رابطه روانشناسی و عکاسی
عکسها رد پای ذهن ما،
آیینههای زندگانی ما
و انعکاسهایی از قلبهای ما هستند.
خاطرات منجمدی که اگر بخواهیم میتوانیم آنها را برای همیشه نزد خود در خاموشی و سکوت نگاه داریم.
عکسها نه تنها جایی را که در آن بودهایم ثبت میکنند، به راهی که شاید به آن خواهیم رفت نیز اشاره میکنند، چه بدانیم و چه ندانیم.
بی تردید باید مرتبا با آنها گفتوگو کنیم و به رازهایی که زندگی درون عکسها میتوانند بگویند گوش فرادهیم.
میخواهیم با رویکرد تحلیل روانشناختی راجع به، آثار هنری و به صورت تخصصیتر عکس صحبت کنیم و اینکه آثار هنری چه حرفهایی میتوانند برای ما داشته باشند. در واقع سالهای زیادیست که در روانشناسی بخشی به نام هنر درمانی اضافهشده است که این هنردرمانی استفاده از هنر برای درمان است. بر اساس اصلی از روانشناسی به نام کاتارسیس یا همان تخلیهی هیجانی، هنر فینفسه میتواند به عنوان یک ابزار درمانی، تشخیصی، احساس بهتری در انسان به وجود بیاورد و برای همین خلق اثر هنری به نوعی یک درمان محسوب میشود و یک حال خوش محسوب میشود. برای همین به عنوان ابزاری کمکی در درمانها و مشاورههای روانشناختی از هنر به این معنا استفاده میشود. اما از طرف دیگری اگر بخواهیم به موضوع نگاه کنیم این است که آیا این آثار هنری میتوانند از درون هنرمند چیزهایی را در اختیار ما قرار بدهند؟ در واقع اینجا ما شاید میخواهیم بیشتر روی این بخش از موضوع صحبت کنیم: هنر و به ویژه عکس چه اطلاعاتی را میتواند از هنرمند یا یک فرد عادی که با هنر سر و کار دارد در اختیار ما بگذارد. یعنی آن خالق اثر هنری و به صورت تخصصی یا به صورت عمومی. چون عکس به هر حال مدیومیست که فقط متخصصین آن را خلق نمیکنند، هنری است سهل و ممتنع که میتواند به عنوان ابزاری بیانگر، -ابزاری که از درون ما حرفهایی را دارد- اطلاعاتی را در اختیارمان برای خودشناسی در بخش درمان و تحلیل روانشناختی برای کمک به شناخت بهتر ما بگذارد. در واقع اطلاعاتی را بدهد که ما راجع به آن صحبت خواهیم کرد.
روانشناسی علم مطالعهی رفتار و فرآیندهای ذهنی انسان است. در واقع بهتر است بگوییم فرآیندهای ذهنی و به تبع آن رفتار. علمی که مطالعه میکند فرآیندهای ذهنی و رفتار انسان از کجا میآیند، چه طور شکل میگیرند، به چه چیزهایی مربوطند،چه تغییراتی در آنها میشود ایجاد کرد؟ به مجموعهی این اطلاعات روانشناسی گفته میشود. در تعریف عکس نیز میتوان گفت: ثبت لحظهای وقایع. ثبت تصویری وقایع، مفاهیم ذهنی، علاقهها، ناخودآگاه و هر چیز دیگری . یعنی در چند حوزه تعریف ما میتواند گسترش پیدا کند. با توجه به اینکه عکس در واقع یک رفتار ناخودآگاه یا اثر ناخودآگاه یک رفتار غیرکلامی از ذهن ماست که ثبت میشود و بیرون ریخته میشود و به شکلی یک بازتاب بیرونی پیدا میکند میتواند مطالعهی روانشناختی روی آن صورت پذیرد و مهم است که چه نکاتی را ما در ثبت یک عکس بهکار میگیریم. اگر بخواهم خیلی کلی بگویم شاید همه نکاتی را شنیده باشند مثل زاویهی دید عکاسی میتواند حرفهای زیادی را به ما بزند. قطع عکس عکس عمودی، افقی، مربع، هر کدام از این ها یک سری اطلاعاتی به ما میدهند. عمودی یک حالت ناپایدار تا حدی میتواند با خودش احساسی از هیجان، قطع مربع، قطع خنثی و سکون که میتواند با خودش یک آرامش و سکونی را به همراه داشته باشد. همینطور انتخاب فاصلهی کانونی، وجود یا عدم وجود انسان در تصویر، نوع ژانر عکاسی، یعنی عکاسی مستند اجتماعی است یا هنری است، پرتره است، طبیعت است، صنعتی است؟ هر کدام از اینها میتواند روحیات و شخصیتهای افرادی را که دارند آن نوع عکاسی را انجام میدهند برای ما تا حدی مشخص کند.
