ربیعی: بسم الله الرحمنالرحیم. امیدوارم که حالتان خوب باشد و خسته نباشید. من خیلی خوشحالم از اینکه مجدد حلقهی هنر راه افتاد با همت آقای نوریان و امیدوارم که چرخش بچرخد و ادامه پیدا کند و همیشه همینطور استقبال گرم شما وجود داشته باشد. چون که واقعا هم هنرمندها و هم دیزاینرها و هم همهی ما نیاز داریم به این جلسات نقد و بررسی. شاید خیلی کم پیش بیاید. ما رویدادهای مختلف داریم. جلسات خلق آثار داریم. نمیدانم خیلیها گوشهی آتلیهی خودشان، توی خانه، اینور آنور دارند کار میکنند ولی فرصتی کمتر پیش میآید که بنشینیم دور هم و مرور کنیم یک سری کارها را. همین تجربههایی که آقا صابر الان توضیح دادند به نظرم واقعا فوقالعاده است. اینکه از کجا شروع کرده تا به این نقطه رسیده و امیدوارم که ادامه پیدا کند.
من تلاشم این هست چون اولین جلسه هم هست و خیلی ما پلتفرم خاصی برایش نداریم این است که شاید من یک مقدمهای صحبت بکنم و اصلا نظرم چه هست در مورد کارهای آقای شیخ رضایی و بعدا وارد گفتوگو شویم و یک کم صحبت کنیم و بعدا شما دوستان هم از یک جایی به بعد توی بحث وارد بشوید و ما بیشتر دنبال این هستیم که این گفتگو شکل بگیرد و ما بتوانیم با همدیگر صحبت کنیم، گپ بزنیم. نگاههای خودمان، دیدگاههای خودمان را بتوانیم ارائه بکنیم. یک جاهایی حتما به هنرمند، به طراح کمککننده است و کارش را به جلو میبرد و خیلی ارزشمند است.
من یک تصویری آقای شیخ رضایی شروع کردند جلسه را با آن که گفتند مال دوران دانشجوییشان بوده و آن فضای گرافیکی که فکر میکنم اوایل دههی هشتاد بود که شروع شده بود توی ایران و این فضای گرافیک ماحصل دوران تقریبا اواخر اصلاحات و دوران اصلاحات بود. وقتی که حالا یک سری طراحانی مثل رضا عابدینی، مثل آقای نجابتی و خیلیهای دیگر مثل آقای ادیبی، اینها داشتند روی تایپوگرافی ایرانی کار میکردند و سعی داشتند مشخصهی کارشان این باشد و آن رفتارهای فرمی که توی typeface و این چیزها داشتند.
این خیلی نقطهی مهمی هست توی آن تاریخ و کار دوران دانشجویی که آقای شیخرضایی هم نشان دادند یک تم مایه این شکلی دارد ولی متاسفانه، متاسفانه همانطور که آقا صابر هم گفتند هنوز توی سال هزار و چهارصد، هزار و چهارصد و دو ما بسیاری از بچههایی که دور و برمان میبینیم درگیر این فضا هستند. مثل همین چند روز پیش. من توی رویدادی که رفته بودم یعنی هنوز بچهها دنبال این هستند که خب من خوشنویسی بکنم، نمیدانم یک تایپوگرافی، یک چیزی و درگیر این ساختن تایپوگرافی هستند و حالا یک تصویری بعدا بیاورند بچسبانند به آن. یک اتفاقی، یک کاری جمع بکنند این شکلی و مشکل چه هست؟ همان جا داشتیم بازخورد میگرفتیم. این هست که این کارها اساسا در فضای بینالملل اصلا اثرگذار نیست و پذیرفته نمیشود و اصلا وایرال نمیشود و اصلا یک دورهی تاریخی اگزوتیسمی توی ایران بود که یک سری طراحها شروع کرده بودند برای خارجیها جذاب بود که ما را به واسطهی این خوشنویسیمان، این تایپمان این چیزها دارند میبینند. توی نقاشی هم مثلا ما یک ژانری داشتیم به نام چادر آرت. یعنی اگر یادتان باشد شبیه افشین پیرهاشمی و خیلیهای دیگر مشخصهی آثارشان این بود که زنهای چادری این شکلی توی کارهایشان باشد و خارجیها دوست داشتند. توی سینما باز همین فضا را داشتیم که ما را به عنوان یک انسان عجیب شرقی این شکلی ببینند. ولی وارد آن گفتمان بینالملل نمیشدیم و انقطاع داشتیم. مثل خیلی از کارهایی که الان دوستان دارند با زحمت خلق میکنند ولی اینها اساسا جایی در تاریخ معاصر ندارد. جایی در گفتمان هنر معاصر یا طراحی معاصر ندارد و منقطع هست.
روندی که توی کارهای آقای شیخرضایی دیدیم همینطور که جلو آمدند و خودشان هم اذعان داشتند این زبان فرمیاش به تکامل رسید و ما میبینیم که خیلی وقتها پوسترهایی که دارند نوشتهای هم لازم ندارد. من خیلی دیگر نیازی ندارم که الان ببینم روی این چه نوشته چه توضیحی دارد. یعنی اینقدر این زبان تصویر خودش گویا شده، توانمند شده که میتواند ارتباط برقرار کند. حتی اگر یک نفر انگلیسیزبان، فرانسویزبان و یا آلمانیزبان این پوستر را ببیند میتواند درک بکند که این چه هست. یعنی طراح به یک بلوغی رسیده با زبان تصویر دارد ارتباط میگیرد و حرفش را میزند. این چیزی هست که الان ما بین طراحها نداریم و مخصوصا توی جمع بچههای مذهبی که خیلی ضعیف هستیم و به دلیل آن سیطرهای که حالا از جهت تایپ و این چیزها ایجاد شده تو فضای گرافیک انقلاب وگرافیک مذهبی خیلیها گیر کردند هنوز توی آن و میبینی که این توانمندی زبان تصویر را ندارند و وارد این فضا اساسا نمیشوند.
این به نظرم نکتهی مهمی هست و ما در مورد خیلی کارها میتوانیم از این زاویه نگاه کنیم. یک اتفاق دیگری که باز خود آقای شیخ رضایی به آن اشاره داشتند و چند جا صحبت کردند این بود که گفتند مثلا I love Quds تحت تاثیر Milton Glaser بودم. مثلا هنظله مال ماجدعلی است. مثلا آن کرونا، یک ایدهای از شبکههای اجتماعی داشتم که آن کرونا آمد یا مثلا آن کار نقاشی Goya که باز دوباره چی هست.
بچهها این اتفاقی که دارد میافتد یعنی یک واژهای هست که خیلی از کارهای هنر معاصر و طراحی معاصر با این واژه تعریف میشود با عنوان appropriation. یعنی از آن خود سازی. از زمان مارسل دوشان این خیلی جدی میشود توی تاریخ هنر و توی حتی فضای طراحی. اینکه مارسل دوشان میگوید دیگر لازم نیست که ما خیلی از تصاویر را بیاییم از ابتدا خودمان خلق کنیم یا بسازیم. ما در دورانی به سر میبریم که خیلی چیزها وجود دارد. ما در فراوانی تصاویر، آیکونها و نشانهها… خیلی کم پیش میآید یک کسی الان بنشیند و بگوید من میخواهم یک چیز جدیدی خلق بکنم که ممکن است هیچ جا وجود نداشته باشد. یعنی خود همین فضاهای هوش مصنوعی و اینها به این قضیه هم دارد ضریب میدهد و مارسل دوشان چه کار میکند؟ یک سری حاضر و آمادههایی هست که همان اشیای حاضر آماده است که صرفا با یک کلاژ و این چیزها میآید مطرح میشود و به عنوان آثار هنری میبینیم جایگاه پیدا میکند. توی هنر معاصر این قضیه ادامه پیدا میکند. مثلا در جریانهایی مثل پاپآرت و اینها مثلا بعد از ۱۹۶۰ به بعد دیگر این خیلی جدی میشود .هنرمندها خیلی وقتها مثلا یک کسی مثل راوشنبرگ (Rauschenberg) تنها کاری که میکند یک سری کمیک استریپهای کوچک داخل روزنامه را اینها را میآید و در اندازهی بزرگ اجرا میکند. ولی یک جوری دارد از آن خود سازی میکند آن تصویرها و میتواند یک معنای جدید، یک تفسیر جدید از آن بسازد و چون مخاطب یک بکگراندی از آن دارد این خیلی ضریب بیشتری میگیرد و اهمیت پیدا میکند. پس یک اتفاقی که من باز دوباره در خیلی از کارهایی که میبینم خیلی موفق دارد عمل میکند و اثرگذار هست توی کارهای آقای شیخرضایی این ماجرای appropriation است. این ابدا اصلا به عنوان نقطهی مثلا ضعف یا این چیزها نیست. یعنی که تو بتوانی هنرمندانه یک نشانه، یک آیکون و یا یک تصویر را الان بیاییم مجدد یک بازخوانی تاریخی داشته باشیم از آن که این توی هنر بسیار اتفاق افتاده، توی تاریخ هنر داریم و این تسلط هنرمند را دارد نشان میدهد که میتواند با تاریخ تصویر، بازی بکند و یک جاهایی استفاده بکند.
من تقریبا کارهایی که این شکلی است و حتی خیلی وقتها ممکن است خیلی بچهها یا خیلیها بگویند این گرافیک خاصی باز این نمیفهمم گرافیک خاصی ندارد یعنی چه؟ یعنی اینکه ما این طراحی گرافیک اصلا قرار است چه کار بکند؟ یعنی جایگاهش چه هست؟ قرار هست که یک تاثیری بگذارد، یک پیامی منتقل بشود. اثرگذار باشد. بتواند کانسپتی را بسازد. خب اگر که ما بتوانیم به این دست پیدا کنیم موفقیم.
یک کارهایی میبینی کلی حالا ساخت و ساز و اتفاق و این چیزها ولی نمیتواند ارتباط ایجاد بکند. نمیتواند پل بشود. یک جایی آن به نظرم وارد حیطهی آرت ممکن است بشود من یک جایی بگویم خب این دست قوی دارد. نقاش خوبی است. باحال است کارش، ولی طراحی نیست. دیزاین نیست. دیزاین آن است که بتواند یک کارکردی داشته باشد و یک مسئلهای را حل بکند. من از این زاویه یعنی توی کارهای اخیری که داری واقعا این نقطهی قوت را دارم میبینم. یعنی این توانمندی، این جایگاهی را که پیدا کردی که الان داری دیالوگهای این شکلی با فضاهای بصری برقرار میکنی. همین که از سوی یک مجله مثلا یک چیزی بکشی بیرون، از توی رسانه یک چیزی بکشی بیرون. به نظرم خود این نقطه شاید نقطهی خوبی باشد که گفتگو را با هم شروع بکنیم که یک ذره هم بچرخد. این کار چقدر دارد یعنی آگاهانه از جانب خودت اتفاق میافتد؟ این زاویه؟
شیخ رضایی: میزان آگاهی که بیشتر از صد در صد است. من یک چیزی را خواستم برای بچهها شفاف کنم. ممنون که گریزی زدید. ببینید این اتفاق طوفانالاقصی که اتفاق… البته تو نمیتوانی بگویی کمنظیری، بینظیر در تاریخ تاسیس رژیم اشغالگر قدس از داستان صلح سایکس-پیکو البته صلح که چه عرض کنم؟ توافق سایکس-پیکو که نقشههای کشورهای خاورمیانه تقسیم شد تا الان، این اتفاق واقعا نظیر نداشت. حالا میخواهم بگویم مواجه هنرمندهای ایرانی با این اتفاق مهم چه هست؟ همان کاری که تا یک ماه پیش میکردند.
ربیعی: دقیقا.
