اهمیت ندادند. شما چقدر از عکس مثلا جنگ عراق توی رسانه‌های ما از نگاه یک ایرانی عکس دیدیم؟ شاید انگشت‌شمار نباشند که رفتند و عکاسی کردند یا مثلا جنگ افغانستان ما آنطوری که باید و شاید توی رسانه‌هایمان، توی رسانه‌هایی که داریم به این مقوله‌ی تولید عکس از یک نگاه ایرانی توجه نکردیم.
حسینی: من یک خواهشی دارم که اگر بشود مثلا چند تا مثال بزنید که مثلا بالاخره هنوز چون در یک دهه‌هایی در امریکا در واقع مسئله‌ی نشریات خیلی اهمیت داشت و حتی مثلا عکاس‌ها بودند که قدرت در واقع نشریات را بالا می‌برد. بالا و پایین می‌کردند اصلا. حالا از بعد حتی خبری و حتی جنگی دارم عرض می‌کنم. خب تغییر رسانه‌ها و این‌ها خودش باعث شد که تنوع و دسترسی و این‌ها خیلی بیشتر بشود ولی الان می‌خواهم ببینم که آیا مثال‌هایی وجود دارد که مثلا بگوییم که این خبرگزاری‌ها این در واقع فضاهای مختلف رسانه‌ای هنوز دارند مانور خیلی جدی روی عکاسی می‌دهند؟ بیشتر بخاطر اینکه در واقع دوستانی که هستند خب شاید تجربه‌ی…
فرج‌آبادی: شما الان نگاه کنید ما الان چهار پنج‌تا خبرگزاری به قول خودمان دایری وجود دارد یا مجموعه‌هایی وجود دارند که به مقوله‌ی عکس خیلی جدی نگاه می‌کنند مثل خبرگزاری AP (آسوشیتپرس) و خبرگزاری رویترز و AFP (فرانسه) و سایت معروف گتی (گتی ایمیج )، کنارش هم یک آژانسی وجود دارد به نام مگنوم این‌ها دنیا هر اتفاقی که بیوفتد پوشش دادن که چه چیزی مهم‌تر از جنگ که پوشش و انعکاس این مقوله یا این رویداد یا هر اسمی که می‌خواهیم رویش بگذاریم مهم‌ترین چیزی که من همان اول هم گفتم دیگر فکر نمی‌کنم رویدادی مثل اتفاقی مثل جنگ صدای جهانی‌تری داشته باشد. بله ما متاسفانه می‌گویم هنوز هم که هنوز هست توی تولید عکس از این اصلا کلا پوشش ما فقط رسانه‌هایمان بسنده می‌کنند به داخل و آن نگاه ایرانی نسبت به اطرافمان مخصوصا حاشیه‌مان  به شدت ضعیف است و اهمیت داده نمی‌شود چون او به خاطر این که عکس مجانی وجود دارد. عکس با هر کیفیتی که باشد توی رسانه‌های ما کار می‌شود. برایشان مهم نیست چه سیاستی توی عکسشان باشد. توجیهی وجود ندارد برای این که آقا چرا ما عکاس خودمان را نفرستیم و از نگاه روزنامه‌ی خودمان حتی، از نگاه یک خبرگزاری به این مقوله نگاه کنیم. ما تنها باری که بچه‌های عکاس توانستند حالا به غیر از چند نفر از بچه‌هایی که در حیطه‌ی عکاسی جنگ کار می‌کنند دو تا انتخابات توانستند بچه‌های عکاس ایرانی بتوانند توی سوریه حضور پیدا کنند دیگر غیر از آن نتوانستند یا نشده یا نخواستند یا رسانه‌ها دنبال این نبودن که این اتفاق بیوفتد. می‌خواهم بگویم که کلا در بخش رسانه‌ها این مقوله خیلی ضعیف است.
قائدی: ادامه‌ی توضیحات استاد من این را اگر خلاصه‌اش را بخواهم عرض کنم شمن اینکه تایید می‌کنم فرمایش ایشان را… ببینید برای اینکه ذهن دوستان باز بشود ما در دنیا یک آژانس‌های عکس داریم. این‌ها اگر بخواهم نزدیک‌ترین حالتش را تشبیه کنم مثل همین آژانس‌های املاک، آژانس‌های ماشین و این‌ها. شما یا سفارش می‌دهید به آن‌ها که اگر این ماشین یا این خانه با این ویژگی‌ها آمد به ما اطلاع بدهید یا نه می‌روید دنبالش می‌گردید این‌ها همینجوری هستند ولی خب سازوکار آن‌ها خیلی پیچیده‌تر است. آن‌ها لازم است درهر نقطه‌ای از دنیا در حد توانشان که البته یک جایی مثل گتی یا مگنوم که فرمودند این‌ها دقیقا این کار را دارند انجام می‌دهند. عکاس‌های خوبی دارند و آن‌ها را قبلا انتخاب کردند، شناسایی کردند. حمایتشان کردند حالا اتفاقی که می‌افتد این‌ها پوشش می‌دهند و سریعا مخابره می‌شود و آن‌ها می‌گذارند روی سایتشان و بعد این سلسله چون حرفه‌ای هست به همدیگر متصل است دیگر یعنی از قبل فروش این اخبار روز مرتبا رسانه‌های دیگر و خودشان درآمد دارند و همان عکاسی هم که این دو روی سایت داده هم به مرور دارای اعتبار بیشتری می‌شود. سهم می‌گیرد. مرتبا از این فروشی که دارند انجام می‌دهند. توی ایران این اتفاق نمی‌افتد چرا؟ چون همه چیز ما با بودجه‌ی دولتی انجام می‌شود. مدیرعامل نشسته می‌گوید من مثلا سر ماه پنج میلیارد به من می‌رسد حقوق بچه‌ها و این‌ها را می‌دهم دیگر. حالا چه لزومی دارد من یک عکاس بفرستم مثلا سودان برای من عکس اختصاصی بگیرد ولی آن آژانس این کار را می‌کند چون آنجا بودجه‌ای نمی‌آید. این کار را می‌کند برای اینکه هزینه‌های خودش و اعتبار خودش را افزایش بدهد. ما هنوز که هنوز هست این اتفاق نیفتاده. علی‌رغم اینکه ما یک کشوری هستیم که حالا جالب هست به شما بگویم ما شاید یکی از معدود کشورهای دنیا هستیم که حتی می‌شود گفت عکاسی به نوعی همزمان دقیقا به موازات ابداع یا فراگیریش وارد ایران می‌شود و بعد تنها و تنها کشور مسلمانی هستیم که عکاسی را پذیرفته، حالا این هم خود جای بحث دارد که از اینجا خارج است ولی یک نکته‌ای به شما بگویم. ببینید ما یک زمانی مراجعی داشتیم که وقتی حکم می‌کردند مبنی بر نخوردن قند، نکشیدن سیگار چه اتفاقاتی می‌افتاد؟ این جایگاه‌ها چجوری بود؟ توی همان زمان با همین مراجع عکاسی می‌آید و این‌ها هیچ موضعی نمی‌گیرند و می‌پذیرند این را توی ایران. این هم یکی از شاهکارهایی بود. حالا می‌خواهم بگویم ما عکاسی را به این قدمت داشتیم یعنی به فاصله‌ی سه سال وارد ایران می‌شود. حالا از طریق احمد شاه قاجار و بعدش هم نوادگان و فرزندانش ولی همچنان که همچنان است ما توی این ابتداها ماندیم یعنی ما فکر می‌کنم الان هیچ جشنواره‌ای ما نداریم که فکر کنم بیشتر از مثلا پانزده شانزدهمین دوره‌اش باشد. فکر کنم همان فجر است اگر اشتباه نکنم که آن هم مطمئنا اگر اسم فجر نبود تا الان ادامه پیدا نمی‌کرد کما اینکه آن هم تازه سی سال بعد از انقلاب شکل می‌گیرد. جشنواره‌ای پیدا می‌شود که یک دوره دو دوره برگزار می‌شود و تمام می‌شود و الان این چیزیی هم که همه‌ی ارگان‌ها و نهادها و سازمان‌ها و این‌ها یاد گرفتند می‌خواهند عکسی جمع کنند اسمش را می‌گذارند جشنواره، یک حداقل جایزه‌ای می‌دهند یک دو هزار تا عکس جمع می‌کنند؛ توی آیین‌نامه هم نوشته برگزار‌کننده حق استفاده از هرگونه از این عکس‌ها را دارد. عکاس‌ها هم خب همه حالا متاسفانه یا خوشبختانه استقبال می‌کنند و این دارد همه چیز خودمان و دیگران داریم به این روند حرفه‌ای نشدن کمک می‌کنیم.