ارتباط بیشتر روانشناسی و هنر و به خصوص عکاسی به خاطر این است که به هر حال، هنر در بخش علوم انسانی بیشتر به روانشناسی متکی است چرا که وقتی که ما یک اثر هنری را در جمعی ارائه میدهیم معمولا این هنر تاثیرات خودش را به صورت فردی روی ما میگذارد. در سینما نیز میبینیم بیشتر تاثیرات فردی آن فیلم است که مد نظر سازندهی فیلم میباشد. آثار هنری معمولا تاثیرات فردی روی ما میگذارند، تاثیرات فردی روی روان ما دارند و به خاطر همین تاثیر، علوم انسانی و هنر ارتباط تنگاتنگی با روانشناسی دارند و البته دوستان میدانند که روانشناسی برگرفته از فلسفه است و در واقع بخشی از فلسفه به نام علماانفس بوده که بعدا گسترش پیدا کرده و شده است روانشناسی، هر دو هم از یکدیگر تاثیر میپذیرند و میبینید بیشتر آثار هنری بر اصول روانشناسی میتوانند تاثیرگذار باشند. من چندی از این اصول را خدمتتان عرض میکنم.
یکی از اصلهای روانشناسی همین کاتارسیس است، تخلیهی هیجانی است. یکی از اصول روانشناسی که باعث میشود روی افراد تاثیر گذاشته شود. یعنی اثر هنری بتواند تاثیر بگذارد. چیز دیگری که خیلی در سینما شایع است، بحث همزادپنداری است. همهی آدمها وقتی مینشینند و یک فیلم را میبینند با یک شخص یا اشخاصی سعی میکنند وضعیتشان را مشابهسازی کنند و اگر بتوانند با قهرمان فیلم یا یک شخصیت فیلم ارتباط برقرار کنند و خودشان را جای آن بگذارند بهتر میتوانند با فیلم ارتباط برقرار کنند و تاثیر بیشتری بگیرند و اگر آن فیلم تمش نزدیکتر به تم زندگی خودشان باشد شاید بتوانند تاثیر بیشتری بگیرند. اصل دیگری از روانشناسی که در هنر کاربرد فراوان دارد تکنیکهای رفتاری است؛ مثل حساسیتزدایی منظم که در واقع تکنیکی نشان دادن تدریجی یک مفهوم -به تعبیر تربیتی قبح زدایی- است. وقتی ما کمکم از چیزی که خیلی خوشآیند نیست در آثار هنری استفاده میکنیم کمکم حساسیتها را نسبت به آن کاهش میدهیم و بعد میتوانیم یک چیز مهمتری را یا دوز بالاتری از آن ارائه بدهیم. حتی غرقهسازی هم مفهومی معکوس است که ناگهان یک مفهومی را که رایج نیست در آثار هنری استفاده میکنیم و این باعث میشود در یک مقاطعی و در شرایط خاصی آن قبحی که دارد از بین برود یا اگر احیانا تابو هست آن تابو بشکند.