شیخ رضایی: همان کاری که برای روز قدس کردند. همان کاری که برای نمیدانم تولد حضرت علی(ع) میکنند. همان… یعنی ادبیات، ادبیات اولا جهانی نیست. بعد اصلا ادبیات مبتنی بر فهم تاریخی نیست. من این خیلی برایم جالب بود توی آثار هنری یعنی در میدان اخبار فلسطین خبری از سوز و گداز نیست. یعنی همه چیز مقاومت به معنی کاملش، سربلندی، رشادت، نمیدانم دلیری، خم به ابرو نیاوردن حتی صحنههای احساسی هم که دیده میشود توی این فضا پیچیده میشود ولی در فضای تجسمی ما همهاش آه و ناله و ماتم و… در صورتی که اصلا اصل قصه یک حماسهی خیلی عظیم بود هر چند که این جنایتها هم باید بازتاب هنرمندانهای داشته باشد. عرض ادب. خدمت استاد روحالامین هم خیر مقدم میگویم. این یک نقطهای که ما واقعا باید خیلی جدی تکتکمان رویش فکر کنیم. منی که هنرمندم توی هر ساحتی. مثلا هنرم هنر سرامیک است، کارتون و کاریکاتور است. گرافیک به معنی تایپش است. گرافیک تصویری است. نمیدانم تصویرگرم. کار حج میکنم و قس علیهذه. تکلیفم با این اتفاق بینظیر چه هست. این یک ذره مسئلهای بود که به نظرم آمد آقای ربیعی هم لطف کردند بهش گریز زدم. من خودم حالا کاملا آگاهانه به این قصه نگاه میکنم.
ربیعی: از کجا شروع میکنی یعنی حالا اگر یک بعدی داشته باشد خود همین مسئلهای که اصلا بینالمللی شدن، این زبان جهانی پیدا کردن، یعنی این نقطهی آغاز یک پروژه برای تو چیست؟
شیخ رضایی: من حقیقت ادعایش را ندارم ولی سعیم این است که از سطح خبر عبور کنم. حالا خیلی از بچهها هنوز به سطح خبر هم نمیرسند. یعنی اصلا خبر ندارند که در ایران خودمان چه خبر است.
ربیعی: من یک تجربهای که داشتم حالا این خیلی جالب بود. مثلا تو همین رویدادی که حالا مال قدس بود، مال فلسطین بود و مشابه این… خیلی وقتها از بچهها حتی که میپرسم جغرافیای فلسطین را هم نمیشناسند. یعنی حتی هنوز فرق نمیدانم غزه و کرانه باختری نمیدانند چه هست. اصلا نمیدانند چه خبر است. بعد نشستند دارند تلاش میکنند که مثلا برای آنها بتوانند کار خلق بکنند و اثرگذار هم باشند. این چالش هست.
شیخ رضایی: حالا در جریان قرار گرفتن و توی باغ خبر بودن یک بحث است. من حالا سعیم این است که به سطح تحلیل برسم توی هر موضوعی یعنی از این سطح خبر هم عبور کنم. خب این وقت میخواهد دیگر. یعنی شما باید خیلی وقت بگذاری، مطالعه کنی. حتی خیلی بیتعارفتر مثلا واقعا مطالعه کنی آدمهای آنوری را. آنوری نه داخل. آنهایی که اساسا زبان اسلامی را نمیپسندند. نمیدانم جهان تصویری و بنیانهای فکری اسلامی را نمیپسندند. اینها را باید مطالعه کرد و یک جورهایی ضد حمله داشت. یعنی من خیلی وقتها کارهایم از این جنس است. حالا شاید کاری هم مال قدیم بود ولی اتفاقاتی که رخ میدهد، آن ادبیات چون ادبیات مبتنی بر تحلیل است مثلا حالا مورد توجه قرار میگیرد و به اصلاح… یک چیز دیگری هم که حالا پرسیدید به نظرم این گفتنش هم خالی از لطف نیست. حالا من به واسطهی زیست هنریم چون اصلا اهل هنر نبودم و از فضای شیمی و ریاضی رفتم هنرستان و بعد هم دانشگاه، یک خلا خیلی عظیمی توی خودم حس میکردم که کلا به ادبیات راحتمان توی باغ نیستم اصلا. این توی باغ نبودن را سعی کردم برای خودم جبران کنم. به خودم که آمدم دیدم ای بابا خیلیها خیلی عقبتر از من هستند. خیلیها هم البته جلوترند. ولی دیدم خیلیها خیلی عقبتر از من هستند از این زاویه که…
روحالامین: کیها جلوترند؟
شیخ رضایی: شما مثلا جلوتری، آقای ربیعی… خیلی از دوستان اینجا جلوترند. البته باید بیتعارف بگوییم دیگر. ما جلوییم به این معنی نیست که اول هستیم. مثلا جلوتر از ما هم زیادند. این را از این جهت خواستم بگویم که من مرزبندی هنرها را اصلا نمیفهمم. این که مثلا یک دعوای الکی شبه علمی مثلا توی فضای آکادمیک شکل میگیرد که این پوستر هست یا نیست. این اصلا کاریکاتور است یا نمیدانم تصویرسازی؟ اینکه اصلا پوستر نیست کاریکاتور است. زبان تصویری حداقل تبلیغاتی دنیا که زبان اثرگذاری عام است و اتفاقا هم خیلی هم زرد میتواند محسوب شود ثابت کرده که بیان و داشتن محتوا و مفهوم از شکل ارائهاش خیلی مهمتر است و ما هنوز درگیر این دیوارهای کوتاه بین اینهاییم و خیلی از بچهها توی این مسئله هستند. حالا من باز خودم، کارهای خودم را میخواهم تحلیلی بگویم. خیلی بیتعارف ضعیفترین کارهایم کارهای فلسطینم هست. یعنی من میخواهم بگویم اتفاقا در بعضی حیطههایی کارهایی که کردم کارهای خیلی موفقتری بوده. چرا؟ چون کارهای فلسطین یک بخشش کارهای دلیام بوده. یک بخشش کارهای واکنش سریع احساسی عاطفیام بوده. مثلا فلانی جنایت کرده اسرائیل… سریع نشستم یک کاری کردم. باز این فرا رو به جلو نیست. میخواهم بگویم نقص دارند. میخواهم بگویم توی کارهای خودم باز اینها مجموعهی ضعیفترها هستند. باز ولی با این اوصاف من تو کارهای دیگرم هم اصلا موقع ایدهپردازی اینجوری نیستش که مثلا بنشینم خودم را توی قالب آن شاخه ببرم فکر کنم. مثلا بگوییم الان میخواهم یک پوستر تایپوگرافی کار کنم. الان میخواهم یک پوستر مثلا تصویرسازی کار کنم. به خود محتوا فکر میکنم. در ثانیه حس میکنم بهترین ابزار بیانی چه هست؟ اصلا ایدهپردازیم طبق همان ابزار بیانی است. حتی شده نقاشی. حالا من دوتا پوسترهایی که مبتنی بر حالا تکنیک نقاشی توی تابلو و اینها بود…
ربیعی: بحثGoya؟
شیخ رضایی: یکی آن بود. یکی دیگر هم بود که حالا اینجا متاسفانه نبود. میخواهم بگویم همین… این خودم حس میکنم این یک خصوصیت خوبی است برای بچهها که بخواهند توی میدانهای کارهای سیاسی واین تیپی یا حتی موضوعات سیاسی داخلمان، موضوعات فرهنگی کار کنند این است که از مرز تکنیک و اینکه چه جوری اجرا کنم و با چه چیزی اجرا کنم و توی چه قالبی اجرا کنم باید عبور کنید. از اول به آن مصدر محتوایی فکر کنید که بهترین بیان چه میتواند باشد. ببخشید طولانی شد.
ربیعی: آقا مرسی. آقا محمد ما تا الان یک بحثی داشتیم در مورد…یک مرور آثار داشتیم. کارهای آقا صابر را دیدیم. دیدید کارهای فلسطینی که انجام دادند کامل؟ و اینکه حالا یک کم گپ زدیم در مورد فضای کارش، روندی که طی کرده تا الان برای این که شما هم یک کم یختان باز شود شروع بکنید در مورد… تحلیلتان چه هست؟ در مورد خود فضای اصلا گرافیک بینالملل ما و مخصوصا کارهایی که در زمینهی فلسطین کار شده و مشخصا هم کارهای آقا صابر.
روحالامین: خب سلام عرض میکنم. ببخشید من الان دو ساعت و بیست دقیقه است توی ترافیک هستم بچهها تا رسیدم اینجا. تا بیاید آب بشود یخم طول میکشد. یک خورده هم متاثر از این ترافیک، یک خورده گیجم. خدمتتان عرض کنم که آقای شیخ رضایی را تقریبا دو دهه است که بنده میشناسم. یعنی از زمانی… تقریبا از زمانی که اخوی من وارد هنرستان شد با آقای شیخرضایی آشنا شدم چون با هم بودند و همهنرستانی بودند و یعنی رفیقهای نزدیک هم بودند دیگر. به این واسطه هم خاستگاه فعالیتشان را میدانم، هم ذهنیشان و خوشحالم که حالا یکی از آن کسانی که از ابتدا فعالیتش را دنبال کردم از قضا امروز یکی از موفقترین گرافیستهای است که بیتعارف عرض میکنم. ببینید من اینجا توی این جلسه حضور پیدا کردم که از فعالیتهای ایشان تشکر کنم. البته نقد هم دارم ولی نقد من نظر بر فضای تکنیکی است نه محتوایی. همین که آقای شیخ رضایی این آثار را تولید میکنند ما ممنونیم از ایشان و فکر میکنم که کورسویی که در گرافیک به معنای یک رسانه هنوز وجود دارد به واسطهی حضور و فعالیتهای آقای شیخرضایی است. و امثالهم که البته که خیلی کم…آره. خیلی کم است که شاید به نسبت یک نفر به حساب. حالا هم چون الان محفل، محفل ایشان است در مورد ایشان فقط صحبت میکنیم. بنابراین اگر بخواهم چیزی، ساحتی… ساحت مبارکی… ساحت موثری از گرافیک را به عنوان خط و ربط یک کار فضای درست بخواهم ازش اسم ببرم که البته در جهان موثرتر و موفقتر از ما هستند. یعنی در جهان گرافیک در همهی زمینهها رسانه است. فقط یک شتر گاو پلنگی ما توی گرافیک خودمان داریم که گاها مینشینیم با دوستان صحبت میکنیم که نمیدانم چه هست؟ اسمش چه هست؟
ربیعی: یعنی چی شتر گاو پلنگ؟
روحالامین: یعنی یک چیزی که اسمش گرافیک است. توی دانشگاهها آدمها آموزش میبینند. میگوید که…بهش میگویی که خب سواری بده میگوید من مرغم. یعنی تکلیفش هم با خودش معلوم نیست. یک سری حواریونی دارد این جنس گرافیک. مثل اینکه نمیدانم من میخواهم راجب به کارهای صابر حرف بزنم ولی اگر تا آنها را نگویم متوجه نمیشویم کارهای صابر چقدر اهمیت دارد. اینکه این حواریون ظاهرا از جنس خود آن آدمها و خود آن کارها هستند. یعنی مادامی که آدمها کاری را نمیتوانند انجام بدهند. الان صابر میگوید که در قید تکنیک نباشند. خب عزیز من اگر یک نفر یک کاری انجام بده یک مهارتی نداشته باشد باید به تکنیک فکر کند دیگر. آن کاری که بلد است باید بکند دیگر. درست است؟ یک دفعه قلم دستش بگیرد تا یک حرکتی بکند قلم باید بلد باشد دستش بگیرد. بلد نیستند این کار را بکنند ولی خب به واسطهی حضور نرمافزارها و اینها و امکانات مختلف گاها در ساحت مینیمالیسم ظهور میکنند. گاها در یک ساحت دیگری ظهور میکنند. هنوز هم به یک چیزند. به یک مکتبی هستند. و چون تواناییهای تکنیکی و ظرفیتهای فنی کلاسیک ندارند و باید حتما یک جایگاهی برای خودشان کسب کنند و یک تعریفی بشود راجب به کارشان به هر حال حوزههای نظری هم به کمکشان، به مددشان میآید و خانمها…آقایانشان بیشترند. میآید و برایشان تئوریزه میکند خزعبلاتی که به عنوان گرافیک آرت تولید میشود. البته واقعیت این است که باید جلسات مختلف و پیاپی راجب به این موضوع صحبت بشود تا این کنده شود از ذهن آدمها. از ذهن جوانها. کسانی که میخواهند وارد گرافیک شوند. ولی این فیالجمله عرض میکنم اگر که قرار باشد که با آقای شیخ رضایی و کارهایشان بپردازیم من یک جملهای اخیرا بهش رسیدم. کلمهای بهش رسیدم که آن کلمه کار واقعی است. یعنی حالا خود آقا صابر میگوید من ریاضی خواندهام.