حسینی: خیلی ممنون. دوستان نکته‌ای در مورد این موضوع، در مورد این قسمت از بحث کسی نکته‌ای دارد؟ نه؟ سوال نه. اگر می‌شود توی مباحثه شرکت کنید بهتر است تا اینکه سوال بپرسید. می‌خواهم مباحثه شکل بگیرد بیشتر تا سوال. چون سوال ممکن است بفرمایید حالا سوالتان را.
حضار: سوالم این بود که گفتید نگاه ایرانی اهمیتش چیست؟ عکاس ایرانی جنگی که هست در منطقه چه چیز اضافه‌تری را می‌تواند ببینید که مثلا عکاس خارجی نمی‌بیند. با توجه به اینکه طرف درگیرش هم ممکن است ایرانی نباشد.
حسینی: منظورش این است که جهان‌بینی یک هنرمند ایرانی چه تفاوتی دارد؟
فرج‌آبادی: ببینید من نمی‌گویم که ما چیزی می‌بینیم فراتر از آن چیزی که آن‌ها می‌بینند. اصولا من به این اعتقاد دارم که نگاه ایرانی این رویکرد را دارم که ما نسبت به مسائل منطقه‌ی خودمان باید نگاه خودمان را داشته باشیم. من نمی‌گویم متمایز از این قضیه را داریم. آن‌ها سال‌هاست دارند، ببینید اصلا تفاوت عکاسی من می‌خواهم این را بگویم نمی‌دانم چقدر عکس‌های جنگ و انقلاب را دیدید از نگاه خارجی‌ها و نگاهی که خود داخلی‌ها داشتند و این را اگر برویم مطالعه کنیم نگاهی که مثلا آقای فریدونی داشته، آقای صادقی داشته، نمی‌دانم آقای معیدی داشته و کسانی که الان من حضور ذهن ندارم اسمشان را بیاورم خیلی متفاوت از کسان دیگری است که از خارج از کشور و رسانه‌های آن طرف آمدند جنگ ما را عکاسی کردند. من اصلا با خوب و بدش کار ندارم. آن‌ها نگاهی دارند بر فرض مثال اینکه مثلا ما ایرانی‌ها را… من می‌خواهم بگویم روایت یک ایرانی می‌تواند آن حس ایرانی نسبت به یک جنگ و بر فرض مثلا در ساده‌ترین…
حسینی: من شاید این را اضافه کنم در واقع صحبت‌های حضرت عالی که خب بالاخره موضوع جنگ ایران در واقع خیلی متفاوت با جنگ‌های دیگر شاید باشد و بالاخره کسی که در آن دنیا زیست کرده باشد یا از آن دنیا تغذیه کرده باشد یعنی بالاخره هنرمندهایی مثل آقای میرهاشمی، مثل آقای صادقی، آقای فریدونی… خیلی‌ از عکاس‌هایی که در واقع در دفاع مقدس حتی گلستان حتی گلستان که در آن فضا عکاسی کرده وقتی زیست کردند با این‌ها زندگی کردند طبعا یک جهان‌بینی با خودشان می‌آورند در مورد جنگ که خیلی تفاوت دارد با جنگ ویتتنام. اتفاقا سوال‌هایی که می‌خواستم بروم  درواقع سراغشان و می‌خواستم دوستان در مبحث ادامه بدهند و شرکت کنند. یکی از سوالاتم همین بود که جنگ درواقع جنگ‌هایی که در واقع آمریکا ایجاد کرد خیلی‌هایشان در واقع عکاس‌هایی بودند که عکس‌هایی که از ایشان استخراج شده عکاس‌هایی بودند که در کنار خود ارتش آمریکا بودند و نگاهشان و رویکردشان اتفاقا تیرگی‌های جنگ بود. می‌دانید چه می‌گویم؟ یعنی اتفاق‌هایی که مثلا شما تصاویری از جنگ ویتنام می‌بینید که هنوز هم که هنوز هست در تاریخ در واقع جز عکس‌های دردآورند و آن‌ها را عکاس‌های خود آمریکا گرفتند. خود ارتش آمریکا گرفتند. یعنی حتی آنقدر آن جنگ جنگ در واقع سیاهی بوده و غیر انسانی بوده که خود عکاس آمریکایی هم متاثر می‌شده از آن اتفاق یا شاید هم متاثر نبوده، در واقع یک صحنه‌ای را ثبت کرده بعدها علیه‌شان استفاده شده حالا راجب این می‌خواهیم باهم صحبت بکنیم یعنی در واقع جهان‌بعنی عکاس آمریکایی در جنگ مثلا ویتنام با جهان‌بینی عکاس ایرانی که مثلا آقای قائدی که در فضای درواقع دفاع مقدس خودش زیست کرده و عکاس‌های در واقع دفاع مقدس را دیده، کارهایشان را دیده همان طوری که خودشان اشاره کردند که وقتی من یک فریم را می‌گرفتم یک ذهنیتی مثلا عکسی از سعید صادقی می‌آید توی ذهنم. یک ذهنیتی از یک فریمی از مثلا فلان استاد می‌آمد توی ذهنم و تاثیرگذار بود. این خودش یعنی نشان دهنده‌ی این است که بالاخره جهان‌بینی متفاوت می‌شود. حالا من سوالی که دارم…
قائدی: من قبل از اینکه از این مباحث رد بشویم یک نکته‌ای عرض کنم. توی ادامه‌ی پاسخ به شما من توی صحبت‌هایم عرض کردم که عقبه‌ی ذهنی عکاس خیلی مهم است یعنی من که الان هستم خوب یا بد با هر درجه‌ی کیفی آن عکس که می‌گیرم خیلی بستگی دارد به گذشته‌ی من و نکته‌ یا عبارتی که ایشان استفاده کردند زیست عکاس است و من در مورد کَنکًور هم همین را عرض کردم خدمتتان. این خیلی مهمه که ما چه چیزی را داشتیم و تجربه کردیم و با چه فرهنگی بزرگ شدیم الان می‌خواهیم برویم آن را بگوییم. مشخصا شما اگر برگردید به عکس‌های دوران دفاع مقدس و آن عکاس‌هایی را که عکس‌هایشان را ببینید که حرفه‌ای نبودند. کسانی مثل مثلا آقای علی حالا علی فریدونی باز هم نسبت به بقیه تجربه‌اش بیشتر بود یک عکس‌هایی مثل آقای مثلا حیدری، یک عکس‌هایی مثل آقای مویدی، عکس‌هایی مثل آقای مثلا فرجی. آن‌ها را اگر ببینید می‌ببینید این‌ها آدم‌هایی بودند که حرفه‌ای نبودند بلکه عکاسی را در همان دوران شروع می‌کنند و در همان دوران یاد می‌گیرند یعنی یک فکر دست‌نخورده، بکر که هیچ آلودگی ندارد و قشنگ می‌آید همان  صداقت‌ها، همان مهربانی‌ها، همان انعطاف‌ها را ثبت می‌کند. شما وقتی عکس جنگ و عکس دفاع مقدس از این تیپ افراد را می‌بینید شما در نگاه اولتان سلاح را متوجه نمی‌شوید؛ یعنی این آدم‌ها تیپ‌هایشان، شکل و شمایلشان خیلی متفاوت است که یک مقدار در گذرزمان هم مربوط می‌شود. یک مقدار دیگر من عکاس ممکن است آن را پیدا نکنم. به خاطر