یکی از دیگر مهمترین اصول روانشناختی که در هنر کاربرد دارد و ارتباط تنگاتنگی با هنر دارد فرافکنی است. تعریف عامیانهی آن یعنی شخصی چیزی که در درون خودش است را به بیرون خودش نسبت دهد. دقیقا تعریف عامیانه و ساده اش همین می شود . در واقع انعکاس امیال، افکار و اعمال انسان در چیزی غیر از خودش تعریف فرافکنی است. با توجه به استفادهی عموم مردم از عکس و عکاسی که خیلی مواقع جنبهی تفریحی و ثبت لحظات و خاطرات و تصاویر دارد، عکس با فرافکنی ارتباط دارد یعنی بیش از اینکه آن فضای بیرونی را به ما نشان دهد اطلاعاتی در مورد درون ما و شخصیت ما میتواند داشته باشد. خب این ادعای گزافی است! چون ظاهر امر این است که تصویر یک جای واقعی را نشان میدهد اما واقعیت این است که به خاطر ویژگی فرافکنانه زیادی که هر عکس میتواند داشته باشد، عکس ها میتوانند خیلی از اطلاعات را در مورد شخصیت ما و درون ما و ویژگیهای شخصیتی ما و احساسات و افکار و امیالی که در وجود ما نهفته است ارائه بدهند.
تکنیکی که مد نظر ماست این است که میآییم از عکس به عنوان یک محرک در درمان روانشناختی استفاده میکنیم. به خاطر اینکه یکی از بدترین و یکی از مشکلترین چیزهایی که در جلسات روانشناسی، مشاوره خودش را نشان میدهد مقاومت مراجع است. حتی کسی که خودش حتی با میل خودش برای اینکه کمکی بگیرد مراجعه کرده است. -همه ی ما ممکن است نیاز به مشورت داشته باشیم- وقتی کسی به جلسهی مشاوره میآید، کمک میخواهد، مشورت میخواهد و احیانا و الزاما اینطور نیست که مشکلی داشته باشد. ولی با همهی تفاسیر معمولا آدمها وقتی میخواهند در مورد خودشان صحبت کنند مقاومتی دارند و دلشان نمیخواهد که از درون خودشان چیزی بگویند. خیلی موقعها ممکن است این مقاومت حتی به صورت ناخودآگاه صورت بگیرد یعنی آمدهایم صحبت کنیم، خودمان موافق بودیم و به زور ما را جایی نبردهاند ولی به خاطر وجود مقاومت این خیلی سخت است که مشاور و آن روانشناس بتواند اطلاعات مفیدی را بگیرد که بعد بتواند بر اساس آنها تشخیصی دهد و راهکار درمانی کمکی را به مراجع عرضه کند. یکی از ابزار های شکستن این مقاومت در افراد استفاده از عکسهاست. یعنی استفاده از یک «سوم شخصی» که میشود یک چیزهایی را به آن نسبت داد و در آن جستجو کرد که دیگر شما لازم نیست با آن شخص صحبت کنید و به خاطر ویژگی خاص فرافکنانهی عکسهاست که اطلاعات زیادی را میتوانند از درون اشخاص، به ما ارائه کنند.
آزمونی داریم در روانشناسی به نام آزمون روشاخ. یک سری لکههایی هست، میآیند به مراجع نشان میدهند، یکی از معتبرترین آزمونهای روانشناسی است که با آن واقعا خیلی از ویژگیهای شخصیتی افراد را تحلیل میکنند و آموزش این آزمون در دنیا، خودش ۵ سال دورهی تخصصی دارد که معمولا دورهی سختیست و روانشناس باید علاقهی زیادی داشته باشد تا بتواند دوره را بگذراند. لکههایی هست که به صورت تصادفی با قرینه کردن رنگ روی یک سری کاغذ به وجود آمدهاست، این آزمون بهتر میتواند این مسئله را توضیح دهد و توجیه کند که چه جوری می شود که تصویر بیش از این که از درون خودش چیزی را به ما نشان دهد از درون فردی که گرفته یا آن را جمع آوری کرده نشان میدهد.