ربیعی: اصلا مزیتش این است که ریاضی خوانده. هنر نخوانده.
روحالامین: جز نسل کنکورهای دو مرحلهای هست. گفتن کار چه هست؟ وقتی یک نیرویی به جسم وارد میشود و آن جسم از نقطهی A به نقطهی B میرسد و حرکت میکند میشود کار.
ربیعی: یعنی یک اتفاقی بیفتد.
روحالامین: یک اتفاقی بیفتد بینی و بینالله. بخش زیادی از آثاری که در توی گرافیک دارد تولید میشود. چه توی گرافیک مذهبیمان چه گرافیک غیرمذهبی حتی گرافیک سیاسیمان تولید میشود.
ربیعی: مشخص نیست مخاطبش کی است.
روحالامین: بودن و نبودنش فرق نمیکند. یعنی اگر که ما از یک نقطهای شروع کردیم میخواهیم حرکت کنیم به سمت یک مطلوبی. داریم لیاوتی را یاد میگیریم. تصویرسازی یاد میگیریم. داریم مشق میکنیم. ایرادی ندارد. میتوانیم بیست سال فرصت بدهیم به آن طراح گرافیک. ولی وقتی که به این مسیر دارد یعنی مقصد مسئله نیست. مسیر هویت پیدا میکند. دیگر مسخره میشود دیگر. مضحک است و این را کاملا میفهمم که اگر کسی بخواهد کار تولید کند نیاز به یک نگاه فرهنگی، نیاز به یک نگاه سیاسی است. یک نگاه سیاسی نه یک نگاه سیاستزده. نیاز به مطالعه است همانطور که صابر میگوید. من مسائل را کنکاش میکنم. نه اینکه آن اتفاق بیفتد برود کتاب بخواند.
ربیعی: کلا زندگی و زیستش این شکلی است.
روحالامین: نه فرق ندارد. وقتی که من در اتمسفر یک فعالیت فرهنگی زندگی میکنم از آن ماست پاشیدن روی کلهی آن زن به یک برآیندی میرسم. از اتفاقات سال گذشته به یک برآیندی میرسم از همهی پدیدههای فرهنگی و اجتماعی سیاسی خودم به یک برآیندی یعنی لحظهای که میخواهم عمل کنم در یک سطحی عمل میکنم که این سطح، سطح قابل مطالعهای است. تا اینجا نگه داریم اگر سوالی داریم من در خدمت شما هستم.
ربیعی: ممنون. من حالا یک نکتهای که گفتید نکتهی درستی هست توی کارهای آقا صابر هم ما این را میبینیم. حالا من دوست دارم یکم بیاییم سمت تکنیک که شما در موردش صحبت کردید. یعنی اینکه آقا صابر مسئله دارد. مسئلهاش فلسطین است. مسئلهاش گرافیک انقلاب است. یعنی قشنگ مشخص است که چه کارهایی خودش دارد سفارشدهنده هست یعنی کار هنری انجام نمیدهد. همانجا هم یک مسئلهای وجود دارد که خودش احساس نیاز کرده و دارد برای آن کار میکند. چه آنجایی که پوستر ممکن برای یک جای خاصی دارد کار میکند باز یک مسئلهی بیرونی دارد. اصلا تفاوت هنر و گرافیک توی این است. یعنی خیلی وقتها ما توی هنر با یک مسئلهی شخصی روبرو هستیم که هنرمند میتواند بگوید من یک کاری انجام دادم. این دلم میخواسته و همینی هست که هست. ولی توی طراحی گرافیک اصلا وقتی میرود…
روحالامین: چرا میتواند بگوید؟ چرا این حرف را میتواند بزند؟ کی این مجوز را به او داده؟
ربیعی: چون که هنر است. یعنی آرت است. یعنی یک تفاوتی که وجود دارد وقتی که داریم میگوییم گرافیک دیزاین و اصلا واژهی دیزاین دارد میآید به یک مسئلهی بیرونی دارد برمیگردد و حتما باید یک مسئلهای حل بشود. یک راهکاری ارائه بشود. چون اصلا این پسوند دیزاین دارد. آن چیزی که شما هم ازش صحبت کردید درست است. ما یک گرافیک آرت داریم که توی یک مقاطعی میبینیم خیلی از طراحان دارند آرتورک تولید میکنند. یعنی منقطع از مسئله یا فضای جامعه یا خیلی چیزها دارد پروژه شخصی خودش را پیش میبرد. خیلی وقتها شما اگر مروری داشته باشید روی پوستر حالا بعضی از آقایان. اسم میبرم الان. مثلا یک طراح خوبی مثل رضا عابدینی یعنی میبینی که آقای عابدینی چه برای جشنوارهی فجر کار بکند، چه برای جشنواره مستند حقیقت باشد، چه برای کودکان کار باشد، چه برای موضوعات دیگر جستجو بکنیم دارد پوستری طراحی میکند که قبل از اینکه من ببینم این معرفی و چه مسئلهای را دارد حل میکند میگویم این رضا عابدینی است. یعنی او دارد آرتورک خودش را تولید میکند و امضای خودش را توی قطع بزرگ دارد تکثیر میکند. همهی اینها فرقی ندارد. آن لی اوت را میشود کرد نمایشگاه کتاب. میشود کرد یک چیزهای دیگر و باهاش کار کرد و این یک جریانی بود توی گرافیک کلا معاصر ایران.
روحالامین: شما به این جنس گرافیک ایران توهین کردید. متوجه شدید؟
ربیعی: نه توهین نیست.
روحالامین: چرا. لیاوتش را بردار هر لیاوتی میخواهی بگذار آن کار خودش را میکند.
ربیعی: بله. چون آرتیستی است. یعنی نگاه آرت دارد. خود رضا عابدینی هم ادعایش این است که من آرتیستم. من فرمالیستم و این را حل میکنند.
روحالامین: من اصلا کاری به آقای عابدینی ندارم. اجازه بدهید. ببینید چیزی که ما امروز میخواهیم راجبش صحبت کنیم جلسه بر اساسش بنا شده یک اتفاق خیلی عجیب، شاز، چه بگویم… یک اتفاق ناراحت کننده، اصلا از واژهی ناراحتکننده عبور کرده. یک مسئلهی جهانی به نام فلسطین در ادوار مختلف تا امروز. کاری هم نداریم ما طرفدار جمهوری اسلامی هستیم یا نیستیم. ما یک سری تصویر دیدیم حالمان بد شده میخواهیم یک عکس العملی نشان دهیم. ریشههایش را میشناسیم. ریشههای مسئلهی فلسطین را میشناسیم. مهاجرت را میدانیم. همه را میدانیم. میخواهیم یک مسئلهای را حل کنیم. جهان به ما یک سفارشی داده… بچههای فلسطین به ما یک سفارشی دادند. آدمهایی که مسئلهشان مظلومیت است یک سفارشی دادند. خب حالا از آنور نگاه کن قضیه را. صهیونیستها میخواهند برای دنیا مظلومیت معرفی کنند. مظلومیت را تولید کنند. پمپاژ کنند که آقا ما مظلومیم. هفتاد سال، هشتاد سال پمپاژ مظلومیت بکنند. یک سناریو درست کردند یک کشتی بیاید و آدمها از توی آب بیفتند و… با آرت نمیشود آقای مسیحا این کارها را کرد.
ربیعی: من صحبتم همین است.
روحالامین: نه، نه، نه صبر کن. با آرت نمیشود مسئلهی جهان را حل کرد. چه از آنور بخواهی مظلومیت دروغین درست کنی چه از این ور بخواهی از مظلومیت دفاع کنی. الان تمام سکوهای عالم، سکوهای فرهنگی عالم به واسطهی هنرهای واقعی مسخر شدند. هنرهای واقعی. نمیتوانم جعل کنم کلمهی هنر را. اصلا توی کتم نمیرود. یعنی آن چیزی که من تولید کنم به درد هیچ جا نخورد. مسئلهی یهودی را نتواند حل نکند. مسئلهی سگ را نتواند حل نکند. مسئلهی فلسطینی را حل نکند. مسئلهی افغانی را حل نکند. مسئلهی خانواده را نتواند حل کند. چه بگویم مسئلهی عرقخور را نتواند حل کند. یک مسئلهای حل کند خلاصه. من همیشه یک مثال میزنم برا بچهها. آنهایی که تو کلاسهای من بودند شنیدند. من همیشه یاد یک میزانسنی میوفتم. عصر تابستانی تو محلهی ما داشتم از یک مسیرمیآمدم یک مغازهای درش بسته بود پشت در مغازه… مغازه معلوم بود دارد جمع میکند برود. یک مغازهی کوچکی بود. یک چندتا گونی از کاغذهایش تو آن مغازه جمع شده بود ولی یکیش افتاده بود. چهار پنج تا کتاب کمیک این که دارم میگویم مال سال شصت و هشت دارم عرض میکنم. چند تا کتاب کمیک از این کیسه ریخته بود بیرون. مرد نقابدار، سوپرمن… من یک نوجوانی بودم سال شصت و هشت. خب اصلا میخواستم عصر تابستان به پایان برسد یکی بیاید در این مغازه را باز کند بگویم آقا چند؟ من میخرم اینها را. من هر چه تو بگویی میخرم. چون آن موقع نبود بچهها کتابها این شکلی نبود. هر چه مانده بود از دورهی زمان شاه بود. یعنی نبود. زمان جنگ بعد دیگر. پایان جنگ بود. بعد خلاصه من رفتم هی برگشتم، رفتم منزلمان هم فاصلهاش خیلی بود اتفاقا. تا این که آن کتاب را بالاخره به دست آوردم. آن کتاب چه بود؟ آن کتاب یک گانگستری بود که همان سالها مهم بود که ما اطلاعی نداشتیم ازش. هم سالهای بعد دو دهه بعد شد مبنای بزرگترین فیلمهای مارول. چه کسانی آن را تولید کردند؟ گرافیک آرت تولید کرد آن را آقا؟ کدام یک از سردمداران گرافیک آرت؟ داریم احترام میگذاریم سرش؟ خدا میداند؟ کدام مسئلهی جهان را حل کرد؟
ربیعی: آره من نکتهای که داشتم همین بود. یعنی این تفاوت گرافیکآرت و گرافیکدیزاین بود. و حالا حاشیهای که شما زدید. حرفمان یکی است. آنجا گرافیکآرت داریم. آرتورک تولید میکند که خیلی وقتها مسئلهای ندارد. یک جا گرافیک دیزاین داریم که مسئله دارد و قرار است مسئله حل بکند. یعنی این دقیقا این وجه افتراق را من گذاشتم دیگر که ما توی یک دورانی درگیر گرافیک آرت بودیم و یک سری طراحان کلا هنوز هم که هنوز است دارند آرت تولید میکنند و هنوز هم هستند. و یک سری طراحها هم هستند که گرافیک دیزاین داریم. حالا این دلیلش کجاست؟ من این بحث را جمع کنم. دلیلش کجاست؟ دلیلش این است که مثل خیلی چیزهای وارداتی دیگر وقتی وارد ایران شد طراحی گرافیک چونکه ما تخصص دیزاین نداشتیم توی دانشگاهها، گرافیک در دانشگاههای هنر برپا شد. اساتید نقاشی شدند مدرسین رشتهی طراحی گرافیک و به نوعی میگفتند وقتی که تو نقاشی کاربردی بکشی یک نقاشی بکشی… نقاشهایی که ضعیفتر بودند میآمدند گرافیک. یعنی میگفتند شما توانمندی ندارید بروید بازاری کار بکنید و این از آنجا دارد آب میخورد یعنی آن خصلت آرتورک تولید کردن هنوز ماند. یعنی ما هنوز اگر از یک نفر بپرسیم رشتهات چی است؟ چه خواندهای؟ میگوید گرافیک خواندم. ولی توی کشورهای دیگر نمیگوید گرافیک. میگوید گرافیک دیزاین. چون اگر آن دیزاینش را بیندازیم چیزی نمیماند ازش. یعنی دیگر همه چیز آن بارمعنایی دیزاین دارد تولید میکند. آن مسئلهای که وجود دارد.