این که ما الان تحت تاثیر دنیای مدرنیم. تمام اخبارهای بصری که می‌آید و لحظه به لحظه چشم ما دارد می‌بیند. این دکورها، این طراحی‌ها، این آدم‌ها، این قاب‌هایی که تلویزیون و سینما داریم می‌بینیم این‌ها متاثر از این دنیای معاصر است. آن آدم‌ها هم که توی عکس‌هایمان هستند همین جوری است دیگر. آن‌ها هم فرق کردند. دیگر نمی‌توانیم آن‌ها باشیم. لذا این‌ها با توجه به گذشت زمان خیلی اهمیت پیدا می‌کند. یعنی اگر ما آن عکس‌های دفاع مقدس را نداشتیم الان در مورد آن‌ها نمی‌توانستیم صحبت کنیم و به هرحال تجزیه و تحلیل کنیم و حالا این چیزی که ما عکاسی داریم می‌گوییم استفاده‌ی سطحی از آن‌هاست. خیلی کارهای ویژه‌تر در مورد آن‌ها شکل می‌گیرد مثلا یک عکاسی پیدا می‌شود، یک گردان یا گروهان موتورسوارند مثلا این خودش مبدا می‌شود برای اینکه تحقیق کردند که آقا این‌ها چی هستند؟ این‌ها کی هستند. بعد برسند به یک گروه چهل شاهدی که آنجا بوده و بعد در مورد این فیلم ساخته بشود. این‌ها استفاده‌های خیلی عمیق‌تری می‌شود برایشان کرد و ما فرمایش آقای فرج‌آبادی خیلی درست است. این اتفاقات منطقه‌ را به راحتی از دست می‌دهیم. حالا جالب هست این هم به شما بگویم چه کسانی کمک نمی‌گویم مانع می‌شوند. چه کسانی کمک نمی‌کنند که این‌ها را ثبت کنیم؟ همان‌هایی هستند که در دوران دفاع مقدس کمک کردند آن عکس‌ها ثبت بشود یعنی این را ما الان چون ازش گذشتیم برایمان عادی است ولی به این فکر کنید مثلا یک حسن باقری نامی به عنوان عکاس می‌رود جبهه. کسی هم نمی‌آید یک جقله هجده نوزده‌ساله به قول خودشان و یا مثلا آقای ایکس و ایگرگ به عنوان خبرنگار می‌آیند جبهه. همان آدم که آن زمان به این بها داده، الان شده پنجاه سال و درجه‌اش افزایش پیدا کرده حالا دچار یک احتیاط‌ها و چارت اداری و نظامی و این‌ها شده، الان همان آدم دقیقا اجازه نمی‌دهد من کار کنم و حالا مثال‌ها دیگر زیاد است و من وارد نمی‌شوم.
حسینی: ممنون. اینقدر درد و دل زیاد است که در مورد این موضوعات خیلی می‌شود صحبت کرد.
قائدی: حالا هم درد و دل است هم اینکه بحث‌های حرفه‌ای داریم می‌کنیم دیگر. اتفاقا من اینقدر دوست دارم توی یک جایی امیدوارم این صدای من برسد به یکی از این بزرگوارها و ببین یک بار من توی سوریه یک مدت زیادی من توانستم با روی فردی روی ذهن یک آدمی تاثیر بگذارم. یک کسی که خیلی مهم بود و توی بحث حفاظتی آن‌ها بود و خیلی برایش توضیح دادم که ببین فلانی مثلا ما انقلاب این‌ها را داشتیم؛ این‌ها را نداشتیم. در دفاع مقدس این عکس‌ها را داشتیم؛ این‌ها را نداشتیم. این چقدر کمک کرده؟ این چقدرخوب است؟ این چقد فلان است و این که نداشتیم آقا مثلا ما شهید همت، خرازی، باکری فلان و این‌ها، این همه عملیات بودند. این همه نقاط بودند. چند تا عکس از ایشان داریم. اینقدر من با این صحبت کردم ایشان متقاعد شد در یک جایی به من اجازه عکاسی بده که علی‌القاعده ندادند و دیگر هم نمی‌دهند. ما توی فرودگاه رفتیم توی حلب، می‌خواستیم بیاییم دمشق که از اینجا بیایم ایران. حالا یکی از این هواپیمای صد و سی نظامی بود که همه هیئتی، صندلی مندلی که ندارد کمربند و این‌ها. همه هیئتی کف آن می‌نشینند. من توی فرودگاه به ایشان گفتم فلانی ببین حالا خواست خدا بود که من دوباره آن روز ایشان را ببینم. گفتم فلانی ببین در ادامه‌ی صحبت‌هایم می‌بینی مثلا اینجا نوشته فرودگاه حلب، این‌جا می‌گوید سفر خوبی داشته باشید. اینجا نوشته مثلا امیدوارم سفر خوبی داشته باشید. خوش‌آمدید. خدانگهدار. ما اگر این‌ها را با این بچه‌های ایرانی اینجا عکاسی کنیم بردیم. نمی‌خواهید منتشر نکنید؛ نکنید ولی بگذارید این‌ها ثبت بشود. بچه‌ها آنجا می‌نشستند روز اول مثلا می‌آمدند وصیت‌نامه‌هایشان را آنجا می‌نوشتند. واجب بود حتما این کار را بکنند بعد این تا متقاعد شد گفت پاشو پاشو عکس بگیر. بعد من خودم اول باورم نشد یعنی چی؟ یعنی واقعا پاشوم عکس بگیرم؟ بعد نشستم یک مقدار روی صندلی و همینطوری چند عکس گرفتم. گفت نه پاشو دیگر. پاشو عکاسی کن. ما رفتیم باز هم تردیددار بین بچه‌ها می‌گشتیم. آن‌ها هم برای اولین بارشان بود با چنین صحنه‌ای مواجه می‌شدند رویشان  را می‌‌گرفتند می‌گفتند نه نه. ما نباید دیده بشویم فلان این‌ها. خیلی عکس دارم که همه صورت‌هایشان را گرفتند و بعد آمدیم توی هواپیما دوباره توی هواپیما بهم گفت پاشو عکاسی کن. خودش کوله‌ی من را گرفت، اشاره کرد این چراغ‌ها را روشن کنید. این چراغ‌های هواپیما را روشن کردند. سالن دقیقا مثل این سوله‌های راهیان نور. همه آن وسط پهن و چمدان‌ها و این‌ها… یک عالمه عکس‌های خوب هم گرفته شد و بعد دوباره همان  وقتی هم پیاده شدند این‌ها و این‌ها البته من به ایشان قول دادم که این‌ها جایی منتشر نشده، نشود و نکردم کما اینکه می‌توانست سند بسیار معتبری باشد از حضور ایرانی‌ها آنجا و من این تعهد را داشتم این کار را نکردم و این الان مانده یعنی خودشان می‌گویند اگر این‌ها ثبت نمی‌شد ما دیگر نداشتیم و همین‌طور با ریزی هوایی… دومین جایی که توانستم اصلا متقاعدشان کنم. این اتفاقات کم می‌افتد و باید ببینیم چه کسی را می‌توانیم راضی کنیم. چه کسی حاضر است این ریسک را بکند که به ما اجازه بدهد از چیزی که نمی‌شود عکاسی کنیم برای اینکه ثبت بشود.