تصاویر گاهی ظاهرا بیربط هستند که خیلی اطلاعات خاصی در آنها نمیبینید. اما هر آدمی در این جمع اگر به صورت جداگانه از او بپرسم در این تصویر چه میبیند، محال است که دو نفر مثل هم جواب دهند. حتما یک تفاوتهایی دارد. خصوصا اگر من یک سری سوال راجع به صحبتهایی که افراد میکنند هم بکنم. قطعا همهی افراد این جمع و هر کس دیگری میتواند مثل تفاوت انگشتان دست بازخوردی که از این تصویر ارائه میکنند متفاوت باشد. دقیقا نکتهای در عکس هم وجود دارد همین است. ما اینجا میبینیم که یک لکه ی مبهم نا مربوطی وجود دارد که هر کسی میتواند به یک شکلی اشاره کند. تعدادی لکه هستند، من خواستم سیاه سفید و رنگیاش را نشان بدهم. کسانی که بیشتر به لکههای سیاه و سفید توجه میکنند نشان میدهد که اینها بیشتر متفکر و درونگرا هستند. کسانی که به رنگ بیشتر واکنش نشان میدهند اینها آدمهای هیجانیتر و برونگراتری هستند. میتوانید خودتان تشخیص دهید که در آن دو تصویر که سیاه سفید و رنگی بود کدام بیشتر جلبتان کرد تا حدی این میتواند به صورت کلی تایید کند. این که در تفسیر این لکهها چه قد افراد پاسخهایشان دربارهی انسان است میتواند نشان دهد که اجتماعی تر هستند، برونگراتر هستند و هر چقدر کمتر پاسخهای انسانی داشته باشند سطح پایینتر همدلی دارند و معمولا افرادی هستند که گوشهگیرتر هستند. این چون یک آزمون خیلی معروف بود من فقط خواستم به صورت خیلی کلی با آن آشنا بشویم و ببینیم که چه کار کنیم.
ما در تکنیک عکسدرمانی به چند نوع عکس توجه داریم، عکسهایی که افراد میگیرند، عکسهایی که جمعآوری میکنند، عکسهایی که دیگران از افراد میگیرند، عکسهایی که شخص از خودش میگیرد، عکسهایی که اتوبیوگرافیکال هستند یا در مورد سابقهی خانوادگی و سابقهی زندگی و روابط فردی و آلبومهای خانوادگی و … هستند. اینها فرصتهای مختلفی هستند که ما میتوانیم در مورد افراد صحبت کنیم. وقتی که ما از کسی میخواهیم راجع به عکسی که میبیند یا انتخاب میکند صحبت کند بیشتر از او میخواهیم که راجع به آن چیزی که از درون خودش نسبت به آن عکس دارد فرافکنی میکند صحبت کند.
یک سری عکس وقتی در اختیار ما قرار میگیرد و ما آنها را انتخاب میکنیم، حالا یا به وسیلهی کادر تصویر عکاسی آنها را میگیریم و ثبت میکنیم یا به وسیلهی انتخاب در کامپیوتر یا هرجای دیگری به دست میآوریم یا از دیگران میخواهیم این عکسها را از ما بگیرند در واقع یک اتفاقی که میافتد این است که اطلاعاتی از درون ما و شخصیت ما مشخص میشود. در بخش عکسهایی که ما جمعآوری میکنیم که شاید یک مقدار بحثش جذابتر باشد و همهی افراد درگیر این مسئله باشند: حتما هر کسی که در کامپیوتر خودش عکس داشته باشد که جمع میکند یا گرد هم میآورد، معمولا عکسهایی توجه ما را جلب میکند که ویژگیهایی از شخصیت ما را نشان میدهد. به عنوان مثالی اگر واکنش ما جمعآوری عک های رنگی هست این نشانهی این است که ما هیجانیتر و برونگراتر و اجتماعیتر هستیم. این یک مثال کلی قابل فهم است و خیلی از اطلاعات دیگری که میتواند در اختیار ما قرار دهد. همینطور عکسهایی که شما دقت کنید میبینید افراد از خودشان به عنوان سلف پرتره استفاده میکنند، سلف پرتره عکسی است که انسان از خودش یا چیزی که نشاندهندهی خودش است میگیرد، یعنی الزاما نباید عکس کامل خودش در آینه باشد، یعنی ممکن است از کفشش عکس بگیرد و به عنوان سلف پرترهی خودش بگذارد. یعنی در واقع آن چیزی که دربارهی خودش میخواهد دیگران ببینند. معمولا سلف پرتره هر کسی تاکید روی ٱن نقاطی است که دوست دارد دیگران نسبت به آن توجه داشته باشند. یا برطرف کردن آن نواقصی است که دوست ندارد که دیگران راجع به آن اطلاعاتی به دست بیاوردند. یا خیلی مواقع ممکن است این یک تصویر نمادین باشد مثلا ما میرویم در فضای مجازی و میبینیم یک کسی تصویر یک شخصیتی را جای خودش مثلا در صفحه شبکههای اجتماعی گذاشته. اینها نشان میدهد که این علایق ما چه چیزی هست. طبیعتا وقتی که این ها را کنار هم می گذاریم ما می توانیم به یک سری اطلاعات کلی در مورد آن فرد برسیم و اطلاعات را به دست بیاوریم.