روحالامین: آقای ربیعی عذر میخواهم. گرافیک آرت…یک تعریفی که الان کردید. آرتورک کردند…یک تعریفی میکنی ازش. من بلد نیستم. آرتورک چیست؟
ربیعی: آرتورک یعنی کارهایی که جنبهی آرتیستی دارد. یعنی خیلی وقتها ما الان یک سری کارهای ممکن است از اتودهایی که مثلا Francisco Goya زده برای تابلوها یا خیلی چیزها یعنی یک تاریخی دارد توی هنر. ما میگوییم آنها آرتورکهای مثلا Francisco Goya هست برای فلان پروژهای که کارکرده.
روح الامین: کارهایی که صابر کرده مبتنی بر…
ربیعی: دیزاین است.
روحالامین: نه. آرتورکهای زیادی است. یعنی همین کاری که الان هست من در جریانش بودم دیگر. یک شب تا صبح کار کرد. پرید دوباره صبح آمد آن را بازسازی کرد.
ربیعی: بله آن روند را دارد طی میکند. این تفاوت صابر برای این کارهایی که حالا قبلش شما هم تشریف بیاورید صحبت کردیم سر همین ماجرا هست که صابر با یک مسئله دارد کار میکند. یعنی مسئلهی بیرونی دارد یا مسئلهی شخصی و به دنبال آن ارتباط برقرار کردن و اثرگذاری هست و دارد دیزاین میکند یعنی توی خیلی از پروژههایی که دارد شروع میکند و این سیری که تا امروز طی کرده مدام میبینیم که هر کدام از این کارهایش یک مسئلهای دارد و یک مخاطب مشخصی دارد و حتی زبان بصری که دارد به کمال میرسد مخصوصا توی کارهای آخرش این اتفاق را خیلی بهتر داریم تو فضای بین الملل میبینیم و به یک زبان بینالمللی این ترکیبی است از همان تکنیک و همان مسئله و حل مسئلهای که دارد میکند برای اینکه بتواند آن پیامش را برساند. آن اثر را روی مخاطب بگذارد. حالا چه داخلی چه بینالملل.
روح الامین: خب به نظرم، نظر صابر را هم بپرسیم.
ربیعی: آره صحبت کنیم گپ بزنیم.
شیخ رضایی: این چیزی که استاد روحالامین گفت البته که اصل است. من سالهای زیادی شب و روز طراحی کردم که روی تکنیک، روی همه چیز مسلط بشوم. دیگر الان واقعا از سر دستکجی و پاچهکجی سراغ مثلا فلان تکنیک نمیروم. یا به عبارت دیگری مثلا میخواهم پوستری کار کنم که بیسش قلم کارتونی دارد. میروم تو مغز ناجیالعلی مینشینم کار میکنم. نمیدانم میخواهم تنتن کار کنم قلمم از قلم هرژه جلوتر است. یعنی هرژهی ۲۰۲۳ دارد کار میکند. این یک دورخیز همت و تلاش و سعی میخواهد که واقعا باید یعنی همه، هر کس میخواهد تو این فضا کار بکند باید ازش عبور کند. نمیخواهم بگویم حالا من اتفاق خاصی هستم. میخواهم بگویم اصلا بدیهی است. کسی بخواهد به زبان شیرینی برسد توی بیان باید آن ادبیات فارسی که مثلا به عنوان یک ساخت کلی که اجزای تشکیل دهندهشان آجر و ملات و نمیدانم چوب و سنگ است باید به اینها مسلح باشد. داشته باشد اینها را. وقتی اینها را ندارد خب نمیتواند کلام شیرینی بگوید. به قافیه برساند. به نظم برساند. میخواهم بگویم واقعا باید تکنیک یک بحث عارضی نیست این اصلا از اول کار شما باید مسلط بشوی. الان یک اتفاقی که رخ داد این که بچهها روی حیطه، توی یک جزیره ایستادند و میخواهند از آن یک جزیره به همه جا برسند. این واقعا نمیشود یعنی واقعا باید سیال باشید تو فضای گرافیک اگر مسئلهتان بحث دیزاین است، گرافیک هست، هرچه که هست یک سیال بودنی نیاز دارد و آن سیال بودن توی ایدهپردازی اجرا لازمهاش اشراف بر تکنیک است.
ربیعی: چقدر صابر دنبال سبک شخصی هستی؟ اصلا این مسئله هست که یک استایلی توی کارهایت داشته باشی؟ برای یک سری از طراحان این مسئله هست.
شیخرضایی: آره خب توی هنرستان و دانشگاه که اصلا این تاکید میشود از سمت استاد که مثلا به سبک برسی. مثلا این شیوهی بصری که یک جورهایی این در آن در زدن جالب نیست ولی نه من اصلا از اول…
ربیعی: مسئلهات نیست کلا.
شیخ رضایی: آره.
نوریان: ببخشید من به عنوان چراغ اول روشن میکنم و در واقع قرار است بگردد دیگر. من از یک منظری… این غلتیدن توی بحث تکنیک یک چیز راحتی است و احتمالا هم مرسوم است. من یک منظر جدیدی میخواهم بپرسم رویش حرف بزنیم اگر صلاح دانستید که حالا یک جایی هم دعوا دارد با احتمالا آقای روح الامین و آقای ربیعی و این ها ولی حالا من وارد آن بحثی میشوم که سایدش که دعوا ندارد. ببینید حالا اینکه هنرمند باید تکنیکش قوی باشد باید مثلا خیلی دیگر با قلمش یکی شده باشد یک طرف قضیه. این هم که مسئله دارد و اگر مسئله دارد مثلا مورد پذیرش بعضیها هم هست مسئله ندارد مورد توجه بعضی ها هم نیست یا میگوید مسئله ندارد آن هم میگوید مسئلهی خودم را دارم. درونی یا هر چه. اینها را بگذارید کنار. آخرش یک رویدادی رخ داده توی خیلی چیزهای دیگر، رویدادهایی رخ میدهد. هرکس هم یک بیانی دارد دیگر. خیلیهای دیگر هم موضع گرفتند. خیلیها هم گریه کردند. ناراحت شدند. خیلی خوشحال شدند از اینکه مثلا یک عده را دارند میکشند. مثلا بعضیها را بیعانه دادند، بعضیها را پول دادند. هان؟ همه چیز. هنرمند هم یک جایی این بشر نشسته. آن طراح. من از این جهت این سوال را میپرسم از سمتی چون میدانم کارهای شما همهاش سفارشی نیست. نزدیک میشود. آن وجهی که ارزش به کارش میدهد کجای قضیه است. ببینید هنرمند ادامه حرکت است یا جلوی حرکت؟ یک حرف نو میآورد یعنی بیان نو مسئله است اصلا؟ یک وقتهایی یک نگاه نو و یک منظر نو. ببینید شما میگویید این هنظله را برای من یک جور جدید تصویر میکنید. یک حرف خیلی نویی برای من میآوری. من با این یک رابطه ای برقرار میکنم. تو یک کار دیگر آن جملهای که یک نفر پشت منبر گفته یا مثلا در یک مقام رهبر گفته مقام مثلا سیاسی گفته را تصویرسازی میکنی. شبیه بقیهی مثلا خطیبها دیدی مثلا رهبر یک چیزی میگوید توی نماز جمعهها همه میگویند همانطور که رهبری گفت فلان میشود. خب این تکرار، بسامد سیاسی است به عنوان یک بلندگو کار میکند. ولی کجا میبرد ما را از اساس این بسامد؟ این بسامد تکرار خیلی وقتها فرم هم بلدی، بیان هم داری، صورت مسئله هم داری، سفارش مثلا خوب گرفتی چه بسا از دلت گرفتی. اگر یک حرف نویی نزنی، چیزی، یک بیان یعنی یک دستآورد اندیشهای جدید نیاوری کجای قطار نشستی؟ یک زمانی میگفتند هنرمندها چراغ راهند یا پشت حرکتند. من بعضی از کارها را واقعا اینجوری دیدم. احساس کردم که این حرف نویی دارد که من را به فکر وامیدارد. مثلا حالا من به نظر عقل خودم دیگر. ولی سوال این است که واقعا توی منظر سیاسی، مسائل سیاسی مخصوصا مسائل اجتماعی ایندیزاین و آرت هر دو. حالا این دوگانه را من هم معتبر میدانم و قبول دارم. یعنی اینجا با آقای ربیعی همراهترم توی این بحث. دوگانه را محترم میدانم و هردویش را هم نمیتوانیم به این راحتی درش را تخته کنیم. وجود دارد و دارد بخشهایی از نیازهای بشر را اساسا حل میکند همین دوگانه. صورت مسئلههای مختلفی جواب میدهد. اینها در برخورد با این مسائل که اتفاقا محتوای تکمیل شدهای دارند، ببینید الان یک عالمه ویدئو هست همه میدانند مظلوم هستند. همه هم گفتند مظلوم، مظلوم، مظلوم یک عده هم میگویند نه اینها چیز کردند. هنرمند اگر حرف نویی نداشته باشد دقیقا چه کار کرده است؟ توی این وقتها؟ میدانی یک وقتی یک مسئلهای هست که خیلی لای اوراق است همین که بکشیش بیرون هم به یک معنایی یک بیان جدید کردید. یک وقتی یک چیز دیگر شفاف است دیگر. تمام منابر، تمام رسانهها…الجزیره که دیگر بیش از شما پوستر و گرافیک و اینها را رفته روی چشم ما. روی چشم جهان و یک معنایی الان بین مثلا احتمالا حالا من احتمال میدهم برای جمع اینجا برای همه قطعی است که مردم غزه مظلومند. آن حرف نوع نباشد هنر احیانا یا طراحی، کجای این قطار تمدنی ایستاده؟ از عمد میخواهم از تکنیک فاصله بگیرم به این معنا که این حرف تکنیک که ته ندارد. این لایه هم شاید بحث باشد. حرف نو یا بگویی مثلا میگویند اتفاق رخ بدهد بله صورت مسئله را جواب میدهیم مثل جوابی که خیلی از منابع دارند میدهند یعنی تکرارش میکنیم که بگویند تو هم جواب دادی. خیلی از اینها که حتی به فرم نمیرسد چون روی تکنیک خیلی تاکید میکنیم مثلا میگوییم که توی بیان بصریش نرسیده به نتیجه؟ من میگویم این حرف که خیلی درست است. ولی فکر کن که رسید. شد استاد فلان که رسیده. حرف نو ندارد چه کارش کنم؟ چی برده جلو؟ میدانید به نظر میرسد یک جاهایی آن انگیزه درونی که به نظر میرسد شاید صورت مسئله نیست اتفاقا خیلی عینی نیست شاید حرف نوتری را ایجاد کند. اینجا یک ذره اگر بشود رویش صحبت بشود. چون من در کار شما یک جایی میبینم. آنجایی که اتفاقا سفارش نیست انگار حرف نو بیشتر دارد. یعنی آنجا ما میفهمیم که این دغدغه انگار عمیقتر شده… ببینید سفارش وجود ندارد. صورت مسئله هم مبهم است.
شیخرضایی: سوالتان خودش یک جلسه جواب دارد.
نوریان: آره. من از عمد میخواستم ساید تکنیک را ببرم توی یک بخش دیگر.