حسینی: خیلی ممنون. حالا توی صحبت‌ها اشاره‌هایی به در واقع کارکردهای عکاسی و این‌ها هم شد. البته یکی از سوالات من هم بود ولی حالا برگردیم به درواقع ذات حلقه‌ی هنر و کلا در مورد هنر صحبت کنیم. کاملا بحث بحث عکاسی مخصوصا در حیطه‌‌ی جنگ است که بالاخره این مرز کی هنر می‌شود این عکس؟ یعنی هنر هست اصلا؟ آیا مرزی بین هنر و ژورنالیست اصلا وجود دارد؟ آقای فرج آبادی شما توضیح بدهید و اینکه اصلا آیا اصلا می‌توانیم اطلاق کنیم به عنوان هنر؟ چرا می‌توانیم اطلاق کنیم؟ یعنی کجاست که نزدیک می‌شود به فضای هنر؟ نه صرفا هنر برای هنر. نه اصلا کلا به عنوانی که اگر مثلا فرضا این هنر را در واقع در جاهایی که یک مقداری فارغ از فضای ژورنالیستی هست ارائه بدهیم به عنوان یک هنر از ما  بپذیرند یا اینکه در واقع حالا مبحث بعدی که می‌خواهم لابلای صحبت‌ها به آن اشاره بکنید این که خب ما در طول تاریخ جنگ عکس‌هایی داشتیم که تبدیل شدند به مدیاهای دیگر‌ هنری یعنی خودشان الهام‌بخش در واقع آثار هنری جدی‌تر بودند. آن‌ها چه اتفاقی می‌افتد برایشان که اینجوری انتخاب می‌شوند. تعدادشان شاید خیلی زیاد نباشد. مثلا در واقع مثلا الهام بخش خیلی‌ها نقاش بودند، الهام بخش خیلی از در واقع کارگردان‌ها بودن و قس‌علی‌هذه. می‌خواهم راجب به این یک ذره صحبت کنیم.
فرج‌آبادی: ببینید…
قائدی: ببخشید آقای فرج‌آبادی. این عکس‌های سیاه و سفید قبلی که دیدید سوریه بود. این رنگی‌ها عراق است. حالا در حین این که برای اینکه استفاده کنیم این‌ها را هم نشان می‌دهیم بعد آن زندگی را نشان می‌دهیم.
 فرج‌آبادی: قطعا من می‌گویم هر چیزی که احساس یک فرد را درگیر می‌کند و شما را وادار به فکر می‌کند جز هنر حساب می‌شود و من اصلا اعتقاد ندارم که عکس ژورنالیستی هنر نیست. اتفاقا یک بحثی چند وقت پیش…
قائدی: کما اینکه الان گالری‌های دنیا دارند استقبال می‌کنند.
فرج‌آبادی: برای اینکه بالبیدندان خبری به عنوان یک اثر هنری یا یک ژانر هنری به آن می‌گویم حالا یک چند سال پیش یک مبحثی شکل گرفته بود توی جامعه‌ی عکاسی که ما یک حالا زیرمجموعه‌های عکاسی مطبوعات ژورنالیستی عکاسی مستند وجود دارد که عکاسی مستند هنری. من همیشه چالشم با این کلمه‌ی هنری این بود که آقا وقتی یک عکاس، حالا من می‌خواهم بگویم که یک عکاس خبری وقتی یک عکسی می‌گیرد که ترکیب‌بندی تویش رعایت شده، ریتم تویش رعایت شده، رنگ تویش رعایت شده، نور تویش رعایت شده، بافت وجود دارد تویش. ساختار تصویری…
حسینی: ملاک‌های زیبایی‌شناسی.
فرج‌‌آبادی: ملاک‌های زیبایی‌شناسی دقیقا. ملاک‌های زیبایی‌شناسی تویش رعایت شده، چرا نباید به آن بگوییم که هنر تویش نیست. ببینید عکاس خبری یک بارزه‌ی عکاس خبری، یک چیز شاخصه‌ی مهمی که دارد که در آن واحد باید به همه‌ی این‌ها توجه کند و تصمیم بگیرد که عکاسی کند.
حسینی: من ببخشید بین حرفتان می‌آیم. واقعیتش این است که خب اگر مجموعه‌‌ی کار یک عکاس را ببینیم. مثلا بیست تا عکس از او ببینیم شاید نصفش کاملا ملاک زیبایی‌شناسانه نداشته باشد. رویکرد شاید مثلا مستند داشته باشد. ارائه اطلاعات داشته باشد به قول حسن‌آقا که بعضی‌ها هستند برای ثبت خاطرات است. برای ثبت یک اتفاق است. خب به نظرم شاید مثلا اینجاها دیگر می‌شود تفکیک کرد یعنی آن اتفاق هنری را با اتفاق ژورنالیستی بشود تفکیک کرد.
فرج‌آبادی: ببینید هر تابلوی هنری، تابلوی نقاشی هم نمی‌شود گفت اثر هنری. آن هم ملاک‌های زیبایی‌شناسی باید داشته باشد. متوجهید؟ یک اثر هنری، یک نقاشی بازاری وجود دارد، یک نقاشی هنری وجود دارد. می‌خواهم بگویم تو مقوله‌ی هنر این چیزی که شما می‌گویید هست واقعا. نمی‌شود همه هر چیزی را به آن بگویی ولی تو عکاسی… می‌خواهم بگویم کسانی که این نگاه زیباشناسانه را وارد عکاسی خبری می‌کنند به نظر من وجود دارد. پس اصلا کسی موفق است که این نگاه زیباشناسی را بتواند وارد کند والا یک عکس مثل همه که الان دارند عکس می‌گیرند عکاسی نمی‌کنند. ببینید فرق بین عکاسی کردن و عکس گرفتن همین است دیگر. من مرتضی فرج‌آبادی با موبایلم دارم عکس می‌گیرم آقای قائدی با موبایلش دارد عکاسی می‌کند. خیلی فرق می‌کند. الان عکاسی کردن از همه‌ی ژانرهای هنری، نقاشی چه‌می‌دانم فیلمبرداری، چه‌می‌دانم مجسمه‌سازی، گرافیک هرچه می‌بینید راحت‌تر است و تولیدش انبوه است یعنی هر کس دیگر الان دارد عکس می‌گیرد. پس نمی‌شود به آن بگویی عکس هنری. هرکسی الان شما نگاه کنید شهروند خبرنگار وجود دارد دیگر. هر جایی که یک اتفاق می‌افتد، یک جنگی می‌شود، یک چیزی اولین کسی که دارد عکس منتشر می‌کند فردی است که هیچ آشنایی با عکاسی ندارد. کمتر آشنایی دارد. پس ما نمی‌توانیم بگوییم، موقعی عکس تاثیرگذار می‌شود و موقعی عکس وارد مقوله‌ی آن هنر می‌شود که یک عکاس خبری با دید نگاه خبری وارد مقوله می‌شود و تلاش می‌کند که با دانشی که دارد، با اطلاعاتی که دارد،  با تجربه‌ای که دارد به بهترین شکل ممکن آن رویداد را متفاوت‌تر از شهروند خبرنگار منعکس کند. من خیلی الان باب این وجود دارد که عکاسی خبری دارد از بین می‌رود ولی باز هم من می‌گویم روایتی که یک عکاس خبری می‌کند با روایتی که یک عکاس معمولی یا یک شهروند خبرنگار می‌کند خیلی متفاوت‌تر است و من می‌گویم که این ساختار زیباشناسانه قطعا می‌تواند توی عکاسی خبری باشد و هست هم واقعا. اگر نباشد هیچ عکسی برای ما جذاب نمی‌شود. عکسی برای ما جذاب است که آن زیبایی‌شناسی را داشته باشد.