گرایشهای ما در انتخاب عکس خیلی میتواند مهم باشند و شخصیت ما هم در انتخاب عکس و گزینش عکس و گرفتن عکس میتواند تاثیرگذار باشد. چند مثال راجع به عکاسهای معروف را من اینجا آوردم. یک عکاس خیلی معروف “ویلیام یوجین اسمیت” که عکاس جنگ بوده است، در جنگ جهانی دوم عکاس لایف بوده، مجلهی خیلی معروفی که طبیعتا باید بشناسید، در این عکس همانطور که میبینید اسمش هم “رفتن به باغ بهشت است” او در جنگ به شدت زخمی میشود و برمیگردد و این بچههایش هستند که در این فضا دارند میروند. عکاسی که همیشه فضای خشونت و جنگ را عکاسی کرده، یک همچنین تصویری که خیلی متفاوت است با تصاویر دیگرش و نشانهی علاقهاش به بازگشت به خانه است، نشانهی توجهش و اینکه فکرش مشغول خانوادهاش است. و اینکه از یک فضای تاریکی تصویر دارد به سمت یک فضای در واقع روشنتر میرود.
عکاس دیگری هست به نام” گریگوری کرودسون”، او میگوید پدرم روانکاو بود و در زیرزمین خانه روانکاوی میکرد و با مراجعین و مریضهایش سرو کله میزد. من همیشه سرم را میگذاشتم زمین و گوش میکردم به حرفهای پدرم با مراجع خودش. خب این یک عکاس خیلی معروف در دنیاست که پروژههای خیلی سنگین و زیبایی را ارائه کرده ولی یک چیز مشترک در عکسهایش هست این توجه به زمین است و سوراخهایی که در زمین به وجود آمده، یا در زمین دارد کنکاش میکند، یا جایی را کنده و دارد به آن نگاه میکند یا ….. تصاویری که حداقل سی یا چهل نفر تیم نورپردازی دارد یعنی یک گروه خیلی بزرگ در آمریکا ولی میبینید که تصویرها استفراغ عقدهها و گرههای ذهنی این هنرمند در دوران کودکی هستند.
عکاس دیگری هست به نام”جوئل پیتر ویتکین” که او هم خیلی در عکاسی معاصر معروف است، این عکاس در دوران کودکی شرایطی خیلی منفی داشته، خودش تعریف میکند میگوید که به یاد میآورم مادربزرگم تنها یک پا داشت و صبحها وقتی بیدار میشدم بوی پای مبتلا به قانقاریای او را متوجه میشدم. در حالی که اغلب بچهها وقتی بیدار میشوند بوی قهوه به مشامشان میرسد من باید بوی پای عفونی مادربزرگم را میشنیدم. بعد هم در زندگی عکاس پزشکی قانونی میشود و وارد آن فضا میشود و تمام تصاویرش عکس تکههای بدن است که با چیزهایی که برای ما زیبا هستند مثل میوه و گل و خیلی چیزهایی که طبیعت بیجان جذاب هستند ترکیب شده و حتی در چاپ میبیند که چقدر نگاتیوها خراشیده شده و اسکچ شده و به هر حال سعی شده به بدترین شکل ممکن اینها ارائه شود. چیز دیگر خیلی جالبی که میگوید این است که نخستین خاطرهی آگاهانهی من مربوط به زمانی است که شش ساله بودم، از خانه بیرون آمدم و ناگهان صدای شگفتانگیز رانندگی شنیدم، دست مادرم را رها کردم، ناگهان چیزی از اتومبیل به سمت من میغلطید و دقیقا در جایی که من ایستاده بودم متوقف شد. سر یک دختربچه بود. بعد مثلا این هنرمند این تصاویر را ارائه میدهد و جامعهی هنری در دنیا چقدر بهبه و چهچه میکنند و نقدهایی میکنند که در واقع هیچ ارتباطی با آن ندارد. در واقع این تصاویر فرافکنی شخصیت و ویژگیهای درونی شخصیتی اوست. حداقل تا جایی که هنرمند بسته به عقدهها و دغدغههای کودکی و دوران قبل از خودش است، نه زمانی است که آزاد میشود و میخواهد اثر متعالی خلق کند.
به صورت خلاصه بگویم روانشناسی به نام مینگرام که در کلاس با یک سری از افراد کلاس دست به یکی میکند و میگوید وقتی من پرسیدم ستون اول شبیه کدام یکی از این میلههای قرمز مقابل است، بگویید شبیه دومی است. بعد میآید در کلاس این را میپرسد و ان چند نفری که همدستش بودند میگویند دومی و یک نفری که هم دست اینها نبوده بعد از نظر آنها او هم میگوید میلهی شماره دو! در حالی که درک اختلاف فاحش میان ارتفاع این دو نیاز به هیچ دقتی ندارد. این نشاندهندهی آن است که چقدر میتواند القائات افراد کنار ما تاثیرگذار باشد، چیزی که اینقدر واضح است را میتوانیم اینقدر متفاوت نظر بدهیم و چون معمولا متفاوت بودن یکی از ویژگیهای شخصیتی هنرمندان است باید این متفاوت بودنمان را به جای این مسائل در استقلال رای و نظر و تفکرات شخصی خودمان دنبال کنیم.
من چند تصویر از تصاویری که در جلسات روانشناسی مرتبط با پایان نامهی کارشناسی ارشدم در رشتهی روانشناسی آوزدهام. روی جامعهی هدفی در واقع این عکسدرمانی را ارائه کردهام و برای اینکه یک سری مثال هم از آنها ببینید چند عکس را نشان میدهم و حرفهایی که آنها زدند راجع به این عکسها را با هم میشنویم.
من خواستم که اسم برای این عکس انتخاب کنند. خانمی که اسمشان مهرنوش بود اسم عکس را گذاشتند مهرنوش که یک درخت تنهاست، تنهایی را دوست دارد و من را یاد تک درختی تیرهبخت میاندازد، پر از خواهش است، یک جورهایی منتظر است، دلم میخواهد سبز شود ولی شرایطش را دوست ندارد. کاملا عکس میتواند یک محرک بشود که شما از درون خودتان صحبت کنید یا از درون خودتان علاقهمندیتان را بیرون بریزید و صرفا به خود عکس مربوط نباشد.
اینجا شخصی میگوید که یک خانوادهاند که مادر دارد داغان میشود و پدر به بچه توجه ندارد و بعد در بررسیهای مشاورهای مشخص شد که این خانوادهای دارد که در مرحله جدا شدن هستند از هم و این عکس محرکی است برای اینکه چیزهایی را ببیند؛ دغدغههای ذهنی خودش را.
این تصویر راجع به یک دانشجویی بودکه علاقهمند شده بود به یکی از همکلاسیهایش و بیشترین دغدغه و مشکلش هم این بود، جالب بود در پاسخ به سوال من در مورد این عکس میگوید که: پسره انتخابهای زیادی دارد ولی نمیدانم چرا به اطرافش دقت نمیکند. حالا نمیدانم واقعا چقدر چیزی که ایشان گفته را در این تصویر میتوانید ببینید!
راجع به این تصویر میگوید که یک دختر است که نمیداند میخواهد چه کار کند. در واقع این دختر نیست که سردرگم است آن شخصی که وقتی این عکس را نشانش میدهیم میگوید دختره سردرگم است نمیداند میخواهد چی کار کند. در واقع شما محرکی را در اختیار او گذاشتید که بگوید من سردرگمم و نمیدانم میخواهم چه کار کنم. ممکن است این را به راحتی به شما نگوید، ممکن است یک نفر دیگر ببیند و بگوید که یک دختر خیلی شاد است که دنیای قشنگی دارد و در یک روز آفتابی دارد بازی میکند.
اینجا دیگری در جواب این سوال من که تصور کنید عکس درازتر شده چه چیزی در ادامه هست؟ گفته است دوست ندارم درازی جاده را ببینم پس اگر میخواهم این وسعت پیدا کند به صورت افقی تصویر گسترش پیدا کند. ترس از آینده که بعدا در بقیهی صحبتهایش هم بود.
درباره ی این تصویر یک مردی میگوید که دوست دارم تصور کنم که دارند میکشند، یکیشان حشیش فروش است که دارد آماده میکند و یکی باکی ندارد از اینکه آن دوتا چشم دارند نگاه میکنند. این چشم نیست ماشین 206 است که اینها هم گردو فروش هستند واقعا هم این شخصی که راجع به این شخص میگفت اعتیاد داشت و ترک کرده بود و اصلا نمیخواست تا جلسهی آخر راجع به اعتیادش حرف بزند. وقتی که این عکس را دید و آن حرفها را زد یک مقدار باب صحبتش باز شد.
راجع به این عکس یک خانمی گفت که هیچ توقفی نیست، روی دو خط موازی که هیچ وقت به هم نمیرسند و هیچ انتخابی نیست، خب حالا ممکن است آدمها حرفهای متفاوتی بزنند.
یکی از عکسهای من همین صفحهی سفید بود، این عکس را در اختیارشان قرار میدادم و میگفتم این یک کاغذ عکاسی سفید که دربارهی این عکس صحبت کن. یکی گفته من را یاد چیزهای بدی میاندازد، یاد گذشته. دفتر زندگیم را که نقاشی میکردم، کاش میشد پاکش کنم ولی وقتی یک چیز سیاه میشود دیگر مثل آن اول سفید نمیشود. این همان شخصی است که آن دو نفر گردو فروش را حشیش فروش میدید و معتاد بود.
شخصی در مورد این تصویر گفته که بالایی عکس ظاهرم است و پایینی باطنم است که ظاهرم دارد باطنم را میبیند و فریاد میکشد.
این عکس را نشان دادم به مراجع و گفتم که شما از من یک سوال بکنید، میخواهم شکلهای مختلف کار را بدانید که چه او عکس را بگیرد چه دربارهی عکس صحبت کند چه عکس را از خودشان گرفته باشند چه عکس را جمع کرده باشند برای قشنگی، در هر صورت میتواند عکس ویژگی فرافکنی را داشته باشد. از من پرسید که اینجا کجاست؟ من گفتم مدرسه، او پرسید چرا قرمز، چرا تاریک، مدرسه را دوست ندارید؟ حالا از این فضایی که من در عکس گرفته بودم به نظرش آمده بود شاید من مدرسه را دوست نداشته باشم.
راجع به این عکس گفتند که این آدمی که اینجا زندگی می کند یا همسرش را دوست دارد یا میخواهد یکی را داشته باشد.
راجع به این تصویر گفتن شبیه تصویر یک کسی است که خودش را دار زده است.
راجع به این تصویر گفتند یک نفر هست که دستش را دراز کرد و مرگ را میخواهد، زندگی را نمیخواهد.
شخص دیگری راجع به این تصویر گفته است ترس میآورد در ذهنم، دعوای بدی پیش آمده، آن خانهای که چراغش روشن است دعوای بدی شکل گرفته که اتفاقا این همان خانمی است که گفتم خانوادهاش در حال از هم پاشیدن بود. ولی یکی دیگری حرف کاملا متفاوتی زده است.
این تصویر هم آلبومهای خانوادگی، تصویر وسط دختری است که در جلسات مشاوره بود، تصویر سمت چپ خواهر بزرگش است و سمت راستی برادر کوچکتر است، عکسی را انتخاب کرده که خودش که از همه کوچکتر است از همه بزرگتر است، برادرش که خیلی رابطهی بدی با او داشت میبینید که به صورت بیرحمانهای حذف شده، این عکس را نگرفته. بلکه از آلبوم انتخاب کرده است ولی میبینیم که چه قدر میتواند گزینش، آن چیزهایی که تمایلات درونیاش بوده را بروز دهد. همیشه مشکل داشت با خواهر بزرگترش و میگفت من از او بهترم و با برادرش همیشه دعوا داشت و میگفت وقتی او آمد خانواده دیگر توجهی به من نداشت.
من واقعا نمی دانم چی گفتم و چی نگفتم، عذرخواهی میکنم به خاطر کمبود وقت. به هر حال عکسها چه وقتی ما در کامپیوترمان جمع میکنیم، عکسهایی که میبینیم برایمان جذاب است، چه عکسی که میگیریم، چه عکسی که از ما میگیرند چه عکسی که خودمان از خودمان میگیریم،اینها بیش از آنکه اطلاعات از آن فضایی که عکاسی شدهاند بدهند از درونمان میدهند. اما نکتهی خیلی مهم، فردا نروید هر عکسی از هر کسی دیدید تحلیلش کنید، خیلی مهم است در آن چیزهایی که ما داریم ادعا میکنیم این عکسها میگویند، تکرار وجود داشته باشد یعنی ما به یک تکرار و نظم منطقی راجع به اشتراکات برسیم، اگر میخواهیم بگوییم این فرد اضطراب دارد، افسردگی دارد، یک مشکلی با پدرش دارد باید این در عکسها تکرار شود تا ما بوانیم به یک نتیجه برسیم با یک عکس نمیشود ولی اگر ما یک آلبوم عکس، جمعآوری عکسهای یک نفر در کامپیوتر یک نفر ببینیم طبیعتا میتوانیم به این نتیجه برسیم که تکرارهایی وجود دارد.
نتایج نظرات شما در مورد آن دو تصویر که پخش شد را هم ببینیم:
راجع به تصویر اول:
از بالا شبیه مزار، قبرستان هست.
چهارراه ولیعصر و عشقهای پلاکی
احساس نماز جماعت دارم از این عکس
این عکس مرا یاد دست فروش خیابان انداخت که صبح بساطش را پهن میکند و مینشیند تا فروش حداقلی داشته باشد.
درون عکسها خاطرهها به جا میمانند.
آدم سریع به دنبال اسم خودش میگردد.
نوعی از آشفتگی اسمها نشانهای از جمعیت است،
به نوعی هیچی
میبینید من الان ده برگه خواندم و هرکسی یک چیزی گفته و وقتی بیست عکس را در یک جلسه یا فضایی با یک نفر میتوانید صحبت کنید، میبینید که میشود کمکم با این اشتراکات موضوعاتی که راجع به آن مطرح میکنند به یک موضوعاتی مهم راجع به شخصیت آن افراد رسید.
راجع به تصویر دوم هم:
در اوج خوشی فقط عکس بهترین خاطره است ؛ حتی در اوج آسمان
رسیدن مساوی آغاز جدا شدن،
احساس آوارگی و سردرگمی و رفت و برگشت
مطمئن هستید امن است؟ اگر هستی پایهی تفریحیم
کسی کاملا فضای تفریحی میبیند و کسی میگوید اینجا آغاز جدا شدن هست. عکس یکی است ولی آن چیزی که درون آدم با دیدن عکس تحریک میشود و گفته میشود متفاوت است.
تنهایی و واژگونی و خلا و سرد و دلگیر
در صورتی که شاید مثلا من بگویم هیچ چیز سردی در این تصویر وجود ندارد. این واکنش درونی آن شخص هست نسبت به تصویر.
تصاویر خیلی میتوانند از درون ما حرف بزنند و اطلاعات خوبی را در مورد خودمان و اطرافیانمان در اختیار بگذارند اگر این مهارت را داشته باشیم که از آنها بشنویم تا اینکه ببینیم آن تصویر به ما چه میگوید.