در حاشیه نمایش آثار در حلقه هنر
مجموعه تصویرسازیهای مطبوعاتی عرفان (محمدرضا) محمدیآذر در جلسه سیزدهم حلقهی هنر ارائه شد و سپس با حضور محمدصابر شیخرضایی، تصویرگر و گرافیست و علی حیاتی، گرافیست مورد نقد و بررسی قرار گرفت. محمدیآذر در ارائه خود علاوه بر سه مجموعه داستان کوتاهی که به حلقه آورده بود برخی تصویرسازیهای پراکنده مطبوعاتی خود را نیز نمایش داد. او همچنین داستانهای تصویرسازیها را روی سن حلقه هنر خواند و نیز مژده انتشار کتابی از بخشی از تصویرسازیهای حجمی خود را در آینده نزدیک داد.
محمدی آذر: من تقریبا از سال ۸۳ به بعد وارد فضای تصویر سازی شدهام. تصویرسازی مطبوعاتی اولین پله برای کسانی است که وارد این حوزه میشوند در این فضا آزمون و خطا میکنند، چه تکنیکی و چه تاکتیکی. بیشتر با فضا و متن آشنا میشوند. و نوع برخوردشان با مدیر هنری، روشها و ریزهکاریهایی که در کار هست، آشنا میشوند. تصویرسازی مطبوعات مثل تجربیاتی است که از بازیگران سینما مطلب خواندهایم که دورهی تئاتریشان را دورهی طلایی میدانند به خاطر تجاربی که آن جا کسب کردهاند. تصویرسازی مطبوعات هم همین فضا را دارد.
من فقط باید این را اضافه کنم که اینها یک تجربیات تصویری بودند، همانطور که کتاب چیزی ماندگار است و میشود به آن استناد کرد یا خیلی دقیق دربارهی بند بند جزئیات و عناصر بصری که در کار هست میشود دربارهاش تحلیل کرد، تصویرسازی مطبوعاتی بیشتر یک چیز روتین است. خصایصی که دارد، هم خوبند و هم بد، به دلیل آن شلنگ تختههایی که معمولا آن تصویرساها میاندازند و تجاربی که دارد، تجارب خوبی است ولی از این لحاظ که بار مالی خوبی ندارد یا اینکه کیفیت چاپ بد، کاغذ بد، بعضی نشریات اسمتان را هم پای کار نمیزنند سختیهایی هم دارد.
دعوت میکنم که کارها را ببینید، من داستانوار برای اینکه دوستان خسته نشوند یک توضیحاتی راجع به کارها میدهم که با کار ارتباط بیشتری برقرار کنید. داستان اول که در نشریه کوشش برای کانون پرورش فکری چاپ شد. داستان برای سنین خردسال است تا 10 سال. داستان را برایتان میخوانم: داستان ، داستان سوالاتی است که بچهها در سنین پایین دربارهی هستی و چیستی خودشان و اطرافشان از دیگران دارند. اینطور شروع میشود: خرگوش با دیدن پروانهای که از پیله بیرون میآید از والدینش که مامان و بابا گاوِ هستند سوال میکند چرا پروانه مثل خودش جست نمیزند. و بعد میپرسد چرا شما مثل من بالا و پایین نمیپرید؟ پدر و مادرش توضیح میدهند که آنها در طوفان خرگوش را پیدا کردند و نتوانستند پدر و مادر واقعی او را پیدا کنند، آنها خرگوش را به رودخانهای میبرند و از اون میخواهند که به تصاویر داخل آب نگاه کند تا تفاوت بین خودش و پدر و مادرش را تشخیص دهد. با دانستن این موضوع ناراحت میشود و والدینش را ترک میکند. هرچه میکردند خرگوش را پیدا نمیکنند. وقتی به خانه برمیگردند با خرگوش مواجه میشوند که خرگوش خودش را با گل به رنگ گاوها درآورده و با صدای لرزان “مااااماااا” کنان از آنها درخواست میکند که پدر و مادر واقعی خرگوش باشند. مامان گاوِ گلهای او را پاک میکند و به او می گوید که ما مادر و پدر واقعی تو هستیم. و تو را بزرگ کردیم، از تو مراقبت کردیم و تو را دوست داریم . خرگوش خوشحال جست و خیزی میکند و احساس میکند که آنها یک خانوادهی واقعیاند.