حسینی: اگر بخواهم جمع‌بندی کنم در واقع از جملات شما استفاده بکنم این که ابتدا باید جنبه‌های زیبایی‌شناسانه بسیار قدرتمند در وجود عکاس حاضر باشد که بتواند آن لحظه را به صورت هنرمندانه ثبت بکند و عکس‌هایی باقی می‌ماند که در واقع این وجوه زیبایی‌شناسانه را هم در کنار در واقع ثبت مستند داشته باشد.
فرج‌آبادی: دقیقا همینطور است. حالا یک چیزی که ارزشمند است باید معیارهایی داشته باشد که بماند. حالا غیر از آن تاثیرگذاری که خود رویداد دارد؛ آن عکاس است که می‌تواند ارزش بیشتری به آن رویداد بدهد.
حسینی: درست است. خب دوستان اگر توی این قسمت از مباحثه صحبتی دارند، نکته‌ای دارند.  کسی نیست؟
حضار: وقتی که مثلا در تعامل با سیاست، جنگ، حالا جنگ یک سمتش انسانیت است، چالش‌های انسانی است. در واقع یک بخش دولت‌ها هستند، سیاست هست. مثلا این نگاه ایرانی خب خود ایران با تکثرهای مختلف می‌تواند نگاه متکثری داشته باشد. این جوهره‌ی هنری احیانا یا خاص عکاسی وقتی که می‌آید توی متن موضوعات اینقد عینی قرار می‌گیرد می‌خواهم بدانم که چطور خودش را از این کشمکش‌های بیرون از هنر نجات می‌دهد. مثلا مسئله‌ی سیاست، مسئله‌ی انسانیت، مسئله‌ی دعواهایی که وجود دارد این هنرمند اینجا جا انتخاب می‌کند؟ نمی‌تواند نکند که. بالاخره نظر دارد دیگر. نظر و نگاه دارد. مثلا گفتند ما می‌رویم فلان‌جا عکاسی می‌کنیم. سفارش احتمالا گاهی می‌گیرد حتی یعنی پول می‌گیرد برای این کار. خب؟ آدم خبرگزاری می‌شود. پشتش یک ایده‌ و فکری نهفته ‌است. این چلنج بین آن امر خودش که مثلا گفتند مسئله‌ی بچگیم بوده مثلا مسئله‌ی بچگیم توی این هست حالا مسئله‌ی بچگیم ظرف شده برای اینکه دارند به من پول می‌دهند که از این‌جا عکس بگیرم. یک چنین طرحی است دیگر.  این را چطور نجات می‌دهد. مسئله‌ی بچگی چطور درمی‌آید؟ بالاخره یک تحلیلی هم هست، یک کسی هم هست دبیری هم هست که می‌خواهد عکس را بسنجد. رویش یک ممیزی بگذارد. می‌خواهم بگویم که آن‌جا فردیت خود هنرمند یا آن‌جایی که مال خودش است، درونش است، سابقه‌اش و بچگیش هست در تعامل با این واقعیت‌ها چه کار می‌کند؟
فرج‌آبادی: این چیزی که شما الان می‌گویید ما توی خود ایران هم توی پوشش برنامه‌های روتینمان هم داریم یعنی عکاس من به شخصه این چند سالی که بحث مدیریت است، بحث عکاسی یک رسانه را عهده‌دار بودم. خب ببینید قطعا ما تحت تاثیر سیاست‌های یک رسانه هستیم. تحت تاثیر سیاست‌های کلان یک حکومت یا یک دولت هستیم. چه بخواهیم چه نخواهیم چون هر رسانه‌ای برای خودش یک خط قرمزی دارد، هر کشوری برا خودش یک خط قرمز دارد؛ ولی من همیشه توصیه‌ام به عکاس‌های خودم و دوستانی که با هم صحبت می‌کردیم این بود که شما به عنوان عکاس هیچوقت خودت را سانسور نکن. خودت را اسیر سیاست‌هایی که به شما داده می‌شود نکن. به هر حال چه بخواهیم چه نخواهیم هر رسانه‌ای برای اینکه آن تفکری که پشتش هست را منعکس کند و آن سیاستی که شما می‌گویید را منعکس کند دخل و تصرف می‌کند توی کار. توی عکس انتخاب کردنش. من ادیتور با همان ساختار می‌نشینم عکس را انتخاب می‌کنم و چه بسا خیلی از عکس‌هایی که می‌تواند تاثیرگذارتر باشد را سانسور کنم. تعارف که نداریم توی ایران همچین چیزی وجود دارد. توی همه جای دنیا هستش.
حضار: حالا من سوال اصلیم آن عکاس بود نه ادیتور. اینکه عکاس اصلا می‌ماند چیزی برایش از خودش وقتی که توی چنین شرایطی قرار می‌گیرد؟
فرج‌آبادی: آن دیگر ربط به شخصیت خود عکاس دارد.
حضار: الان مثلا آقای قائدی توی بزنگاه‌هایی که عکاسی می‌کند خودش را دارد جست‌وجو می‌کند یا همش این است که از من خواستند از اینجا عکس بگیرم؟
حسینی: اتفاقا من یکی از سوالاتی که آقای نوریان می‌خواستم بپرسم می‌خواهم یک‌کم مصداقی‌تر بپرسم. حتی اشاره هم کردم به آن. عکاسی که توی جنگ ویتنام در کنار ارتش آمریکا قرار می‌گیرد چطور یک عکسی را ثبت می‌کند که در واقع ارتش آمریکا را دارد زیرآبش را می‌زند. می‌خواهم ببینم که چه اتفاقی برایش می‌افتد که در واقع این رویداد شکل می‌گیرد مثلا تصویری که حالا اسم عکاسش را نمی‌دانم اسلحه‌ای که کنار یک…
قائدی: ویت کنگ است.
حسینی:  ویت کنگ است که دارد در واقع دارد خلاص تیر خلاص را می‌زند؛ چه اتفاقی می‌افتد که آن عکس ثبت می‌شود و بعدا اتفاقا منتشر می‌شود و یا اصلا یکی از سوالاتی که خودم داشتم از آقای قائدی حالا این‌ها حتما پاسخش خیلی کمک می‌کند و روشن می‌کند. اینکه جنگ علاوه بر اتفاقاتی که در میدان دارد می‌افتد، یک سری واقعیت‌های دیگری هم دارد. یک سری خرابی دارد. یک سری در واقع یک سری دشمن دارد که در برابر تو ایستاده. می‌خواهم بگویم که آقای قائدی آیا به آن دشمن هم فکر می‌کرده؟ یعنی ازش یک طوری در واقع آن طرف هم وایمیستاده؟ از آن هم عکس می‌گرفتی؟ او را هم در تاریخ ثبت می‌کردی یا خیر و فکر می‌کردی که آیا مثلا به مرور زمان آدم حالا مثلا منظورم داعش یا هر کس دیگری که در برابر این جبهه‌ای که شما در واقع در کنارشان ایستادید. شما فقط اسلحه دستتان نبود و دوربین دستتان بود. اسلحه هم فکر کنم همراهتان بود همیشه. نه؟ ولی می‌خواهم بگویم که از آن زاویه و از آن نگاه حسن آقای قائدی آیا فکر می‌کرده که مثلا بعضی از تصاویر را باید ثبت بکند یعنی یک جوری آن‌ها را هم شکار کند. می‌دانید چه می‌گویم که زشتی آن اتفاق را هم به رخ بکشد. من می‌خواهم بگویم که جنگ یک چهره‌هایی دارد بعضی وقت‌ها چهره‌ها چهره‌های خوبی نیست؛ یعنی در واقع ما البته می‌گویم بخاطر جهان‌بینی که خودم فکر می‌کنم در شاید مثلا آن جنگ دفاع مقدس داشتیم و این‌ها و آن تاثیرگذار بوده به مرور زمان یک جهان‌بینی درواقع قدسی نسبت به جنگ داریم و می‌آییم این طرف می‌ایستیم. یعنی توی فضایی می‌ایستیم که فکر می‌کنیم این جبهه‌ی حق است و باید از این‌ها عکاسی بکنیم. همراه این‌ها باشیم ولی آن زشتی‌ها را شاید خیلی مثلا بروز ندهیم. من فکر می‌کنم شما عکاسی کردید ولی بروز شاید پیدا نکردید حتی مثلا توی مجموعه‌ای هم که انتخاب شده بود من نگاه کردم دیدم مثلا از آن فکر کنم یک مورد بود که یک داعشی افتاده بود روی زمین در واقع یک خونی ازش رفته بود و کشته شده بود و این‌ها و اتفاقات دیگری که در واقع مثلا الان توی غزه و فلسطین دارد چه اتفاقی می‌افتد؟ یک سری اتفاقات مثلا شاید خیلی تلخ است. خیلی مثلا به قول معروف به لحاظ ظاهری خیلی تلخ است ولی تاثیرگذار است. نمی‌دانم منظورم را در واقع منتقل کردم یا نه. جنس صحبت آقای نوریان شاید اینطور باشد.
