بر دارا و سارا چه گذشت؟
در سال ۸۵ اندیشه و طرح به وجود آوردن عروسکهای دارا و سارا به وجود آمد. من این را بهمثابۀ یک صورت مسئله با مدیرعامل کانون پرورش فکری مطرح کردم که ایشان هم پسندیدند و قرار شد من سال ۸۵ یکی از ماموریتهایم تولید عروسکهای متناسب با جامعه اسلامی باشد. آن موقع عروسکها اسم هم نداشتند و طرحی تحت عنوان «عروسک ملی» مطرح شد، که من بعداً اسم دارا و سارا را برای آنها انتخاب کردم.
قبل از اینکه وارد بحث عروسک و عروسکسازی شوم و برای اینکه مجلس و جمع با موضوع مأنوس شود چند تا نکته را عرض میکنم. برای بنده کمّیت جلسه اصلاً اهمیتی ندارد و از اینطور جلسات هم زیاد داشتهام؛ جلساتی که سالن پر بوده یا خالی بوده. آنچه برای بنده اهمیت دارد این است که یک مسئلۀ واقعی و حقیقی طرح شود، سوالاتی که هست پاسخ داده شود و ما در این پاسخگویی به الگویی برسیم که با استفاده از آن به اصلاح شئونات زندگی خودمان بپردازیم.
نکتۀ دیگر این که عروسکهای «دارا و سارا»، شاید از این منظر اهمیت داشته باشد که ما میتوانیم آن را بهمثابۀ یک الگو مد نظر قرار بدهیم. در کشور در حوزههای مهمی همچون عرصههای صنعتی و علمی اقداماتی صورت گرفته و ما به بالندگیهایی رسیدهایم. اما متاسفانه در عرصههای فرهنگی و هنری به گرفتاریهایی برمی خوریم که این گرفتاریها هیچ وقت واکاوی و تحلیل نشدهاند. چرا کشوری که بعد از یک دوره جنگ سخت و فرسایشی، موشک بالستیک ساخته، وارد حوزههای هایتک شده و علیرغم وجود تحریمها در آن حائز رتبههایی هم میشود، ملتی که زخم های دوران دفاع مقدس هنوز روی بدنش هست و بار سنگین غمها و گرفتاریهای بعد از دوران جنگ در زندگیهای اجتماعی خانواده شهدا حمل میشود و بااین همه میتواند به این موفقیتها برسد، در حوزههایی که به نظر میرسد سهل الوصولتر است ضعف دارد؟ مثلا درستکردن یک عروسک خیلی راحتتر از درستکردن موشک بالستیک است. یعنی شما اگر یک موشک انجیل را ببینید، رعبِ این مدار و موتور و امکانات فنی موشک، شما را میگیرد و واقعاً باید به آن ببالیم.
نکتۀ دیگری که در پی آن هستیم، این است که چه میشود در فرآیند فعالیتهای هنری که از جمع ناشی میشود، یعنی جمع باعث بروز آن میشود، دچار چالش میشویم که این هم بخشی از صحبتها و بحث بنده است.
بحث عروسکهای دارا و سارا از یک مأموریت که برای بازدید از نمایشگاه اسباببازی در نورنبرگ آلمان تشکیل شده بود، شروع شد. با توجه به تجربهای که قبلاً در واحد تجسمی حوزۀ هنری داشتم، که خیلی از آثار من در حوزه نقاشی چاپ شد، تمبر شد، موزهای شد و اینطرف و آنطرف هم رفت و بهتبع آن من هم زیاد اینطرف و آنطرف رفتم و سابقه نمایشگاههای خارجی را هم داشتم، در سال 1374 برای اولین بار از این نمایشگاه دیدن کردم؛ نمایشگاهی که در زمینۀ عرضۀ محصولات فرهنگی هم از نظر کیفی و هم از نظر کمّی، نظیر آن را ندیده بودم. بنده خیلی تعجب کردم و واقعا شوکه و مبهوت شدم که دنیا چقدر برای اسباببازی اهمیت قائل است و چقدر شرکتها، کارخانهها، طراحان و هنرمندان مختلف در این حوزه کار میکنند و ما بیخبریم.
علت سفر من این بود که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مدیر سرگرمیهای سازنده شده بودم که این کار مرتبط با حوزۀ بازی و اسباببازی بود. از آنجایی که رشتۀ من در دانشگاه تهران، «طراحی صنعتی» بود و این رشته را در دانشگاهها تدریس میکردم و گرایش به طراحی اسباببازی هم داشتم، این مسئولیت را به من دادند. من هم بهتبع کارم، به آن مأموریت رفتم و در آنجا فهمیدم چه کار عظیمی در دنیا در حوزۀ اسباببازی در حال انجامشدن است. برای مثال، ازلحاظ تجاری و آمار و ارقام، اسباببازی در مرتبۀ سوم درآمد قرار دارد.
نکتۀ مهمی که در این نمایشگاه مدّ نظرم بود، این مسئله بود که همۀ وسعت این نمایشگاه یک طرف قرار داشت، توجه ویژه تمام تولیدکنندگان اروپایی خاوردور و خاورمیانه به تولید عروسک هم یک طرف. سال2000 در نمایشگاهی بودم که یک سوت به صدا درآمد و همه تعجب کردند که این صدا به چه معناست. بعد از مدت کوتاهی اعلام کردند که در آن نمایشگاه یک میلیون آیتم عروسک ارایه شده است. شما توجه بفرمایید که این رقم، تیراژ نیست، بلکه آیتم است. اینها چیزهایی است که شما در رشتههای مربوط به عروسکسازی میتوانید بیابید.
در آن نمایشگاه من دریافتم که قدرت کشورهایی که در حوزۀ صنعت قوی هستند و در دنیا به واسطه صنعت خودشان آقایی میکنند، ریشه در صنعت اسباببازی دارد. ما شاهد این هستیم که هر کشوری در عرصۀ صنعت قدرتمند عمل میکند، در حوزه تولید محصولات عروسکی هم موفق است.
آموزش کودکان و نوجوانان در کشورهای موفق از طریق بازی و اسباببازی، یک اصل مهم است تا آنها را برای آینده علمی و صنعتی که مدّ نظرشان است آماده کنند. این آموزش با چنان ظرافتی انجام میگیرد که بچهها اصلاً متوجه نمیشوند که روی آنها کار آموزشی و تربیتی صورت گرفته است.
من برای اینکه عظمت این نمایشگاه را در مقایسه با نمایشگاههای خودمان نشان بدهم، میگویم که نمایشگاه بینالمللی ما حیات خلوت آنهاست. غرفۀ هشت و 9 نمایشگاه آنها هرساله به اسباببازیهای صنایع ریلی اروپا اختصاص دارد که در حاشیه این اسباببازیها صدها گروه در خاوردور در حال فعالیت و تولید هستند.
من وقتی که به جامعه خودمان توجه کردم، دیدم که هیچ بویی از این اسباببازیها به مشام نوجوانان و کودکان ما نرسیده و هرآنچه در مملکت ما از اسباببازی وجود دارد، با سطح ارزش خیلی پایین است. برای مثال النگ و دولنگ به کودکان جامعه ما میرسد و هیچ وقت ما در کودکی به واسطۀ حضور اسباببازی نتوانستیم بفهمیم که صنایع ریلی چقدر در دنیای امروزه ارزشمند است. در غرب گرایش به آموزش در همۀ عرصهها وجود دارد، اما چون ریل برای اروپا اهمیت خاصی دارد در این حوزه بیشتر کار کردهاند؛ کما اینکه در ارتباط با حوزۀ صنایع خودروسازی نیز همینطور است.
آنها مدلهای دقیق عروسکی هر چیزی را که در دنیای امروز بهمثابۀ مظاهر تمدن و آسایش بشر وجود دارد، برای مقاطع مختلف سنی کودک و نوجوان در حوزههای زیستشناسی، تاریخ، فرهنگ، سلامتی و هنر تولید میکنند. عروسک نیز صرفاً برای مقطع سنی کودک و نوجوان نیست، بلکه برای سنین بالاتر هم میتواند تولید شود. عروسکها گرایشهای خاص خودشان را دارند؛ برای مثال عروسکهای با گرایش انسانی رئال و فانتزی، عروسکهایی که منبعث از فیلم و انیمیشن و سریال هستند، عروسکهای اکشن و ساده و همچنین عروسکهایی که مبتنی بر ساختهای گوناگون پارچهای و چوبی هستند. از عروسکهایی با شخصیت حیوانی و تخیلی که در واقع شخصیت غیر واقعی دارند گرفته تا شخصیتهای گیاهی، یعنی هر چیزی که در طبیعت وجود دارد که در شکل درخت و گلدان و گل است عروسک آن تولید میشود. هر کدام از این تقسیمبندیها با زیرمجموعههای متعدد مواد ساختنی و مخاطبین سنی مختلف عرضه میشوند. یعنی این عروسکها از دو ماههگی که نوزاد میتواند با عروسک ارتباط برقرار کند، با توجه به شئون فرهنگی و اجتماعی خود در دنیا تولید شده و با او هستند. به همین خاطر است که این قدر تنوع در این نمایشگاه وجود دارد.
در نمایشگاه عروسکهای خاصی وجود داشت که جزو برنامۀ افتتاحیۀ غرفهها بودند و من هم که آنجا حضور داشتم دیدم که کلکسیوندارها و شخصیتهای بزرگ دنیا برای خرید آن عروسکها به نمایشگاه آمده بودند، یعنی عروسکهایی با تعداد معدود و با امضا تولیدکننده تولید و عرضه میشد.
حجم زیادی از این اتفاقات و رویدادهای پیش آمده در این نمایشگاه، ذهن من را به خود مشغول کرد و بعد از مدّت کوتاهی که به ایران برگشتم، قیاسی از موقعیت آن نمایشگاه و آنچه در دنیا اتفاق میافتاد و موقعیت و جایگاه اسباببازی و خصوصاً عروسک در ایران کردم. وقتی که درگیر این مسئله شدم، متوجه شدم که واردات اسباببازی از سال85 به بعد در ایران ممنوع شده است و هرچه ما اسباببازی در بازار داشتیم و داریم به صورت قاچاق وارد کشور شده و این یک نکته خیلی مهم است.
چرا با وقوع انقلاب اسلامی قاچاق اسباببازی در ایران رشد فزاینده و تصاعدی داشته است؟ چرا پرفروشترین عروسکها در تهران و مراکز استانها و شهرهای بزرگ ایران عروسک باربی است؟ اینها از نمونه سوالاتی بود که در ذهن من شکل میگرفت. وقتی که من میگویم عروسکهای باربی، نه صرفاً عروسک باربی ساخت شرکت متل، که در واقع باربی اصل محسوب میشود، بلکه کپیهای مختلف با عناوین گوناگون تولید شده است و این عروسکها جزو پرفروشترینها هستند.