شیخرضایی: حقیقتش را بخواهید من یک جواب کوتاه میدهم اساتید بپردازند. من نه دغدغهی نوآوری دارم، نه دغدغهی سبک دارم. اصلا میخواهم با یک ادبیاتی بگویم کل تاریخ هنر آن قلههایش مگر نوآوری کردند؟ نه رفته فلان متن تاریخی و تورات را برداشته متنی که هزار بار همه شنیدند مثال حالا رامبراند الان توی ذهنم آمد. رفته مثلا خداحافظی یوسف از یعقوب نمیدانم آخرین دیدار مسیح… متنی که این داستانی که هزار بار همه شنیدند و داستان نویی هم نیست هزار بار همه شنیدند را از منظر قلم و نگاه خودش روایت کرده. بعضی کارهایش نو است. نو از ساحت تکنیک. بعضی کارها نو است در نوع زاویه دید. بعضی کارها نو است…میخواهم بگویم نو بودن خیلی جوانب زیادی دارد. نو بودن از زاویه تحلیل جدید، تفسیر جدید ارائه کردن. تاویل جدید آوردن. من میخواهم بگویم ما اصلا لازم داریم همهی اینها را توی موضوعات عقیدتی سیاسی لازم داریم. یعنی بعضیها میخواهم بگویم نو بودن تصور این که مثلا من توی فرم به نوآوری ویژه برسم یا مثلا یک اتفاقی را پیش بینی کنم. مثلا اینها را خیلیها فکر کردند خب مال همین روز اخیر بوده در صورتی که مال دو سال پیش بوده. بعضیها به من گفتند آقا تو پیشبینی کردی؟ گفتم نه. حتی آنی که من دیدم و روزهایی که این را کار میکردیم خبری که رسانههای دنیا را تحت تاثیر قرار داده بود چه بود؟ پنج تا زندانی با قاشق و چهارتا لوله پلیکا از زندان در رفتند. اینها توی ذهن من تصویرش این بود. نه موشکی رفت هوا نه راکتی نه چیزی… میخواهم بگویم نوع آن نوآوری خیلی گسترده است. من خودم خیلی درگیر واقعا حرف نو زدن به این معنی نیستم. حس میکنم این چیزهایی که باید گفته شود را میگویم. حالا یک وقتهای یک چیزهایی گفته میشود یک چیز تکراری است. رهبر گفته، فلان مسئول سیاسی گفته، فلان شخص توی تاریخ گفته. یک وقت هم نه من میخواهم از خودم یک چیزی بگویم. حالا من خودم حقیقت اینقدر مرزبندی توی تولید کارها حالا کارهای دیگر هم همینطوری هستم. خیلی مسئلهام مسئلهی نوآوری در مثلا یک چیز خاصی نیست. آن حرف حس میکنم گفته نشده یعنی بیشتر دغدغهمان محتواست. حالا محتوای مغفول میتواند با ایدهی خلاقانه اجرا شود. فکر بشود ولی خودم مسئلهام محتوا است بیشتر.
نوریان: من در حقیقت دیگر ادامه نمیدهم چون میخواهم بچرخد ولی حرفم این بود که اینجایی که به ظاهر نه استیتی وجود دارد نه سفارشی نه کسی هم که بخرد تازه خالکوبی هم زدهای روی تن آن. ممکن است خلاف…
شیخرضایی: داخل که اصلا یک مدتی چیزی را پخش نمیکردم.
نوریان: خلاف کلی از نگاهها باشد.
شیخرضایی: توی نمایشگاههای داخلی هم مثال اساتید لطف داشتند این کار چون مثلا ترویج تتو و اینها بود میگفتند نه اصلا زشت است و فلان.
نوریان: میگویم من اینجا تقریبا یک دفعه یک مجموعهای از تاریخ آن قوم و آیندهی پیشبینی را به قول تو امیدی که تویش هست و خیلی چیزها را درک میکنم با اینکه فرم هم خیلی اینجوری نیست.فرمش هم ندارد اینها را. ولی آنجایی که مثلا استیت فلان است و تو آنجا کاملا تلاش داری بیان بصری آن حرف را بزنی توی جهان امروز که مملو است یعنی ما دیگر اوردوز هستیم از تصویر به نظرم کار نویی…یعنی دردی دوا نمیکند اینکه میگویم. درد دوا نمیکند حتی آن رامبراند یا آن نقاشانی که بعضا مطرح شدند تصویری را کشیدند که دهها بار و صدها بار قبل از او کشیده شده. کاری که آنها کردند در آن تصویر بعدها تفسیرش کردیم فهمیدیم ضد خود مفهومش هست حتی. گاهی مثلا ضد توحیدش است. ترویج یک نوع اومانیستی است. آن دلیل شاخص شدنش بود. میخواهیم بگویم آن نگاه خواص که اتفاقا انگار توی آن جاهایی است که اسمش را بردید یعنی از جنس آرتورک خودت میشود. انگار دغدغهی واقعی خود فرد است. سفارش هم ندارد و اتفاقا بیانش هم کنترل شده نیست یعنی اینکه دقیقا یک دغدغهای میشود که میتوانند افراد مختلف هم ایگنورش کنند، قبولش نکنند آنجا به من اضافه کرد. حرفم همین بود.
شیخرضایی: باز من یک چیز دو ثانیهای، بیشتر از دو ثانیه، پنج ثانیهای بگویم. این رامبراند را که مثال زدم یک نکتهی خیلی مهمی دارد. عوامش که از عالم هنر نقاشی یک درکی دارند، آن سفارشدهندهی خداناباور یک دریافتی دارد. کل منتقدین تاریخ هنر یک دریافتی دارند. میخواهم بگویم کارهای ما هم آره قطعا توی این ساحت مجری و کارفرما و مخاطب قابل سرمایهگزاری هست.
ربیعی: خب چندتا مسئله را باید حل کنی دیگر همزمان. بشنویم کسان دیگر؟
حضار: من یکی دو تا نکته هست که میخواستم راجبش صحبت بشود. یکی این که میخواستم از شما بپرسم که برای خلق آثار این چنینیتان شما معمولا مطالعات مخصوص خاص خودش را دارید یا اینکه زیست خودتان هست که به این آثار به این خلاقیت میرسید؟ منظورم این هست که یعنی وقتی که به طور مشخص میخواهید برای فلسطین کار بکنید مطالعات ویژهای انجام میدهید برایش یا نه؟
شیخرضایی: نه نه. من راجب به فلسطین طوری کار میکنم که انگار الان همین امشب توی غزه هستم. یا امشب مثلا توی الخلیل هستم. خبرها را مثلا عادی مثل خبرهای خودمان میخوانم.
ربیعی: یعنی دائما خبرها را میخوانید؟
حضار: یعنی مهم هست برایتان همیشه؟ این را دنبال میکنید؟
شیخرضایی: بیکار بودم از بچگی. وقت زیادی داشتم. من سر همین خبر دیدن از رییس خود سپاه زودتر خبر شهادت حاج قاسم را فهمیدم. من مثلا ساعت دو و نیم پوستر زدم خود فلان فرماندهی عزیز مثلا شیش صبح از شبکه خبر…
ربیعی: از خواب بیدار شده بود.
شیخرضایی: آره. ببینید خبر خواندن یک اعتیادی دارد. من حالا حرفم این بود. من معتاد خبر نیستم. من میروم با نگاه تحلیلی خبرها را پیدا میکنم. یعنی اینجوری نیستم مثلا الکی بچرخم ببینم آقا مثلا مثل اخبار همه جای دنیا آقا مثلا فلان تیم فوتبال رفته فلان کار را کرده. قطعا همهی فلسطین هم از این خبرها دارد. بیشتر سعی میکنم آن خبرهایی که جنبههای هویتی یا مثلا یک ذره جدیتر دارد آنها را دنبال میکنم. ولی یک ریتم دائمی است. یعنی هم خبرگزاریهای انگلیسی، هم عربی را مداوم میبینم و اصلا کلا مسئلهام هم فلسطین نیست. مثلا شما توی دل همین خبر یکهو یعنی تو دل خبرهای فلسطین یک چیزی چراغی برایتان روشن میشود راجب به امام حسین. توی دل این مثلا جام جهانی یکهو چراغ روشن میشود راجب به نمیدانم موضوع جمهوری اسلامی. موضوعاتی که حالا زیست فرهنگی ماست. ولی نه اینجوری نیست که بروم… ببینید سنم که کمتر بود چرا مثلا واقعا به خودم تحمیل کردم بروم واقعا تاریخ فلسطین را زیر و بم و نمادشناسیاش را دربیاورم و این ضروری است برای کسی که میخواهد توی این فضا کار کند. ولی مثل رانندگیمان است. آن اول شما هی باید بین کلاچ و دنده یک و اینها فکر کنی. دیگر وقتی راه میافتید به اصطلاح بلد کار میشوید وسط رانندگی تخمه هم میشکنید. حرف هم میزنید. دیگر مثل آن اولهایش نیست که کنار هم این ها سخت باشد. میخواستم بگویم کلا همینجوری فکر میکنم. مطلب میخوانم. میبینم.
حضار: مرسی خیلی کمک کننده بود چون این رویدادی که برای حالا فلسطین و نقش من بود خیلی اتفاقی که میافتاد بچهها خب اطلاعاتشان کم بود. برای خود من هم همینجوری بود و توی آن رویداد من تازه داشتم اصلا اطلاعات کسب میکردم و فکر میکنم برای اینکه مثلا میخواهی اثری با این موضوع خلق بکنی به قول شما باید زیست آدم به این شکل باشد که دنبال کننده باشد و برایش مهم باشد که بخواهد دنبالش کند.
شیخرضایی: ببینید داریم در یک دورهای زندگی میکنیم که همه چیز به کثافت کشیده شده. هیچ چیزی ارزش نیست. مثلا تا همین ده سال پیش کسی میتوانست بگوید من خواننده هستم که ردیفهای آوازی بشناسد، موسیقی ایرانی بشناسد، موسیقی کلاسیک غربی بشناسد. نمیدانم پاپ بشناسد. الان ببینید توی عرصهی موسیقی مثلا میخواهم مثال بزنم چون یک ذره از ظاهر بحث ما دور است توی گرافیک و هنر و تجسمیش هم همین است. الان خواننده میرود روی استیج. صرفا پلی بک میخواند. هیچ دانش موسیقیایی ندارد. اصلا تاریخ موسیقی ایران به دردش نخورده. چرا چون مخاطب خودش را دارد.
روحالامین: خوب است دیگر مخاطب دارد.
شیخرضایی: من میخواهم بگویم…
روحالامین: صاحب اعتبار است.
شیخرضایی: توی تجسمی هم ما این قصه را داریم و یک ذره بخواهم شنیعتر بگویم عذر میخواهم شما هر آشغالی تولید کنی روی زمین نمیماند. چه توی عرصهی فرهنگیش، چه مذهبیش، چه تجاریش، چه سیاسیش چون یک بخشی از جامعه اینجوری تربیت شده که…
ربیعی: آشغال بخورد.
شیخرضایی: آره. خیلی تحلیل نکند. این داده و محصولی که من دارم استفاده میکنم اصلا به درد بخور است. این را از این جهت ببخشید یادم رفت منشا بحث را که میخواستم چه بگویم. این را از این جهت گفتم که خیلی بیتعارف هر کاری توی این فضا تولید کند خواهان دارد. ولی من خودم شاید یک جاهایی خلاف این جریان غالب داشتم دست و پا میزدم که بگویم آقا یک صدای مخالف هم من هستم. من اصلا این شیوه را دوست ندارم. من این شیوهی کارگاهی را اصلا دوست ندارم. من این شیوهی آزمایشی را اصلا دوست ندارم ولی حالا تهش این است که هرکس یک صدایی دارد. من صدایم قلم هنری است. شاید یکی صدایش بیشتر باشد. یک چندتا تریبون دیگر داشته باشد. این را خواستم توجه بدهم که ما داریم حالا لطف دارید من واقعا در آن حد کارهایم نیست. از من بهتر خیلیها هستند. ببینید راجب به هنر شریف تزیین سر و صاحبدار و اینها صحبت میکنیم وگرنه چیزی که الان رایج است توی سطح دنیا، ایرانش هم به تبع. هر چیزی را شما کار کنید بالاخره مشتریش را دارد. حتی درپیتترین کارها توی ایران توی همین فضای فرهنگی ما هم مثلا قدرشناسی میشود. روی سرشان میگذارند ولی خب معمولا کارهایی که محتوای خاص دارند دیده نمیشود دیگر. این یک مسئله است.