فرج‌آبادی: ببینید عکاسی موفق است که قضاوتش را بگذارد کنار. باید بگذارد تا آن‌جایی که می‌تواند. یعنی من خودم به شخصه با همه‌ی صحبتهایی که با دوستانم همیشه می‌کنم همین است. ما قضاوتمان و بی‌طرفیمان را تا آنجایی که می‌توانیم باید کم کنیم یعنی ما به عنوان یک انسان وارد یک …الان داریم بحث جنگ را می‌کنیم. به عنوان یک انسان که هر چیزی که هست، چه خوب چه بد وظیفه‌ی من عکاس این است که این را ثبت کنم. حالا رسانه‌ی من هر اتفاقی می‌افتد اگر من الان آقای قائدی به عنوان شخصی رفته ولی عکس‌هایش را به او گفتند منتشر نکنید. گرفته است دیگر! من می‌گویم عکاس موفق باید یعنی عکاس فتوژورنالیست، یک عکاس مطبوعاتی وظیفه‌اش است که وظیفه‌ی یعنی به عنوان یک انگار مثلا یک پروتکلی است که باید برای خودش داشته باشد. یک نمی‌دانم چه اسم دقیقی برایش بگذارم. اینکه آقا شما به عنوان عکاس خبری وظیفه‌ات است که واقعیت را ثبت کنید. حالا به بهترین شکل ممکن. بله ما هیچ وقت کل واقعیت را در یک فریم نمی‌توانیم…
حضار: پس آن حرفی که آوینی دارد که بعضا فرد موفقی می‌دانندش برخلاف این نیست؟ یعنی زیادی با صحنه یکی می‌شود که اتفاقا خیلی موضعش قطعی است و خیلی به دل می‌نشیند برای یک عده چون احساس می‌کنند انگار این  ادامه‌ی آن روایت است. اتفاقا دارم همین بحث را می‌کنم وقتی که من سفارش می‌گیرم انگار خودم را مجبورم بگذارم کنار. بگذارم کنار یک وجوهی از هنری بودن را شاید از دست می‌دهم. می‌گویم من شاید وقتی که سفارش می‌گیرم مثلا احساس می‌کنم که یک وجوهی از خودم را مجبورم بگذارم کنار. مجبورم به قول شما بی‌طرفی را ولا من فکر کنم هیچ وقت نمی‌تواند کسی رعایت کند مجبورم بی‌طرفی را آرمان یا هدفم بدانم وقتی هدفم می‌دانم عکس من، آن چیزی که تبدیل می‌شود از دوربین من می‌آید تکنیک من است کماکان ولی او آن من را دیگر دارد؟ سوال این است و آیا مثلا تبدیل نمی‌شود به یک کسی که دیگران می‌گیرندش انگار؟ یک‌ذره اینجا سوال است که در واقعیت من یعنی آن بخشش را هنر را مطرح کردند می‌گویم یعنی می‌گویم که احیانا می‌تواند عکاسی در وجهی که به سفارش نزدیک می‌شوم درگیر با موضوعات عینی می‌شود چالش‌های واقعی سیاست در آن دخیل می‌شود اصلا می‌تواند دیگر نزدیک هنر بشود یا ادعای هنر بکند؟ یا سودایی وجود داشته باشد؟
فرج‌آبادی: نمی‌دانم من انقدر یک مقدار می‌دانی چیز مشکلی است این چیزی که شما می‌گویید. من خودم خیلی تو یک مقوله‌ای مثل جنگ وارد نشدم. اصلا می‌خواستم اول جلسه هم بگویم کاش یک عکاس جنگ می‌آمد اینجا. کنار حسن می‌نشست. من چون خودم را اصلا نه منتقد می‌دانم نه تحلیلگر. یک تجربه‌ی بیست ساله‌ی دیدن عکس دارم صرفا خب و دیگر لطف ایشان بود که من را انتخاب کرده. می‌خواهم بگویم که این مقوله‌ای که شما می‌گویید این خیلی شخصی است به نظرم. واقعا شخصی است. باید با خود یک عکاس صحبت کنیم که آیا می‌توانی آن آنی که شما می‌گویید را داشته باشی همراه کاری که داری می‌کنی؟ مخصوصا عکاس خبری چون با احساسات درگیری. شما یک چیزهایی می‌بینی. حالا جنگ را بگذاریم کنار. ما عکاسی داشتیم که رفته توی زلزله نتوانسته کار خودش را بکند. می‌خواهم بگویم که اینقدر تحت تاثیر صحنه‌های دل‌خراش و عاطفی و اینجور چیزها قرار می‌گیرد که دیگر نمی‌تواند. من می‌گویم عکاس خودمان آقای قاسمی بوده که من شنیدم پشت دوربین گریه می‌کرده و عکاسی می‌کرده. بودند عکاس‌های دیگر حالا من نمی‌خواهم اسم بیاورم ولی این احساسات توی عکاسی خبری و عکاسی مطبوعاتی خیلی حاکم است چون شما مستقیم یک حادثه‌ای را می‌بینی که واقعا شاید شما را اصلا از خود بیخود کند ولی تصمیم‌گیری دیگر با خود عکاس است که چه کار می‌تواند بکند و می‌گویم ولی خب به قول شما تاثیرگذار است. من منکر این نیستم واقعا که آن سیاستی که به عکاس یا آن سفارشی که به عکاس می‌دهد تاثیر ندارد. قطعا تحت تاثیر می‌گذارد. می‌گویم کسی موفق است که بتواند آن تاثیرگذاری را کمتر کند.