سعی کردم فضای کودک و سفیدخوانی که در کارهای کودک وجود دارد را رعایت کنم. از فرمهای ساده زیاد استفاده کردهام. بال و پر به قصه ندادم. هرچند که من آدم فضاسازی نیستم و رنگ پردازی هم نیستم.
داستان بعدی یک حکایتی است از تاریخ نگارستان که در شاهد نوجوان سال ۸۸ چاپ شده است. ضربالمثل “شتر دیدی، ندیدی” را وقتی به کار میبرند که بخواهند به کسی بگویند از رازی که باخبر شده با کسی سخن نگوید یا اظهار بیاطلاعی کند تا دچار دردسر نشود. اما ماجرایی که باعث به وجود آمدن این ضرب المثل شده است. پدری به سه فرزند باهوش خود توصیه میکند که برای کسب تجربه به سفر بروند، آن ها در طول سفر به مردی هراسان برمیخورند که سراغ شترش را از آنها میگیرد. سه پسر از او میپرسند شتر تو یک چشم کور، یک پای لنگ، بارش هم روغن و شهد است؟ مرد میگوید درست است و سه پسر راه را به او نشان میدهند اما مرد شترش را نمییابد. پیش حاکم میرود و ماجرا را توضیح میدهد. حاکم میگوید اگر شترت را ندزدیدهاند چطور مشخصات آن را میدانند؟ حاکم آنها را محکوم به زندان میکند. آنها پی به اشتباه خود میبرند و متوجه میشوند حرف بدون فکری را زدهاند. برادر وسطی میگوید این برای ما تجربهای شد که مراقب سخن گفتنمان باشیم. برادر کوچکتر گفت: از این به بعد اگر شتری دیدیم و صاحبش از ما پرسید میگوییم ندیدهایم. شتر دیدی، ندیدی. بعد از چند روز حاکم سه پسر را نزد خود میخواند و از آنها عذرخواهی میکند و میگوید شتر پیدا شده ولی شما از کجا مشخصات شتر را میدانید. سه پسر باهوش توضیح میدهند در مسیر ردپای شتری را دیدیم که سه تا از آن ها گود بود و چهارمی گود نبود. فهمیدیم شتر یک پایش لنگ است. فقط علفهای یک طرف راه خورده شده بود،پس فهمیدیم یک چشم شتر کور است. در یک طرف راه مورچه جمع شده بود و در طرف دیگر مگسها، فهمیدیم بارش روغن و شهد بوده. حاکم از آنها میخواهد که در شهر بمانند و او را یاری کنند. و برادرها اظهار میکنند که ما میخواهیم به سفر و کسب تجربه بپردازیم.
این داستان مخاطبش نوجوان بود، در شاهد نوجوان چاپ شده بود. من سعی کردم تصویرسازی نوجوان را از آن حالت همیشگیاش خارج کنم. و یک کمی مخاطب را به فکر فرو ببرم. متاسفانه تصویرسازی در این سالها کمی با کملطفی یا بیدانشی، مخاطب دست کم گرفته میشود. مثلا من در کار قبلی ناشر دست مرا بسته بود و من بیشتر تمرکزم را گذاشتم روی ترکیببندی و نه کاراکترپردازی. ولی در کارهای بعدی سعی کردم خلاقیتم را در فضاسازی در آن جستاری که داستان دنبال آن است، بازیگوشیهای تصویری را داشته باشم. یک المان تصویری که زیاد به فرهنگ ما ربط ندارد که کلاژ کردم با تصویرسازی مینیاتورمان. سعی کردم از فضای مینیاتور و مخصوصا شاهنامهی بایسونقوری و شاهنامه طهماسبی استفاده کنم. یک چیز جدید و قدیم را باهم پیوند بزنم. این هایی که در زندان هستند، سعی کردم زندان را از آن حالت همیشگیاش خارج کنم. به نظرم اشکالی نداشت که در یک اتاق باشند. آن سه نفری که بسته شدند و به نوعی گیر افتادند مرج کردم. کاری که کردم بیشتر روی فضاسازیها بوده است.