حضار: من یک سوال دیگر هم داشتم. سوال که برداشت من از صحبتهای شما سه عزیز بود که من فکر میکنم هنرمندی که متعهدانه بخواهد کار بکند شاید خیلی دنبال آن امضای شخصی نباشد یعنی مسئلهاش آن نیست. مسئلهاش بیان آن ایدههایی است که فهمی است که از دنیای اطرافش دارد و آن چیزی که برایش اهمیت پیدا میکند این که یک تکنیکی داشته باشد که بتواند در واقع آن ایدههای خودش را بیان بکند. حالا این میتواند به خاطر اینکه یک تکنیک خاصی را انتخاب میکند که توی آن مهارت بیشتری دارد به نوعی این سبک شخصی و امضای شخصیش بشود ولی مسئلهی اصلیش امضای شخصیش نیست یعنی این دغدغهی همهی ماهایی که مثلا توی هنر کار کردیم همیشه این بوده که ما تا چقدر باید مثلا آن امضای شخصی خودمان را تو کارهایمان داشته باشیم یعنی در واقع خودمان اهمیت پیدا میکنیم و آن معنیت خودمان اهمیت پیدا میکند و تا چه حد مثلا آن مسئلهای که میخواهیم بیان بکنیم اهمیت دارد و این درگیری همیشه…
شیخرضایی: یک جدال دائمی است توی هر هنری در هر شاخهی هنری. میخواهم بگویم در همهی این شاخهها این بحث هست. برای بعضی از حرفها، بعضی هنرمندان میگویند قلمم به درد نمیخورد بعد ساکت میشوند. این یکی از معضلاتی که ما داریم مثلا همین است. طرف روی یک قلمی مسلط شده به این موضوع که میخورد میگوید قلم من که اصلا برای این موضوع نمیتواند حرفی داشته باشد. میخواهم بگویم خود تکنیک اصلا نباید حجاب شود. قلم شخصی نباید حجاب باشد. من نظرم این است. حالا اساتید شاید متفاوت از این فکر کنند. ولی میخواهم زمان… بیشتر بچهها سوال کنند من کمتر صحبت کنم. هنر متعهد هم حقیقتا که از آن قلابهایی است که یقهی ما افتاده است. میخواهم یک ذره راحتتر صحبت کنم درآمدن از این قلاب خیلی بحث میخواهد الان. هنر متعهد الان شده هنر انقلابی. هنر انقلابی چطور؟ هنری که مثلا فلان مسئول را تایید کند. فلان کار را تایید کند. نظام اسلامی که ستونهایش، امام و شهدا تضعیف نشود. خب میگویم بحث خیلی ظریف و سخت است.
ربیعی: ولی یک ماجرایی که هست حالا در مورد این استایل کار و این چیزها، اتفاقی که دارد میافتد من به نظرم یعنی شما خیلی باز دارید عمل میکنید. ولی به مرور زمان حتی توی این کارهای آخر و اینها ما داریم میبینیم که دیگر مشخص است که من اگر یک کاری یک جایی دیدم این کار صابر است. یعنی انگار که ناخواسته دیگر آن دارد شکل میگیرد و طبیعی است. یعنی این اتفاق تعمدا اتفاق نمیافتد. خیلیها هستند تعمدا از ابتدا میخواهند نمیدانم سریع یک تایپفیسی برای خودشان داشته باشند و با آن کار کنند که این مشخص شود ولی نه تو، توی کارت تصویر دارد اتفاق میافتد و به نظرم خیلی اتفاق طبیعی و جذابی هم هست. خب بچههای دیگر صحبت کنید.
حضار: سلام و عرض ادب. به نام خدا. سلام، سلام، سلام، سلام. یک چیزی که برای من پیش آمد حالا برای من خردسالی که بین این جمعیت بزرگ هستم. این خزعبلاتی که شما گفتید و این آثاری که گفتید که تعبیر خزعبلات ازش کردید، این درمانش چه میتواند باشد؟ حالا طبق حرف آقای شیخرضایی مخاطبش را دارد دیگر. هر چیز آشغالی که تولید شود، این درمانش چه میتواند باشد؟ چون ما هستیم که باید درمان کنیم دیگر. مخاطب که میبیند و اگر این آثار تعدادش زیاد شود مخاطب سمت آن میرود. ما چه کار باید بکنیم برای اینکه این درمان صورت بگیرد؟
شیخرضایی: شما بفرمایید. من خیلی صحبت کردم.
روحالامین: ببینید از اینکه هر کدام از این کارها یک طرفداران وعرض کردم حواریونی دارد گریزی نیست. خدمت شما عرض کنم که ببینید این کلمهای که من عرض کردم که شما تکرارش کردید در اعتراض به یک جریانی است که این نوع عمل را وجههی اصالت میداند. یعنی میگوید این درست است. ببینید ما مثلا در معماری نوآوریها و سبکهای مدرنی داریم که دارد بهش عمل میشود و اتفاقات خوبی هم دارد برایش میافتد یا پست مدرن یا سبکهایی که پساپستمدرن هر چه که اسمش را میخواهید بگذارید. اتفاقات خوبی دارد برایش میافتد. خدمتتان عرض کنم که ببینید این کلامی که عرض کردم این که ما در مواقعی مینشینیم با حلقهی دوستانمان صحبت میکنیم، بچهها که یک قدری تجربه دارند. یک مسیری را آمدیم. این مسیر، مسیر صعبالعبوری بوده آمدیم تا برسیم به یک تواناییها و ظرفیتهای کلاسیکی. بعد میبینیم که برای اینکه یک سری آدم تن به این سختیها و ریاضتهای آموزش و یادگیری و شاگردی و اینها ندهند یک میانبرهایی انتخاب کردند که این میانبرها شده اصل. مثالی برایتان بزنم. یک مثالی هست میگویند که فلانی رفت توی شهری که همه خودشان را میخاراندند. این سالم بود. رفت آنجا گفتند تو مریضی. گرفتند قرنطینهاش کردند. این مریض است خودش را نمیخاراند. الان دارد وضعیت اینطوری میشود. من یک موقع توی امر خوشنویسی به آقایان و اساتید میگویم آقا شما باید بگویید. شما که مو سفید کردید توی خوشنویسی، که آقا این فونتها دارد خط را به بیراهه میبرد. ترکیبها، اتصالات، کشیدگیها، ترکیبات. اصلا آدمی که مینشیند پشت نرمافزار و هیچ تجربهای از نگارش خط ندارد، هر کاری دلش میخواهد بکند. بعدها بیست سال دیگر میشود همین تابلوها و این پوسترها و اینها. دیگر اصلا چیزی از خوشنویسی باقی نمیماند. من عرضم این است که جهان سرمایهداری، جهان چیز، اسمش را غرب نگذارم از بس گفتهایم مضحک شده. صابر میگوید چیز شده. آن نگذاشته ما به اصل هنر برسیم. خودش برداشته. مثالی که راجب کمیکها زدم منظورم این بود دیگر. گفتم جهان را مسخر کرده دارد از جیب هر پدر و مادری توی هر کوره روستایی دارد پول در میآورد. برای اینکه پروموت کرده تمام این هنرش را. روی دوش کی؟ روی دوش هنرمندهای واقعی، روی دوش تصویرسازهای واقعی. توجه میکنید؟ ببینید من نمیخواهم ارزش مثلا چه بگویم… اصلا بحث من ارزش نیست. گفتم کار واقعی. کار واقعی چی است بیا جلو. چه کار میکنی؟ گفتش دیروز یکی از بچهها آمده بود دفتر من گفت منظورت چه هست؟ گفتم ببین تشنهات میشود چه باید بهت بدهند؟ گفت آب و شربت و فلان. گفتم خب چیز دیگری میشود داد؟ گفت نه. گفتم آب اگر قطع شود چه کار میکنی؟ گفت میروم دنبال آب دیگر. خب الان آب قطع شود به جای آب به تو چه بدهم؟ سوهان قم بدهم؟ گز اصفهان بهت بدهم؟ تشنهات است الان. مسئلهی اصلی آدمها برای ادامهی حیاتشان بزرگوار تشنگی است گاها. گاها که عموما. الان مسئلهی اصلی ما آن است. من زمان جنگ خاطرم هست. زمان جنگ خیلی از این چیزهایی که ما توی جامعهی امروز داریم سر و کلهی همدیگر را میشکنیم برایشان اصلا موضوعیت نداشت چون مسئله حیات و ممات آدمها بود. آدمها برای چیزهای واقعی با هم رقابت میکردند. یارو خانهاش را، خانهی هزار متریش توی شمیران را رها میکرد میرفت کجا؟ میرفت توی اصطبل فلان روستا زندگی میکرد. چون زندگی برایش مهم بود. اگر کسی دارد کار مدرن میکند سلمنا. به ما چه؟ برود بکند. منتها اینکه آقا اگر من نتوانستم، ظرفیتش را نداشتم توی خوشنویسی، توی تصویرسازی نداشتم. رفتم میانبر زدم بگویم آقا من دوستی داشتم توی دانشگاه طراحی بلد نبود من کارهایش را جمع میکردم. طراحی زنده. بعد یک روزی آمد یک کارت دعوت به من داد گفت آقا بیا برویم نمایشگاه. من رشتهام عکاسی بود توی دانشگاه. نمایشگاه عکس بود؟ گفت نه نقاشی است. گفتم فلان فلان شده تو بلد نیستی یک خط چپ و راست بکشی چه نمایشگاهی؟ گفت نه، نقاشی مدرن. تمام زندگیم فکر میکردم که اگر یک نفر میخواهد نقاشی کند میخواهد رنگ را روی پالت گرم کند بگذارد سینهی بوم، باید طراحی بداند. روی چه میگذاری رنگ را. بعد یکهو در یک بازهی زمانی دیدم آدمها دارند کارهایی میکنند، اسم گذاشتند، همه هم صف کشیدند. بعد نگاه میکردم میدیدم یک سمت دیگر را نگاه میکردم، غرب را نگاه میکردم میدیدم این لعنتیها دارند چه کار میکنند؟ این چه میگوید؟ سر کار گذاشتند ما را. متوجهید؟ من مسئله ندارم اصلا. هر کسی هر کاری میخواهد بکند بکند. همه هم قابل احترامند. من اتفاقا خدمت ایشان هم رسیدم از ایشان هم چیزی یاد گرفتم. منتها مسئله این است که چه چیزی… اتفاقا ایشان خودش جز کسانی است که اگر خودش باشد عیب ندارد. رویه درست نشود. متوجه عرضم میشوید؟ حرف چه بود؟ همین بود دیگر؟ جوابت را دادم؟
حضار: بله.
شیخرضایی: من یک جسارت کنم، نکتهی تکمیلی نمیتوانم اسمش را بگذارم ولی من حقیقت از اول دورهی دانشجوییم توی خود دانشگاه با داستان لباس جدید پادشاه مواجه بودم تا الان. لباس جدید پادشاه همان داستان معروف است دیگر. اسم نویسندهاش را هم فراموش کردم. داستانهای کودک مینویسد. پادشاهی که راضی به این لباس خیاطان نبوده… خلاصه وزیری داشته که میخواسته این را مضحکهاش بکند میگوید خیاطی آوردیم و لباس جدیدی برایت دوخته که ولی پارچهاش پارچهی خاصی است. این را فقط حلال زادهها میتوانند ببینند. آنهایی که حرام زاده هستند نمیتوانند ببینند.
روحالامین: حالا خیلی چیزش نکن. آنهایی که عقل ندارند نمیتوانند ببینند.
شیخرضایی: آخر نه توی این کتاب چیز است که خود پادشاه هم نمیبیند به شک میافتد و میگوید من الان بگویم نیستش پس من هم قصه دارم. ما هم خلاصه داستاندار میشویم پس چه لباس خوبی است و من تنم میکنم و همهی مردم شهر هم به خط میایستاند که این بیاید رژه برود با آن لباس نداشتهاش. یک بچهای یک سنگی میزند و میگوید بابا این اصلا لباس تنش نیست. یعنی مرد میشکاند آن روایت غالبی که همهی مردم هم پذیرفته بودند آقا چیزی نمیشود گفت. اصلا ما مشکل داریم نمیتوانیم ببینیم. ما هم توی فضای آموزشیمان که این مسمومیت آرا و سلیقهها هست یعنی لباس جدید پادشاه هر کس برای خودش یک لباسی توی هر مجموعهی آموزشی راه انداخته و دارد با آن شیوه پیش میرود. باز یک چیزی میخواهم بگویم. این فیلم اصغر فرهادی بود که بچهها پرسیدند توی فروشنده آدم چجوری گاو میشود؟ بازیگر نقش اول گفت به تدریج. این خیلی مسئلهی مهمی است. ما به تدریج چشمهایمان به کثافت کشیده میشود. به تدریج به کثیف دیدن عادت میکنیم. به تدریج به آلودگی عادت میکنیم و وقتی ما به آلودگی عادت میکنیم که حکومتها حکم تایید بزنند به آن کثافت. ما توی هنر جمهوری اسلامی خیلی آثار کثافتند، جمهوری اسلامی بهش مهر تائید زده است. دیده میشود. جلوه پیدا کرد. من به بچهها این مثال را همیشه میزنم. ما خب از قدیم خانهمان همین میدان بهارستان، خیابان ایران بود. این راستا البته بحث بچههای معماری است ولی وام میگیرم از این نکته. ما یک نمونه داریم مدرسهی سپهسالار یا مدرسهی مطهری فعلی. خب اصول معماریش، معماری صفوی است. پر از آرایههای ایرانی است. نقش و نگار زیباست. به معنی کامل زیباست. بغلش در فاصلهی صد متری، مجلس شورای ملی را داریم. مجلسی که یعنی معماری که یک چیزهایی از ایران دارد. یک چیزهایی از الگوهای فرهنگی دارد توی دورهی قاجار. دوباره چند صد متری این یک مکعب چرخیده شده که حالا اشتباها بهش میگویند هرم، یک مکعب چرخیده شده داریم که میگویند حالا معماری مدرن است و خیلی زیباست. بغلش هم یک قوطی کبریت حالا وسیع. ببین چشم ایرانی تو چند صد سال همین قدر راحت کثیف شده. حالا با همه احترامی که به جوانب علمی هنر مدرن و اینها میشود گذاشت. میخواهم بگویم آن مثال، یعنی آن نقوش، آن آرایهها، آن نگاه زیبایی شناسانه، آن نگاه معرفتی، آن نگاه اتفاقا توحیدی رسیده به نگاهی که کلا یک زائدهی بصری است. و چه این را عادیسازی کرده؟ خود حکومتها. یعنی حاکمیت توی هر لولی و در دست هرنظامی، چه جمهوری اسلامی، چه پهلوی، هر چیزی را ارزشگذاری کند اگر آن چیز اصیل نباشد خودش اصل میشود. اصلا چیز عجیبی نیست و ما میخواهم بگویم که سختی هم که داریم این که اتفاقا حواسمان باشد خیلی چیزها را هم نظام حاکم دارد بهش اصالت میدهد و واجد اصالت واقعی نیست و خب باید حواسمان باشد دیگر. وقتی این را میفهمیم دیگر که آن اصل را دیده باشیم. من اگر مسیر سپهسالار را دیده باشم دیگر هر معماری هر نقشی دلم را نمیبرد. هر مثلا رنگی هر مثلا خطی دلم را نمیبرد. ولی اگر آن اصل را ندیده باشم خب همین به مرور کج میشود مسیر و داستان همان یارو است که به بابایش میگوید من میخواهم یک عالمی بوده بچهاش میگفته من میخواهم مثل تو بشوم. میگوید بابا رفیقم خواست بشود مثلا شیخ طوسی شد آن. من هم میخواستم مثل آن بشوم شدم این. تو میخواهی مثل من شوی دیگر اوضاعت بیریخت میشود. اصل را باید خلاصه همت کنیم پیدا کنیم. البته سخت است دیگر. کنکاش میخواهد، توی حیطهی خط، توی حیطهی تایپوگرافی، تصویر، نقش.
ربیعی: و چالش اصلی این است که حالا آن اصل دیگر تو دنیای امروز هم کار نمیکند. یعنی یکی از مهمترین اتفاقاتی که افتاده بالاخره همهی ما مدرن شدیم. زیست ما معاصر شده. ما نمیتوانیم چه میدانم دیگر توی خانهی صفوی زندگی کنیم یعنی حتی برای معمار هم امکانش نیست که مثلا خانههایمان آن شکلی باشد. یعنی یکی از چالشهایی که درگیر آن هستیم این انقطاعی هست که برای ما پیش آمده و حالا چه شکلی میشود که ما امروز آن زیباییشناسی و آن آثاری که واقعا مناسب زندگی امروز باشد و زیبا باشد آن طراحی شود و این به نظرم سختی و دشواری کار شاید این مسئلهای هست که توی حیطههای مختلف داریم. توی فلسفه درگیرش هستیم. توی هنر هستیم.
شیخرضایی: البته توی جهان تجسمی یک ذره به نظرم راحتتر میآید.
روحالامین: میتوانیم یک بنای یادبود برایش درست کنیم که مرده؟ میتوانیم این کار را بکنیم؟
ربیعی: بله.
روحالامین: آره. بگوییم مرده. نمیشود یک جایی ولی هر کسی بیاید متوجه شود که ما عزیزی را از دست دادیم. این بنا یادبودش است. این مختصات بنا یادبودش ارجاعات فرمی و زیباییشناسی مربوط به همان عزیزی است که از دست دادیم. این کار هم نمیکنیم چون اصلا مسئلهمان چیز نیست یعنی به قول سابق افکارمان آشفته شده. هر چه دیدیم زائدهی بصری بوده. چیز نیست. من الان خانهام نوساز بوده رفتم وقتی میخواستم کار کنم گفتم آقا یکی دوتا طاقچه توی این خانهی من بگذارید. من میخواهم شمعدانی داخل خانهام بگذارم. یارو گفت بیست سانت باید بیاییم بیرون. گفتم شما کاری نداشته باشید. گفت این خانه لطمه میخورد. گفتم این کار را بکنید. همان بنای یادبودش را درست کردم.
حضار: سوال من این است که الان برنامه برای اینکه سطح هنر را، هنرهای تجسمی را کلا هر هنری را به یک مرحلهی دیگر ببریم چه هست؟ بخاطر اینکه خب من حس میکنم…
شیخرضایی: باید برویم یک مرحلهی دیگر زندگی کنیم. این را جدی میگویم. یعنی هر چه که تا الان بدست آوردیم را میگویی خب ارزشمند و خوب است، ولی یک چند وقت یک ویرگول بگذاریم راجب به داشتههای تصویریمان. برویم مطالعهی جدیتری کنیم. کار ببینیم. بازهم حتی توی این کار دیدن هم، کار خوب و بد را با هم همه دارند میبینند. یک چیزی که معضلی که بچهها دارند این است که مدام دارند کار میکنند. نقطهی ویرگول، نقطهی عطف و تامل توی کار خودشان ایجاد نمیکنند که ببیند کجا هستم؟ خودم را تحلیل کنم. ببینم زبانم توی چه لولی است؟
حضار: من بیشتر سوالم منظورم این بود که ببینید ما الان انگاری که مینشینیم تا یک اتفاقی بیفتد یا یک مسئله به وجود بیاید و نسبت به آن هنر تولید میکنیم. خب ولی هنر اینجوری نیست که یک مشی فکری را خودش بسازد. بدون اینکه اتفاقی بیفتد. قبل از اینکه یک اتفاقی بیفتد. یک سیر فکری را بسازد. بدون اینکه مثلا ما ببینیم که یک عالم آدم میروند و بخواهیم نسبت به اینها واکنش بدهیم. ما برای اینکه این کار را بکنیم، برنامههمان چه هست؟ یعنی شما مثلا یک چیزی گفتید، گفتید که به جای اینکه هنر من توی این سطح باشد که فقط گریه کنم و فقط حزن داشته باشم تویش، نشان میدهدم که من مقاومت دارم میکنم و میآیم تهاجمیتر کار میکنم. خب این مثلا یکی از کارهایی است که میشود کرد. دیگر چه؟ برای اینکه یک چیز جدید تولید شود برای اینکه یک سلاح باشد برای پیشرفت…
شیخرضایی: ببینید من نمیتوانم خیلی حکم کلی بدهم ولی ببینید کسی که سوار موتور میشود برایش کوچه پس کوچه راه در رو پیدا میشود. کسی توی خانهاش نشسته هیچ راهی برایش نیست جر در خانهاش. اول باید از درب خانه بیایی بیرون، سوار موتور بشوی، حالا کوچه پس کوچه پیدا کنی، راه میانبر پیدا کنی. زاویهی خیلی از بچهها حالا توی حیطههای مختلف حتی حیطههای… من حتی میخواهم واضحتر بگویم مثلا حیطههای ضد موضوعات ارزشمند ما. آنها هم نگاهشان همین است. طرف پنجره در خانهاش ایران اینترنشنال است یعنی از در خانهاش بیرون نمیآید. خودش برود پیدا کند. خودش جستجو کند. حرکت کند. حالا کلا میخواهم بگویم نیاز به حرکت دارد یعنی حرکت میتواند مطالعه اخبار باشد. اینکه آدم خودش را مخاطب تحلیلهای جدی حتی مذهبی و سیاسی قرار دادن باشد. میتواند برای خودش تعریف کند که من مثلا یک وقتهای مردهام را نجات بدهم. وقتهایی که تو مترو هستم، منتظرم سفره آماده شود. نمیدانم هر چیز. وقتهای مردهام را نجات بدهم. بخوانم، ببینم… یک حرکتی نیاز دارد حقیقت. یعنی بیشتر وجه سوالی که شما کردید از عدم حرکت است. آدم به راه اشتباه برود ارزشمند است چون باز حرکت کرده ولی معمولا این راکد بودن تو کارهایم هم دیده میشود. آدم میفهمد که این آدم از پارسال تا حالا کتاب نخوانده است. این آدم از سه سال پیش که دیدهام تا الان رمان نخوانده، یک فیلم خوب ندیده است. این حرکت که میگویم برای هنرمند همهی اینهاست. باید جذب کند از جهانهای مختلف. ادبیات، نمیدانم موسیقی، سینما، معماری… من خودم یک ذره اینجوری هستم ولی بگویم حالا نمیخواهم بگویم راه حل این است ولی حس میکنم حرکت کردن راهگشایی ایجاد میکند دیگر. یعنی منجر به این میشود که من یک طرحی میزنم که دو سال بعد وقت گل KHAMENEI.IR یک خاطرهی مکرری داشتم بارها پوسترهایی میزدم برای خودم، ولی توی آرشیو سایت بود. هفتهی بعد آقا راجب همان موضوع صحبت میکردند آنها آماده، سریع میگذاشتند. دو هفته بعد آقا صحبت میکرد آنها سر پنج دقیقه کار را میگذاشتند که تصور هم این شده بود که خیلی سریع است ولی من میخواهم بگویم من با چشم آن آدم وقتی نگاه میکنم خب میتوانم واقعا حتی میخواهم بگویم.
ربیعی: پیشبینی کنی.
شیخرضایی: نمیگویم پیشبینی. تو جاپاها را پیدا کنی، سرعت حرکت دستت میآید، توی همان مسیر داری میروی.
ربیعی: آره میفهمم. یک نکتهی تکمیلی من اینجا بگویم. امروز یک بحثی بود با بچهها میکردیم سر همین ماجراست. الان زمان ما آقا محمد هم اشاره کرد به آن کمیک استریپها، کتابها.. کلا همه چیز یک شانی داشت چون ما خیلی تاریخ و هنر و این چیزها را از راه کتاب دسترسی داشتیم. انگار که یک آدم عاقلهای آن پشت بود که خب این کتاب ارزش چاپ شدن دارد. این کارها ارزشمندند و ما آن محتوا را داشتیم از جای درست میگرفتیم ولی محتوایی که امروز مثلا نمیدانم موسیقی ارزشمند بود که یک کمپانی بیاید پشتش، هزینه بشود، تهیهکننده داشته باشد، کاست شود و با کلی دردسر تولید شود. یا فیلم سینمایی باز به همین شکل گران بود. هرکسی نگاتیو بود. باید مثلا کلی هزینه نگاتیو بشود. فلان بشود. هرکسی نمیتوانست اصلا دوربین به دستش بیاد مثلا بگوید میخواهم فیلم بسازم فردا. ولی چه اتفاقی افتاد توی دنیای امروز؟ همه دیگر دوربین دیجیتال دستشان است. همه چیز ارزان شد. رسانهها، تصاویر مختلفی که دارد پمپاژ میشود و میریزد و ما در طول روز شما اگر واقعا دنبال این جستجو هستید بیاید یک روزتان را مستند کنید. یک هفتتهتان را مستند کنید. ببینید ورودیهایتان چه هست؟ از کجا داری ورودی میگیری؟ مگر غیر از این است که داریم آشغالهای بصری داریم مصرف میکنیم صبح تا شب؟ یعنی مثل این میماند که من صبح تا شب به شما غذاهای فست فود بدهم بعد بگویم هر روز ما فست فود میخوریم هر شب. خب پسفردا معدهتان اصلا میترکد ولی چون این روحمان است احساس نمیکنیم. ما دائم داریم این آشغالهای بصری که هست، حالا رسانه هست، نمیدانم اینستاگرام است، تلگرام است و انواع اینها. اینها را مصرف میکنیم، بعد انتظار داریم وقتی که میخواهیم بنشینیم پای کار مثلا یک کاری تولید کنیم آن کار، یک کار ارزشمند، خاص و اثرگذار درنمیآید. یعنی این زیست طراح و هنرمند باید درست شود. تو نسبتت با کارهای ارزشمند تاریخ هنر چه هست؟ چقدر خواندید این تاریخ هنر را؟ موسیقی چه گوش میکنی؟ چیها را دنبال میکنید؟ نسبتت با رسانه چه هست؟ اگر اینها درست نشود هیچ چیز درست نمیشود و میبینی که شبیه بقیه فقط صرفا داری همان آشغالهای بصری تولید میشود و همین میشود که جامعه سطحی میشود، بچهها میبینیم به هیچ چیزی نمیرسند و این اتفاق واقعا تو کل دنیا درگیرش هستند. یعنی فقط مخصوص ایران نیست. الان یک جوان نمیدانم توی یک کشور دیگر هم مثلا آمریکا هم باشد بدتر از ما درگیر این سطحیگرایی و ابتذال اصلا بصری و فکری و همه چیز شده و باید برای این به نظرم بشر یک فکری بکند. کجا میتواند یککم عمق ایجاد بکند. آقا محمد یک نتیجهگیری و دیگر انشالله جلسه را جمع بکنیم.
روحالامین: خب اول از این که ببخشید من دیر آمدم. تقصیر من نبود. من به زمانش راه افتادم ولی خب ترافیک بود و اینها. دوستان باید یک زمانی انتخاب میکردند که تو مخ ترافیک نباشد.
ربیعی: یعنی تقصیر دوستان بود.
روحالامین: حتما. بعد هم که من شرق تهران هستم اینجا غرب است. به هرحال دستتان درد نکند از اینکه این جلسه را برگزار کردید. صابر عزیز ما را هم…
شیخرضایی: کاش نقد میکردید. من یک جمله میخواهم بگویم شما پایانیش را بگو. من دیگر هیچ حرفی نزنم. بچهها من توی کارهای خودم یک جستجو کردم دیدم ناخواسته خیلیهایش انطباق دارد بربعضی از تاویلها از قرآن. بعد خودم حسرت خوردم که خیلی بدبختم من اصلا نسبتم با قرآن خیلی کم است. این را به عنوان یک چیزی گفتم که هیچ ربطی شاید به بحث ما ندارد. تا میتوانید قرآن بخوانید. تا میتوانید عمیق شوید روی قرآن. آنقدر فرم، آنقدر ایده، آنقدر قصه از توی همین آیات درمیآید که برای هزار موضوعی که شاید در ظاهر بیربط باشد میتواند کمکتان کند. خواستم بگویم در این زمینه لنگ هستم ولی دوست دارم شما را دعوت کنم قرآن را بخوانید.
روحالامین: خب ببینید بخشی از مطالب را خودم گفتم. بخشی را آقای ربیعی گفتند. خیلی درست گفتند. تاییدات من مشخص بود که همهی فرمایشات ایشان را تایید میکنم و لمسش میکنم. فکر میکنم که همین چند کلمهای که گفتند شاید دکوراتیو بود ولی عمیق بود واقعا. ببینید خواهش میکنم کسانی که دنبال راه میانبر هستند فراموش کنند. راه میانبری وجود ندارد. دوستان، خدا میداند ندارد. یعنی عصابینیت من توی شروع صحبت، موضوع تفکیک هنر مدرن و هنر کلاسیک و هنر کاربردی و هنر کار و این حرفا که گفتم همش این آژیری بود که کشیدم برای اینکه اگر کسی فکر میکند راه میانبری هست فراموش کند. واقعا نیست و اینکه همانطور که فرمودند آدمها هر آنچه که دریافت کرده باشند پس میدهند. یک جملهای جلال، جلال آل احمد توی سخنرانی دارد، یک تکهاش را من توی یک برنامهای دیدم خیلی جالب است. توی دانشگاه تهران راجب همین صحبت میکند. ببینید اگر شما کیفیت مطلوبی دریافت کرده باشید، آدم فرهیختهای باشید، فرهیخته نه به معنای پیرمرد و سیبیل و این حرفها نه. فرهیخته به معنای عالم بررسی کننده، ذهن کنکاش کننده، ذهنی که قانع نمیشود. بیتربیت نیست. قانع نمیشود. بچه پررو نیست. اگر دریافتهای ما توی همهی زمینهها دریافتهای باکیفیتی باشد، اگر به هر ابزاری نزدیک بشویم، آن چیزی که تولید میکنیم با کیفیت است. من این را بارها و بارها گفتم. اگر میبینیم که من الان نسبت به کارهای آقای شیخ رضایی نقد هم دارم ولی واقعیت این است که آنقدر آن وجه موثر کار ایشان باید بهش پرداخته شود که صرف نظر میکنم از اینکه راجبش نقد کنم که البته نقد هم خودش سازنده است. ولی همهی فلسفهی دورهم بودن ما این هست که ما کاری تولید کنیم که برایش فکر کرده باشیم. فکر فیک نه بچهها. ادای فکر نه. اصل باشد. یعنی اینکه دارد صابر میگوید من قرآن نسبت بهش عقب هستم، ببینید واقعا من شروع نوجوانیم با آشنایی با آقا مرتضی آوینی بود. با برنامههای روایت فتح بود. بعد از بلافاصله آن موقع خب من روایت فتح میدیدم. بلافاصله بعد از شهادت ایشان انگار که گمشدهای داشتم. اصلا هر آنچه که ایشان نوشته بود، هر برگهای، هر خطی بود من الان به ضرس قاطع عرض میکنم اگر منتشر شده باشد من خواندم. یک بار هم نه، بارها و بارها خواندم. بعد چیزی که آنجا دریافت میکردم آدم اگر میخواهد تاثیر فرهنگی بگذارد باید فلسفه غرب بخواند. فلسفهی اسلامی بخواند. باید قرآن را بشناسد. نهجالبلاغه را بشناسد. قاطی مردم زندگی کرده باشد یعنی از سرچشمهها آب برداشته باشد. واقعا نداریم بچهها سرچشمه امروز. یعنی اگر دنبال چیزی میخواهید بگردید، میخواید خودتان را ارتقا بدهید دنبال سرچشمهها باشید به نظرمن. دنبال مطالبی باشید که این مطالب، مطالب ارزندهای هستند. به قول آقا مسیحا میگوید که اگر که موسیقی منتشر میشد، یک تهیهکنندهای داشت. به یک جمعبندی میرسید که این آدم میتواند این کار را بکند. پولش را میآورد. فلان پولی که با بدبختی درآورده بود میآمد هزینه میکرد، این منتشر میشد. میشد مثلا کاست نیلوفرانه توی زمانهی ما که قیصر امینپور شعرش را گفته بود. فریدون شهبازیان آهنگساز بود. علیرضا افتخاری هم جز بهترین کارهایش بود. بعد پرتیراژترین کاست موسیقی دورهی ما بود. چه میگفت؟ حرفش درست حسابی. شعارش درست حسابی. آهنگساز درست حسابی. ولی بچهها الان واقعا چه گوش میکنیم ماها همه؟ چه کتابهایی میخوانیم؟ چه گوش میکنیم؟ اصلا کسی میگذارد ما چیز درست و حسابی گوش کنیم؟ چیز درست و حسابی ببینیم؟ همین. مخلص شما هم هستم.
ربیعی: آقا ممنون. دیگر وقت هم گذشته است.
تشویق حضار…
نوریان: خیلی ممنون از دوستان. از مخصوصا دوستانی که صبر کردند. تهران شهر ترافیک است. حلقه هم همیشه در زمان ترافیک برگزار میشود. در نتیجه دوستان خودشان را با این مسئله تطبیق بدهند. ما توی حلقه در آن زمانی که اولین بار شروع کردیم روی اینکه سرتیفیکیت بدهیم و مثلا خودمان را خیلی جدی بگیریم خیلی جدی بودیم. جهان عوض شده و دیگر اینها خیلی موضوعات مهمی نیست ولی کماکان ما جدی میگیریم خودمان را و این را صادر میکنیم. ولی برای حلقه اول این کار را نکردیم و البته قرار داریم یک هدایایی هم داشته باشیم برای حلقهها که هنوز نمیدانیم چه هست؟ این دفعه اسپانسرمان مجموعهی موکب آرت است در واقعیت. در حقیقت من خدمت دوستان ارائه میدهم. یک هدیهی مربوط به موضوع هم هست. میخواهید بایستید دیگر برویم. آقای ربیعی شما باز کنید که دوستان ببینند هدیه اسپانسر چه است. ممنونم از حضورتان.
شیخرضایی: ببخشید من با تاخیر رسیدم. حلال کنید. متشکرم صبوری کردید تا پایان جلسه. ارادتمندیم. ما واقعا دوست داریم حلقه بشود جایی که در مورد هنر و طراحی حرف بزنیم. حالا اطراف هنر و طراحی خیلی حرفهای دیگر هم هست زده میشود طبیعتا دیگر. جز این مسئله هست. با ما همراه باشید. جدی بگیرید. هرکس فکر میکند میتواند کمک بکند در اجراییات این جریان و در پیشبردش ما خوشحال میشویم که همکاری کنیم با همدیگر. فعلا بنا داریم ادامهاش بدهیم حداقل بیست سی جلسه و ببینیم تا کجا میرسد. در این که چه آثاری حتی میتواند روی سن حلقه بیاید، گفت و گویی که میتواند رقم بخورد به ما کمک بکنید. این جریان میخواهیم یک جریان واقعا مردمی و همین جنسی از جنس از بچهها باشد. از همه تشکر میکنم باز هم بابت طول کشیدن قضیه عذر میخواهم. یک نیم ساعتی تاخیر کردیم در کل کار که انشالله دفعههای بعد منظمتر خواهیم بود. در پناه خدا باشید.