حسینی: من حالا باز یک اشاره‌ای به آن سوالم بکنم یک بخشش در واقع بر می‌گردد به این اتفاق که در جنگ دو طرف انسانی وجود دارد یعنی آدم‌هایی هستند که در برابر شما به هر دلیلی در جبهه‌ای قرار گرفتند یا در واقع عکاس جنگ می‌تواند آن جبهه را یعنی وجوه آن جبهه را هم نمایان بکند یا نه یا اصلا به مثابه انسان می‌تواند به آن‌ها نگاه کند. من مثال دارم. مثال‌های تصویری که می‌توانم اشاره کنم به آن‌ها و این‌ها. می‌خواهم بگویم که حالا در واقع اگر یک عکاس خودش در بستر جنگ قرار می‌گیرد درواقع خود خواسته این کار را انجام می‌دهد. ببینید یک آدمی خودخواسته می‌خواهد در یک فضای جنگی شرکت کند. یکهو مثلا یک جنگ لبنان اتفاق می‌افتد بلند می‌شود می‌رود عکاسی می‌کند بدون اینکه هیچ سفارشی داشته باشد. یک وقتی هم هست بعد سفارشی دارد. می‌دانید چه می‌گویم یعنی مثلا می‌گوید که از ایسنا من یک خبرنگار می‌فرستم تو برو عکاسی کن. رویکرد سیاسی من هم اینطوری است. اینطوری باید عکاسی کنی. می‌خواهم بگویم که در واقع کدام قضیه شاید اولی‌تر باشد؟ جدی‌تر باشد؟ مهمتر باشد؟
قائدی: ببخشید من چون می‌خواستم در مورد یک نکته‌ای صحبت کنم نگذرد از آن. در مورد ویتنام شما یک نکته‌ای را گفتید. الان دیگر آن اتفاقات ویتنام و غیره نخواهد افتاد. یک زمان‌هایی شاید به این نتایج نرسیده بودند یا بنا به آن سازمان‌هایی که وجود داشت. چارت سازمان‌بندی که داشت این اتفاقات می‌افتاد: حتی در ویتنام یک جمله‌ی معروفی هست که رئیس‌جمهور ایشان می‌گوید ما قبل از اینکه به ویتنام ببازیم جنگ را به رسانه‌های خودمان باختیم. بویژه آن عکس اعدام ویت‌کنگ و آن دختر بچه‌ای که خیلی برهنه دارد می‌دود بمب ناپالم خورده و این‌ها این دو تا خیلی معروف شدند آن موقع. حالا این داستان‌هایش را بگذریم دیگر الان این اتفاق نمی‌افتد سال‌هاست. شدیدا خبر کنترل می‌شود. اینجوری نیست که فکر کنیم آن‌ها همه در بهشت برین هستند، آزادند و هر کاری می‌خواهند بکنند و اینجا ما این اتفاقات را نداریم. در ایران اگر بگویید بیشتر است بله من قبول می‌کنم چون ما اینجا به جز مسائل سیاسی و این چیزهای رایج و این‌ها مسائل اعتقادی هم به آن اضافه می‌شود ولی حالا از این بگذریم فکر می‌کنم سال هزار و نهصد و نود و دو یا نود بود که جنگ نفت، آن حمله‌ی اولیه متفقین به عراق اتفاق افتاد امتیاز رسانه‌ای این جنگ را دادند به بی‌بی‌سی آمریکایی. حالا هرکس این بی‌بی‌سی باید تشخیص می‌داد چه کسی می‌تواند برود. چه کسی نمی‌تواند برود. به چه کسی مجوز می‌دهد به چه کسی نمی‌دهد. بعد اجازه نداد هر چیزی را منتشر کند حتی از آن زمان عکس و فیلم‌های بسیار بسیار کمی هست. من یادم هست خدا رحمتشان کند استاد بهمن جلالی آن موقع این را به من می‌گفت یعنی تو کلاس می‌گفت. می‌گفت آن زمان در حین جنگ پنج شش‌تا عکس بیشتر منتشر نشد کلا. یکیش یک عکس معروفی هست که اتفاقا خیلی هم جوایز متعددی گرفت. یک سیاه‌پوستی است که یک مثلا یک زخمی آمریکایی را از تو گل و شل توی یک کانال جویی می‌کشد بیرون و آقای جلالی می‌گفت این که این سیاهه که دارد به این سفیدپوسته کمک می‌کند و مثال‌های دیگر هم می‌زد برایمان. تمهیدات رسانه اینجوری هست حالا یکیش برای خود من اتفاق افتاد. ببینید در عراق آن موقع یک عکسی را گذاشته بودم روی فیس‌بوک به من گفت اگر می‌شود یک چند تا عکس دیگر ببینم. کنجکاو شدم و این‌ها. خانم ایکس یکی از ادیتورهای معروف توی نیویورک بعد گفتم باشد اجازه بدهید من بپرسم مشکلی نیست و من ده دوازده‌تا انتخاب کردم و فرستادم. یک هفته بعد ایمیلی به من داد که خیلی جالب بود. حالا به علاوه آن تعریف‌هایی که کرده بود و چقدر عکاس اینجا مسلط است. ترکیب‌بندی‌ها خوب است. اینجا جنگ جنگ واقعی است و این‌ها بگذریم. اما یک نکته‌ای تویش اشاره کرد. می‌گفت ما نمی‌توانیم با تمام قدرتی که این عکس‌ها دارد نمی‌توانیم این‌ها را منتشر کنیم چون آن چیزی که به ما می‌گویند و ما از ما می‌خواهند که به مخاطبان بگوییم این است که در عراق هر پیروزی بر علیه داعش به دست می‌آید حاصل تفکر و تحرک آمریکاست و آن‌ها یادم هست گفته بود که به ما می‌گویند جوان‌های عراقی بی‌کفایت و بی‌خیالند. می‌گفت شما توی عکس‌هایتان چیز دیگری نشان دادید. اینجا اولا که فرد آمریکایی نیست و دوما که این‌ها با یک اسلحه‌ی کلاش و بعضی‌هایشان با سن‌های خیلی پایین تا پای جان دارند مقاومت می‌کنند. انتهای مجموعه‌تان هم می‌رسد به پیروزی. ما این را نمی‌توانیم منتشر کنیم. با تمام اتفاقات خوب حتی آقای مک‌وی که ایشان اسم بردند مثلا دو تا از عکس‌های همین عراق را توی پیج خودش منتشر کرد ولی پیج شخصی که بلافاصله هم حذف کرد. بعد از مثلا یک هفته حذف کرد ولی خب نمی‌توانند توی رسانه‌هایشان چیز دیگری بگویند. این اتفاق را ضربدرهزار کنید. یعنی من مثال‌های زیادی برای خودم پیش آمده، مثلا یادم است. مثلا در من مکه بودم. آن زمانی که اولین بار آمدند مسیر حضور زوار یا حجاج ایرانی و آن چهار مقبره‌ی بقیع را مسدود کردند من همان موقع آنجا بودم. عکس گرفتم: بعد به یکی از دوستانی که دبیر عکس بود برای یکی از رسانه‌های معروف که بردم من آن موقع گفتم آقا من از این صحنه عکس دارم. یعنی موج تظاهرات و این‌ها بخاطر این راه افتاده بود گفت بگذار ببینم بعد جواب داد که نه می‌گویند ما لازم نداریم. در صورتی که این اتفاق خیلی به‌روز بود. خیلی جاها اعتراض کردند. راهپیمایی راه افتاد. و در سوریه هم یک بار برای من این اتفاق افتاد. آن‌ها هم این محدودیت‌ها را دارند. امروز رسانه اگر کسی بگوید وظیفه‌اش نمی‌دانم چشم سوم و نمی‌دانم این نماینده‌ی فرداها و این‌هاست من می‌گویم چرت و پرت نگو. رسانه یعنی یک کانالی در اختیار سیاستمداران و ارباب دنیا برای اینکه هر موجی دلشان می‌خواهد ایجاد کنند و هر کسی را هم که دلشان می‌خواهد دوباره این موج بگیرد. فرقی هم نمی‌کند چه آمریکا، چه بورکینافاسو، چه سوریه، چه ایران. رسانه الان ماهیتش این شده، هیچ رسانه‌ی واقعا صادقی وجود ندارد. همه یک موضوع سیاسی جدی دارند پشت سرشان. اسپانسر، کسی که حمایت می‌کند توقعی دارد. کارفرماست. می‌گوید من به تو کمک می‌کنم برای اینکه این را بگویی. حالا در ایران این قضیه پررنگ‌تر است چون همه چیز دولتی است. رسانه بعد خبر به بخش خصوص واگذار نشده است. شما نمی‌توانید یک جایی، یک آژانس مثلا عکس یا خبر خصوصی بزنید بعد هرجوری هم دلت می‌خواهد منتشر کنی. توی ایران این پررنگ‌تر است ولی همه جا این هست با کم و زیادش.
فرج‌آبادی: من یک چیزی بگویم. توی عکاسی خبری بعد هنری وجه‌ی دوم را دارد. بعد هنری و زیبایی‌شناسی کمک کننده است. مکمل است یعنی وظیفه‌ی عکاس اول ثبت آن واقعه و رویداد است؛ یعنی پیام‌رسانی است. مستندنگاری است تا این که ما مقوله‌ای به نام زیبایی‌شناسی را واردش کنیم.