داستان بعدی که کیهان بچهها در شماره ۲۵۴۰ در سال ۸۶ چاپ شده بود. داستان خروسی که به خودش مغرور است و همیشه گاه و بی گاه زیر آواز میزند. اهالی آبادی اسمش را خروس بی محل گذاشته بودند و تصمیم میگیرند برای همیشه از دستش خلاص شوند. آن قدر دنبالش میدوند که بالاخره او را از ده بیرون میکنند. خروس از دست اهالی فرار میکند و یک جا مینشیند و نفس راحتی میکشد و پیش خودش میگوید عجب آدمهای بیسلیقهای هستند که قدر من را نمیدانند. روباهی که آن نزدیکیها بوده حرفهای خروس را میشنود و تایید میکند و میگوید واقعا صدای زیبایی داری. شروع میکند به تعریف کردن و این که صدای تو چنین است و چنان است. مثل نم نم باران میماند، مثل شر شر آبشار میماند و….روباه از او میخواهد که به روستای آنها برود چون آنجا آدمهایی هستند که قدر او را بیشتر میدانند. با روباه راه میافتند، وقتی که کاملا از آبادی دور شدند میزند زیر خنده و شروع میکند به مسخره کردن خروس. و به خروس میگوید که تو خیلی نادانی آخه ما روباهها کی از آواز شما خروسها خوشمان آمده که این بار دوم باشد. خروس تازه متوجه میشود که موضوع چیست. میخواهد فرار کند که گیر میافتد.
من سعی میکنم بازیگوشی تصویری زیاد داشته باشم، از حالتهای همیشگی و خشک که بچهها در کارتونها میبینند دور شوم. بیشتر بچهها را با فضای انتزاعی آشنا کنم و بیشتر درگیر ترکیببندی و عناصر بصری میشوم. سعی میکنم رویکرد همیشگی که وجود دارد را از بین ببرم. کار قبلی که بعدا روی جلد سروش چاپ شد، کاری است که در نمایشگاه فیل سه نقطه بود. دوستانی که کار تصویرسازی می بینند، موضوعش واقعا فیل و سه نقطه بود که این سه نقطه می توانست داستان باشد. برای تصویرسازی که میخواهد کار کند این سه نقطه میتواند برایش داستان باشد یا…. من از همان سه نقطه استفاده کردم برای اینکه فیل را با آن مچ کنم. سه چشم دارد که سه کتاب می خواند، چیزی که غیر واقع است.
مجله شاهد کودک یک صفحه جدول دارد، هر چه فکر کردم که جدول با چندین جوابی که دارد چطور آنها را با هم مرج کنم، تصمیم گرفتم دو تا از چیزهایی که غیر مرتبط با هم هستند را به هم ربط دهم که یک چیز بامزهای هم از آب دربیاید. یک داستان بود دربارهی پیدا کردن بچهی مورچه، اینها یک فریمی هستند. یک شعری با نام کرم مترو که جست و گریز دارد و مثل مترو برای خودش تونل میکند ، این یکی از کتابهای کانون پرورش فکری بود.
یک مجموعه شعری بود با شاعرهای مختلف و تصویرسازیهای مختلف، راجع به بازی بچهای بود که در سروش کودکان چاپ شد. که از من فریمهای اولیه را -نمیدانم به چه- دلیل قبول نکردند، دوباره کار کردم و سطح تصاویر پایین آمد ولی آنها این را دوست داشتند. یعنی متاسفانه مخاطب ما سلیقهاش این است. منتها من هرجا ببینم که مخاطبم کمی باهوش است و فضا را در اختیار من میگذارد دلم میخواهد یک گریزی به فضاهای خودم بزنم.
مجموعه شعر دیگری بود که شاهد کودک چاپ میکرد که شخصیت اصلیش علی کوچولو بود، و هر بار برای این علی کوچولو یک اتفاقی میافتاد، در دفتر نقاشیاش یک چیزهایی میکشید…من دفتر نقاشی را حذف کردم و علی کوچولو را وارد آن فضای نقاشی کردم.
اینجا سروش کودکان تصمیم گرفته بود یک تصویر را برای دو شعر استفاده کند. من از عناصر دو شعر استفاده کرد که یک ترکیب به وجود بیاورم. من وقتی که دستم بسته میشود به عوامل دیگری رجوع میکنم، به ترکیببندیها دقت میکنم، ما یک ترکیببندی L،Z داریم، ترکیب بندی قطری داریم. بیشترین تمرکزم در تصویرسازی به فرم اصلی است که آن فرم اصلی را چه طور میتوان گسترش داد و یک فرم خلاقه در آورد. اگر دست من را در جاهای مختلف باز بگذارند با نگاه متفاوتی به قضیه نگاه میکنم.
مجلهی سروش یک فرصتی را در اختیار من گذاشت که متشکرم. من یک تایمی را پیشنهاد دادم اگر بشود تصاویر را از تصویرسازی در بیاوریم، یک جورایی هم بشود عکاسی، یعنی مجسمه بسازم و عکاسی کنم، آنها هم لطف کردند و به من داستان ندادند و من همینطوری درست میکردم و عکاسی میکردم و یک بک اضافه میکردم. آن موقع ایدهآلم این بود که زمینه را هم بسازم ولی واقعا زمان این اجازه را نمیدهد که شما خیلی کارها را بکنید. آنها خودشان بعدا داستان میگذاشتند. موضوعش جشنوارهی نور و سایهها بود که من سعی کردم نور و سایه به صورت عینی روی کاراکترها و فضاسازیها باشد و مجموعهی یک سری از تضادها را بگذارم نسبت به داستانی که دارم. سر یکی پایین است، یکی دیگر بالا است. یکی خیلی با امید دارد به شهاب سنگ بالا نگاه میکند ولی آن یکی به پایین نگاه میکند و دنبال راه حل میگردد. راهحل را با گذاشتن عناصری که میتواند متن را گسترش دهد در اطراف سعی کردم بیان کنم. یک کلید گذاشتم به خاطر راهحلی که وجود دارد. راه سختی که قرار بود بپیمایند توسط آن مسیری که آن پایین هست، سعی کردم نشان دهم.
شیخرضایی: به نام خدا. سلام. من در فضای گرافیک و تصویرسازی و عکاسی از بد حادثه خیلی مشغول هستم. اگر دوستان چهرهی ما را زیاد اینجا میبینند، عذر تقصیر.
کارهای آقای محمدیآذر را دیدم و با انصاف میگویم که کارهایشان خوب بود. جستجوهای تصویری خیلی مناسبی داشتند، خیلی کلی هم بخواهم توضیح دهم. رشتهی تصویرگری علیرغم ابهت و کلاسی که ناخواسته در ذهن همهی هنرمندان تجسمی ایجاد کرده، در فضای چاپ و نشر رشتهی مظلومی است. در تصویرسازی برای کتاب اوضاع بهتری دارد. فضای تصویرسازی برای نشریات و روزنامهها یا گاهنامههای کودک و نوجوان افتضاح است. و بخشی از این مساله به همان سفارشدهندههایی که در مجموعهی نشریات هستند یا مدیر هنری مربوط میشود که سلیقهی خیلی به روزی ندارند و عمدهی دیگر مصیبت بخش داستاننویسی است. داستانهایی که نوشته میشود و برای تصویرسازی به تصویرگر داده میشود، به شدت فاقد تصویرسازی از جنبهی خلاقانه است، یعنی ایجاد تصویرهای خیالانگیز در ذهن کودک و نوجوان. اما باز این کشتی با همین مصیبتها در دریای مواج به راه خودش ادامه میدهد. دوستانی مثل آقای محمدیآذر تلاش میکنند به نوبهی خودشان در همین فضای فعلی هنری کشور مفید واقع شوند.
در کارهای عکاسی، نقاشی یا گرافیک فرصت برای پردازش تصویر و بررسی سواد بصری و ترکیببندی و استفاده از المانها و رنگها و عواملی که باعث جذابیت اثر هنری هستند، بیشتر است. در تصویرسازی مطبوعاتی خودم همدرد با آقای محمدی آذر هستم. مجلات این طور هستند که اگر زمان داشته باشند اعلام نمیکنند و شب امتحان یادشان میافتد که فردا باید مجله برای چاپ برود و تصویر ندارد! محترمانهترین حالتش این است که به کارهای دوستان به عنوان صفحهپر کن نگاه میکنند. ایشان تصویرگری میکند و تصویرگری که در شرایط جاری کشور رایج است، نتیجهاش حاصل ذوق و راهحلی است که آن تصویرگر به آن میرسد. دانش استفاده از تکنیکهای متنوع خودش یک عنصر پیشبرنده است که ایشان به آن مسلط هستند و اینکه کدام داستان را با کدام تکنیک اجرا کنیم. بیرون از گود دیدن ماجرا خیلی راحت است ولی اگر شما خیلی طراحی کرده باشید! لازمهی کار این است که کار طراحی قوی داشته باشد، دانش آناتومی را خوبی داشته باشند، دانش طبیعتپردازی خوبی داشته باشند، به پلانبندی و ترکیببندی آگاه باشند. اگر سفارش سریع هم داشته باشند بتوانند گلیم خود را از آب بکشند.
دوستانی که در فضای تصویرگری نیستند بدانند که در فضای گرافیک و تصویرگری در ده سال اخیر یک فضای بصری خاصی رایج شده است. یک علتش این بود که در فضای بینالمللی تصویرگرهای ما جایزههایی کسب کردند که کارهایشان به سمت تصویرسازیها و گرافیک مینیمال و کم عنصر رفت و ناخواسته این سلیقه در تمام فضای تصویرسازی در آموزشگاهها و کلاسها غالب شد. یک وقت کار کسی ساده است از روی دانشش و یک بار از سر ناتوانی و مدزدگی که رایج شده و من مطمئنم که آقای محمدیآذر از آن گروه مدزدهها نبودند چون سابقهی انیمیشن داشتهاند و به این وادی اشراف دارند.
چیزی که در این کارها دیدم، -البته حرفهای سلیقهایست و فنی نیست- من در کار داستان خرگوش خیلی قید و بند شما را به دانش تناسبات دیدم. که فکر میکنم اگر خود من کار میکردم مثلا در فریم سوال وجودی آن خرگوش که با دیدن پروانه شروع میشود، شاید پروانه را در سایز بزرگتری از خرگوش کار میکردم. یا مثلا تناسبات خیلی رئال است هرچند که بدنشان خیلی فانتزی است. بحث دیگر، بحث سفیدخوانی است، یعنی یک فضایی را تصویرگر برای نوشتار داستان یا شعر باز بگذارد. خیلی جاها در مجلاتی که این دوبرگ روبهروی هم هستند این تناسب جادادن نوشتار و تصویر دستشان میآید. الان که میبینید چیزی که در این کار میبینید بخشی مربوط به دانش ترکیببندیاست و بخشی دیگر محذوریت خود تصویرگر است که جای خالی برای نوشتن میگذارند.
این فریم خیلی جهان وحشت است. وقتی کودک این تصویر را میبیند چه وحشتی به او دست میدهد.
محمدیآذر: خب این اتفاق در داستان هست.
شیخرضایی: بله، این بحثی است که به شما خردهای وارد نیست. فریم بعدی تصویری که کودک میبیند باز ترسناک است که خرگوش را به امان خدا ول کردند و خودشان در غار ایستادند. این داستان است که اینقدر برای کودک سیاه است، وقتی بچه این صحنه را میبیند یا پدر و مادرش برایش میخوانند یک تصور عجیب و غریبی در ذهن خود میسازد. خود من بودم شاید عناصر طبیعی مثل گل و بوته اضافه میکردم تا از سردی فضا کم کند. یا حتی در رنگها مثل فریم قبل تجدید نظری میکردم.
محمدیآذر: چیزی که میگویید درست است. من اول دو فریم کار کرده بودم، قرار نبود ۸ فریم باشد. بعد از اینکه فریم ها را دادم تماس گرفتند و گفتند که این قرار بود ۸ فریم باشد. بعد من شروع کردم به تغییر دادن و در عرض سه رو میخواستند. من در معذوریت بودم.
شیخرضایی: کودکان با خاکستریهای رنگی یا حداقل با خاکستری رنگهای سرد ارتباط برقرار نمیکنند. مگر اینکه قرار باشد موضوع ترس، وحشت یا توهم….-کارهایی که بخواهیم با رنگ حس را برسانیم- القا شود.
حیاتی: اگر خودتان توضیحی دارید بفرمایید.
محمدیآذر: من آن بخش اغراقها را قبول دارم، اینجا درگیر پروژهی انیمیشن بودم و دو سال بود داشتم کار سینمایی میکردم و خیلی درگیر نماهای سینمایی شده بودم ، حتی کتابی که بعدا از آن حجمها ساختم نماهای به شدت سینمایی دارد. یک فریم دوربین را میگذارم پایین و یک فریم دیگر را میگذارم بالا. شاید دلیل وجود نماهای متعدد دوربین، این باشد.
دوم اینکه وقتی دست من را میبندند به شدت اذیت میشوم و کار از دستم در میرود. اینکه میبینید کاراکترها اینقدر ساده و روتین است بابت این است. کلا آدمی نیستم که زیاد فضاسازی کنم مخصوصا با شرایط مجله، وقتی قرار است کار روتین چاپ شود و فردا یا پس فردا از شما کار میخواهند شما فرصتی ندارید که به فضاسازی فکر کنید. فقط لب مطلب را برسانید کار شاقی کردهاید.
شیخرضایی: تنوع زاویهی دوربین، بچهها پرسپکتیو را درک نمیکنند، تنوع زیاد زاویهی دوربین بچهها را سردرگم میکند. ما یک سری پلانهایمان از پایین به بالا است که گاو پدر و مادر را به عنوان جسم عظیمالجثه میبیند، و در یک نمای دیگر کودک میبیند که چرا اینها کوچک شدند، چرا کرهی زمین کوچک شده و…. کودک اشتباه میکند. به عنوان تک فریم این یک تصویرسازی جذاب است ولی وقتی در قالب چند فریمی روایت میشود، ذهن بچهها برای اتصال دادن تنوع این زاویهی دوربین و تنوع تناسبات یک مقدار گنگ میشود.
محمدیآذر: دربارهی نمای دوربین از آدمهایی که استاد من هستند و تاثیرگذار بوددند در زندگیام هم شنیدم ولی فکر میکنم این میتواند یک نگاه باشد. چون وقتی شما تصاویر را دارید در کنارش متن هم دارید و کسی هست که این را میخواند.
شیخرضایی: درست است. برای بچهها، شخصیت داستان مثل یک فیلم سینمایی باید تعریف شوند. وقتی ما میگوییم بابا گاوِ باید از لحاظ بصری معلوم باشد که یکی از گاوها ماده است و یکی نر. حتی از لحاظ بافت و رنگ تکرار شوند و تغییر نکنند. من حس میکنم وقتی بچهها میبینند سردرگم میشوند که کدام مامان و کدام بابا است. یعنی خود مادر یا پدر کنار کودکش بنشیند و به بچه کمک کند. چون بچهها قطعا میپرسند که مامانش کدام است؟ در تصویرها که نگاه کنیم، گاهی اوقات نرینهگی و مادینهگی گاوها گم شده است.
محمدیآذر: دقت کنید میشود تشخیص داد!
حیاتی: من یک سوال داشتم. یک جایی در صحبتهایتان در تحلیل اثر میشنیدم که میگفتید خیلی دوست دارم فضای خودم را کار کنم و یک کمی که مرا رها میکنند دوست دارم برگردم به فضای خودم. این را خیلی میفهمم که یک هنرمند آزاد دوست دارد که اینطور کار کند ولی بالاخره کار شما یک مخاطب دارد. همین صحبتهایی که آقای شیخ رضایی فرمودند تنه به تنهی این میزند. جاهایی نیاز ندیدید که دانش روانشناسی، جامعهشناسی یا کودک شناسی، یا مخاطب شناسی خودتان را افزایش دهید؟ با توجه به اینکه در درسهایی که ما در دانشگاه میخوانیم راجع به این موضوعات چیزی نمیخوانیم. در دورهی کارشناسی هیچ چیز به ما نمیگفتند. یا بعد از اینکه یک کاری از شما چاپ میشود و مخاطب میبیند بازخوردهایش به شما میرسید یا به صرف اینکه کارفرما به شما میگفت خوب است کار تمام بود؟
محمدیآذر: صددرصد بازخوردهایش میرسید. فضای کتاب اینطور هست و باید این کار را بکنید جدای اینکه یک مخاطبی هست. جدای اینکه کتاب برای شما یک رزومه میشود. من رفتم آرشیو تصویرسازی یک نفر را درآوردم و شروع به بررسی آن کردم. حتی صرف این قضیه هم که شده شما موظفید که اصلا کارتان را خیلی اصولی بچینید و جلو بروید. ولی در مجله این فضا وجود ندارد، مشکلاتی که وجود دارد البته ما هم قبول کردیم و وارد شدیم خیلی عجیب و غریب نیست. من همیشه درگیریم همین بوده که بالانسی ایجاد کنم بین خواسته ی خودم( تشخصی که خود هنرمند دارد و آن را دوست دارد دنبال کند) و مخاطبم. حالا اینکه چه قدر شده یا نشده باید برویم جلو و ببینیم که پیش میاید. از اغلب بازخوردها استفاده کردم.
حیاتی: بالاخره این مسیر یک راه میانبر دارد یا ما همچنان تجربه کنیم؟
محمدیآذر: تجربه کردن، مطالعه کردن، از اساتید استفاده کردن و…فکر میکنم اینها راههای میانبرش است.
حیاتی: اینکه شما میفرمایید بازخوردهایش به من میرسید یک کار دقیق علمی رویش بوده یا صرفا وقتی خوانندهها خواندند گفتند بامزه بود؟
محمدیآذر: خوانندهها، همکارها، اساتیدی که کار به آنها نشان داده شده. از کودکان هم بازخورد دیدم. سعی میکنم که بازخوردها را اعمال کنم.
حیاتی: در سوالات که میبینم دوستان پرسیدند که کدام کارها سفارشی بودهاند؟
محمدیآذر: ۹۰ تا ۹۵ درصد آثار سفارشی بوده.
شیخرضایی: با این کار من موافقم، چون مخاطبش نوجوان است و یک مقدار سوال برانگیزیش در مخاطبها بیشتر میشود. در همه جای دنیا تصویرسازی مطبوعاتی تشخصش سوای از تصویرسازی در فضای چاپ و نشر کتاب هست و خیلی هم جدی است. راجع به این کارها چون شما حسی کار میکنیم من هم حسی میگویم که اگر جای شما بودم چه کار میکردم.
فریم آخر همهی مجهولهای تصویریت باز شدند و معما در فریم آخر حل شده. تصور من این بود که کاش در فریمهای قبلی هم در حد مرز ریش و چشم تشخص هویتی به آنها میدادید. در فریم اول ما هویت را با رنگ متمایز میکنیم، که سه شخصیت متنوع هستند و در بعدی با سایهها و رد سایه روشنی اینها را تشخیص میدهیم از هم. در فریم زندان که میرسیم یک حجم خمیری و مجهول تصویری است که نوجوان میفهمد شخصیت انسانی دارند، ولی کاش از لحاظ پرداخت جزئی یک مقدار سایهها را هم در این فریم اضافه میکردید. یا تصویر آشنایی که در ذهن بچهها هست در نمای زندان چند روزن دیگر که حس میله و..را بدهد اضافه میشد. کاش در فریم آخر از چهرهها رونمایی نمیشد. با آن سبک و سیاق فریمهای قبلی میرفتید و رنگ یا سایه روشن میگذاشتید.
محمدیآذر: من فقط بگویم که من اول دو فریم کار کردم و با یک چاپ خیلی بد چاپ شد. و چون احساس کردم که تجربهی خوبی بود که روی مینیاتور کار کردم تصمیم گرفتم که سه فریم دیگر اضافه کنم که اگر خواستم به جشنواره بفرستم 5 فریم باشد چون اغلب جشنوارهها 5 فریمی هستند. اینکه اینها به صورت خمیری هستند یا نه، من فک کردم که مجهولیت همچنان باشد و اینها وقتی به هم بسته شدند یک فرم واحد، یک فیگور شوند. این کار برای سه سال پیش است و نگاه که میکردم حس کردم که یک عنصر کم دارد این تصویرمثل طناب دورشان.
شیخرضایی: این بحثی که ما میکنیم جر و بحث سر یک خط و سایه نیست ، در فضای هنر تجسمی یک عنصر خیلی ساده در تصویر میتواند کمک کند که معنایش خیلی خوب منتقل شود و با عدم آن عنصر منتقل کردن مفهوم سخت باشد. دیدن تصویرسازی دقت شما را هم بیشتر میکند.
محمدیآذر: من فقط تمرکزی که اینجا داشتم سعی داشتم یک فضای جدید را با استفاده از مینیاتور داشته باشم.
شیخرضایی: آن نگاه نگارگری در کار هست.
حیاتی: داستان آخر را لطفا بررسی کنیم.
شیخرضایی: در این کارچون مخاطبهای کیهان بچهها، کودک هستند بحثی در آن نیست. برای بچهها جنبهی خیالانگیزیش کمتر است و بچهها راحتتر با تصویر برخورد میکنند.
محمدیآذر: من دوست داشتم یک بازخوردی بگیرم، چون هرکسی این تصویر را میبیند دوست دارم بدانم که چه چیزی میبیند.
شیخرضایی: یک معضل همین است.
حیاتی: چند چشم میبیند!
محمدآذر: خیلیها در این تصویر کرم را میبینند!
شیخرضایی: شخصیت خروس یک جوری شده، تاجش جلوست یا عقب است؟
این هم کار جذابی بود، من دوست داشتم.
در آن فریم آخر که گفتید داستان نبود و شما خودت کار کرده بودید به لحاظ تکنیکی اتفاق موفقی را دیدم. یعنی تلفیق فضای دو بعدی با عناصری که در فضای سه بعدی ساخته بودی و عکاسی کرده بودی موفق بود ولی باز هم از بچهها بازخورد گرفته شود که آیا بچهها هم این فضای خیلی تخیلی را می پسندند؟ این کار اتفاق خلاقانهای بود. این برای شما نباید به یک عادت تکنیکی تبدیل شود، صرف این که یک عناصری را طراحی کنید و برش بدهید و عکاسی کنید.
محمدیآذر: من اضافه کنم که تقریبا این چیزهایی که دیدید ، از ابتدا تا به انتها بود، یعنی روند کاری من دقیقا همین شکلی است. من از این فضای حجمی یک همچین تاثیری گرفتم که بیایم کاراکترهایم و فضاسازیام را به صورت حجمی در بیاورم. قبل از این، کارهایی که با مقوا میساختم یک ایدهای به من داد در فضای نقاشی و فضای نقاشی یک ایده داد برای این کار. حالا من با آزمون و خطا جلو میروم.
شیخرضایی: من تشکر میکنم به خاطر تلاش هایتان. انشاءالله که تجربیات جدیدتری را برای شما پدید بیاورد.
حیاتی: سوالی دوستان مطرح کردند. معمولا یک فریم تصویرسازی چقدر زمان میبرد؟
شیخرضایی: من از جانبشان جواب میدهم. اگر تکنیکشان دستی باشد به فرزی دست هنرمند برمیگردد بعضیها در یک ساعت هم انجام میدهند، دیجیتال هم همینطور.
حیاتی: سوال دیگر؛ نقاشی دیجیتال را بیشتر قبول دارید یا کار با رنگ و کاغذ و…
محمدیآذر: من کار دستی را بیشتر میپسندم، ولی سرعتی که در درخواست کار هست به شما اجازه نمیدهد.
حیاتی: تصویرسازی در فضای کودک و نوجوان چقدر در سایر کارهای شما تاثیر گذاشته؟ کار بزرگ سال هم دارید؟
محمدیآذر: من یک رمان کار کردم، که پیگیری هم برای چاپش نکردم. یک رمان از آقای کالدینو است، کتابی به نام “اگر شبی از شبهای زمستان مسافری”. کار خیلی خوبی شد و خیلی روی من تاثیر گذاشت. در نشریات من هم چون در فضای بده بستان هستم تاثیر میگیرم.
حیاتی: سوال، تم کاری همه به یک صورت است آیا این قضیه عمدی است از لحاظ فرم؟
محمدیآذر: من بیشتر دوست دارم قضیه را شخصی بکنم، یعنی اگر یک سری از کاراکترها را با دقتتر میدید، همهشان میدویدند چون من یک دورهای از زندگیام از همهی مشکلات میدویدم. خیلی حسی است.
حیاتی: سوال: دربارهی رنگ آمیزی هم گفتند که شارپ نیست.
محمدیآذر: من چون سعی میکنم از رنگهای ترکیبی استفاده کنم رنگ پخته ..
حیاتی: یکی از دوستان گفته ایدهگرایی در کار کم است. به جز کار آخر.
محمدیآذر: شاید به خاطر این است که کارها را توضیح ندادم. البته قبول دارم در کارهایی که با کاراکتر و فضاسازی روتین بود من اجازه این کار را نداشتم.
حیاتی: با توجه به سابقهی کوتاهم در زمینهی مطبوعات در دو مجموعهی اول سفیدخوانی بالا است و این در مطبوعات یک معظل بزرگ است.
محمدیآذر: اگر سفید خوانی تصویر زیاد است باز به دلیل محدودیتهایی است که من دارم. در مجموعهی اول من فرصتش را نداشتم این کار را کنم. در کار مطبوعات این طور است که من متن را میخوانم و آن جاهایی را که ارتباط نزدیک میگیرم را سعی میکنم بلد شود و کمک کنم که ان پیش برود. اغلب اینطور است که من روی فرم اصلی بیشتر مانور میدهم. فضاها را حذف میکنم و اگر احتیاج داشته باشد اضافه کنم و اگر نه اصلا لزومی نمیبینم. کار اولی که دیدید یکی از ضعیف ترین کارهای من است. آن را سنگ محک نکنید!!