و ما در مقابل این عروسکها چه چیزی داریم؟ هیچ چیزی. این برای من خیلی عجیب بود که یک کشوری با این سابقه فرهنگی و تاریخی هیچ جایگاهی در این حوزه ندارد.
ما جایگاه بزرگ و غنی در حوزۀ اسباببازی در گذشته داشتهایم، برای مثال در تپههای مارلی واقع در شمال استان گیلان یک اسباببازی برنزی مربوط به چهارهزار سال پیش پیدا کردهاند که یک گاوی است که چرخ دارد. همچنین دو شی که اکنون در موزه لوور نگهداری میشود در شوش پیدا کردهاند که دو تا اسباببازی است، یک شیر نشسته که جواهر نشان است و دیگری جوجه تیغی با ابعاد هشت سانتیمتری که چرخ و جای نخ دارد تا کودکان بتوانند آن را دنبال خود بکشند. این اسباببازیها مربوط به هفت هزار سال پیش است. ما این چنین سبقه فرهنگی قوی داریم.
در نورنبرگ آلمان یک موزه اسباببازی بود که من از آن بازدید کردم، آنجافهمیدم که قدیمیترین اسباببازی آنها مربوط به هشتاد سال پیش است. من سوال کردم عروسکی قدیمیتر از آن هم در موزه وجود دارد یا نه؟ به من یک نقاشی را نشان دادند که در دست کودکی در کنار مریم مسیح یک فرفره چوبی بود و این قدیمیترین نماد و نمونهای بود که توانستند در موزه اسباببازی به من نشان بدهند.
این اتفاقات در حالی بود که من در شهر نورنبرگ که قلب تمدنی غرب و یک شهر تاریخی اروپای مرکزی است بودم. من میخواهم بگویم که در مقام مقایسه هم بخواهیم ببینیم ما غنی هستیم و در حوزۀ بازی میتوانید به کتاب «راهنمای بازیهای ایرانی»، نوشته خانم ثریا قزل عیار که به کمک یونسکو تالیف شده است رجوع کنید و ببینید در جای جای ایران ما چه سابقهای در حوزۀ بازی و اسباببازیها داشتهام.
در ایران سال 1374 که بنده در جایگاه یک صورت مسئله دنبال جواب میگشتم، در حوزۀ اسباببازیهای صنعتی و عروسکهایی که بچهها با آن ارتباط برقرار کنند هیچ چیزی نداشتیم، نه تنها در بعد از انقلاب اسلامی بلکه در قبل از انقلاب نیز هیچ چیزی نداشتیم. البته ما در حوزۀ عروسکهای نمایشی در تهران قدیم عروسک خیمه شببازی و عروسکهای سنتی مثل عروسک تکم که نمیشود برای آن تاریخ مشخصی رقم زد داشتهایم، یعنی بیش از دو هزار سال عروسک نمایشی تکم وجود دارد که اینها جایگاه خودشان را دارند. من عرضم این است که نه تنها بعد از انقلاب اسلامی که حتی قبل از انقلاب هم توجه به اهمیت عروسک و نیاز به تولید عروسک در کشور احساس نشده بود.
من یک سرفصلی را باز میکنم که اگر در ذهن دوستان بماند اهمیت پرداختن به این موضوع برای دوستان واضح تر میشود. اینکه ما اسباببازی را بهمثابۀ یک فعالیت فرهنگی مثل رمان، سینما، نمایش و شعر میدانیم و در واقع دارای یک ویژگیهایی است که صورتهای هنری دیگر هم میتوانند آن را داشته باشند. چرا عروسک کالای فرهنگی تلقی میشود؟ به این علت که اسباببازیها میتوانند در جهانبینی کودکان اثر بگذارند، به گونهای که در رفتار آنان اثر گذاشته شود و هر پدیدهای که در جهانبینی ما در هر مقطع سنی تاثیر بگذارد به گونهای که رفتار ما تغییر کند، مثل رمان، سینما و قصّه، آن پدیده یک کالای فرهنگی است.
فرد چه یک کودک باشد و چه یک انسان 50 ساله با یک شعر منقلب میشود و این یعنی اینکه شعر یک کالای فرهنگی است. از آنجایی که عروسک یک کالای فرهنگی است، جهانبینی انسان در تعامل با عروسک هم تغییر میکند، به گونهای که رفتارشان نیز متاثر از آن میشود و بر اساس معیارهای فرهنگی آن جامعه میتوانند خلاق، نابغه یا دارای اعتماد به نفس شوند. بنابراین عروسک در یک نظام فرهنگی، خصوصاً جمهوری اسلامی که اساس آن فرهنگی بوده تا سیاسی یک کالای بسیار حساسی است پس چرا اهمیت پیدا نکرده است؟
من پاسخ این سوال را با یک جمله بیان میکنم: «غفلت فرهنگی». ما فکر نمیکردیم که اسباببازی هم بتواند اهمیت داشته باشد. به همین خاطر از سال 85 تا 6سال پیش اسباببازیها به داخل کشور قاچاق میشوند ولی قاچاق محسوب نمیشد، خوب اگر دیش ماهواره بود قاچاق محسوب میشد و طرف را مجازات میکردیم، ولی اسباببازی را قاچاق محسوب نمی کنیم. ما در سال74 به این نتیجه رسیدیم که باید شروع به طرح این مسئله کنیم که باید عروسکهای متناسب با جامعه خودمان داشته باشیم، چرا که عروسکها در صنعت اسباببازی فرهنگیترین کالا هستند و ما اگر بخواهیم ارزشگذاری کنیم، عروسکها خصوصاً عروسکهای با شخصیت انسانی مهم هستند. پرداختن به این مسئله برای ما اهمیت پیدا کرده بود.
من یادآوری میکنم که حضرت امام(ره) بعد از انقلاب در اولین سفر خود به شهر قم در سخنرانی خود برای نشان دادن میزان وابستهگی رژیم شاه به غرب، مثال وابستهگی عروسک را بیان کردند. این بیان امام(ره) برای من شاهکلیدی بود که میتوانستم راه را باز کنم، برای اینکه عروسک باید بهمثابۀ یک امر بدیهی در جامعه ما باشد، اما ما آن را از غرب میگیریم.
دوم این که عروسک شأنیت دارد، بلاتشبیه امام(ره) نفرمودند که این سلطنت به حدّی وابسته بود که شراب را از غرب وارد میکرد، خوب شراب حرام است و متناسب با جامعه اسلامی نیست. حضرت امام(ره) وقتی چنین مثالی میزنند، نظر تلویحی تایید وجود عروسک متناسب با شرایط اجتماعی ما را بیان میکنند. آن زمان من متوجّه شدم که اساساً بعد از انقلاب توجهی که به حوزۀ عروسک شده این است که بسیاری از متدینین آن زمان با توجه به بعضی احتیاطها عروسک را حرام میدانستهاند و خرید و فروش آن را هم در احتیاط قرار میدادهاند.
بعد از اینکه من این سند را به دست آوردم و با توجه به این که بحث آسیبشناسی را داشتم در ارتباط با این که عروسک باربی چی هست که اینقدر آن را میخرند، فهمیدم چه فاجعه بزرگی در جامعه ما خصوصاً دختر بچهها در حال رقم خوردن است. با این وضعیت که زورمان به شرکت متل نمیرسید، شروع به افشاگری و آگاهی دادن به مردم کردیم. بعد از مدت کوتاهی دیدم که با این کار که ما باربی نخریم که نمیشود، دختر بچه که نمی تواند عروسک نداشته باشد، اگر باربی نخریم پس چه عروسکی بخریم؟
به همین خاطر در سال 85 اندیشه و طرح به وجود آوردن عروسکهای دارا و سارا به وجود آمد. من این را بهمثابۀ یک صورت مسئله با مدیرعامل کانون پرورش فکری مطرح کردم که ایشان هم پسندیدند و قرار شد من سال85 یکی از ماموریتهایم تولید عروسکهای متناسب با جامعه اسلامی باشد. آن موقع عروسکها اسم هم نداشتند و طرحی تحت عنوان «عروسک ملی» مطرح شد، که من بعداً اسم دارا و سارا را برای آنها انتخاب کردم.
برای ساخت یک مدل ساختمانی یا عروسکی باید چهار مرحله قبل از ساخت مدل را داشته باشیم، ما در وضعیت و صورتی به طراحی عروسک پرداختیم که حتی یکی از این پیش مدلها را هم نداشتیم. در کارگاه عروسکسازی که تشکیل دادیم، خانم هنرمندی به نام فرزانه بابایی یک عروسک را با گچ طراحی کردند که یکی پسر و دیگری دختر بود که تست لباس آن را یکی با لباس شهری و دیگری با لباس محلی ساختیم.
خبر این اتفاق در یکی از خبرگزاریهای فرانسه پخش شد، که در آن با من یک مصاحبهای شد پیرامون اینکه این عروسک ملی چی هست؟ من آن موقع آمادهگی آن مصاحبه را نداشتم چون ما تازه شروع کرده بودیم. وقتی که شما در مرحله طرح ذهنی هستید و برنامه عملیاتی نشده است، رسانهای شدن آن پروژه یک سم برای کار شما است و خودتان با دستهای خودتان زیرآب آن ایده را میزنید.
من وقتی در این موقعیت قرار گرفتم آمادهگی بیان فلسفه آن را نداشتم و تمام داشتۀ ما یکی سارا با چادر نماز و دیگری دارا با کلاه نمدی بود. در هر صورت این مصاحبه انجام شد و آن بحث نظری که من داشتم هم از فرصت ایجابی وجود عروسک غافل شدیم و هم در حوزه سلبی مورد حمله توسط یک عروسکی به نام باربی قرار گرفتیم، که این دو مطلب در آن مصاحبه مطرح شد و خبرگزاری فرانسه عکس آن دو عروسک را منتشر کرد و آن را مقابل عروسک باربی نشان داد. ما هدفمان آن نبود که با باربی در آن موقع رقابت کنیم. مثل جنگ یک شمشیر چوبی با اف18 بود، ما در آن موقع فقط بیان کردیم که این عروسک باربی در زندگی کودکان ما تاثیر بدی دارد، خبرگزاری فرانسه با شیطنت یا اشتباهی آن را رقیب باربی نشان داد، چون میتوانستند انقلاب اسلامی را مقابل غرب نشان دهند. آن خبرگزاری فرانسه تحت عنوان «جنگ عروسکها» تیتر زدند و آن را تقابل عروسک ملاها با عروسک باربی بیان کردند و در این رابطه شروع کردند به قلم فرسایی کردن.
این با فرض ما خیلی مغایرت داشت، چرا که من عرضم این بود که عروسک انسانی یک نیاز بدیهی جامعه ما است و این نیاز بدیهی لزوماً به معنای ضد بودن نیست که ما آن را طرح کردیم. اگر فرض را بر این بگیریم که باربی نباشد، میشود ما عروسک نداشته باشیم و این در حالی است که فقط عروسک باربی هم نیست، فقط باربی زیادی مطرح شده است. باید در حین حذف شدن این عروسکها جا را برای عروسکهای خودمان باز کنند.
این جریان رسانهای همچون موج از طریق خبرگزاری فرانسه در اروپا و آمریکا، موج روی موج ایجاد میکرد و دقیقا هفته بعد از آن «آسوشیتدپرس» با اصرار زیاد میخواست از ما مصاحبه بگیرد و میگفتند چون شما با خبرگزاری فرانسه مصاحبه کردهاید باید به ما هم خبر جدید بدهید. خبرنگار آسوشیتدپرس من را قسم داد و گفت مدیران من به من گفتهاند که مگر تو مردهای که چنین اتفاقی در ایران روی داده و فرانسویها باید آن را بفهمند. تمام این جریانات در حالی روی داد که ما اصلاً عروسک نداشتیم، فقط دو تا عروسک گچی زشت در آن موقع بودند. من به آن خبرنگار گفتم که من حرفهای خودم را میزنم خودتان میدانید. در مصاحبه با آن خبرنگار آسیبشناسی عروسکهای باربی را مطرح کردم و گفتم که عروسکهای باربی برای جامعه ما مثل اسب تروا میماند. این جمله خیلی مشهور شد که این مطلب را خبرگزاری آسوشیتد پرس زد و همچنین به شکل سوتیتر در مجله تایم هم چاپ شد. این مطلب برای آنها بهقدری مهم بود که در خبرگزاریهای ژاپن، رویترز و دیگر رسانهها هم منتشر شد و موج روی موج ایجاد میکرد.
بعد از تقریباً یک سال و اندی از پژواک خبر عروسکهای باربی و دارا و سارا در دنیا، تازه روی خبرگزاریهای جمهوری اسلامی رسید، یعنی این خبر در کل جهان دور خورد بعد به جمهوری اسلامی رسید. اتفاقاً در یک متنی که خبرگزاری جمهوری اسلامی ترجمه کرده بود، کانون پرورش فکری را «انجمن حمایت از کودکان پرورشی» معنا کرده بودند. گفتم توی خبرنگار نمیدانی که کانون پرورش فکری یعنی چه؟ میگفتند که روابطعمومی شما ضعیف عمل کرده و باید ما را هم دعوت میکردید تا این خبر را کار میکردیم. گفتم وقتی که این مسئله مطرح شد شما هم بودید فقط شما اهمیت ندادید. میگفتند که شما باید برای ما وقت بگذارید و به جامعه ایران این مسئله را بگوید. من هم همان صحبتها را مجدداً بیان کردم و منتشر شد. دقت کنید چه اتفاقی افتاد. خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران اولین تیتری که برای عروسکهای دارا و سارا زد این بود که «صدای بمب دارا و سارا از غرب به گوش میرسد». من آن قدر ناراحت شدم که ما راست راست راه میرویم میگویند شما بمب گذارید حالا شما این کار فرهنگی را این گونه مطرح کردید؟
این اولین خبری بود که از خبرگزاریهای جمهوری اسلامی کار شد. ببینید من اصلاً کار خاصی نمیخواستم انجام دهم فقط با یک تصور ساده و بدیهی میخواستم عروسک بسازم. در این شرایط کار سنگین وجدی من این بود که با یک تصور ذهنی عروسک تولید کنم.
بعد از یک تحقیق کوتاه متوجه شدیم که دانش فنی عروسکسازی در ایران در حد صفر است. به سراغ یکی از شرکتهایی که تولید کننده عروسک بود رفتیم و گفتیم که میخواهیم یک عروسک را از صفر تولید کنیم به نوعی که تمام مدلسازیها آن با ما باشد. گفتند که نه، ما همین عروسکی که الان در حال ساخت آن هستیم را ادامه میدهیم. به این دلیل که آنها هیچ وقت علمی عمل نمیکردند کیفیت در ساخت هم نداشتند و موفق نبودند و برای کسب دانش فنی هزینه نکردند.
رفتیم سراغ کسی که دستگاه پخت عروسک داشت. بدین صورت که مادهای به صورت خمیر به قالب تزریق میشود و در کوره میچرخد تا بپزد تا خمیر به دیواره قالب بچسبد و چون در اوایل خیلی نرم است با یک مکش از یک محفظۀ کوچک آن را در میآورند. این عمل مثل درست کردن کیک در منزل است که باید مواد آن به مقدار باشد، و به حد خاصی هم بپزد.
وقتی که دیدیم با یک قالب تقلیدی غربی عروسک میساختند و اغلب هم قالبها دست دوم بود و مناسب کار ما نبود، از آن جدا شدیم. شرکت بعدی که ما سراغ آن رفتیم گفتند که ما این کار را برای شما انجام میدهیم و مدیر آن کارخانه آقای وفایی بود. بعد از این که ما مسئله را مطرح کردیم، پسرش را صدا زد و گفت اگر لازم باشد که این کارخانه را آتش بزنی تا عروسک دارا و سارا تولید شود، من این اجازه را به تو میدهم. او برای ساخت این عروسک این قدر جدی بود.
ما با آنها قرارداد بستیم و با زحمت زیاد توانستیم موی عروسک را وارد کنیم. بعد از مدتی دیدیم که مشکل یکی و دو تا و ده تا و صد تا نیست، اصلاً مشکل اساسی است و از اساس در ایران تجربه عروسکسازی از مدل گچی تا به مدل مومی و در نهایت به وکس، وجود ندارد. برای مثال جهت ساخت وکس باید یک دستگاه خاص وجود داشته باشد تا چند میلیمتر موم را شکل بدهد که کار مشکلی بود. ما با این مدیر کارخانه شروع به کار کردیم، گفت که این باید از موم باشد. موم بردیم گفت باید وکس باشد و خلاصه ما فهمیدیم که باید با آزمایش و خطا با این آقا جلو برویم. نزدیک به سه سال وقت ما صرف این کار شد که در آخر سر هم نتوانستیم این عروسک را تولید کنیم. ما متوجه شدیم که دانش فنی ساخت عروسک بیش از چیزی بود که ما تصور میکردیم و در این فاصله که ما عروسک نداشتیم همه جای دنیا حرف از این عروسک بود.
یکی از مسائلی که باعث ایجاد موج خبری جدید شد این بود که جنگ بوسنی و هرزگویین تازه تمام شده بود و جامعه بوسنی، جامعه داغداری بود و با ظلمی که به مسلمانان شده بود خبر رسید که مسلمانان بوسنی و هرزگویین ملهم از عروسکهای دارا و سارا (که هنوز وجود نداشتند) گفتهاند که هم مثل ایرانیها به جای عروسک غربی میخواهیم عروسک بومی داشته باشیم.
آنها عروسک را ساختند و وارد بازار کردند. من حدود شش ماه دوندگی کردم تا از طریق وزارت امور خارجه بتوانم این عروسکها را ببینم که بفهمم آیا واقعا این اتفاق افتاده است یا نه؟
بعداً متوجه شدم یک انجمن از زنان داغدار و بیسرپرست در بوسنی شکل گرفته و ملهم از جمهوری اسلامی و عروسکهای دارا و سارا یک عروسک درست کردند به نام امینا که همان صفت خانم فاطمه زهرا(س) امینه است که اسم هم یک اسم اعتقادی است. این عروسک را با یک نوار کاست و کتابچه وارد بازار کردند تا وابستهگی به عروسکهای غربی نداشته باشند.
در همین ایام یک انجمن به نام جامعه انقلاب مصریها هم اعلام کرد ما هم ملهم از ایرانیها میخواهیم عروسک بسازیم. این عنوان هم در خبر بود که ما عروسک بومی خودمان را به نام منصوره تولید میکنیم که البته به سرانجام هم نرسید.
باز این اتفاق و این موج و جریان در حوزه خلیج فارس به وجود آمد که ما میخواهیم عروسکی درست کنیم به نام لیلا که این نیز به عروسک فولا که شکل بدلی عروسک باربی است منجر شد. به شکلی غربیها این منطقه را دور زدند و باربی را یک مقنعه و نماز سر کردند و دادند و همراه همان عروسک همان سایز عروسک باربی و همان لباسها هم داده میشد، این مسایل دائما مشکلات ما را دامن میزد. چیزی که به ذهن ما میرسید این بود که ما نتوانستیم عروسک دربیاوریم پس باید حداقل نامش را زنده نگه داریم. وقتی ما در حال طراحی عروسک بودیم برای جا افتادن آن هم فکر کرده بودیم. برای مثال شعر و قصه و انیمیشن و مجموعهای تحت عنوان لباس و تی شرت دارا و سارا و از این تیپ کارها که حدود 15 صفحه میشد کار کرده بودیم.
ما یک تقویمی برای عید نوروز طراحی کردیم که روی آن عکس دارا و سارا بودند. تمام تصویرسازیها را استاد قاضیزاده انجام داده بود و نقاشی این کار را هم ایشان انجام داد. ما سال بعد هم نتوانستیم عروسک را در بیاوریم و به همین دلیل باز هم تقویم درآوردیم.
تحت فشار کاری عجیبی بودیم که چطور باید تولید کنیم. شروع کردم به جمع کردن مطالب و مطرح کردن این مسئله بین دانشجویان و جمع کردن طرحهایی که تم آنها لباس مشاغل بود که ما لباسهایی با گرایش به حجاب و مشاغل درآوردیم و سعی کردیم به نوعی سبک زندگی سالم را نشان بدهیم، مثلا دارا در حال سفالگری را نشان دادیم و سارار با لباس فضانورد نشان داده شد که با این کار میخواستیم نشان دهیم که زنان هم میتوانند فعال علمی باشند، از این تمها خیلی استقبال شد.
معمولا تقویمهایی که سازمانی هستند روی دست میمانند ولی ما با قیمت خوب تقویمهایمان را فروختیم. ما مجموعه شعرهایی را سفارش دادیم که کاست آن ساخته شد و ما این فایل صوتی را تبدیل به سیدی کردیم، برای اینکه آن زمان نوار کاستی وجود نداشت.
ما از لحاظ اجرایی به بنبست رسیدیم و نتوانستیم عروسک را به یک سطح تولید کیفی رضایتبخش در بیاوریم، چون آقای وفایی قطعات عروسک را ساختند ولی روی هم سوار نمیشد و پاها با هم برابر نبود و مشکلات دیگر اینچنینی وجود داشت. ما برای ساخته شدن عروسک مجبور شدیم یک تغییراتی هم در آن بدهیم که به همین دلیل نسل اول عروسکها چیزی نبود که ما میخواستیم. آقای شیرینفروشان مدیرعامل وقت چون تحت فشار رسانهای بود یعنی باید به آبدارچی دم در تا دفتر مقام معظم رهبری پاسخگو میبود، پیشنهادی داد که با رسانهها با صداقت صحبت کنیم و بگوییم که ما نتوانستیم عروسک را تولید کنیم، چون حیثیت این عروسک دیگر کانون پرورش فکری نبود، بلکه ملی و جهانی شده بود.
اسرائیل درباره این عروسکها در رادیو اسراییل واکنش نشان داد و در مقابل عروسکهای دارا و سارا موضعگیری کرد و گفت ما در مقابل عروسکهای مسلمین جهان میایستیم. این اولین نقل قولی بود که نشان میداد دارا و سارا ملی نیستند. اسرائیلیها یک عروسک ساختند و اسم آن مخفف شمعون بود و بنا بر فقه خودشان عروسک آنها نه تا انگشت داشت و کف دستهای آن را که فشار میدادند، اوراق تورات را میخواند و عکس آن را هم منتشر کردند که البته خیلی هم زشت بود.
از عکس العملهای عجیب و غریب این بود که در واتیکان یک نشریه رسمی که منعکس کننده آمار مسیحیت است یک خبر و یک تحلیل برای عروسکهای دارا و سارا نوشت. در آن نشریه نوشته بود که ایرانیها اقدام به ساخت عروسکی کردهاند که برخلاف باربی که عروسکی بیحیاست، عروسک سارا سراسر پوشش باحیاست و عکس با چادر نماز سارا را انداختند. در تحلیل دومشان حرف بلندتری را زدند و گفتند این که رهبر جمهوری اسلامی حرکت به سمت تمدن اسلامی و شکوفایی تمدن اسلامی را وعده داده بودند ما الان نشانه آن را میبینیم. دیدیم که این دیگر دارد خیلی جدی میشود. در هر صورت این نظر پیش آمد و مطرح شد که ما در یک مصاحبه مطبوعاتی حقیقت امر را بگوییم که فشار رسانهای از دوش ما برداشته شود. در همان جلسه من عرض کردم که چرا شما در زمینه تولید این عروسکها در خارج از کشور فکر نمیکنید. کارهای نرم افزاری عروسک را ما انجام دادهایم چه اشکالی دارد ما هم مثل خیلی از کشورهایی غربی محصولات خودمان را در کشورهای دیگر تولید کنیم. البته بعداً قدری هوشمندانهتر فکر کردیم و تصمیم گرفتیم این کار انتقال تکنولوژی هم باشد. این اتفاقات مربوط به سال78است.
مجوزها برای تولید گرفته شد و ما درگیر امور تولید شدیم و اصلاً ذهن من به سمت چین نمیرفت و میدانستیم با سابقهترین کشور در اروپا، ایتالیا و شهر میلان است. به همین دلیل شهر میلان را شهر عروسکها هم میگویند. یک بازرگان متدین و انقلابی را خود آقای شیرینفروشان معرفی کردند و من ایشان را توجیه کردم و ابعاد و ویژگیهای عروسک را گفتم. ایشان گفتند من در جریان جنگ چیزی نبوده که ایران نیاز داشته باشد و من وارد نکرده باشم، اتفاقا دفتر آن تاجر هم در شهر میلان بود.
نزدیک به یک سال این فرد با تولیدکنندهگان عروسک رایزنی کرد. هیچ شرکت اروپایی حاضر به تولید عروسکهای ما نشد و فهمیدیم که موضعگیری در برابر دارا و سارا تقابل دو جهانبینی شده است. خود تاجر آمد و در یک جلسه با یک شرمندهگی گفت: من برای اولین بار نتوانستم یک پروژه را پیگیری کنم. گفتم بیایید روی امکانات شرق کار کنیم. با یک تاجر ایرانی در دبی که مشغول تجارت اسباببازی بود و اصالتاً هم بندرعباسی بود صحبت کردیم و دیدیم که میتوانیم با این فرد همکاری کنیم. ما با کمک ایشان یک کارخانه در هنگ کنگ به نام« best toys»پیدا کردیم. این مربوط به اواخر سال79 بود که به این نتیجه رسیدیم.
سال79 به فاصله کمتر از دو ماه عروسک روی میز من بود. با چهار سال دوندهگی نتوانستیم به این نتیجه که الان رسیده بودیم، برسیم و حالا بعد از دو ماه نمونه اولیه عروسک دست ما بود. با چندین بار وارسی کردن دیدیم که تقریباً خوب است. ما توانستیم با یک حد نصاب کیفی عروسک را تولید کنیم. سال80 عروسکهای دارا و سارا وارد بازار ایران شد. ما در قالب یک بروشور فعالیتهای پنج ساله خودمان را منتشر کردیم و درباره این که چرا اینها دو قلو هستند؟ چرا این شکلی هستند؟ و این شکل سوالات را توضیح دادیم.
در جریان این کار یک انرژی زیادی از ما گرفته شد. ما در پی یک شخصیتسازی کامل بودیم، ولی متاسفانه ما با شروع سخت و خوبی که داشتیم، ادامۀ بسیار بدی داشتیم. اینها نکاتی است که شما باید در این حلقه هنر مدّ نظر داشته باشید.
در ادامه وسوسهها شروع شد. من گفتم که این عروسکها باید زیر قیمت متعارف و کمتر از ده هزار تومان عرضه بشوند. مدیرفروش طمع کرد و گفت دارا و سارا را همه میشناسند و نمی گوییم بیست هزار تومان، ولی دوازده هزار تومان میفروشیم. من گفتم که این قیمت حتی برای من مدیر هم زیاد است. کمکم شکاف و فاصله به وجود آمد و یک پروژۀ ملی و حیثیتی تبدیل به یک پروژۀ اقتصادی شد. راجع به تولیدات جنبی یک کارگروهی تشکیل دادم و گفتم ناظر کیفی دارا و سارا از لباس محلی گرفته تا آرم و برند که در هر محصولی امکان ارائه آن است، باید قادری نظارت کند. دارا و سارا به بازار میآمد و بوی کباب خوش آنها به سرمایهگذاران رسیده بود و آمده بودند کانون که روی این پروژه سرمایهگذاری کنند. وقتی که ما تلاش میکردیم همه از ما فرار میکردند، اما الان همه آماده همکاری بودند. این اتفاق ایرادی هم نداشت چون تولید عروسک کار کانون پرورش فکری هم نبود، اما نظارت را قطع کردند و نگذاشتند من نظارت کنم. در این فاصله چون به حیثیت کانون برمیخورد شاید سه بار خواستم استعفا بدهم، چون هر چیز با برند دارا و سارا و با هر کیفیتی وارد بازار میشد.
ببینید چه اتفاقی روی داد. اسم دارا و سارا که قرار است شخصیت انقلاب اسلامی را معرفی کند روی کاغذ کادویی افتاد که عکس سارا روی آن هست، درخت بابانوئل هست و خیلی چیزهای دیگر.
گفتم چرا این کار را میکنید؟ گفتند بازار میطلبد. روی دمپایی عکس دارا و سارا را زدند. توی یک جلسه مدیربازرگانی وقت به من گفت که من وظیفه دارم که پول وارد کانون کنم و اگر لازم باشد عکسها را روی لگن بچهها هم بزنم این کار را میکنم، که من در آن جلسه تند صحبت کردم و جلسه بههم خورد.
شما از بیرون همه ما کارکنان کانون پروش فکری را یکی میبینید، ولی در داخل جهانبینیها اینگونه است. بخش خصوصی و رانتخوارهای کثیفی در حاشیه دارا و سارا شکل گرفت که من نمیتوانم اسم اشخاص را بیاورم. با هر روش به جان این پروژه افتادند، که بعد از دو سال یعنی سال 82 به بعد دست من را از پروژهی دارا و سارا از کتف قطع کردند. این در صورتی بود که بهخاطر سابقهی هنری من همه فکر میکردند این پروژه مربوط به قادری است. این کار ضعیف، کار قادری است. خلاصه در هر صورت ممکن دله دزدیهایی در حاشیه این پروژه و محصول شکل گرفت. آن روند رو به رشدی که من قبلاً هم عرض کردم، نزدیک به دو سال بازار لوازم التحریر را گرفت و بازار ملهم از دارا و سارا بود. دارا و سارا که در جایگاه یک برند، با یک بازه زمانی کوتاهی شکل گرفته بود، بازار را تحت تاثیر قرار داد و این اتفاق میتوانست خیلی وسیعتر باشد.
این اتفاقات علیرغم این است که من در سال82 به همراه مدیرعامل و دو نفر از اعضاء هیئت مدیره خدمت مقام معظم رهبری در یک جلسه خصوصی رسیدیم. قبل از این جلسه اعضاء دفتر آقا گفتند که شما خیلی خاطرتان عزیز است، چون که آقا نزدیک به دو ماه به خاطر دیسک کمر در استراحت بودند و اولین دیدار بعد از دوماه گروه شما است. ما از هفته قبل مجموعه عروسکها را به بیت فرستاده بودیم که آقا ببینند.
ما خدمت ایشان رسیدیم که ایشان هم خیلی از ما تشکر کردند و من فهمیدم ایشان بنده را از حوزۀ هنری میشناختند و گفتند که از قضا این عروسکها خیلی قشنگ هستند و کار خوبی هم شده و امیدوارم که بهتر هم بشوند. ایشان خواستند که مسائل مربوط به دارا و سارا را مطرح کنیم، من هم دو تا مسئله را در آن جلسه با ایشان در میان گذاشتم. یکی این که چون از کشورهای حاشیه خلیجفارس خیلی به ما رجوع میکردند که عروسکهای دارا و سارا را به آنها بدهیم تا در منطقه، با اسامی خودشان ارائه کنند، گفتم که شما اجازه این کار را میدهید؟ ایشان بلافاصله گفتند که نه، من این اجازه را نمیدهم. چون جریان فرهنگی حوزۀ خلیجفارس جریان فرهنگی غرب است و اگر شما این عروسکها را به آنها بدهید این عروسکها سریع استحاله میشوند. ایشان یک حکم ولایی به کانون دادند که کانون موظّف است عروسکهای دارا و سارا را در داخل کشور و اقسا نقاط دنیا با نام دارا و سارا توزیع کنند. من خیلی شارژ شدم چون یک دستور چارچوبدار و قرص و محکم ایشان دادند.
پدر من را سر اسم دارا و سارا درآوردند. حتی مدیر بالادست من میگفت قادری نفوذی اسرائیل است که اسم اینها را دارا و سارا گذاشته است. من بعداً اینها را فهمیدم و فقط ترکش آنها به من میرسید. تا اینکه خود آقا گفتند که از قضا اسم خوبی دارند که خود آقا هم این اسم را تایید کردند. انگار که یک وزنه پنج تنی را از دوش من برداشتهاند و بعد از آن دیگر به احترام رهبری کمتر من را اذیت کردند. شما فکر میکنید چه اتفاقی افتاد. من سوال دومم این بود که اولا من میدانستم کانون مشکل مالی دارد چون هیچ ردیف بودجه ارزی ندارد و اگر بودجهای هم دارد به خاطر دریافت جوایز کتاب و انیمیشن است و این پروژه سود خوبی داشت. خوب به ایشان عرض کردم آقا کانون پرورش فکری برای انجام چنین کارهایی فقیر و ضعیف است. ایشان فرمودند که مشکل کانون با کمکهای موردی حل نمیشود. در دفتر آقا کسی بود که گفتند بنویسید مشکل بودجه کانون از سازمان برنامهریزی بودجه حل شود. این جزو آرزوهای ما بود، چون از سرمنشا، بودجۀ کانون را ضعیف میدیدند.
زمان شاه در تهران دو سازمان بودند که بالاترین حقوق را میداد؛ شرکت نفت و کانون پرورش فکری.
یک خانم میگفت به این علت آمدم کانون پرورش فکری که حقوق آن از شرکت نفت بیشتر بود. کانون سال50 در میرجاوه دستگاه ویدئو داشته است، یعنی نمایش فیلم در نقطهی صفر مرزی داشته. این چیزی شبیه افسانه بود، البته چون میخواستند با بالاترین کیفیت هنری-که خود فرح هم پیگیری میکردند- فرهنگسازیها انجام شود. بعد از انقلاب کانون کلاً توسری میخورد. اما نکته ظریفی که آن روز آقا گفتند و برای من خیلی جالب بود بعد از این که صحبتها انجام شد و خواستیم برویم، آقا برگشتند و گفتند که تمام عروسکهایی که آوردهاید برگردانید. این برای من خیلی مهم بود، چون وقتی یک کالا و جنسی تعریف نشده باشد خود آن ممکن است زمینه مفسده به وجود بیاورد و هر کسی ممکن است دخل و تصرف در آن داشته باشد. ایشان فرمودند هرآنچه آوردهاید ببرید. خوب این خودش یک درس بزرگ بود، از این بابت که ایشان به چه جزئیاتی توجه میکنند.
امروز من خیلی صحبت کردم و خیلی هم فشرده مطالب را گفتم. مشکلات ما برای ساخت دارا و سارا خیلی بیشتر از اینهاست که گفتم و دلم میخواست که اینها را مطرح کنم تا شما بدانید. خصوصا نسل اول و دوم عروسکها خیلی سنگین بود و قابلیت حرکت نداشت. به مجرد اینکه اولین نمونۀ آن دست من رسید نقشه اصلاحی آن که مفاصل از درون بیاید و حجم مفاصل را حذف کردم تا عروسک سبکتر شود. این نقشه به یک شرکت معتبر رفت و نمونهسازی شد. من رفتم و نمونه را گرفتم تا به ایران بیاوردم. در آنجا قسمتی را خالی گذاشتیم چون میخواستم یک برد صوتی در داخل آن نصب کنم.
مفاصل از روی بدن آمده بود، به همین دلیل دامنه حرکتی عروسکها خیلی افزایش پیدا کرد و بهراحتی روی یک پا میایستاد. این خیلی کار خوبی بود که عروسک هم روی زانو و هم روی محور دو پا حرکت کند و من در جایگاه کسی که طراحی صنعتی خوانده بود چهقدر ذوق میکردم که مواد را چطور با هم تزریق میکنند. یک قسمت از عروسک را اگر بشکافید دیگر پینیسی نیست ،بلکه بالشتک هواست تا سبکترشود. پس ما دو تا مشکل حرکتی و سنگینی عروسک را حل کردیم که حدود 25درصد این عروسک سبکتر شد.
قالبها هم طراحی شد و اصلاحاتی روی قالب انجام شد. وقتی که دو لبه قالب را میخواستند پرس کنند از روش خاصی با امواج مافوق صوت استفاده میکردند، من آن را تغییر دادم تا با پیچ و مهره انجام شود چون من پیشبینی کرده بودم که ما میخواهیم در آن برد صوتی بگذاریم. همه این کارها انجام شد من نمونه را گرفتم و به تهران آوردم اما هیچ وقت این عروسک تولید نشد.
در تمام این سالیان تلاش کردم، نامهنگاری کردم و خواهش کردم حداقل قالبی که طراحی شد به ایران منتقل کنید، بالاخره پول بیتالمال است. انگار نه انگار، کانهو با دیوار صحبت میکنید . این جزو سوالات عجیب من است که چرا این قالبها همان خارج ماند؟
بحث نسل بعدی عروسکهای سی سانتیمتری پیش آمد که ما ابعاد آن را تغییر دادیم و زمانی این وارد بازار شد که هیچ نوع تبلیغات رسانهای هم برای این عروسک نداشتیم. با این حال استقبال شایانی از این عروسکها شد. این در صورتی است که ما در شورای نظارت بر اسباببازی هستیم. شاید سالی حدود پانصد شخصیت عروسکی وارد کشور میشود، حالا تیراژ آن بماند. یعنی هر چه در دنیا عروسک تولید میشود وارد کشور میشود. این که این عروسکها در این حجم مشتری خاص خود را دارد، همیشه برای من جالب بوده است. حال قریب به 4 سال است که عروسک دارا و سارا تمام شده و تولید نمیشود. به چه دلیل؟ به خاطر کجفهمی و درک ناقص، که زشت است که ما عروسک ملی خودمان را درچین تولید کنیم. خوب بفرمایید خودتان تولید کنید. اگر امکان تولید در داخل بود که ما ده سال پیش تولید میکردیم. مدیریت عوض شد و مدیریت جدید آمد و فکر کرد که خدا به ایشان قدرت ویژهای داده است. من حدود 15 سال عمر خودم را صرف این کار کردم، اگر ما تکنولوژی هم وارد کنیم ده سال طول میکشد که نیروی متخصص فقط برای آرایش عروسک داشته باشیم. واقعه دوختن موی عروسک مهارت خاصی میخواهد. در مدل مو یک دانش خاصی لازم داریم که باید این دانش منتقل بشود، تجهیزات و نیروی خاص لازم دارد. همه این موارد که انجام شود تازه ده سال بعد میتوانیم به تولید خوب برسیم. هر قسمت از بدن عروسک باید با مواد خاصی ساخته شود که آن هم نیاز به دانش فنی خاص دارد و مواد اولیه آن نیز مواد پرهزینهای هستند.
این عروسکهای ایرانی که میبینید بوی گازوئیل میدهند، به دلیل گرانی مواد اولیه است که گازوئیل را جایگزین مواد اصلی ساخت عروسک میکنند و این مواد، شیمیایی و مضرند. من این مطلب را به همین راحتی نفهمیدم، بلکه با چهار سال رفت و آمد، متوجه این امر شدم. با این شعار که «ما میتوانیم» نمیشود تولید در خارج را متوقف کرد. بله ما میتوانیم در آن حوزهای که اختیار و وقت و انرژی برای آن میگذاریم و سرمایهگذاری میکنیم، عمر جوانهایمان راصرف میکنیم، به بالندهگی برسیم. برای مثال با صرف این هزینهها به موشک بالستیک رسیدیم و بعد از آن که به دانش نظری آن دست پیدا کردیم، در قطعات هم به خودکفایی رسیدیم. اما در این حوزه، ما این کار را نکردیم. چرا ما باید جوگیر شویم و شعار بدهیم و این شعار را به همه چیز تعمیم دهیم؟ این هم از آن مواردی است که به پروژه لطمه زد و چهار سال دختربچههایی که متقاضی عروسک هستند عرضهای نمیبینند. اینکه من میگویم متقاضی هستند بدین دلیل است که من به کتابخانهای در گنبد کاووس رفتم. (ما عروسکهای دارا و سارا را به کتابخانهها هم امانت میدهیم) مربی کتابخانه تعریف میکرد یک روز دیدم که از رو به روی در که خیابان معلوم است یک انبوهی از بچهها از خیابان وارد کتابخانه میشوند. نفر اول که جلو بود عضو کتابخانه بود و او را میشناختم. از آن سوال کردم که اینها کی هستند که با خودت آوردی؟ گفت که اینها دوستان من هستند که دیدند من عروسک دارا و سارا را امانت گرفتم همه آمدهاند که عضو کتابخانه شوند تا عروسک امانت بگیرند. این مورد در بیشتر کتابخانهها اتفاق افتاده است و مردم گنبدکاووس هم به خاطر زمینه مساعد، فقیر نیستند که بگوییم چون فقیر هستند دستشان به عروسک نمیرسد پس عضو کتابخانه میشوند تا عروسک بگیرند.
دارا وسارا مخاطب خودش را پیدا کرده بود و تاثیرات خودش را گذاشته بود. نزدیک به 15 کتاب قصه دارا و سارا چاپ شد و همهگی تجدید چاپ شدند. این ظرفیت که داشت خیلی خوب پیش میرفت عوامل بداندیش و بدفهم آن را متوقف کردند. یک طوری شد که مثلاً من را که از موضع دارا و سارا میشناسند طعنه میزدند. آقا نشان افتخار که نمیدی حداقل تف هم نکن. این کجفهمیها هنوز هم ادامه دارد و من از آنجا فهمیدم مومن نیستم که آقا رسول الله فرمودند: مومن از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود. من چون دو بار از یک جا گزیده شدم، فهمیدم که جزو مومنین نیستم.
سه سال پیش پروژۀ دیگری تحت عنوان عروسک عمو نوروز را برای کانون تعریف کردم. من برای این عروسک جوگیر اساتید و برنامههای عید نوروز هم نبودم. چون آدم تجربهداری در این حوزه هستم، میدانم که کجای فرهنگ ما لازم است بسط داده شود؟ کجای فرهنگ ما لزومی به بسط ندارد؟ من در یک آسیبشناسی متوجه شدم که مجرای مسیحیگری در ایران، عروسک بابانوئل است، که مربوط به درخت کریسمس است. دنبال آن را گرفتم. من اصولاً از دید بچهها آسیبشناسی میکنم که چه آرزویی دارند؟ چه چیزی آنها را شاداب میکند؟ چه چیزی آنها را غمگین میکند؟ در این حین من متوجه شدم که یکی از مجراهایی که بچههای ایرانی در کشور ایران مسیحی میشوند جشنهای کریسمس و عروسک بابانوئل است. رفتیم ببینیم بابانوئل کیه؟ درخت کریسمس از کجا آمده است؟ دیدیم که ریشه این کاراکترها و شخصیتها به 140 سال بیشتر بر نمیگردد که اتفاقاً به مناطق اسکاندیناوی هم برمیگردد. اما منشا تاریخی اینها عمو نوروز خود ماست. درخت کاج کریسمسس درخت سرو ایرانیهاست. بابانوئل، عمو نوروز ایرانیهاست. این شخصیت ترجمه شده، دور زده و بر محفل مسیحیت نشسته و از راه اعتقادی هم گذر کرده و دوباره بر ما حمل شده است. این قدر شعور داشتیم فهمیدیم حالا نمیشود که دور بزنیم بگوییم بابانوئل نخرید. یا درخت کریسمس نخرید.
در خیابان میرزای شیرازی که کانون پرورش فکری هم آنجاست، اسباببازیفروشی زیاد وجود دارد و اهل مذهب مسیحیت هم هستند. من به خاطر اینکه کارم در این حوزه است با بعضی از آنها رفیق هستم. چند سال پیش سراغ یکی از آنها رفتم و گفتم که موسیو الحمدلله شب عید خیلی کسب پر رونق دارید. برگشت به من گفت که از صدقه سر شما مسلمانان. چون این قدر که من به شما(مسلمانان) درخت کریسمس میفروشم به هم قطارهای خودم نمیفروشم. مزه تلخ، این است. این واقعا گریه دارد. اگر کنه این مطلب را شما پیش بگبرید به کجا میرسید؟ خوب ما هم میرویم شخصیت عمو نوروز که برای مردم بستر فرهنگی دارد و نیازی به تبلیغ ندارد کار میکنیم و تنها چیزی لازم دارد یک مصداق بیرونی عروسکی است.
این پروژه بدتر از پروژهی دارا و سارا در نطفه خفه شد. دوباره با همان داستانهای اول گفتند که هر چیزی که به جشنهای نوروزی برگردد منشا آن تاریخ یهود است. باور کنید من گفتم که وقتی ائمه ما در عید نوروز که ایرانیها در کوفه زیاد بودند، به نوروز احترام میگذاشتند. خود امام خمینی(ره) بعد از سال57 که ملت این همه رنج کشیده بود مردم میگفتند آیا امام این روز را جشن میگیرند؟ دیدیم که امام(ره) این روز را با گل محمدی و لباس نو آمدند وپیام نوروزی دادند. این یعنی چی؟ یعنی این که ما مسلمانانی هستیم که به نوروز احترام میگذاریم. بعد از این که من این روایات را مطرح کردم، گفتند که این روایات که اسرائیلیات است. دوم این که امام مگر معصوم بوده؟ خوب الحمدلله این آقایی که این حرفها را میزدند از مجموعه حذف شدند. مسول جدید همه مسایل را درمورد دارا و سارا میدانستند و من میدانم که اگر بخواهم عروسک دارا و سارا را یا عمو نوروز را در خارج بسازم میتوانم و خودم آنها را طراحی میکنم. من مجوز تولید را گرفتم، ولی آدمهایی که من نمیفهمم که نفهم هستند یا خط میگیرند نگذاشتند. من به نگاه توطئه هم حساس هستم و میگویم که در حوزۀ فرهنگی نمیتوانیم مثل حوزه موشکی پیشرفت کنیم، چون دشمن در حوزۀ فرهنگ بیشتر نفوذ کرده است و بیشتر مانع ایجاد میکند. دوستان حلقه هنر حواستان باشد من این حرفها را زیاد زدم فقط این نکتهای را که میگویم حواستان باشد باید روابطتان با هم شفاف باشد. از یکدیگر نفعپذیر باشید. اشکال اگر بینتان رفع نشود، همان اشکال تبدیل به فتنه میشود. هر اشکالی وجود دارد باید صاف شود، مگر این که نفسانی شود که اگر حب و بغض و حسادتی هم هست آن را دور بریزیم.
سوالاتی که در جلسه مطرح شد:
– شما که نمایشگاههای مختلف را دیدید آیا عروسکهایی وجود داشتند که قبلا فیلمشان، انیمیشن یا داستان آنها ساخته نشده باشد؟ من فکر میکنم که پروژه دارا و سارا به جای قدم اول، قدم سوم یا چهارم را برداشت، به همین دلیل بازاریابها مجبور به تبلیغات از روشهای دیگر شدند.
قادری: اگر یادتان باشد یک سال پیش حضرت آقا در جلسهای که با شورای عالی انقلاب فرهنگی داشتند، یک بخشی از صحبتهای خود را به حوزه عروسک و اسباببازی و دارا و سارا اختصاص دادند و اینکه این پروژه خوبی بود اما به دلیل عدم پیوست فرهنگی شکست خورد. به نظر من اینطور نبود، من پسر آقا را در جلسهای دیدم و از ایشان خواهش کردم که سلام بنده را به آقا برسانند و از طرف من به ایشان بگویند که دارا و سارا به دلیل عدم پیوست فرهنگی شکست نخورد، دارا و سارا فدای هوای نفس شد. دارا و سارا فدای سوء مدیریت شد و ما تا این را نپذیریم همین وضعیت فعلی هست که هست. وگرنه دلیلی وجود ندارد با این که قیمت عروسکها بالا بود و خیلیها نمیتوانستند بخرند در کمتر از دو سال نایاب شد. بازار لوازم التحریر دو سال در دست دارا و سارا بود و از قِبَل این خیلیها پولدار شدند.
مگر ما کتاب قصّۀ دارا و سارا را چاپ نکردیم، مگر شبکه دو سریال آن را نساخت، مگر موسیقی آن ساخته نشد، مگر گیم آن را تولید نکردیم اینها کار فرهنگی نیست؟ چرا ماندگار نشد؟ چرا ما نباید یک اتفاق خوب را تبدیل به جریان کنیم؟ این نتیجه سوء مدیریت است.
در نظام آموزش مدیریتی که کاملا برگرفته از نظام مدیریت غربیهاست، یک مولفههایی بیاورند، یک شئون اخلاقی و اعتقادی را هم اضافه کنیم. اگر یک نفر مدیر متخصص و خوبی باشد، اما با تقوا نباشد به جامعه لطمه میزند، کما این که سوء مدیریتها هنوز در حال شکلگیری است.
اولا پروژۀ دارا و سارا از لحاظ فرهنگی خیلی موفق بود و به دلیل سوءمدیریت، از لحاظ اقتصادی شکست خورد و در سوءمدیریت، مسائل اخلاقی و باطنی را هم اضافه میکنم. همیشه اینطور نیست که برای اینکه جریانی فرهنگی به وجود بیاید یک پیوست فرهنگی هم باشد. برای مثال چه کسی هست که با عروسک عمو نوروز نتواند ارتباط برقرار کند؟ میشود به یک ایرانی گفت این عروسک عمو نوروز است و او بگوید که عمو نوروز چه شخصیتی است؟
پس در پیوست فرهنگی ما ایرانیها این کاراکتر هست و لزوماً اینطور نیست که من حتما باید انیمیشن عمو نوروز هم درست کنم، البته اگر کار شود خیلی بهتر است. اگر قصّه و شعر آن هم کار شود من میدانم که شب عید بخشی از پول خانوارها صرف خرید این عروسک خواهد شد. من اگر در ذهن کودک مسلمان ایرانی این تصویر ذهنی را جا بیندازم و این عروسک را معرفی کنم یک گام کوچک اما خیلی بلند است.
ما در طول تاریخ ایران زمین عروسک عمو نوروز نداشتهایم و اشتباه من این بود که فکر کردم با این گروهی که تازه آمدهاند کار بهتر میشود، بعد دیدم که نه، اینها هم نفهم هستند. در نتیجه این پروژه در نطفه خفه شد. پس این پیوست فرهنگی و زمینهسازی فرهنگی لزوما نباید موجود باشد. برای روشنتر شدن این مطلب یک مثال میزنم. یکی از عروسکهای پرفروش در بازار عروسک نوزاد است، چون که همه دختر بچهها دوست دارند که عروسک نوزاد داشته باشند و هیچ فرهنگسازی و پیوست فرهنگی هم وجود ندارد. هیچ انیمیشن و سریالی هم در این رابطه ساخته نشده است. خوب برخی از عروسکها هستند که سبکزندگی جدیدی را معرفی میکنند مثل عروسک باربی که نیاز به سریال و قصه دارد.
یک آقای ایرانی به نام اسحاق لاریان که معادل بنده ویهودی و کاشانی است، وجود دارد. فرق من با این آقا در این است که این آقا در نظام فرهنگی آمریکا توانست پرنس را به وجود بیاورد که تا به حال بیش از پنج میلیون عروسک را به فروش رسانده است، بنده اینجا نشستهام و روضه میخوانم و اشک میریزم. او در نظام فرهنگ آمریکا پشتوانۀ اجرایی و فرهنگی دارد. یک دوره عروسک باربی و شرکت متل رو به ورشکستگی میرفت و برای اینکه امکان فروش عروسکهای خود را داشته باشد مجبور شد شکل عروسکهای خود را شبیه به عروسک پرنس دربیاورد و زیر چشمش سایه بندازد و روژه لب بزرگتر بزند که شبیه آن عروسک شود.
پیوست فرهنگی که در این مورد شکل گرفت روی موج عروسک باربی سوار شد که یک دوست پسر عروسکی هم برایش طراحی کردند و اسم آن را کامران گذاشتند، چون اسم پسر اسحاق لاریان کامران بود. او عروسک را مطابق با چند نژاد شکل داد. دو رگه و سیاه پوست و زرد پوست و دقیقاً همان کاری که باربی کرد را تکرار کرد. اما به آن میزانی که باربی کار کرد پرنس کار نکرد ولیکن توانست بازار را دست بگیرد. میخواهم بگویم که جواب دقیق به سوال شما وجود ندارد. بعضی از موضوعات نیاز به یک پیوست فرهنگی دارند و بعضی از موضوعات اصلاً نیازی به فرهنگسازی ندارند و از قبل در فرهنگ وجود دارند. اینطور نیست که ما با همه موضوعات به صورت کلیشهای برخورد کنیم، مضاف بر این که دارا و سارا پیوست فرهنگی هم داشت یعنی اگر کسی بگوید نمیشناسم خوب چرا موسیقی آن را نگذاشتهایم تا شنیده شود؟ وقتی که سریال آن ساخته شده وقتی که کتاب داستان آن منتشر شده است چرا هنوز نمیدانی؟
– جدا از بحث سوء مدیریت که هوای نفس دقیقا نقطه وصل آن است، در بحث پیوست فرهنگی من فکر میکنم که نمیشود اینطور بیان کرد که آهنگ تولید شده و قصّه نوشته شده و به دلیل سوءمدیریت خوب توزیع نشده است. برای مثال آهنگ باربی و کلیپهایی که ساخته شده به حدّی قوی هستند که ما با دوستان هر وقت دور هم مینشستیم، آهنگ باربی گوش میکردیم. اگر این انیمیشنها خوب کار شود و موسیقیها خوب طراحی شود، این نوار باید در هر خانهای و در هر پخشکننده صوتی باشد و اگر به دلیل سوء مدیریت هم بد توزیع شوند، در زیر زمین توزیع و منتشر میشود. انیمیشن دارا و سارا خیلی گنگ و مبهم بود در حدی که ارزش دیدن هم نداشت. من مجدداً عرض میکنم که پیوست فرهنگی مهم است چون که برای ما عمو نوروز یک فرهنگ است اما برای یک کودک، آن جایگاه را ندارد. اتفاقا قبل از توزیع عروسک باید انیمیشن با کیفیت منتشر شود. عمو نوروز و تصویر ذهنی که برای کودک ساخته میشود آن قدر باید قوی باشد که او احساس نیاز کند و اینکه هر وقت یک عروسک ایرانی وارد بازار میشود مطرح میشود، به این دلیل نیست که پیوست فرهنگی داریم بلکه به این دلیل است که بازار از تولیدات خارجی اشباع شده است و وقتی که یک محصول ایرانی وارد شود مهم میشود. من میگویم که این ضعف بازار است و اگر دو تا عروسک باربی و عمو نوروز را جلو کودک بگذاریم هر دو را میخواهد. ما باید کاری کنیم که دیگر عروسک خارجی را نخرد فقط عمو نورز را بخرد. مثلاً ما عمو پورنگ و عمو نوروز را داریم، الان باید عمو نوروز با عمو پورنگ معادل باشد تا مطرح شود. جدای از بحث مدیریت که شما کار خود را به خوبی انجام دادید ما هنوز در این عرصه، ضعیف هستیم. سیستم مدیریت کلی ما مشکل دارد. حال مدیران بیتقوا هم وارد میشوند و کار را خرابتر میکنند.
قادری: بله شما حرف را کامل فرمودید و من با شما موافق هستم. بنده در عرایضم بیان کردم که عمو نوروز اگر انیمیشن و قصّه داشته باشد، خیلی بهتر است و منکر این مطلب نشدم. من این مطلب را هم اضافه کنم که دو هفته پیش گیم عمو نوروز که گیم آن را هم من نوشتم و هم طراح و ناظر پروژه بودم، در کانون و بدون حضور من رونمایی شد. حلا چرا گیم کار شد؟ برای همین پیوست فرهنگی. یعنی قبل از اینکه عروسک به بازار بیاید گیم آن بیرون و در بازار باشد.
پیوست فرهنگی برای هر محصولی آستانه مشخصی دارد، در اقتصاد کودک، چون که کودکان فاقد استقلال اقتصادی هستند پدر و مادر یا اولیاء آنها برایشان خرید میکنند و کودکان به خودی خود قدرت خرید ندارند، قدرت تشخیص خرید هم ندارند. پس کودکان وابستهگی شدیدی به اولیاء و خصوصاً مادر دارند و اگر مادرها توجیه شوند، بچّهها را هم توجیه میکنند. این برای موضوعی که پدر و مادر هیچ زمینهای برای آن ندارد یک نوع پیوست فرهنگی میخواهد. آن کالای فرهنگی که زمینه و بستر برایش فراهم است، متفاوت از نوعی است که هیچ زمینهای ندارد. من عرضم این است که یک قدرت بالانس لازم دارد و یک قدرت تنظیم کردن میخواهد که چه نوع محصولات فرهنگی و در چه حدّی نیاز به زمینهسازی دارد.
بعضی از معادن طلا و جواهر هستند که فقط کافیست شما آن را برداشته و خاک روی آن بگیرید و تراش دهید. گاهی لازم است به عمق صدمتری یا دویست متری وارد شویم و آن گوهر را بیرون بکشیم. هر دو در صنعت و تکنیک تعریف میشوند اما روشها متفاوت است. من برای همین میگویم که مدیریت فرهنگی باید این تشخیص را داشته باشد.
همان طور که خود شما اشاره کردید، یک سریال در شبکه دو ساخته شد و من هم توسط آقای نعیمی دعوت شدم و به من گفته شد که آقای قادری شما داستان دارا و سارا را برای تهیهکنندهگان ما بخوانید. ما میخواهیم برویم به طرفی که برای این فیلم و سریال درست کنیم. قرار شد این سریال با نظارت بنده ساخته شود و من در جایگاه نماینده کانون روی این سریال، که برند کانون است نظارت داشته باشم. من زمانی متوجه شدم که دیدم تیتراژ در حال پخش است که در سال بعد دارا و سارا از این ساعت پخش میشود. یعنی اصلاً اجازه داده نشد که ارتباط به وجود بیاید و پزشان این بود که این قسمت فیلم را بدهیم انگلیس و همان گروهی که برایهری پاتر کار کرده تولید کند. همه چیز لوس و خراب میشود. من میدانم که این وسط شیطنت میشود و الا هر هنرمند و کارگردانی که بخواهد وارد یک وادی شود، اطلاعات خود را از منشا و سرچشمه جمع میکند.
من در مجموع با نظر شما موافق هستم و نظرم این نیست که پیوست فرهنگی نباشد و فرمایش آقا فرمایش درستی است. من هیچ وقت ادعا نکردم که عروسک دارا و سارا به تمام و کمال عروسکهای قشنگی هستند، بلکه یک حد نصابی از شکل و فرم و کیفیت داشتند و میتوانست خیلی بهتر از این هم باشد، کما اینکه در تمام دنیا در حال حاضر کار میشود و شما میتوانید به آن برسید.
– کانون پرورش فکری به این عنوان به عروسک نگاه کرد که باید به آن پیوست فرهنگی داده شود در صورتی که بحث عروسک از پیوست فرهنگی میتواند جدا باشد. برای مثال وقتی که جام جهانی اتفاق میافتد عروسک جام جهانی طراحی میشود. عروسک یک تجسمی از خیالات کودک است که بعد از گذر زمان شکل میگیرد و ثبات پیدا میکند به یک شکل دیگری که میتوان نگاه کرد این است که کودک با یک عروسک زندگی میکند و سعی میکند خود را شبیه عروسک کند. حالا یک سریالی به نام دارا و سارا پخش میشود و کودک میماند که کدام را بپذیرد. انیمیشن بنتن پخش میشود و عروسک آن تولید میشود کودک وقتی با آن بازی میکند کاملاً با عروسک حرف میزند. بن تن این کار را کرد بن تن آن کار را کرد. من به نظرم عامل موفقیت این پروژه دارا و سارا نبودند، بلکه عامل پشتوانه دولتی آن و ممنوعیت واردات عروسک بود، که دارا و سارا مطرح شد و مضاف بر آن گران شدن دلار در ایران. همگی عواملی بودند که تاثیر گذاشتند و خانوادههای سنتی که شصت تا هفتاد درصد مردم ما هستند به اینها روی آوردند. اینها به نظرم علت موفقیت دارا و سارا بودند.
قادری: اجازه بفرمایید یک خاطره تعریف کنم. شما دکتر عباسی را میشناسید. یک روز با دفتر بنده تماس گرفته شد و گفتند که آقای دکتر عباسی میخواهند شما را ببینند. من هم همیشه دفترم به روی همه باز بود، از دانشجو گرفته تا همکار و بقیه افراد. چون تنظیم خود در تعامل با افراد امکان دارد و از این طریق ایدهها گرفته میشود.
ایشان تشریف آوردند و آن روز من مرعوب شدم، چون دوازده نفر با تیپ حزب اللهی همراه ایشان بودند. من کاملاً مبهوت شدم و احساس کردم این آقا قادری هستند و من میخواهم از ایشان مطلب بشنوم. آنچنان آنالیز کردند که دارا و سارا یک خاکریز است و ال کرده و بل کرده و ما از دشمن غافل شدیم و از این صحبتها که من عقب ماندم. خیلی بلند صحبت کردند و به من نمیخورد که این قدر استراتژیست باشم و آخر کار هم تشکر کردند و فرمودند که با کارشناسها و همکارهایمان تمام قد آمادهی همکاری و کمک با شما هستیم.
من یک صحبتی کردم و گفتم که شما که این قدر اهمیت قائل هستید و معتقد هستید، این عروسک را در سبد کالای بچههای بسیجی قرار دهید. گفتند اینکه کاملاً بدیهی است. بروید بالاتر گفتم که من دیگر عقلم نمیرسد. گفتند که من میخواهم بروم پیش آقای شمخانی که آن زمان فرمانده نیروی دریایی بودند و به ایشان بگویم به جای این که دو موشک کرم ابریشم به دشمن فرضی بزنند، یکی را بزنند و پول یک موشک دیگر را به شما بدهند تا بتوانید تجهیزات وارد کنید. گفتم خیلی خوب است، این کار را هم انجام دهید ممنون میشوم. گفت فقط یک شرط دارد اینکه شما به بنده اثبات کنید که باربی ابزار عملیاتهای میلیتاریستی هم هست. این مطلب را خیلی دقیق و هوشمندانه گفتند. گفتم خیلی طبیعی و واضح است. بعد از عملیات حمله به برجهای دوقلو باربی با لباس نظامی و با پلاک و ابزار دیگر طراحی شد. قبل از حمله به عراق هم باربی با شکل خاص وارد بازار شد. گفت تو بیا این را ثابت کن آن مطلب که عروسک دارا و سارا وارد سبد بسیجیها شود که هیچ این بودجه را هم برای شما میگیرم.
بعد از آن من به یک پایگاه در انتهای خیابان پیروزی دعوت شدم. در یک زیرزمینی که مثل اتاقهای جنگی بود که من در فیلمهای آمریکایی دیده بودم. آن زمان مانیتور ال سی دی هم تازه آمده بود، همه یک مانیتور ال سی دی داشتند و کاملا شبیه یک اتاق جنگ واقعی بود. آنجا گفتند که شما برای پیشبرد کارت به چه چیزی نیاز داری؟ گفتم که من به یک تنخواهی نیاز دارم تا دانشجویانی که شاگردم هستند، را فعال کنم تا اطلاعات جمعآوری و دستهبندی کنند و کار گرافیکی روی آن انجام دهند. همچنین یک سری از عروسکها را بخرم تا برای یک نمایشگاه استفاده کنم. آن موقع برای هر کسی شما بخواهید من میتوانم توضیح بدهم.
خوب در کمتر از پانزده روز این کار انجام شد و با کمک بسیج نمایشگاهها در سطح کشور دایر شدند و همان موقع من در یکی از جلسات شورای عالی انقلاب فرهنگی هم رفتم. در آنجا میشد در سیاستهای ناظر بر اسباببازی تاثیر گذاشت. من در آن جلسه با اسناد ثابت کردم که یکی از عوامل زمینهسازی برای حمله به عراق همین عروسکهای نظامی باربی و چن بودند. گفتند آقا برو خیالت راحت ما مسئله را حل میکنیم.
تقریبا دو ماه دکتر عباسی به من زنگ زدند که در کردان کرج تمام فرماندهان سپاه نشست دارند، برای اینکه عروسک وارد سبد کالای سپاه و بسیج و این حرفها شود شما سریعاً سیصد تا عروسک برای آنها بفرستید و من اصلاً این را عار نمیدانستم، چون حمایت دولتی برای این هدف بد نبود و بسیج و سپاه هم عضوی از جامعه هستند. من معتقدم که دارا و سارا هر جا بروند نقش خودشان را ایفا میکنند. خیلی سریع به مدیرفروش زنگ زدم تا بدون پیش پرداخت و چک با یک وانت عروسکها را به کردان کرج بفرستد. مدیرفروش گفت چطوری؟ من گفتم به حساب من بفرستد. دو سال دویدم تا توانستم پول این عروسکها را بگیرم. یعنی ما سیصد جفت عروسک را مثل آدمیزاد نتوانستیم بفروشیم، چه برسد به این که عروسکهای بومی وارد سبد کالای بسیج شود.
کدام حمایت دولتی؟ ما تمام تعرفههای دولتی را پرداخت کردیم تا عروسکها وارد کشور شود. هر چه گفتیم که مقام معظم رهبری گفتهاند که این کار فرهنگی خوبی است، مگر شما روزنامه نمیخوانید؟ مگر خبر ندارید؟ گفتند نه. این صحبتها برای ما توجیه قانونی ندارد. این در صورتی بود که ما میتوانستیم با هزینه خیلی کم و زحمت کمتر از طریق قاچاق این عروسکها را وارد کنیم. شما اینطور فکر نکنید. این مورد را مثل اخراجیها نبینید، چون قابل مقایسه نیست.
– یک بحثی که هست این است که ما به مثابۀ کسانی که به هنر علاقهمند بودیم و پیگیر بودیم، تولید عروسکها وضعیت اطلاعرسانی درستی نداشت. ما آن موقع در مقطع دبیرستان بودیم و وقتی که در جریان این مسئله قرار گرفتیم با آنچه در بازار بود مقایسه کردیم. فهمیدم که با آنچه در بازار است ما خیلی از لحاظ فرمی عقب هستیم. من فکر میکنم در پروسه طراحی عروسک شما درگیر فضای رسانهای و ساخت شدید نه چهگونهگی طراحی عروسک. من وقتی که توجه میکردم دیدم که چقدر شبیه عروسکی هست که خواهرم قبلا داشته است و عروسکها هیچ نکته جدیدی نداشتند. نکتهای که من فکر میکنم این است که دخترها به عروسک علاقه دارند و پسرها عموماً توجهی به عروسک نمیکنند. یک سوال که اینجا مطرح میشود این است که شما با تاکید بر چه نکتهای به این نتیجه رسیدید که باید این محصول را دوتایی طراحی کنید؟ یک مسئله دیگر هم این است که چرا این مسئله به صورت خصوصی جلو نمی رود؟ تا بعد از چهار سال که دولت عوض میشود با سیاست جدید مواجه نشوید؟ و مطلب دیگر اینکه چرا از کارهای کوچک شروع نمیکنیم؟ برای مثال از جا سوئیچی شروع کنیم و بعد به مراتب بالاتر برسیم.
قادری: ما از نظر ریختشناسی و تیپشناسی روی دارا و سارا زیاد وقت گذاشتیم. شما میتوانید یک قیاس بین صورت دارا و سارا فعلی با آن مدل اولیه آن انجام دهید. این مدل خیلی از مراحل را طی کرد. ما با مدل چهل سانتیمتری شروع کردیم و خود عروسک باربی که بیست سانتیمتر هست ما این مدل را هم طراحی کردیم. ما به این دلیل مدل عروسک چهل سانتیمتری را طراحی کردیم که لباس عروسک که محلی بود را در خود ایران بسازیم. دارا و سارا که در خارج طراحی شد با یک تیپ دارا و سه تیپ سارا ما وارد بازار کردیم. رنگ مو و چشمان سارا متفاوت بود و در دارا، رنگ موها متفاوت بود.
از آنجاکه در ایران قومیتهای زیادی هستند باید یک عروسکی طراحی میکردیم که یک برآیندی از کردها و لرها و دیگر اقوام باشد. از دکتر زرتشت هوشیار که دکترای جغرافیای انسانی دارند و صاحب کرسی در دانشگاه هستند مشورت گرفتیم. ایشان یک منابعی را آوردند که چهره تمام صورتهای ایرانی در آن بود و ما همه اینها را بررسی کردیم و مطالعه کردیم. برآیند اینها چهره فعلی دارا و سارا شد.
ما این دو عروسک را هشت ساله فرض کردیم و بر آن بودیم که هر کسی اینها را دید شرقی بودن این عروسکها را حس کند. این در حالی بود که نشریات ضد انقلاب خیلی جو سنگینی راه انداخته بودند. مثلاً میگفتند اینها چادر را روی سر سارا دوختهاند. خبرنگاری از من پرسید آیا این مطلب صادق است یا نه؟ گفتم خوب برو ببین. من منتظر بودم که بگویند این عروسک کپی فلان عروسک است و این پروژه را به این شکل خراب کنند که حتی یک مورد هم نداشتیم و خود من هم در تمام کاتالوگها و نمایشگاهها مراقب بودم که آیا از این عروسک کپی شده است یا نه. فقط یک عروسک بعد از سه سال طراحی شد که شبیه این عروسک بود و کارخانه آن در هنگکنگ بود. من خیلی تلاش کردم آن عروسک را بخرم اما متاسفانه میسر نشد. بعداً متوجه شدم که آن شرکت ورشکسته شد.
ما به یک حد نصاب اولیه برای مقصود خودمان رسیدیم و این حد نصاب برای ما کفایت میکرد و ما دنبال ترکاندن نبودیم. میخواستیم جامعه متوجه شود که داشتن عروسک ایرانی و بومی مهم است و عروسک با خود سلیقه و فرهنگ میآورد. اگر دختر بچههای ما خودشان را هزینه میکنند که شبیه باربی شوند و خودشان را بیمار میکنند بخاطر این مسئله عروسک است. جالب است یک آلمانی میگفت که ما آلمانیها هم عروسک باربی را تحقیر میکنیم. گفتم چگونه تحقیر میکنید؟ گفت یک اصطلاحی داریم که میگوییم این دخترۀ لنگ دراز. بعداً فهمیدیم که باربی نماد جامعه آمریکاست و نه غرب، چون که خود غربیها هم نسبت به این عروسک واکنش نشان دادند.
ما این عروسک را به این دلیل چهل سانتیمتری طراحی کردیم که بتوانیم برای آن لباس طراحی کنیم، کما اینکه بعداً برای قیمت کمتر و وزن کمتر مجبور شدیم عروسک سی سانتیمتری هم طراحی کنیم اما نتوانستیم برای آن لباس طراحی کنیم چون هر چه عروسک کوچکتر باشد دوخت لباس آن سختتر است. پس ما با این اندازه طراحی کردیم که بتوانیم ادامه بدهیم.
نکته دیگر دختر و پسر بودن آنهاست. این عروسکها از موضع جامعه اسلامی و انقلاب اسلامی مطرح میشوند. ما بین دختر و پسر ارزشگذاری نکردیم و دختر و پسر در نگاه تربیتی هم وزن هستند و آنچه اهمیت دارد منشا انسانی آنهاست. در نتیجه آنها را دوقلو فرض کردیم. یعنی یکسان هستند و دختر و پسر هیچ کدام برتری بر دیگری ندارند و واقعا یک مسئله دیگری که وجود دارد این است که دختر بچهها با عروسک پسر هم بازی میکنند و خود عروسک پسر هم موضوعیت دارد. ما از لحاظ فرهنگی دچار این ضعف هستیم که برای پسرها عروسک بازی را بد میدانیم. این مسئله هم از لحاظ روانی و هم از لحاظ اجتماعی ضعفی است که در ما شرقیها وجود دارد. عروسکبازی برای سلامت فکر و رشد پسر بچهها تا یک سنی الزامی است، یعنی پسرها هم باید بازی کنند.
غربیها تربیت پسر را در یک عروسک خشن نشان دادهاند اما من میگویم که برای پسرها هم عروسک حیوانات و طبیعت لازم است و معمولا تا پنج سالگی این بازیها مفید است چون از پنج سالگی به بعد تفاوت جنسی روی نگاه آنها به عروسک هم نمایان میشود.
مسئله دیگر اداره خصوصی این پروژه است. این صحبت درستی است اما ما از روی لاعلاجی میگوییم کانون پرورش فکری، وزارت ارشاد و اداره تبلیغات ردیف بودجه برای این کارها دارند. پس این بودجه برای چه چیزی مصرف شود؟ اینها باید برای این مملکت کار کنند. وظیفه آنها این است. درست است که اگر بخش خصوصی در کاری فعال شود پایدارتر است و تحت تاثیر سیاستهای حزبی قرار نمیگیرد، اما پول بیتالمال است.
من رفتم قالب عروسک را در خارج از کشور طراحی کردم همه چیز آماده بود، حداقل تولید نمیکنید آن قالبها را برگردانید، اگر ما این قالب را داشته باشیم به دانش فنی ما افزوده میشود. باید یقه آنها گرفته شود و نقد هم بشوند که چرا سلیقهای عمل میکنید؟
– من فکر میکنم که کانون پرورش فکری و این نهادها باید ایدهساز باشند و کسانی امثال آقای قادری نباید وقت خود را صرف طراحی بگذارند. بقیه فعالیتها کار صنعتگر است. اینها از نهادهای اقتصادی حمایت کنند.
قادری: شما الان در یک موقعیتی هستید که کار کمی جلو است و یک تاریخچه از آن جلو رفته است. موقعی که من مسئله نیاز به عروسک را مطرح کردم مسخره میکردند که چرا عروسک طراحی میکنی؟ ما پول برای طراحی عروسک نمیدهیم. به جای عروسک، فیلم تولید میکنیم و در جشنواره رقابت میکنیم. یک تابو شکسته شد نه برای کانون پروش فکری، که برای جامعه این تابو شکسته شد و من معتقد هستم که اگر بخش خصوصی یا مردم فعال شوند ما به آرمانهای خودمان نزدیک میشویم.
بیست و دو بهمن دولتی با بیست و دو بهمن مردمی خیلی متفاوت است. سال گذشته یکی از ستادها بنده را دعوت کردند تا سخنرانی کنم. من همان جا نقل کردم که برادر من شما که مسئول برگزاری مراسم بیست و دو بهمن هستید چرا اجازه میدهید که ماکت امام(ره) را دوربری کنند و از هواپیما پایین بیاورند؟ این به جک شبیهتر است. نتیجه چه چیزی شد؟ امسال همان ماکت را دو برابر کردند چون بزرگ بود دست و پای امام(ره) را هم بریدند. شما با این جماعت طرف هستید. وقتی که وارد فضای اجرا و مشورت میشوید، واقعاً غصهدار میشوید. این مسئله دلیل بر این نمیشود که بگوییم بیخیال نهادهای دولتی. اتفاقاً باید باخیال شویم تا مجبور به کار کردن شوند.
آقا میگویند که راهپیماییهای 22 بهمن کلیشهای شده است. یک کاری انجام دهید که مردمی شود. برای همین مسئولان گفتند که چند تا مسئول را دعوت کنیم، یکی هم قادری برخورده بود که ما رفتیم.
والسلام