 قائدی: من یک مجموعه عکس دیگری هم داشتم که چند وقت است دارم کار می‌کنم و دو سه سال است درگیر شدم بعد از احساس نیازی بود که خودم فکر کردم یعنی بعضی اوقات با این خارجی‌ها مواجه می‌شدم. این‌ها مثلا در مورد ایران شناختشان تقریبا صفر بود. یک تصوراتی داشتند در مورد ایران که چجوری است؟! اینقدر این حجمه‌ی رسانه‌ای زیاد است که به ذهنم افتاد که آقا این عکس‌هایی که من یک مقدار داشتم از daily life این‌ها را گذاشتم کنار دیدم چقدر خوب است بگذار این‌ها را کامل کنم و یک سفر رفتم اینور آنور. به آقای فرج‌آبادی گفتند که من بهت نشان نمی‌دهم تا ناخودآگاه ببینی و ببینیم عکس‌العملت چیست.
حسینی: من در واقع یک سوال دیگر بپرسم. من این سه‌تا مجموعه را که کنار هم دیدم خب یک سری از تصویرها را به عمد شما رنگ را از آن گرفته بودید. اولا می‌خواستم دلیلتان چی بود که آنجا رنگ را گرفتید بقیه را نگرفتید.
قائدی: من یک خلاصه عرض کنم. خیلی اتفاقی بود، من یک دانه عکس داشتم که توی ادیت موقع صحنه حواسم نبود تنظیمات نورم را انجام نداده بودم؛ این عکس خیلی خوب بود و این هر کاری کردم در نیامد. عد خیلی اتفاقی پای سیستم گفتم سیاه و سفید کنم بعد دیدم آن درآمد. بخاطر همان یک فریم همه را سیاه سفید کردم. نمی‌گویم کدام! بعدش هم سیاه و سفید توی مجموعه‌ی سوریه خیلی خوب شد و خیلی کمک کرد چون فضا غبار و این‌ها بود خیلی مفید واقع شد.
حسینی: ببخشید جسارت می‌کنم. پس دوستان اجازه دارند هروقت حس سیاه و سفید گرفت سیاه و سفیدد کنند؟!
قائدی: نه اینجوری که نیست! بالاخره من آن تشخیصی که دارم می‌دهم حالا یک آدمی بودم بیست و پنج سال عکاسی کردم به این نتیجه رسیدم که الان خوب است و ادامه دادم و مطمئنا هم اگر بقیه خوب نمی‌شدند ناچار بودم این یک را بگذارم کنار بقیه را درست کنم.
فرج‌آبادی: یک ویدئو هست از آقای نچوی. یورو نیوز را ببینیم به نظر من درباره‌ی عکاسی جنگ است و اتفاقا همین سوالی که شما کردید را از او می‌پرسد. چرا عکس‌هایت را سیاه سفید می‌گیری؟ می‌گوید چون من می‌خواهم جذابیت نور را از جنگ بگیرم. رنگ را از جنگ بگیرم که عین واقعی خودش باشد؛ یعنی من  به واسطه‌ی رنگ، جذابیت را از عکس می‌گیرم و می‌خواهم پیام اصلی آن را منتقل کنم.
حسینی: یک استادی داشتیم بعد ایشان استاد طراحیمان بود. در واقع همیشه هم از این هنر مدرن و این‌ها استفاده می‌کرد ما هم نمی‌فهمیدیم چه می‌گوید. واقعا نمی‌فهمیدیم. بعد یک روز من یک آبرنگی دستم بود گفت که آن آبرنگ را بردار بیار این‌جا. لهجه‌ی خیلی بامزه‌ای هم داشت. گفت آبرنگ را بردار بیار اینجا. گفتم چرا؟ گفتش که بیار کار دارم. یک کاغذ گذاشت و عرض هفت دقیقه یک منظره‌ای که جلوی چشم بود، هفت دقیقه من حساب کردم کامل کشید با سرعت خیلی بالا بعد من مات و مبهوت ماندم که در واقع این چقدر تبحر دارد توی مثلا در واقع هنر نقاشی ئالیست. فضای رئالیست و ناتورالیست و این‌ها را دارد کار می‌کند؛ بعد یک جمله‌ای گفت. گفتش که من همه‌ی این‌ها را کار کردم یعنی با آن‌ها کشتی گرفتم. زدمشان زمین. دیگر حوصله‌ام را سر بردند رفتم سراغ یک چیزهای دیگری که با آن‌ها کشتی بگیرم. فکر کنم حسن آقا هم همین فضا را دارد یعنی این‌ها را قبلا رفته کشتیش را گرفته بعد رفته یک جای جذاب‌تر.
قائدی: نه خواهش می‌کنم. حالا ما اینقدر پیر نشدیم که این‌ها را بگذاریم کنار. می‌گویم الان واقعا به این ضرورت رسیدم که به نظر من با ما همین مخاطبینی که خودم دارم می‌تواند مفید باشد و خب رایزنی کردن و رفتن توی بعضی از این شرایط برای من سخت بود. یک کسی مثل من که مثلا پیجش را باز می‌کنی احساس می‌کنی مثلا فرمانده‌ی بسیج هستی حالا من باید رایزنی می‌کردم مثلا توی فلان عروسی و نمی‌دانم فلان مزون و این‌ها بروم چون من هر چقدر هم تیپ کنم آخر توی خیابان می‎گویند برادر ساعت چند است! اینجوری است. حالا این سختی‌ها را جدی می‌گویم برای من داشت.
حسینی: خیلی ممنونم اگر نکته‌ای هست آقای فرج‌آبادی…آقای قائدی…
قائدی: من فقط از دوستانی که اینجا زحمت کشیدند چون من یک ساعت قبل آمدم دیدم اینجا را، فضا را دارند آماده می‌کنند. دکور می‌چینند و این‌ها. خدا قوت به آن‌ها می‌گویم و خسته نباشید این شرایط را فراهم کردید ما دوستان جدیدی پیدا کنیم. از شما و استاد فرج‌آبادی که افتخار دادید در خدمتتان باشیم همه ممنونم. یک خواهشی هم دارم از این فرصت سواستفاده کنم، این که ما توی اندرونی خانه‌هایی که رفتیم دیدید که این تیپ‌ها چجوری است. عموما خانواده‌هایی که خیلی مذهبی هستند معتقدند یک حریمی دارند اجازه نمی‌دهند. من ‌خواستم از شما کمک بگیرم که این قشر را نشان بدهیم برای اینکه این پروژه را من بتوانم ادامه بدهم. اگر شما مراسمی، دورهمی نمی‌دانم دعوایی، هر چیزی دارید که فکر می‌کنید من می‌توانم ازش عکاسی کنم لطفا به من بگویید. برای پروژه‌ی من کمک می‌شود. شاید یک تولد کوچک چند خانم محجبه توی یک کافه‌ای که الحمدالله عکس‌هایشان هم همه زیاد است دیگر. همه توی کافه‌ها، همه کیک و یک ماگ هم دستشان هست. این را می‌تونید به من بگویید یا این نمی‌دانم دور هم مهمانی‌های خانواده‌، پاگشا، خواستگاری، عید نزدیک است. من واقعا به یک تعدادی عکس از توی این خانه‌ها نیاز دارم. اگر به من کمک کنید ممنون می‌شوم.
حسینی: باز هم ممنونم. از حلقه‌ی هنر هم خیلی سپاسگزارم. ان‌شاالله که کاستی‌های بنده را ببخشید و ان‌شاالله جلسات بعدی پربارتر و پرجمعیت‌تر باشد. در خدمتتان هستیم. در پناه خدا باشید ان‌شالله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *