آسیبشناسی انتقال فرهنگ دفاع مقدس در ایران و جهان
دلیل آنکه من این بحث یعنی «آسیبشناسی انتقال فرهنگ دفاع مقدس در ایران و جهان» را انتخاب کردم این است که چرا ما با داشتن این فرهنگ سترگ و بزرگ ایران اسلامی، شیعه و نیز عملهای انسانی بسیار بسیار بزرگ درست مانندمغازهداری شدیم که میلیاردها جنس در مغازهاش دارد ولی سر ماه هزار تومان فروش و سود ندارد. چرا؟ چه مشکلی ما داریم؟ آیا مشکل از اصل فرهنگ است؟، آیا مشکل از روش مغازهداری ماست؟ جای مغازه را اشتباه انتخاب کردهایم؟… وسط سرمای قطب شمال داریم بستنی آلاسکا میفروشیم؟ مشکل کجاست و از کجا ناشی میشود این مشکل اساسی که این همه انرژیها گذاشته میشود مخصوصا در سیستم دولتی و رسمی و سیاسی خودمان و اینقدر خروجیهای کم گرفته میشود. پس جواب چیست؟
یک حرفی را خانم سیده اعظم حسینی نویسندهی کتاب “دا” نه راوی کتاب، به من زدند که به نظرم خیلی حرف درستی است. به اینصورت که قانون اول نیوتن، کار است، یعنی چه؟یعنی ما به این صندلی که رویش نشستم میخواهیم نیرو وارد کنیم که تکان بخورد، nعدد انژی باید به صندلی داده شود تا مقدار معینی جابجا شود ، مشکل در انجاست که درمملکت ما صرفا میخواهیم انرژی وارد کنیم ، اینکه آیا صندلی تکان خورد یا نه اصلا مسئله نیست. یعنی به عبارت دیگر دنبال خروجی نیستیم، شما همین جلسه و مراسم را گرفتید که تاثیر و خروجی داشته باشد. مثل وقتی میگویند دو به علاوه دو آن طرف مساوی باید برآیند و سنتز این را ببینیم.ولی انگار ما از اول صرفا تکیه کرده ایم به اینکه وظیفهی ما صرفا انرژی دادن است، اینکه اصلا خروجی داشته باشد یا نه مهم نیست و این مشکل اساسی بیشتر کارهای فرهنگی ماست. من یک مثالی برای شما بزنم. مثال ما مثال ماهیگیری است که در کنار یک رودخانه پر از ماهی نشسته و بدون قلاب انداختن میخواهد ماهی بگیرد. میگویند آقا تو چه ماهیگیری هستی که سه سال است اینجا نشستهای و یک ماهی نگرفتهای؟! میگوید اسم من ماهیگیر است و آنها هم ماهی هستند ووظفهشان این است که بپرند و بیایند در سبد من! خب پس وایسا تا بپرند در سبدت . بسیاری از کارهای فرهنگی که ما انجام میدهیم همین است. اسباب و ادوات وصل را در نظر نمیگیریم و میخواهیم ماهیگیری خوبی باشیم و تقصیر را از ماهی میدانیم که چرا نیامده و نرفته در سبد ما!
هیچوقت فکر نمیکنیم که قرار بوده ما ماهیگیری کنیم. بسیاری از رفتارهای اجتماعی ما باعث قطع ارتباط است چون بسیاری از حرفهایی که میزنیم اصلا دنبال تاثیرگذاری نیستیم. من یادم است قبل از انقلاب، بچه که بودم همه میگفتند “الاعمال بالنیات”، بعد گفتند این که نمیشود که چون کسی نیت صرفا شری ندارد برود یک کار بدی انجام دهد و بگوییم هیچ تقصیری ندارد، آیا آدم بیسوادی امکانات بوده و میتوانسته برود سواددار بشود و نشده؟ تا این حد که مقصر هست. بعد گفتند”الاعمال بالنیات و بالعقوبه” .پس به عاقبتی هم که پشت سر این وجود دارد و تاثیرگذار است هم باید توجه کرد. نمی شه ما بگوییم نفری صرفا نیتش خوب است پس بیاید 4 سال رییس جمهور مملکتی بشود و مملکت را نابود کند و بعد بگوییم چون نیتش خوب بوده اشکالی ندارد،نه. مثل بحث تخصص و تعهد است، اوایل انقلاب یک بحثی راه افتاد الان هم بعضی از دوستان میگویند که تعهد صرف کافی است. من میگویم اوایل انقلاب، بله. ما یک رژیم ستم شاهی را سرنگون کرده بودیم باید مثلا رییس پالایشگاه تهران را یک فردی میگاشتیم در آن چند روز اول که کارها صرفا بچرخد و مثلا بمبگذاری صورت نگیرد، فقط صرفا روند عادیش را داشته باشد. ولی این آدمی که تخصص نداشته ولی تعهد داشته، اگر در سی سال بعد نرود تخصص را یاد بگیرد که این پالایشگاه را بهتر و بروزتر کند، آیا این آدم واقعا تعهد دارد که نرفته کارش را یاد بگیرد؟ خب این حتما در تعهدش هم مشکل وجود دارد. چون فرصت داشته برای پیشرفت و علم اموزی برای گرفتن نتیجه بهتر از کار داشته ولی و قت نگذاشته نرفته انجام دهد. چرا من بحث را به اینجا میکشانم چون میبینم همهی ما دغدغه داریم، همهی ما انرژی داریم، همهی ما توان داریم و وقت میگذاریم ولیکن آن ارتباطی را که باید ” یدخلون فی دین الله افواجا” باشد را نمیگیریم. حالا بعضی وقتها “یخرجون” هم میکنیم. انرژیرا به جای اینکه به سمت مثبتش پیش ببریم به سمت منفی هم میبریم. من یک مثالی هم میزنم که مجبورم اینجا هم بزنم، فکر کنید مثلا یکی از فرقهای ما با دنیا در رفتارمان این است، به قول شهید مطهری تقوی اکثر ما تقوی نکن، نبین، نفهم و ندان است. تقوی آگاهی نیست، تقوای فرار است، تقوی قایم شدن و گریزاست، تقوای قرنطینه ی دروغین دور خودمان درست کردن است، تقوی واکسینه نیست. این حرف شهید مطهری بسیار بسیار حرف درستی است، وقتی ما از بچگی صرفا میخواهیم موضوعات را ندانیم و از آنها فرار میکنیم مثل کسی است که در بچگی میخواهد ویروس سرماخوردگی و باکتریهای باعث مریضی ،اصلا به بدنش ورود پیدا نکند، خب شاید با خیلی سیستمهای استریل در منزل ممکن است این کار انجام شود ولی این را بدان کسی که از شیر مادرش این واکسینهها را دریافت نکند، از غذا و هوا بطور طبیعی دریافت نکند و بدنش چند بار تب نکند و مریضیها را نگیرد در بزرگسالی از کوچکترین مریضیها بدترین عکسالعملها را خواهد گرفت و دچار آسیب خواهد شد. خیلی از کارهایی که ما انجام میدهیم داریم صرفا یک قرنطینه دروغین دور خودمان در جامعه درست میکنیم در صورتی که اگر آدم آگاه باشد خیلی از این مسائل برایش پیش پا افتاده میشود. ما نباید یک سیستمی را برای خودمان ایجاد کنیم مثل فنری که به زور یک دست رویش هست و نگهش داشته که اگر دست از روی فنر رفت، فنر ده متر بدتر بپرد. متاسفانه بسیاری از روشهای ما در زندگیمان به این شکل است و چون واقعی نیست، در زندگی واقعی هم جواب نمیدهد. ما میتوانیم تا یک مدتی قرنطینهای برای خودمان درست کنیم و ک عده افرد خاص بنشینیم برای خودمان حرف بزنیم و کارهایی بکنیم ولی چون که بار کج به مقصد نمیرسد 100 درصد در مرور زمان به جایی نخواهد رسید. فیلسوفی حرف خوبی میزند که تفکری که با لذت و کاربرد همراه نباشد به نسل بعد نمیرسد. هر چیزی را که امروز نگاه میکنیم که دچار مشکل شدیم در انتقالش به نسل جدید مال این است که دو مشکل داشته، یا نسل جدید کاربردش را نمیداند یا از این کاربرد لذت نمیبرد. احساس رضایتمندی به او دست نمیدهد. چرا باید این کار را انجام دهم/ چرا باید چادر سرم کنم؟ چون خدا آن دنیا از گیس دارت میزند!، همه چیز را حواله میدهیم به آن دنیا. یک خدایی درست کردیم یک شمشیر دستش هست و منتظر است چهارتا تار مو بیاید بیرون و گردن همه را بزند. مخاطب مسلمان دچار سوال میپرسد ،این همه آدم ، خدا چرا گیر داده فقط به مسلمانها، بروم مسیحی شوم که ما را گردن نزند…..
ما کاربرد هیچ چیزی را درست متوجه نمیشویم که بیاییم و کاربردهایش را توضیح دهیم، کارکردهایی که هم این دنیا دارد هم آن طرف. حجاب صرفا پارچهای است که ما روی سرمان میگذاریم؟ اصلا در یک بحثی ما به یک نفر بگوییم که چیزی به نام بیحجابی مطلق در دنیا وجود ندارد، همه ی آدمها لباس دارند پس حجاب دارند پس ما روی اندازهی حجاب با هم بحث داریم، نه روی خود مقولهی حجاب. هیچ وقت نیامدهایم از این منطق ها وارد شویم. همانطور که برای یک نفر در القاعده و طالبان شما خواهرانی که اینجا نشستهاید همهتان بیجابید چون روبنده ندارید. چون یک ریگ نگذاشتهاید زیر زبانتان موقع صحبت کردن. 100 درصد برای آنها شما بیحجاب محسوب میشوید. ما هم به عنوان شیعه بر طبق مفاهیم قرآنی خودمان، تعریف قرانی را برگزیدیم، من نمی خواهم بگویم کدام درست یا غلط است بحثم چیز دیگری است. اگر ما یاد بگیریم در بحثهایمان آن منطقی را که دین دارد بدون حواشی، بدون اینکه خودمان دین را درست بشناسیم وارد کنیم ما هیچ مشکلی در ارتباط با دیگران نخواهیم داشت. ما خودمان دچار شفافیت ذهنی نسبت به مسائل دینی نیستیم. یک مثال برایتان میزنم، شما در نماز جمعه دیدید که ائمهی جمعه دربارهی حجاب صحبت میکنند، زبانی که برمیگزینند برای حجاب فقط به درد آنهایی میخورد که داخل خود نماز جمعه با حجاب کامل حضور دارند. یعنی این بزرگان با زبانی صحبت میکنند که اصلا کسی که بیرون از نماز جمعه است و حجاب کمتری دارد را مجاب نمی کند که بیاید به حجاب نزدیکتر شود. خب اگر من با زبانی صحبت میکنم که فقط و فقط به درد آنهایی میخورد که در نماز جمعه هستند، آنها هم که حجاب دارند و مشکلی ندارند پس زیره به کرمان بردن است. چه نیازی وجود دارد ما زبانی برگزینیم که بیرون از نماز جمعه را نتوانیم ترغیب کنیم به حجاب بهتر داشتن. مثال دیگرش این است که انگار شما بهترین سخنرانیها را روی موج sw12 دارید پخش میکنید. انگار مردم همه موج fm را در ماشینهایشان و خانه ها تنظیم کنند ولی ولی رادیو بهترین سخنرانیها را روی موج sw12 پخش کند، ایا کسی میشنود،آیا کسی می تواند ارتباط برقرار کند؟ خیلی از ماجراها و مشکلات فرهنگی که ما امروزداریم در اصل از اینجا نشات میگیرد که ما دنبال اثرگذاری نیستیم. یک مشکلی وجود دارد . به من مذهبی هم گفته ا ند یا احساس مسولییت کرده ام یک حرفی را بزنم ، ما هم میزنیم،”الاعمال بالنیات” حالا میخواهد مخاطب قبول کند یا نه، مقصر خودش است. خب اگر اینطوری میخواست حضرت رسول احساس کند که دین اسلامی شکل نمیگرفت. اگر امام خمینی میخواست اینطوری صحبت کند که میگفت من برای خودم در قم نشستم صحبت میکنم مثل خیلی از علما ، زیارتم را دارم مجاور هم هستم، حرفی میزنم و بعد دنبال کار خودم میروم چکار به بقیه ماجرا و نتیجه ان دارم . این نوع حرف زدن درست مثل کار مسلمانی امروز ماست این می دانید مثل چیست؟ فکر کنید در اتوبوس تهران- قم مسافریم ، ما مثلا معمم میشویم یا بچه حزباللهی میشویم وقتی این شکل لباس را داریم یک احساس ٱرامش به ما دست میدهد، یک رخوت و سستی به ما دست میدهد. میگوییم ما الان این زیارتها و دعاها را بخوانیم یک بلیط یکسره داریم به بهشت. مثل کسی میشویم که میداند در اتوبوس تهران _قم در بوفه هم بخوابد راننده دارد میبردش قم چرا دیگر کاری انجام دهد. میرود میخوابد و هر وقت که رسید قم پیاده میشود. اصلا به خود نمیگوید که قرار نبود تو بخوابی، قرار بود راننده باشی و در راه آدم سوار کنی، آیا راننده در رانندگیش میخوابد؟ آیا ما واقعا در فعل و افعالمان نه زبانمان این طور بوده است که یک بچه مسلمان متحرک و پویا و به روز که دیگران هم بتوانند الگویش کنند باشیم؟ گفتم ما آن مغازهداری هستیم که بسیار بسیار اندوخته و داشته داریم ولی متاسفانه ظاهرمان برعکس باطنمان خیلی بدتر عمل میکند و پس میزند.چون در خیلی از موضوعات ما نیاز مخاطب را درک نمیکنیم.
پس یکی از موضوعاتی که در این آسیبشناسی امروز خدمتتان عرض کردم این است که ما دنبال تاثیرگذاری نیستیم و فقط دنبال صرفا ابراز هستیم. وقتی اینطوری میشود خود به خود انرژی خیلی کمتری هم میگذاریم یا انرژیهایمان جای فرعی میرود. دومین مسئلهای که ما داریم در بسیاری از موارد ما نیاز مخاطب را درک نمی کنیم، فکر کنید یک نفر دچار مشکلات روحی و روانی و اخلاقی است اینها همه معلول هستند، ما به جای اینکه برویم با علت بجنگیم میرویم با معلول میجنگیم، با روشهای تحقیرآمیز و غلط. اگر به نسبت سن ایشان بخواهد تجاربی بکند که به نظر ما غلط استو ما باید یک کاری کنیم که از این برهه زمانی طبیعی بگذرد تا در او این عمل غلط نهادینه نشود دقیقا برعکس ، با برخوردهایمان کمک میکنیم که در او ماندگارو نهادینه بشود. رفتاری را انتخاب میکنیم که فرد احساس می کند داریم به او توهین میکنیم، یعنی موضوع اصلی را رها میکنیم. من مثال را همیشه اینطوری میزنم که به مالکوم ایکس گفتند شما چه جوری بیستهزار نفر را در نیویورک مسلمان کردی؟ گفت عالیجا محمد، رهبر حزب (امت مسلمان ) در زندان به من یاد داد گفت هر وقت دیدی یک نفرمیخواهد از یک لیوان ،آب گلآلود بخورد، به جای اینکه بگویی نخور یک لیوان آب پاک و شفاف کنارلیوان اب گل الود ش بگذار. حتما هرانسانی اینقدر شعور دارد که فرق این دو را بفهمد. حالا ما چه میکنیم؟ یک نفر میخواهد یک جرعه آب گلآلود بخورد که انتهایش ان ممکن است اسهال بگیرد اما ما میگوییم اگر این را خوردی میکشیمت،حق نداری بخوری. او چه فکری میکند؟ می گوید نکند این آب شکلات است میخواهند خودشان بخورند و من نخورم، به خاطر همین تا دستش می رسد، قاپش میزند. یا ما این کار را میکنیم یا میبینیم یک نفر تشنه است یا از لبهای خشکش متوجه میشویم باید یک آب گوارا به او بدهیم تا مزه مزه کند و دوست داشته باشد ولی ما چهار دست وپایش را میگیریم و یک سطل آب صد لیتری میاوریم و میخواهیم بریزیم در دهان این بدبخت، ولی این آدم به اندازه یک لیوان آب نشنه است! دوستی خاله خرسه! قضیه آن یهودی است که گفت من میخواهم مسلمان شوم، بیست و چهار ساعته آنقدر مسجد بردیم که گفت اگه بخواهم مسلمان شوم از زندگیم می افتم، همین یهودی بودن بهتر است! خیلی از کارهایی که ما می کنیم یا از این ور بام میافتیم یا از انور بام . من اینها را که میگویم این است که ما واقعا نمونههای برتر خیلی داریم، مثلا در آمریکا می گویند شو (و یفری) در بیست سال اخیر بیشترین زمان پخش را دارد، در صورتی که ما یک روحانی داریم به نام آقای قرائتی که 31 یا 32 سال است از وقتی که من یادم است این تلویزیون جمهوریاسلامی را باز کردیم ماشاالله هر هفته هست،هیچوقت هم خستهکننده نیست حتی کسانی که نسبت به مسائل دینی کانال عوض میکنند یا بحث دفاع مقدس، ده دقیقه راحت پای حرف ایشان مینشینند چون با بذله گویی و شفافیت و صداقت صحبت میکند. یعنی من قول به شما میدهم یک نفر بخواهد یک کاری بکند میتواند نام آقای قرائتی را در کتاب رکوردهای جهان وارد کند به عنوان طولانیترین برنامهی تلویزیونی. خب ما این تجربه ها را داریم، ما امام موسی صدر را داریم ما خیلی نفرات دیگر را داریم، شهید مطهری را داریم…یکی از مشکلات ما این است که ما تجارب گذشتگان خودمان را بررسی نمی کنیم که چرا این توانست و آن یکی نتوانست. ما مثل تیمهای از توی رختکن باخته ایم. کسی که از توی رختکن فکرش این است که باخته است اصلا برای چی برود توی زمین؟ بسیاری از رفتارهای اجتماعی ما و کاری ما اینگونه است ، فقط بلدیم با هم زبان و همدل خودمان ارتباط برقرار کنیم. میگویند ابوسفیان همیشه قبل از این که ایمان باطنی یا ظاهری بیاورد، قبل از اینکه پیامبر از مکه به مدینه هجرت بکند دز دکی میامده هر شب زیر پنجره خانه پیغمبر ، در زمانی که پیامبر برای خودشان خصوصی قرآن تلاوت میکرده را گوش میکرده. هند چند شب می بیند که ابوسفیان شبانه و پنهانی بیرون میرود دنبالش میکند و میبیند که زیر پنجره خانه پیغمبر است، عصبانی به او میگوید اگرقبیله قریش بفهند با تو چه می کنند که تو که بزرگ قریشی داری این کار را میکنی. میگوید اینقدر محمد زیبا میخواند که من نمی توانم گوش ندهم . واقعا خداییش ما با دینمان را اینطوری به دیگران عرضه کردیم؟. من فکر می کنم اولین کاری که ما باید بکنیم این است که در مسلمانی خودمان یک تجدید نظرکوچکی و انتخاب مهمی بر سر این دوراهی بکنیم. یا باید بگوییم دین اسلام نمیتواند روی مردم تاثیر بگذارد یا بگوییم ما بلد نیستیم. اسما همهمان دومی را میگوییم ولی اگر دومی را برمیگزینیم چرا پس روشمان را تا حال برای اثرگذاری بیشتر تغییر نمیدهیم؟، چرا به جای اینکه از دیگران بخواهیم خودشان را تغییر بدهند نمییاییم در خودمان بازنگری کنیم؟ یک مثال دیگری بگویم، اوایل جنگ یادم هست که جنگیدن بلد نبودیم، چند جای دیگر هم گفتم ما روز حمله میکردیم به عراقیها. اولین باری که در ابادان به عراقیها حمله کردیم، حمله مرسوم به (تپه های مدن) بود. صبح زود زدیم و رفتیم سمت عراقیها، خاکریز بینمان 2 کیلومتر فاصله بود و آنها همه را زدند و ناکار کردند چندتا هم شهید و چندتا هم مجروح شدند، ولی چون ما واقعا میخواستیم بجنگیم نشستیم فکر کردیم که ما اشتباه کردیم روز حمله کردیم، شب حمله کنیم خیلی بهتر است ، اینها نمیبینند و از ما هم به عنوان نیروی چریکی میترسند. شب حمله کردیم و تمام عملیاتهای جنگی ما شد شب. آیا ما تاکنون یکبار آمدیم در روشهای فرهنگی خودمان تجدید نظر کنیم؟ فکر کنیم که کجای کارمان لنگ است که خدایی که به شما می گوید اگر یک نفر شما واقعا مردانه در وسط کارزار بیاید به اندازه صد نفر آنهاست، ما صد نفر میگذاریم یک نفر خروجی نمی گیریم. خب کجای کار مشکل دارد؟ به نظرم زبان ما زبان غلطی است. زبانی نیست که مبتنی بر داشتههایمان باشد اتفاقا مبتنی بر نداشتههایمان است. مثالش میدانید چیست، در بازی ایران و استرالیا یادتان هست که یک نفر آمد در زمین تور را پاره کرد یا دروسط بازی خیلی جاهای دنیا میشود که صدهزار نفر در استادیوم نشستند یک نفر لخت مادرزاد میپرد وسط زمین. در دنیا میروند آن یک نفر ناهنجاررا جمع می کنند ولی در ایران ماصدهزار نفر تماشاچی را به سبب عمل غلط ان یک فرد از استادیوم بیرون می کنند.خیلی از مسائل کاری ما اینجوری شده. یعنی به جای اینکه بیاییم مشکل اصلی را که آن فرد میخواسته درست کند که بازی را بهم بزند ، فکر کنیم که هدف اصلیش چی بوده، کاری میکنیم که به نفعش شود.مثلا یک فیلم در پیتی ساخته میشود، این فیلم نه ارزش هنری دارد، نه ارزش فکری دارد وکارگردان یا تهیه کننده زرنگ ان اعلام میکند که فیلم من با سانسور مواجه شده و دوتا صحنه هم در آن میگذارد، و برادران حزبالله می روند دم وزارت ارشاد و با تظاهرات ضد فیلم برای ان تبلیغ میکنند! اصلا تا قبل این تظاهرات هیچ کس نمی داند این فیلم وجود دارد ما با دسترنج خودمان برای فیلم تبلیغ میکنیم. یک عده هم آن ور بدون اینکه فیلمی دیده باشند میگویند این فیلم شاهکار تاریخ بوده بعد از این مادر هالیوود دیگر نخواهد زایید اگر این فیلم پخش نشود. یک فیلم درپیتی میشود مسئله مردم. مثال می زنم، خانه سینما که بسته شده بود من و پرویز پرستویی رفتیم به این زلزلهزدههای بوشهر سر بزنیم. آقای پرستویی و آقای مومنی رییس حوزه هنری بود رفتیم در یکی از این چادر ها یک پیرزنی گفت ننه شما مال کجایین؟ گفتیم ما با دوستان سینماگر آمدیم. گفت ننه این قضیه خانه سینما چی شد؟گفتن ننه تو خودت خونت خراب شده تو فکر خانه خودت باش چیکار به خانه سینما داری!! یک مسئلهای به این کوچکی یک ماجرایی شد که همه فکر میکردند اگر خانه سینما بسته باشه یا باز بشود چه میشود! همهمان قهرمان جنگیدن در فرعیات، هستیم. من این حرف را همیشه زدم و میزنم که ما برای چیزهای یک ریالی، پنجاه ریال میپردازیم. من یادم است در عملیات کربلای5 من قرارگاه نوح بودم. تطبیق اتش ادوات بودم، هم میرفتم دیدبانی. یک افسر عراقی را گرفتیم، سرهنگی بود. شب آوردنش قاطی کرده بود می دید که مان و فرمانده اطلاعات عملیات داشتیم در قرارگاه کشتی می گرفتیم این را آوردند تو برای بازجویی داخل سنگر، داشتیم شوخی میکردیم. آمد نشست و گفتیم چندتا سوال بپرسیم. گفتیم نظرت دربارهی عملیات ما در جزیره بوارین چیه؟ انجا را هی ما میگرفتیم و پس میدادیم، خیلی درگیری شدیدی بود. یک قوطی سیگار بغداد و یک قوطی کبریت ایرانی جلوش بود. افسر عراقی یک چیزی به من یاد داد که تا آخر عمر باید دعایش کنم. گفت که این قوطی کبریت در ایران چند است؟ گفتیم مثلا یک ریال. گفت اگر برای این قوطی کبریت یک ریالی پنجاه ریال بپردازید، میارزد؟ گفتیم که نه. گفت اینجایی که شما هر روز دارید میجنگید یک جای یک ریالی است که شما دارید پنجاه ریال بابتش میپردازین. نود درصد دعواهای فرهنگی ما در ایران همین کبریت یک ریالی است که بابتش پنجاه ریال میپردازین. یعنی اندازهی هزینهای را که بایش میپردازیم را متوجه نیستیم. فقط خوشحال آن یک ریالی هستیم که کسب کردیم. دشمن میاید یک پوست موز میاندازد زیر پای ما که ما یک پایی رویش برویم، ما با کله میرویم رویش .یک مقدار باید تاکتیکهایمان را عوض کنیم و این اگر با توجه به ذهنیت مخاطب باشد خیلی کارها میکند ولی ما اصلا نیاز مخاطب را نمیسنجیم. الان نگاه کنید این فیلم موج زنده ما وقتی میخواهیم با دوستان ضد جنگ آمریکایی صحبت کنیم، آنها متوجه بسیاری از نیت های ما نیستند، ما مرگ بر آمریکایمان یعنی مرگ بر دولت امریکا،مرگ بر سیستم آمریکا،چون او احساس میکند ما داریم میگوییم مرگ بر ملت آمریکا. زبانمان باید دقیق و هدفمند صحبت کند. ما در حج بودیم و رییس گروه میگفت مرگ بر آمریکاو.. یک گروه شیعه مسلمان آمریکایی از کنار ما داشت رد میشد بعد من به این رییس گروه گفتم حالا اینها فکر میکنند ما داریم به اینها فحش میدهیم او سکوت کرد و گذاشت اینها رد شوند. من دارم بحث میکنم که آیا واقعا ما بسیاری از منظورهایمان را درست میتوانیم به افراد مقابلمان برسانیم؟ که ما با ملت آمریکا دشمنی نداریم. ما باید یک کاری بکنیم ملت آمریکا بایستد جلوی سیستمش که تو چرا جنگ راه میاندازی و جنایت میکنی؟ ولی اگر ما یک کاری بکنیم میشویم مثل القاعده که رفت ساختمانهای تجارت جهانی را زد یا نزده یا هر چی، یک طوری شد ملت آمریکا از ترس رفتن پشت سر بوش و یک اتحاد و قوه بیخود درست شد. البته ما هدفمان و منظورمان را باید درست برسانیم،دشمن میخواهد برداشت درست بکند یا نکند. اگر ما درست حرفمان را زده باشیم اگر موفق نشدیم حداقل انرژی خودمان رو به کار بردیم.
یک موضوع دیگری که به نظرم خیلی مهم است، من هم دانشگاه هنر لیسانس درس خواندم هم فوق لیسانس، بعد هم دکتری پژوهش هنر راهم از دانشگاه تربیت مدرس هگرفتم. یعنی همهی دورانی را که شماالان دارید میگذرانید ما هم به یک نوعی انجام دادیم، یک استادی داشتیم به نام مرحوم طباطبایی، دو تا چیز به من یاد داد من اینها را میگویم شاید به دردتان بخورد. گفت بچهها شما فرق آیین و نمایش را میدانید؟ گفتیم نه، گفت نمایش و آیین را اگر بدانید بعد کارتان خروجی پیدا میکند. مثال زد، گفت فکر کنید 150 سال پیش در جنگلهای آفریقا قبیلهای بود که یک نفرشان مریض میشد اینها به خاطر اینکه مریض را خوب کنند میآمدند یک مراسمی میگرفتند و جادوگر قبیلهشان بلند میشده و بالومبا بالومبا میکرده و آتشی روشن میکرده و این بدبخت را یا کتک میزدند یا یک بلایی سرش میاوردند، گرم میشدند و خسته میافتادند بعد از بیست و چهار ساعت یا بیشتر خوب میشده، بالاخره خروجی میگرفتند. گفت به این میگویند آیین، چون اینها اعتقاد دارند با این کارها ارواح خبیثه را بیرون میکنند خوب میشود. گفت اگر همین آیین را 150 سال گذشته و در زمان حال ، نوه ونتیجه همان قبیله و در همان محل که به یک شهر تبدیل شده دقیقا همان افعال و اعمال را انجام میدهند بدون اعتقاد پدرانشان فقط برای اینکه از توریستهای اروپایی تماشاچی یورو بگیرند بعد هم لباسهای سنتی یشان را در میآورند ، موبایلهایشان را روشن میکنند و سوار ماشین های خارجیشان میشوند و میروند دنبال زندگیشان. این میشود نمایش و ادای آن آیین را در آوردن . برای یک عده. مثالش در کشور ما مثل تعزیهایست که در روستا برگزار میشود را بیاورند در همین سالن و یک عده هم بروند کپی کنند دقیقا و اینجا به صورت نمایش انجام دهند بدون اینکه اعتقاد داشته باشید، نه تماشاگر در این آیین شرکت میکند مثل آنهاست که در روستاست. الان دیدید که در تعزیههای جدید در روستا میکروفون بیسیمی، هاچ اف هست. مثلا من دیدم شمر دارد با امام حسین صحبت میکند میکروفون بسیمی خراب میشود، مردم هم دارند گریه میکنند یک دفعه امام حسین میکروفونش را میدهد و هیچ کس هم گریهش را قطع نمیکند چون دارند یک آیین میبینند، اصلا احساسشان این نیست که دارند نمایش میبینند ولی اگر همین موضوع روی همین سن اتفاق بیافتد همه میزنند زیر خنده.درسته؟ چون دارند یک نمایش میبینند چون از روح خالی است. بسیاری از مسائلی که ما داریم سر فرهنگ کشو درمیآوریم تبدیل آیینهایمان است به نمایش. مثلا به زور بچههای یک مدرسه را به نمازخانه بردن برای اینکه نماز بخوانند و آمار نمازخوانها برود بالا و مسئول پرورشی خوشحال شود. یعنی تبدیل جامعه ما به یک جامعه ریا کار. خانم میخواهد برود سر کار میداند که اگر چادر سرش نباشد در اداره راه نمیدهند و مجبور میشود تا 2 بعداز ظهر چادر سرش کند، بعد میرود خانه بچهش میبیند که روابطش غیر از آن چیزی است که سر کار بوده. ما داریم آیینها را به نمایش تبدیل میکنیم و نسل جدید متوجه این موضوع است چون ریاکاری و دوگانگی را متوجه میشود. پس دراصل مشکل ما به روشهای جدید توسل پیدا نکردن است . فکر کنید 50 سال پیش بهشت زهرا در تهران به عنوان جایگزین تمام قبرستانهای محلی برگزیده شد. این اتوبان بهشت زهرا را که برایش زدند ما اولین گل فروشی بودیم که آمدیم کنارش گل میفروختیم. هرکس هم رد میشده میخواسته برود بهشت زهرا از ما گل میخرید. بعد عدهای از راه رسیدند و گفتند که تنها کاسب این جاده فقط این است، پس عجب سودی میکند از راه مردهخوری. ما هم بیاییم اینجا گل ببریم تاج گل بفروشیم. دیگر از ان به بعد دست زیاد شد الان دیدید که پنجشنبه عصر که میخواهید بروید بهشت زهرا سمت راستتان پر از گلفروشیهای دوره گرد است. حالا ما به عنوان ما به عنوان اولین گل فروشی اینجا که با رقیبان جدیدی روبرو شده ایم به فکر چاره جویی افتادیم و آمدیم ابتکار به خرج دادیم میگوییم این دست گل فروش خیلی زیاد شده بیایید از روی ریلگاردها رد شویم و در مسیر برگشت گل بفروشیم. آیا در برگشت از بهشت زهرا کسی تاج گل میخرد؟ مردم از این سمت که میروند و گل میخردند، میبردند سر قبر فامیلشان بگذارند ولی در برگشت دیگر کسی به تاج گل نیازی ندارد. ما میگوییم ما که تغییری نکردیم فقط بیست متر جابه جا شدیم چرا از ما گل نمیخرند؟ تو بیست متر جابهجا شدی مردم نیازهاشان فرق کرده در برگشت. خب اگر شما یک آدم مبتکری باشید میتوانید از این وضعیت هم استفاده کنید. شما این انار فروشها را در راه دیدید که یکی کاغذ میگیرد دستش که سه کیلو انار مثلا 9 تومن. و 2 کیلومتر پایین تر ماشین اناری میایستد در اتوبان. من و شما اصلا نمیخواهیم انار بخریم و در حین رد شدن کاغذ را میبینیم و میگوییم انگار به نسبت داخل شهر ارزانتر میدهد. تا داریم فکر میکنیم وانت را می بینیم، به خودمان میگوییم اگر من ترمز نکنم سه کیلو انار شش تومان را از دست دادم. بگذار از این فرصت استفاده کنم! یکدفعه ما رادر یک نسبت همان آب گلآلود و شفاف قرار میدهد. حالا شما که میخوهید گل بفروشی در برگشت نباید تاج گل بفروشید باید به شاخههای کوچک تقسیم میکنید. یکی سه کیلومتر با یستد جلوتر با این نوشته تفکربرانگیز که “چرا تا زنده هستیم به یکدیگر گل ندهیم”! بعد طرف مشتری با خودش میگوید ما تا مادرمان زنده بود یک شاخه گل به او ندادیم. ولی الان که مرده یک تاج گل بزرگ سرقبرش گذاشتیم . در این فکرها هست که یکدفعه میرسد به وانت یا دکه گل فروشی. و میگوید بگذار در این برگشتنی برای زنمان تا زنده هست یک شاخه گل بخریم. این تاکتیک و چاره جویی بفکر کسی میرسد که میخواهد گل بفروشد و به ان فکر میکند ولی ما مشکلمان این است که یک پول بیتالمال ی یک پول نفت هست مثل آبشار است. امسال به ارشاد چهار میلیارد پول میدهند بسوزاند سال بعد هم چهارونیم میلیارد دلار میدهند، در دنیا بودجه یک چرخه است ودر کشور ما آبشار بی برگشت ، فقط میآید و میرود.اینکه کسی کاری بکند یا نه مهم نیست. مثلا آمار که 5000 نفر را بردیم راهیان نور و آنجا هم یک گاز اشکآور انداختیم همه گریه کردند و حالا هم آمدند. کافی است . دو ماه بعد چه تاثیری در سلوک زندگانی انان گذاشته مهم نیست.
من این بحثها را کردم که ایا ما واقعا میتوانیم یا نمیتوانیم.
دوستان نگاه کنید من یک مثال برایتان زدم. گفتم که مالکوم ایکس گفت که اگر که دیدید یک نفر یک لیوان آب گلآلود میخواهد بخورد به او نگو که نخور. به جایش یک لیوان آب شفاف و پاک کنارش بگذار. انسانها اینقدر شعور دارند که فرق این را بفهمند. شما اگر اربعین حدیث امام را هم خوانده باشید میفرمایند که همهی انسان ها دنبال کمال هستند حتی آن آدم شرابخوار دنبال کمال است، چون اگر امسال یک مدل شراب میخورد سال بعدش میگوید بگذار یک مدل بخورم الکلش بیشتر باشد بیشتر تاثیر بگذارد، آدم مواد مخدری هم همینطور است. ولی راه کمال را اشتباه میرود، یعنی کمال را اشتباه میگیرد و هر دفعه دوست دارد یک دوز بالاتری بخورد که بیشتر رویش اثر بگذارد.. چند درصد ما واقعا میآییم و از این روش مالگوم ایکس استفاده میکنیم.آیا این روش روش تازهایست؟ نه، هزار و چهارصدسال قبل ،امامان ما حسن و حسین (ع) از این روش استفاده میکنند در آموزش وضو به ان پیرمرد که درست وضو گرفتن بلد نیست .اگر ما باشیم می گوییم نگاه کن خجالت نمیکشد با این سنش یک وضو گرفتن ساده بلد نیست. میروند وبه او میگویند پدرجان ما دو برادریم که روی وضو گرفتن بحث داریم شما ببین که کدام یکی از ما بهتر وضو می گیرد شما داور. وضو میگیرند و پیرمرد میگوید شما درست وضو میگیرید من تا به حال غلط وضو میگرفتم. دقیقا عدم توهین به شعور افراد.
این افراد زندانی همیشه برایشان مسابقه کتابخانی میگذاشتند ولی نیازشان را نمی دیدند. مثلا کتابهای شهید مطهری را برایشان میگذاشتند. من یادم هست یک بار رفتم زندان کتاب فلسفه و رئالیسم را میخواهند بگذارند. گفتم چرا داستان راستان نمیدهید، گفتند آن که برای بچههاست، گفتم خب این هم برای پروفسورها ست! وقتی اینها کتاب “دا” را میخوانند آن آب پاک را داشتند،احساس خجالت میکردند که یک زنی در چنین شرایط سختی ، زندانی ها فکر میکردن که سختی هایی که خانم حسینی تحمل کرده خیلی بدتر از سختیهای اینها بوده. این مسابقه در تمام زندان های استان لرستان برگزار شد و همین ماجرا برای همه پیش آمد. یعنی احساس کردند که خودشان را خیلی دست کم گرفته بودند، خیلی بهتر میتوانسته اند عمل کنند. خب شما فکر کنید این واکسن قبل از مریض شدنشان داده میشد. چقدر این زندانیان مقاومتر میتوانستند با مسایل روبرو شوند.
آن فیلم جشنواره دانشاموزی را هم می شود پخش کنید؟ آن برای یک گروه اجتماعی دیگری است که با یک جابهجایی خیلی ساده، به جای اینکه در ظرف غم و غصهای که همیشه داریم باشد از ظرف و کپسول جدیدی به نام شادی و نشاط استفاده شده برای بچهها. این جشنواره صرفا به وسیله یک عده از بچههای جنگ و هنرمندان با هم دیگر در 9 دوره برگزار شده. بچه های مناطق محروم را در سالنهای ورزشی میآورند و در یک جو شاد همهی بحثهای دفاع مقدس هم به اینها منتقل میشود. این فیلم که می بینید بچههای زلزله زدهی اهر و ورزقان هستند.
فقط این را خدمتتان عرض کنم که فکر از اینجا به سر بچه ها زد که ما کنگرهها و یادوارههای شهدا را که میرفتیم میدیدیم که ما یک مراسم میگیریم خودمان برای خودمان، همه پیرمردها و پیرزنهای همنسل خودمان و خودمان هم خوشحال از مراسم میآییم بیرون. بعد دیدیم تنها چیزی که اصلا مهم نیست نسل بعد است که باید این حرفها را بفهمد. خب فکر کردیم برای این زلزله زدهها برویی یک مراسم غم بار درست کنیم در حالی که خودشان اوار ریخته روی سرشان و هزار مشکل دارند. ما مذهبی ها انگار باورمان شده که به جز ظرف غم ظرف دیگری به نام شادی وجود ندارد. و رها کردن وعدم استفاده از ظرف شادی درست مثل این است که در جنگ زمین نبردی را رها و به دشمن بسپارید و بروید فقط یک تکهی دیگر را بچسبید خب دشمن میآید آن تکه را میگیرد. خب مسئله شادی و نشاط هم در مملکت ما همین شده، چون ما خودمان از یک چیزهایی خوشمان میآید فکر میکنیم برای بقیه همین است. نه انسان ممکن است روزی روضه گوش دهد و روزی شاد باشد، همه اینها روحیه انسان را متعادل میکند. شهید مطهری میگویند دیدم یک نفری خیلی آه میکشد و هی راه میرفت، بهش گفتم که چرا این کار را میکنی؟ عین زینالعابدین بیمار. گفتم: باباحان، حضرت زینالعابدین فقط دو روز مریض بود در واقعه کربلا، دیگر کجا اینطور آه میکشید؟ ما یک ماجراهایی را الکی بسط و گسترش میدهیم و به همه چیز تعمیم میدهیم خودمان هم در داستان گیر میکنیم. به من توفیق داده بود رفته بودیم کربلا و در بین الحرمین خانم و بچهها را گم کرده بودم و عصبانی بودم و دنبال یکی میگشتم دعوا کنم. یک دفعه دیدم 8 نفر از کنار ما رد شدند با بندهایی که به سر دارند،چهارتاانور راه میروند، یک نفر هم در انتها بند را گرفته بود مثل سورتمه اسکی اسکیموها! و میگفتند ما سگ حسینیم. ایرانی هم بودند. من هم که ناراحتیم از جای دیگر بود، گفتم بابا اینهمه پیغمبرها و امامها آمدند که ما آدم شویم شما تازه میخواهید سگ شوید؟ یکیشان گفت که اگر امام حسین ما را به سگی هم قبول کند. گفتم ببین اینها همه فیلم است، همهاش نمایش است. اگر شا واقعا دنبال امام حسین هستید بلند شو و برو به چهارتا یتیم کمک کن، بعد مگر نمیگویید سگید؟ خب سگ نجس است نمیتواند برود حرم، همین بیرون بشینید. بعد سعید قاسمی را دیدم گفتم حاج سعید نفر نمیخواهید بفرستید سوریه؟ گفتم یک سری سگ و گربه دیدم بردار ببر اینها را. اینها افراطی است. شهید مطهری یک حرف خوبی میزند میگوید هیچ ضد ارزشی وجود ندارد، ضد ارزش، ارزشی است که در جای غلط استفاده شده است. همین آب گوارا اگر کم شود میشود خشکسالی، زیاد هم بشود میشود سیل. هر چیز دیگری را هم نگاه کنید یک کارکرد درست دارد و انواع کارکردهای نادرست. ما تمام مشکلمان در روابطمان با دیگران به اسم یک بچه مسلمان همین است که یک ارزش را برای خودمان اصل میکنیم و بقیه ارزشها را نادیده میگیریم. مثل یک بدنی میشود که یک دست بلند و یک پایش کوتاه است و…. بحث خیلی طول کشید و پراکنده هم بود، فکر میکنم کارمان از فلسفه بافی و این حرفها گذشته،یک مقداری آینه بگذاریم و ببینیم خطاهایمان چیست، خودمان را کنترل کنیم بعدا برویم برای اصلاح دیگران.
سوالاتی که در جلسه مطرح شد:
سلام، دو تا صحنه دیدم که هدفتان چه بود از این دو سکانس خاص؟ یکی در فیلم اول دیدیم موج زنده یه سکانسی از موج مرده دیدیم که گروههای ایرانی می خواستند حمله کنند به ناوها ولی کل مستند حرفش این بود که ما اهل حمله نیستیم، ما اهل سلام و گلیم. هدفتان از آن سکانس چه بود؟ در فیلم اخری که پخش شد جایی که یک فضای شادی بود یک کات میخورد و آن نظامی را میبینیم که دارد چک می کند تفکیک جنسیتی اتوبوسها را و دوباره با یک ریتم کند ادامه پیدا میکند فضای پر شور و حال و بعد تند میشود. میخواستم بدانم چرا آمد در فیلم؟
احمدزاده: من باید فکر کنم ببینم که کجا درباهی تفکیک جنسیتی صحبت شده. دارند میگویند که ما بچهها را چهجوری بیاوریم؟ میگوید از هرجایی هر اتوبوسی میتواند بقیه را هم سوار کند، اصلا بحث تفکیک جنسیتی نبوده. دومی هم که فرمودید ما داریم یک یادآوری میکنیم ماجرایی را که در تریبونهای رسمی گم شده، که آمریکا آمده 290 نفر از مسافرهای ما را شهید کرده است. اتفاقا اگر فکر بکنید در فیلم موج مرده میگوید که برویم گل بریزیم اینجا چیز دیگری میگوید، میگوید که یکی از روش های مبارزه، پرویز پرستویی در بیانیه میگوید هرکس نظر سوئی به ایران داشته باشد ما جواب کاملی خواهیم داد ولی ای مردم آمریکا بیایین خودتان مملکت ما را ببینید. اصلا بحث دارد تفکیک می شود بین ملت و دولت آمریکا.
من عرضم این است که کلیت مستندی که ساخته شده درست است میخواهم بدان جایگاه آن سکانسی که یک هو می اید میخواهد بگوید که ما تا تهش را هستیم و امکان دفاع نظامی هم داریم، بحث فرمی است کاملا که این سکانس از فیلم موج مرده چه کمکی به محتوا می کند؟
احمدزاده: شما ان سکانس را از ذهنت حذف کن.ما یک دفعه با یکی از دوستان در یک جایی داشتیم بحث می کردیم، گفت در سریال لاست یا.. یک صحنهای دارد که یک مجسمهی حضرت مسیح یا مریم هست که داخلش مواد مخدر است و می خواهند از مرز رد کنند بعد اینکه رد می کنند میشکنند و میگوید دین افیون تودههاست. گفتم ببین آکریکایی که 100میلیون میدهد فیلم میسازد تمام ذهنیتش برای من که پول کپی رایت نمیدهم نیست، او میخواهد 500 میلیون دلار بفروشد. دوم اینکه اصلا مخاطب جدید ایران و مخاطب دنیا نمی دانند که مارکس اصلا همچین حرفی زده، او در این سریال یا هر چیز دیگر میخواهد برآیندش این باشد که ذهنیت و آرزوهای مارا عوض کند. یعنی من فکر کنم که دوست ارم یک زندگی اینطوری داشته باشم. این حرفهای خیلی نکتهای که شما میگویید برای روشنفکرهاست. طرف در جمهوری اسلامی فیلم میسازد یک جمله میگذارد داخلش ارشاد هم متوجه نمی شود. شما این حرف را با این ذهنیت میگویید که طرف اینجا یک حرف خاص داشته ولی ما همچین قصدی نداشتیم.
فیلم موج زنده محصول چه سالی است؟
احمدزاده: سال 88 درست شد، این فیلم در واقع یک گزارش بود از کاری که 87 انجام شده بود، ما سال 87 که این کار را انجام دادیم و میخواستیم 12 تیر 88 دوباره انجامش بدهیم به یک شکل دیگری ولی با توجه به شرایط دیدیم که با این شلوغیها نمیشود و چند روز نشستیم و مونتاژ کردیم و از تلویزیون خواستیم که پخش کند که یادمان بیاید که یک دشمن بزرگتری وجود دارد، ممکن است فیلم هم مشکلاتی داشته باشد.
سلام، منهای اینکه کل صحبت را صحبتی میبینم که دغدغهی ذهنی خیلی واقعی در وجود گوینده که مطرحش میکند، خیلی بحث تخصصی ندیدم در کلیتش بلکه نکاتی اشت بای هنرمندها.خیلی جاهای دیگر هم میشد گفته شود.
من حرف شما را دربارهی دفاع مقدس یا انتقال فرهنگ جنگ، بیشتر یک موضوع داخلی دیدم، نگاهتان به سمت داخل ایران است، من دارم از انتقال فرهنگ دفاع مقدس برای خارج از ایران حرف میزنم. باید به این توجه کنیم در دنیایی زندگی میکنیم که بالاخره یک مرزهای روشن اعتقادی وجود دارد. این طور نیست که محبت آن هم به معنی اومانیستی و انسانی آن که در صحبتها و فیلمها مطرح میشود یک عقدهی مشترکی بین همهی انسان ها باشد چرا که برخی از اینها دشمنان این ملت هستند، یعنی شما در ذهنتان تفکیک بین ملت دولت ایجاد می کنید در صورتی که این تفکیک خیلی جاها وجود ندارد. این تفکیک به این راحتی و جدیت وجود ندارد، منتقدینی هم هستند در هر جامعهای شما فیلم آنها را هم پخش می کنید و می گویید که ببینید ملت آمریکا این هستند در صورتی که ملت آمریکا بالاخره با خیلی از چیزهایی که ما به اسم دولت آمریکا میشناسیم همراهی میکند، نافی این نیستم که همه جور نگاهی وجود دارد ولی تفکیک را نمیفهمم. و فکر میکنم خیلی از این دغدغهها، مسائل داخلی ماست و شاید هم وجود داشته باشد، در جریان رسانهای امروز این دغدغهی شما وقتی تبدیل میشود به یک فیلم که سعی دارد بگوید که من صلحطلبم، من گل می دهم و او گلوله. وقتی میآید در رسانهی دیگر آنها هم میبینند لزوما این بیان آن پیام خوبی را که برای داخل داشته دیگر ندارد. مثلا آقای ویل راجرز سلام، کدام سلام ما اصلا سلامی نداریم با امثال ویل راجرزها. این ادبیات برای داخل ما یک احساس غرور و…ایجاد می کند و برای خارج بیان ضعف است. در مقابل کی؟ کسی که می خندد به این نگاه؟ در بحث شادی و غم در داخل کشور ما حتما حالت التقاطی تندرویهایی وجود دارد و افراط و تفریط هایی وجود دارد، دربارهی این موضوع هم شما باید بروید سراغ اینکه دنیای امروز را دنیای رسانه فهم کنید. امروزه شما یک چیز را حوزهای و منطقهای مطرح میکنید و جهانی می شنوند. ادبیات شادی در دنیای امروز یک معنایی دارد که تبدیل به این برچسب میشود که ما ملت غمیم، در صورتی که اگر هم ملت غم هستیم گاهی، غممان غمی نیست که مثلا کسی عزیز از دست داده باشد ، یا در این فیلم میگویند من ناراحتم که بچهها کشته شدند. ما هم ناراحتیم ولی پدرشان را هم درمیآوریم. غم ما غم انتقام جویی هست به طرفداری از موضع صلح، ما داریم انتقام صلح را از مخالفان صلح میگیریم خیلی هم غممان غم نیست، همانطور که شادیمان شادی غفلت نیست.
احمدزاده: من یک سوال میکنم آیا کتاب “دا” کتاب شادی است؟ اگر به این شدتی که شما میگویید ما دنبال فقط صرفا،چون یک عده از اینور بوم افتادند ماهم از آن ور بوم بیافتیم پس چرا کتاب دا را بردیم زندان؟ خب میرفتیم کتاب پینوکیو تبلیغ میکردیم. موضوعی که شما میفرمایید با کمی ذهنیت است. من صحبتم دربارهی دانشگاه هنر و بچههای هنر و حلقه هنر که نیست، من بحثم سر آسیبشناسی بود. من کسی هستم که حداقل خدا این توان را داده که دوتا از کتابهای من ترجمه شده و در آنجا تدریس میشود در بحث دفاع مقدس. همین امسال یک گروه کانادایی همین بحثی را که شما میفرمایید، “شطرنج با ماشین قیامت” را الان در جشنواره تئاتر فجر اجرا میکنند. ممکن است که صدقهای ما متفاوت باشد. بعد چه کسی گفته که اگر ما این حرف را میزنیم به آمریکاییها گل میدهیم؟. ما چه کسانی را بردیم آنجا، مثلا من و سعید قاسمی و بابایی و نادر طالب زاده مراسم گرفتیم یا هنرمندها مراسم گرفتند؟ مراسم هنرمندهاست، زبان اینها هم این است که میگویند با توجه به این که ما هنرمندیم و صلحطلبیم اگر کسی به کشورمان حمله کند، فلان میکنیم. یک جا هست من بچه بسیجی 96 ماه جبههای زبانم متفاوت است با اینها، همین فیلم را مقام معظم رهبری بسیار پسندیده بود و گفته بودند که ما باید از این زبان استفاده میکردیم. چون زبان تازه است و ما عادت کردیم به یک شکل حرف زدن، فکر میکنیم این زبان نافی ارزشهایمان است.نه، نافی ارزشهایمان نیست. مرتضی سرهنگی حرف خوبی میزند، میگوید در زمان جنگ سربازها جلو هستند بقیه مردم پشت سرشان و در زمان بعد از جنگ و صلح باید هنرمندها بروند خط اول و رزمندهها پشت سرشان باشند تا با هنرشان این حرف را ببرند. دو، چه کسی گفته ما جنگ طلبیم؟ چرا تهمتی را که دشمن به ما میزند را شماها قبول کردید؟ “ما راضی به جنگ نبودیم و نیستیم ولی اگر کسی تعدی بکند دهان او را خرد میکنیم.” امام خمینی، ” امیدوارم رشد بشر به جایی برسد که مسلسلها را به قلم تبدیل کنند.” امام خمینی و…یکبار از این گروههای صلح طلب آمدند گفتند که شما صلحطلبید؟ گفتم صلح طلبی ما با شما در هدف مشترک است ولی روشمان فرق میکند. از آنجا ارتشهایتان را میفرستند ما را بمباران کنند، شما باید پلاکارد بردارید بروید خودتان را بیاندازید جلوی ماشینهای نظامی که نیاییند. ما اینجا نمیتوانیم پلاکارد برداریم و بگوییم”بوم گاندی و فلان” . شما اگر واقعا دنبال این هستید که ببینید هدف من چیست میتوانید بروید نامه به ویل راجرز را بخوانید. خود آقا هم تایید کرد. البته من نمیخوهم از آقا مایه بگذارم. ما تعریفهایمان از بعضی موضوعات ناقص است. جنگ چیز کثیف، پست و پلیدی است. جنگ یعنی صدام. هر کسی بگوید جنگ خوب است یعنی کاری که صدام با ما کرد خوب بوده است. اگر جنگ برای ما نعمت بوده، به خاطر اینکه ما استعدادهایمان رشد کرده، ارزش هایمان رشد کرد نه اینکه خود جنگ خوب بود. جنگ یعنی صدام. اگر ما به چیزی می نازیم عملکرد خودمان و رهبرمان و مردم مملکتمان بوده است. احسنالقصص در قران چیست؟ داستان یوسف و زلیخا است. زلیخا عین جنگ است. یک موقعیتی که فساد آور است. و کسی مثل یوسف وارد میشود و کاری را که همه انجام میدهند را انجام نمیدهد. آیا احسنالقصص بودن به خاطر زلیخا است یا به خاطر یوسف است؟ به خاطر پاکدامن بودن یوسف است. ما هم به خاطر انکه رفتار بچههای ما استثنایی بوده، بحث دفاع مقدس میکنیم. شش سال از هشت سال جنگ عراق روی بچههای ما شیمیایی ریخت ولی ما سر عراق شیمیایی نریختیم. ما خیلی چیزها داریم که افتخار داریم. ما باید به دنیا بگوییم که جنگ طلب یعنی اسرائیل یعنی آمریکا. کجای این فیلمها گفته شد که اگر آمریکا حمله کرد ما دسته گل میدهیم؟ هر کسی میتواند بنشیند برای خودش هرچیزی برداشت کند. اصلا این فیلم ها در دفاع از همان کرامتی که شما میفرمایید است. ما تعریفمان از صلح ناقص است، حتما تعریفمان را باید دقیق کنیم. همانطور که تعریفمان از جنگ ناقص است. ما مینشینیم هرچه دوست داریم میبافیم. بچه حزبالهیهای ما این مشکل را دارند. اگر کار فرهنگی ما دقیق و درست است و غلط نیست چرا وضعیت فرهنگیما کشور این طور است وقتی انقلاب شد 90 تا 95 درصد بچههای مدارس ما چادری شدند و الان 90 درصد مانتویی هستند؟ من دارم این را میگویم. ما میتوانیم در خیلی از مسایل بگوییم ایشالا گربه است. ولی من نمی توانم این را بگویم. اگر ما در زندان کار انجام میدهیم، چون ما فکر میکنیم آب پاک همان دفاع مقدس و خاطرات رزمندگان است. به خاطر همین خانم حسینی، آقای نورالدین پسر ایران و همهی بچهها میایند و کمک می کنند. اما یک چیز را از شما میپذیرم. کار فرهنگی می تواند خطا هم داشته باشد همانطور که در جنگیدن هم ما خطا و تجربه جنگیدن را یاد گرفتیم. من نمیگویم کارهایی که ما میکنیم همه درست است، ولی می گویم اگر ما نرویم نمیرسیم. ما هم مثل شماها یک عالمی داریم ، میرویم کارهایمان را نشان می دهیم، سوال میکنیم، خیلی بزرگ ها هستند اگر خطا داشته باشیم به ما میگویند و مشورت می دهند. ما باید یاد بگیریم اگر 10 یا 15 درصد خطا داریم این همه در جنگ ما خطا داشتیم که این همه بچه های مردم شهید شدند تا ما جنگیدن یاد گرفتیم. حالا ما یک کار فرهنگی میکنیم ممکن است که چند درصد هم خطا داشته باشد.
نسل ما نسل انگ زدن نیست. یک نکتهای وجود دارد، همان موقع که شما دارید کار فرهنگی خوب انجام میدهید، دستتان را هم میبوسیم و خیلی هم از آن کارها خوشحال شدم همان روز و همان موقع دارند سر بچههای سوری را میبرند و هنوز هم به خاک ایران تجاوز نکردند. اینها دارند بدترین ظلمها را با مردم انجام میدهند و به ایران تجاوز نکردهاند. دارند در دل آمریکای جنوبی بدترین تجاوزها را به مردم میکنند ولی به ایران تجاوز نکردهاند. کلمهی تجاوزی که میگویید را اگر ناسیونالیستی در مرزهای یک کشور ترجمه میکنید قرابتی با تفکر الهی ندارند. امام خمینی را از دریچه ذهن خودمان نخوانیم و بیاییم از خودش او را بخوانیم، او را همان طور که بود فهم کنیم. او اگر میگوید تجاوز را تحمل نمیکنیم فکر میکنم افق بزگتری را در نظر دارد و جای دیگری میگوید جنگ جنگ تا رفع فتنه از کل. اگر قرار باشد من هم در ستایش جنگ صحبت کنم، من موافق جنگی نیستم که معادلش صدام است، ولی جنگ یعنی سلیمان نبی (ع) که چه قدر جنگ کرد تا سرزمین خدا را پاک کرد. جنگ یعنی بعضی از مقدسین در تاریخ، جنگ یعنی پیامبر(ع)، جنگ یعنی علی (ع)، میخواهم بگویم باید مواظب باشیم. تعریف شما از جنگ یعنی صدام که من هم با او بدم و دشمنم. این نوع برخورد که ما یک تعریف از خودمان از کلمات بسازیم، که من متهم شدم به آن، این هنرمندها متهم هستند که از این تعابیر این طوری استفاده میکنند، من کاری به تندروها ندارم و از آن جنگ به آن معنا بیزارم. جنگ طلب نیستیم ولی اعتقاد داریم اگر میگویید امام خمینی آنطور گفت، رفع فتنه موضوع بوده است.
احمدزاده: من یک سوال دارم. انگار یک سوتفاهمی شده. من کسی هستم که از تیر اول جنگ تا تیر آخر در جنگ بودم و چندین بار هم مجروح شدم. سینهزنی بوشهریها را دیدهاید که دایره دایره است؟ کسی که سینهزنی درست بلد نیست میرود آخر، بعد که کمی یاد گرفت بعد میرود جلوتر. اتفاقا آنهایی که صاحب مراسم هستند بر آخر را میگیرند که بر نشکند اگر نفرات کم است. من میگویم شما باید نسبت ببندید، ما با پرویز پرستویی همین امسال رفتیم خانهی خلبان شهید ارباس،صحبتی که ما داشتیم این بود که آمریکاییها نمیآیند دربارهی 290 نفری که شهید کردند صحبت کنند ولی میروند درباره افراد جاسوس سفارت آمریکا که به هر شکل تمام شدهاست و سالم برگشتهاند فیلم میسازند. اگر اینها واقعا دغدغهای دارند چرا در گوآنتانومو 156 نفر را دوازده سال است بدون محاکمه نگه داشتند. چه کسی گفته که ما نسبت به مسئله بیرون از مرزهای ایران بیتوجهیم؟ مگر ما باید رفرنس بدهیم به شما. سه تا فیلم دیدید و فکر میکنید تمام زندگی ما این است. ما هم برای خودمان خیلی کارها داریم که قرار نیست بگوییم. ولیکن این فکر شما که همه باید هم فکر شما دقیقا باشد خطا است. دایره دایره نگاه کنید. کسی که در نماز یومیهاش مانده را نمیتوانید نماز شب خوان کنید. بحثی بود که م داشتیم که مشا چه برنامهای دارید برای دخترهای مانتویی. شما مانتوییها را در بسیج راه نمیدهید و با شما ارتباط برقرار نمی کند بعد میگویند چرا در سال 88 شلوغ کردند؟ چون با تو ارتباط برقرار نکرده. من میگویم اصلا اینجا این مسئلی که شما میبینید یک گوشههایی از یک سری مسائل است سریع یک جمع بندی در ذهنتان درست نکنین و فکر نکنید که همه تفکرات ماست.این عده هنرمندان تا اینجا آمدند.
سلام و خستهنباشید. من احساس میکنم این حس سوتفاهم به خاطر این باشد که شما با مصادیق آمدید. هر تصویری و هر سکانسی بیان تصویری و مفهومی خودش را دارد. این یک روش نوینی است که امروز استفاده میشود ولی جالب است که در محصولات فرهنگی که در آمریکا تولید میشود اتفاق نمیافتد. مثلا اگر به آمریکا تجاوز شود محصول فرهنگی که برای پاسداشت و احیانا واکسینه کردن جامعه تولید میشود چیست؟ ببینید مثلا پرادا ساخته میشود. یا همین فیلمی که الان روی پرده است، کاپیتان فیلیپس که پیشنهاد میکنم همه ببینند که خود آمریکا هیچ رحمی ندارد که یک شهروند آمریکایی در یک جایی و در یک کشور دیگر باشد میروند و او را بیرون میکشد. کما این که طبس خودمان جدا از مسائل سیاسی یک بعد امنیتی هم داشت. برآیند محصول فرهنگی مورد نظر شما خیلی ماندلا- طور و یا گاندی-طور بود. می گوید اگر اینور من را زدید، آنطرف را هم آماده میکنم که بزنی. برخی هنرمندان فعال در این حرکتها حد تفکریشان مسائل انسانی است یعنی کاری با حق و باطل . در این عرصه آن وجه حق و باطل مساله که کمتر در مورد آن حرف زده میشود مظلوم است و ما باید به آن بپردازیم مشکل اینجاست که اگر من بیایم یک اثری بسازم که بخواهم به آن وجه که کمتر به آن توجه میشود بپردازم به جنگطلب بودن محکوم شود. یک پارادوکسی در حلقه هنری جامعه هست که همیشه هم کسی که کتک میخورد کسی است که سمت جنگ را میگیرد.
احمدزاده: سر انتخابات امسال مقام معظم رهبری فرمودند که حتی آنهایی هم که نظام را قبول ندارند بایند پای صندوق. یعنی اینها هم جز آدم هستند. شما یک جایی کف خواستهتان هست وجای دیگری ایدهآل خواسته تان را بحث میکنید. گفتم سوتفاهم اینجاست که ایدهآل و خواسته ما این است که بیاییم و بگوییم “ایران زمین”. شما وقتی میخواهید بگویید کجا بودند و کجا آمدند خیلی از این هنرمندها دنبال گرین کارت و خیلی قضایای دیگر ممکمن است باشند، شما وقتی طرف میآید در یک مسئلهای مثلا شو آمریکایی شرکت می کند برایش هزینه دارد. وقتی میاید در جشنواره دانشاموزی برایش هزینه دارد، مثلا می گویند اینها که با این ها هستند. اولا اگر با خود من بحث دارید باهم یک جایی بنشینیم و حرف بزنیم ، چون قرار نبوده من گزارش کار به اینجا بدم، ما آمدیم اینجا آسیبشناسی کنیم، من خودم اینجا دانشجو بودم آمدم به بچهها بگویم اصلا پایهی ویل راجرز را در همین دانشگاه هنر گذاشتیم. من یادم هست وقتی که نامه را نوشتیم در دانشگاه هنر زدیم، بزرگترین فاجعهای که دیدم این بود که خیلی از دانشجویان نمی دانستند که اصلا هواپیمای ایرباس ایران را آمریکا در زمان جنگ زده. فاجعه اینجا بود. ما به تابلو اعلانات نامه خودم را زده بودیم که عکس العمل دانشجوها را ببینیم.تازه دانشجویان فرهیخته ای که از سه مرحله رد شدند برای مثلا رشته سینما و تئاتر و….این گسست وجود دارد. همیشه شما میخواهید ماهیگیری کنید طعمه هم باید داشته باشید. ما میگوییم شما اگر مسئلهات ایران زمین است بیا در این مسئله شرکت کن، من مسئلهام یک پیوند در موقعیت خطر است. شعر ای ایران، ای مرز پر گهر در زمان جنگ را تا سال 67 اصلا رادیو پخش نمیکرد عملیات مرصاد که شد سازمان آقای رجوی که آمد به مرز زد، شروع کردند به پخش این سرود. مسئله این است که کلیت نمیخواهد بماند. شما یک سلیقهای دارید از این راه میتوانید نتیجه بگیرید،یا علی. ما هم از این راه به نتیجه میرسیم.
من وقتی میگویم آقای احمدزاده این سه فیلم را خلاصه کرده، میگویم پس نگاه ایشان این بوده است. اگر احیانا کارهای دیگری داشته باید بیاورد که این پازل ذهنیشان کامل شود. مثلا اگر در رفت و برگشتهای صحبتهایتان این بحثها مطرح نمیشد من دیدم به شما عوض میشد.
احمدزاده: ما از دوستان سوال کردیم وقت چقدر است چهارتا فیلم آوردیم که یک فیلم هم رو به خارج بود با بچههای عراقی بود که در سیامین سالگرد جنگ بود. نگاه کند موضوعی که شما می گویید با یک جلسه ی دوساعته سخنرانی نمیشود، من بیایم تجاربم را بگویم، شما هم بگویید بگذاریم روی هم و ببینیم چه کار میشود کرد .من میگویم این هنری که دیگران را هم همراه کردن چیزی است که دوستان ما خیلی مقید نیستند دوست دارند خودمان باشیم و خودمان با خودمان صحبت کنیم. من قائل به چیز دیگری هستم، دین اسلام “یدخلون فی دین الله افواجا” است. چرا نباید یک روز مردم آمریکای شمالی دوست داشته باشند شیعه بشوند. مگر ما مثل یهودیها و اسرائیلیها هستیم که بگوییم فقط اگر نژاد هر کس یهودی بود میتواند یهودی باشد و دیگران نمیتوانند به این دین درایند. ما داریم یک راههایی را امتحان میکنیم که شاید حتی صد در صدش هم غلط باشد. یک عده بچه مسلمان که با نیت خیر و هماهنگ با دیگران دارند یک کارهایی را انجام می دهند. من بعضی از تندرویها را نمیپسندم چون فکر میکنم از دین خارج است. شما یک پیشزمینه هایی از صلح دارید که درست نیست. یعنی در تمام مسائلی که رخ داده نفر اول خط مقدم ما بودیم و هستیم. اگر زبانمان دیگران را هم بیاورد این است که واقعا معتقدم، پیامبر ما، پیامبر صلح بوده بقیه مجبور به جنگش کردند، حالا شما میکویید جنگ محمد، من قبول داریم من میگویم ما در دفاع مقدس بزرگ شدیم. نعمت بود برای ما ولی این چیزی از گناه صدام کم نمیکند. نمیتواند بیاید بگوید پس من باعث جنگ بودم که شما به یک درجه اعلی برسید. کسی که میآید من را شهید میکند میتواند این را بگوید؟ من داستان یوسف و زلیخا را برای شما مثال آوردم. اگر احسنالقصص بودن به خاطر عملی است که زلیخا می خواهد انجام دهد پس جنگ هم خوب است. شما ممکن است معتقد نباشید که دیگر یک بحث ایدئولوژیک است.
اتوبوس شب را که ما داشتیم میساختیم، اقای پوراحمد گفتند که من میخواهم این فیلم را بسازم. گفتم ما روی بچههایمان حساسیم اگر میتوانید یک فیلمی بسازید که بدون اینکه ارزشهایمان را زیر سوال ببرید بتوانیم ان را در تلویزیون عراق نشان بدهیم، بیایید به این فکر کنیم. و یک جمله من در این فیلم گذاشتم که”چرا میکشیم” که انگار درباره ی این سوالی داشتند. به ان دوست عزیز پرسشگر میگویم برعکس فکر کنیم که یک فیلمی ساخته یک کارگردان عراقی درباره جنگ ایران و عراق میخواهد در تلویزیون ایران پخش شود و در انجا قهرمان عراقی فیلم هر لحظه بچه های ما را بی ترحم میکشد ایا من ایرانی ازاین فیلم استقبال خواهم کرد؟برای ان عراقی که زیر بمباران تبلیغاتی صدام و حزب بعث بوده هم باید فکری کرد که بدون گارد فیلم من ایرانی را در تلویزیون کشورش ببیند. گفتم اگر ما یک نکتهای نگذاریم در این فیلم که ما از کشتن شما عراقی ها خیلی هم خوشحال نیستیم، یک سوزن به خودمان بزنیم و یک جوآل دوز به انها. که آنها بدانند اینکه بین دو ملت شیعه جنگ بوده خوشحال نبودیم. و مهمتر ان که از لحاظ دینی و نفس لوامه، ما هر کاری که میخواهیم بکنیم باید خود را کنترل کنیم . چرا میکشیم؟ درست است یا نه؟این جمله برای این گذاشته شد، یعنی اینکه مخاطب شما حس بکند. حالا ما فکر میکنیم این درست است ممکن است شما راه دیگری داشته باشید.
دوستان شاید شناختی نسبت به شما نداشته باشند، قرار همم نبوده که شما اینجاکارهایتان را ارائه بدهید. فقط یک نکتهای که نقد من هم هست در یک هنری که با صدا و تصویر سر و کار دارد هر تصویر و هر صدایی باری خواهد داشت که مخاطبش میتواند از آن برداشت داشته باشد. الان این برداشت شده و شما میتوانید از کار دفاع کنید.
از صحبتهای آقای احمدزاده اینطور برداشت کردم که در جبههی فرهنگی هر کسی یک وظیفهای دارد و یک بخشی را انجام میدهد. من هم خیلی از بازیگرها را که اینجا دیدم گفتم مگر این هم میتوانست بیاید اینجا و آوردنش هم قطعا زحمت داشته، البته سوالم هم از آنها این است که شما هم دلتان سوخته یک فیلم بسازید که چندتا داستان موازی داشته باشد و سوار هواپیما شوند…
احمدزاده: من یک نکتهای بگویم. تا حالا در فیلمهای جنگی ما جز این سه دستهای که خدمتتان عرض میکنم چه نشان دادیم؟ دسته اول یک جانباز نشان دادیم که شیمیایی یا قطع نخاع است که شهید میشود، دسته دوم رزمندهای که به دنیا خورده و فاسد شده، دسته ی سوم هم آمدند خوب را نشان دهند آنی است که در شلمچه نشسته دارد گریه میکند که چرا جنگ تمام شد کاش تمام نمیشد ما که نمی توانیم کاری بکنیم، ما به دنیا برسیم فاسد میشویم باید در همین شلمچه بمانیم. بچهی من و شما این را ببیند میگوید اگر آخر و عاقبت اینها این است چرا من باید این راه را بروم. وقتی که چهار میلیون آدم رفته جبهه، مثلا یک نفرشان آهنگر بوده رفته، بعد هم برگشته کار خودش را کرده، ما حتی این را هم نشان ندادیم. این کشور را چه کسی میگرداند، جز این بچه رزمندههاست؟ ما آدمهای پویایی هستیم و دینمان کامل است و… شما نسل جدیدتر از ما هستید، صددرصد باید بهتر از ما عمل کنید چون ما سواد خیلی چیزها را نداشتیم.یک امامی بوده و یک سرازیری که ما در آن دویدیم. الان خوردیم به سربالایی هرکسی فکر می کند خورشیدی وجود ندارد،، خدا را شکر مقام معظم رهبری هستند. من گفتم اینهایی که می گویم سلیقههایم هست، ولی ما همان قدر که شما معتقد هستید این یک بحث دینی است ما هم میدهیم کنترل میکنند و خیلی چیزها را ما هم به لحاظ شرعی باید بریم جواب دهم. ولی همان قدر که در جنگ قائل بودیم به آزمون و خطا، الان هم هستیم. ما داریم تجربه می کنیم که ممکن است 10، 20 درصد خطا داشته باشد. من این کلیپی که بچهها در میدان آزادی درست کردند را خیلی دوست دارم ولی خیلی هم آمدند به خود من گفنند اینها هم مثل مایکل جکسون دارند همان کار را میکنند. ما داریم میگوییم یک چیزهایی را تجربه میکنیم. شما هم ممکن فردا جایی بروید و با یک نگاه دیگری به کارهایتان نگاه شود.
ببخشید بحثی که شما دربارهی اتوبوس شب و آن دیالوگ که گفتید. این فیلم ساخته شد که برود برای شیعیان عراق، آیا قرار است این فیلم به هر قیمتی یک دید خوبی ایجاد کند. خب باید نشان دهد که حق با چه کسی است. وقتی می گوید چرا میکشیم ، انگار انزجار دارد از خود جنگ.
احمدزاده: یک کاردینال ریشیلییو بوده بعد از قرون وسطا ،میگوید اگر سه خط از انجیل را هم به من بدهند میتوانمکلماتی در ان پیدا کنم که باعث سنگسار نویسندهاش بشود. من این فیلم اتوبوس شبرا در چند مدرسه در کربلا نشان دادیم، اصلا چنین چیزی که شما می گویید نیست. اینقدر به ما ظلم شده در احقاق حقمان در دفاع مقدس که حق داریم حساس باشیم. شما باید یاد بگیرید اگر میخواهید ارتباط برقرار کنید نباید بگوییم آقای عراقی من از کشتن بچهی شما خوشحالم. من می گویم ما فکرمان این بوده شاید در فیلم در نیامده باشد.
شاید نظر دوستان این باشد که با بازی آن بازیگر خوب درنیامده باشد. شما می گویید وقتی آمریکا می خواهد یک فیلم بسازد، همین ارباب حلقهها دارند نشان میدهند که حمله میکنند ولی خودشان را مظلوم نشان میدهد در حالی که اینها دارند به سرزمین آدمها بد تجاوز میکنند. ما چرا نباید جنگ را مقدس نشان دهیم؟
مثلا ما میتوانیم فیلمی بسازیم که رزمندگان اسلام آماده شدند که حمله کنند به مرزهای سوریه یا اسرائیل غاصب و میخواهند آنجا را بگیرند؟ می توانیم بسازیم و به جنگ طلبی متهم نشویم؟
احمدزاده: شما اگر نسبت را درست رعایت کنید چرا که نه. اولا آمریکاییها تمام فیلمهایی که دربارهی آلمانیها درست میکنند میگویند یک گشتاپویی بوده و ملت آلمان. همهی تقصیرها میافتد گردن گشتاپو و اس اس چون میخواهند ملت آلمان را داشته باشند. ما تا چهارسال و نیم شهرهای عراق را چرا نزدیم؟ امام میگفت اگر ما بخواهیم با صدام صلح کنیم جواب ملت شیعه عراق را چه بدهیم که زیر بار ظلم و ستم صدام هستند. صدام کسی بود که بین دو ملت شیعه جنگ راه انداخت. ما داریم پیام میفرستیم که ای ملت عراق ما در زمان جنگ، خودمن به عنوان یک دیده بان هر وقت عراقی میزدم میگفتم فاتحه هم دارد چون به زور آمدند. خیلیهایشان اعدام شدند چون نمیخواستند بیایند.
من یک عرضی داشتم. هم حرفهای شما درست است هم حرفهای بچهها. ما فقط بحثمان این است که اتوبوس شب فیلم بدی نبود، حسی که باید منتقل میشد نشد. بازیگر باید با هنرش القا میکرد که حس منتقل نشد.
احمدزاده: من فیلمنامه نویس فیلم هستم، نه کارگردان. اگر شما درباره “بهترین مجسمه دنیا” را صحبت کنید من سراپا تقصیرم ولی آقای پور احمد قبل از این فیلم قصههای مجید ساخته، فیلم جنگی نساخته و فیلم بعدیشان هم بهتر بوده. شما باید نسبت ببندید. ابزار من توجیه کردن و توضیح دادن و همراه کردن دوستان است. اگر شما توانستید بزرگترین کارگردانهای مدعی جبهه رفته را توجیه کنید که درست کار کنند را بعدا از بقیه توقع داشته باشیم.