تحلیل مجموعه نقاشی «حضرت حرکت (ع)»

81
0

در حاشیه نمایش مجموعه اثر در حلقه هنر

من فکر می­کنم هرکس، تاریخ هنری برای خودش دارد که از بچه­گی و طرح­هایی که روی کاغذ می­کشد، شروع می­شود، ادامه پیدا می­کند، رشد می­کند و گسترش پیدا می­کند یا بعد از مدتی از بین می‌رود و ادامه پیدا نمی­کند. خدا را شکر که در رابطه با من این اتفاق نیفتاد و خداوند شرایط را به­گونه­ای مهیا کرد که این روند با فراز و نشیب ادامه پیدا کند و به دوره­ی دانش­گاه برسد. دانش­گاه نقطه­ی عطف و فصل جدیدی در کتاب تاریخ هنر من بود. لطف کردید که وقتتان را اختصاص دادید تا چند صفحه­ای از آن را با هم بخوانیم.

حاجی‌اکبری: من فکر می­کنم هرکس، تاریخ هنری برای خودش دارد که از بچه­گی و طرح­هایی که روی کاغذ می­کشد، شروع می­شود، ادامه پیدا می­کند، رشد می­کند و گسترش پیدا می­کند یا بعد از مدتی از بین می­رود و ادامه پیدا نمی­کند. خدا را شکر که در رابطه با من این اتفاق نیفتاد و خداوند شرایط را به­گونه­ای مهیا کرد که این روند با فراز و نشیب ادامه پیدا کند و به دوره­ی دانش­گاه برسد. دانش­گاه نقطه­ی عطف و فصل جدیدی در کتاب تاریخ هنر من بود. لطف کردید که وقتتان را اختصاص دادید تا چند صفحه­ای از آن را با هم بخوانیم.
وقتی که من وارد دانش­گاه شدم اتفاقاتی افتاد که باعث شد فصل جدیدی برای من شروع شود. یکی از آن اتفاقات، آشنایی من با بعضی از مفاهیم بود که تا پیش از آن شاید با آن­ها سروکار داشتم اما به­عنوان یک مفهوم، آن­ها را نمی­شناختم. خدا را شکر که با این مفاهیم آشنا شدم و این مفاهیم در کار من تأثیر گذاشتند. یکی از این مفاهیمی که در همان ترم­های اول و ترم یک، دو و سه با آن آشنا شدم، مبحث بیان بود. متوجه شدم که برای بیان تصویر در نقاشی­ می­شود از نظر صورت و ظاهر، نگاه­ها و منطق­های مختلفی را دنبال کرد. مثلا شاید این منطق به ذهن کسی بیاید– زمانی هم این منطق به ذهن خود من آمد- که برای نقاشی کشیدن ما باید تصویر را همان­طور که می­بینیم، به همان­صورت بکشیم. درصورتی که بعدها، در دانش­گاه این ذهنیت برای من ایجاد شد که نه! این تنها راه ممکن نیست. یعنی بیان جهان، آن­گونه که دیده می­شود، فقط یکی از منطق­ها و زبان­های فرمی و صوری است که می­توانیم از آن استفاده کنیم.

یادم می­آید که یک بار استادمان در دانش­گاه، از مینیاتور نام برد. نقاشی مینیاتور. استادمان گفت که در مینیاتور پرسپکتیو رعایت نمی‌شود. آن­ها در نقاشی خود به دنبال پرسپکتیو و بیان به همان­گونه که دیده می­شود، نبودند. بیانی که در این نوع نقاشی به­کار رفته­است، به بیان هستی، آن­گونه که واقعا هست تا آن­گونه که دیده ­می­شود، نزدیک­تر است. در دیدن­های ما از محیط اتفاقاتی می‌افتد که در واقعیت نیست. مثلا خطوط موازی به گریز می­روند. مستطیل­ها به شکل ذوزنقه دیده می­شوند. اجسامی که کوچک­تر می­شوند و اتفاقات دیگری که در این روش می­افتد. اما می­بینیم که در مینیاتور این­گونه نیست. می­بینید که ما پرسپکتیو و سایه نداریم. خلاصه این­که مراحل صوری و ظاهری که در این اثر است، بیان به آن صورت که دیده می­شود نیست. این را من فهمیدم که منطق­های مختلفی وجود دارد و فقط یک منطق نیست و این موضوع روی من خیلی اثرگذار بود و برایم جالب بود. البته فقط آثار مینیاتور نبود. آثار دیگر با منطق­های دیگر هم بود. مثلا نقاشی‌های پیکاسو که از نظر صوری با واقعیت به آن­گونه که دیده می­شود، روبه­رو نیستیم. در منطق این آثار فقط فرم حاکم است. برای هرچیزی می­توان چهار علت نام برد. علت مادی، علت صوری، علت فاعلی و علت غایی. علت مادی مربوط به ماده­ای می­شود که جسم از آن ساخته­ شده است. علت صوری مربوط به شکل و فرم موجودات می­شود. علت فاعلی پدیدآورنده را دربردارد و علت غایی هدف از ایجاد آن شی و موجود است. صحبت من در این ارائه درباره­ی علت دوم یا همان علت صوری است. این نقاشی­ها با منطق­های صوری متفاوتی روبه­رو می­شوند.

همه­ی این اتفاقات روی من تأثیر گذاشت. غیر از این موارد، همان­طور که گفتم قبلا هم با بعضی از این موارد سروکار داشتم و با آن‏ها کار می­کردم، اما مفهوم آن­ها را نمی­دانستم. صرفا از آن­ها استفاده می­کردم. در دانش­گاه این موارد برای من تبدیل به مفاهیمی شد که آگاهانه­تر از آن­ها استفاده کنم. مثلا مفاهیمی مثل فرم و فضا. در اوایل آشنایی و در ترم دو خیلی مسحور و شیفته­ی این مفاهیم شده­بودم. در آن زمان نقاشی­هایی می­کشیدم و با این مفاهیم بازی می­کردم. به دنبال بیان حرف خاصی نبودم و فقط این مفاهیم برایم جذاب بود و سعی می­کردم که آن­ها را در نقاشی بیاورم. یک بار نقاشی­ام را به یکی از دوستان خودم نشان دادم. ایشان اثرم را دید و من را خیلی تشویق کرد. تشویق ایشان برایم جالب و غیرمنتظره بود. فکر نمی‏کردم که چنین کاری به این اندازه جذابیت داشته‌باشد. مقداری جا خوردم! ایشان به من گفت که کارهای شما مانند تصویرسازی کودکان است، داستانی را انتخاب کن و برای آن داستان تصویرسازی کن. تشویق­های او خیلی روی من تأثیر گذاشت. صرفا این کار را بر اساس تشویق­های او انجام دادم.
در کارهایم کم کم به آن منطق مینیاتوری، نزدیک­تر شدم. شاید علت این اتفاق که رشته­ی من، معماری بود و با تصاویر به­صورت دوبعدی در درس هندسه سروکار داشتم و بعدا هم برای ارائه کارها از نقشه­ها و ترسیمات دوبعدی، نما، مقطع و پلان استفاده می‏کردیم. این اتفاقات خیلی به مینیاتور نزدیک بود. بعدتر به کارهایی با ترکیب نما، مقطع و پلان رسیدم. ترکیبی از چند منطق صوری. در بعضی آثار سعی کردم که هم منطق مینیاتور را حفظ کنم و هم منطق بعضی از کارهایی که اشر داشت. اشر یک گرافیست است. اگر کارهای او را دیده باشید متوجه می­شوید که در بعضی از کارهایش پرسپکتیوهایی ابداع شده که نامأنوس و غیرواقعی است. هیچ وقت با تجربه‌ی عادی و روزمره­ی ما هم‏آهنگی ندارد. این نکته هم از مواردی بود که توجه من را به خود جلب کرد و من سعی می­کردم که این ترکیب، دیدن هم‏زمان پلان، نما، مقطع، که در واقعیت هیچ وقت اتفاق نمی­افتد را در کارهایم بیاورم. باز در این­جا باید از دوستم تشکر کنم. چون من هیچ جهت خاصی را در نظر نداشتم. وقتی که کارهای اولیه­ام را به ایشان نشان می­دادم، من را از رفتن به سمت پرسپکتیوهای عادی و دید سه­بعدی بازمی‏داشت. به من گفت که برو کارهای مینیاتور را ببین. این اتفاق باعث شد که کم­کم از پرسپکتیوها فاصله بگیرم و منطق صوری­ای برای خودم به­وجود بیاورم. زبانی که بتوانم بعدها از آن استفاده کنم.
اما کارهایی که قرار است امروز درباره­ی آن­ها صحبت کنیم، مجموعه­ای به اسم حضرت حرکت (ع) است که از دو مجموعه تشکیل شده­است.
مجموعه اول آن‌ها در پی خواسته یکی از دوستانم بود. دوستی از من درخواست کردند که برای تعدادی از افراد، که خودم نمی‌شناختم و تعدادی از افراد که می­شناختم و آن دوست هم می­شناخت، نقاشی­هایی بکشم. اسم آن افراد را او به من گفته­ بود. تعدادی از اسامی را می­شناختم و تعدادی دیگر را نه. او گفت که یک نقاشی برای هرکدام از این افراد بکش و یک موعظه کن، به­گونه‌ای که با دیدن تصویر توسط آن افراد، بندگی­شان بیش­تر شود. تعدادی از آن افراد را می­شناختم و سعی کردم با توجه به شناختی که از آن­ها دارم، ببینم که چه توصیه­ای برای آن­ها مناسب است و آن را در قالب نقاشی به آن­ها ارائه کنم. مثلا این کار که اسم‌ش دست به کار و دل به یار است، برای یکی از اشخاصی بود که من او را می­شناختم. چطور شد که تصمیم گرفتم این نقاشی را بکشم؟ چون تصورم این بود که آن فرد، مقداری خسته و پژمرده است و خیلی روحیه­ی این­که وارد کارهای مختلف شود را ندارد و تصورش این است که فقط بندگی خدا، مختص کارها و مناسک خاصی مثل نماز است و امکان ندارد که ما در حالات دیگری هم، در حال بندگی کردن باشیم.

در کتاب ادبیات متنی از یک عارفی بود که دقیقا جملات آن را به یاد ندارم و نقل به مضمون می­گفت، مرد آن است که در بازار رود، دادوستد کند، زن بگیرد و همه­ی کارهای روزمره را بکند ولی یک لحظه هم از یاد خدا غافل نشود. یعنی در تمام کارها می­توان بندگی خدا را داشت.

من برای این کار، منظره­ی یک دیوار آجری و افرادی که مشغول رنگ­کردن یک پارچه هستند را کشیدم. این افراد ظاهرا مشغول کار هستند. روی سرهای این افراد قلبی است که این نکته برای خودم پارادوکس جالبی بود. در نماد عقل، که سر انسان است، یک قلب که نماد عشق است گذاشتم و آن­ها را به رنگ آجری و قهوه­ای کردم. اما شخصی در گوشه­ی تصویر است که قلبی که در سرش است طلایی است و چندتا از آجرهایی هم که در تصویر می­بینید طلایی است. این نشان­دهنده­ی این است که انگیزه­هایی که این افراد از چیدن این آجرها و این رنگ­ زدن­­ها دارند، متفاوت است. بعضی­ها با انگیزه­های بالاتر، برای بندگی این آجرها را می­چینند و این کار برای آن­ها مثل نماز می­ماند و برای آن­ها تفاوتی نمی­کند. اما عده­ای دیگر تفاوت قائل هستند و می­گویند این کار است و بندگی نیست. این افراد آجرهای قهوه­ای را می­چینند! یک آجرچینی عادی ولی آن­فردی که آجرهایش طلایی است در حال کارکردن هم به فکر بندگی کردن است.
اگر بخواهم یک­یک این کارها را توضیح دهم که چه اندیشه­ای را طی کردم تا به هرکدام از این کارها رسیدم وقت جلسه گرفته می‏شود. فقط این تصاویر را هم نشان می­دهم و بحث را در اختیار حلقه­ی تحلیل می­گذارم.
مجموعه دوم کارها به طور مستقل طراحی شده است. 

راجع به انتخاب اسم هم باید توضیحی بدهم که چرا این اسم را انتخاب کردم. شاید این اسم مناسب تمام کارهایی که در این مجموعه به کار رفته­ است نباشد. ولی سعی کردم که کلیت این مجموعه از کارهایم قصه­ای داشته­باشد که وقتی از اولین اثر آن که در تصویر می­بینید شروع می­کنیم و به سمت جلو می­رویم، و حتی در این مجموعه تصاویر از سری قبلی، بتوانیم قصه­ای را برای آن تعریف کنیم. این که چرا اول این کار است؟ بعد چرا کار بعدی قرار گرفته؟ و … و چرا کار آخر در انتها قرار گرفته­ است؟ ضمن این­که تعداد کارهایی از مجموعه که به موضوع حرکت ارتباط داشت، تعدادشان از سایر کارها بیش­تر بود و بیش­تر کارها به این موضوع اختصاص داشت. تعداد کم­تری از آثار به موارد دیگری پرداخته­ بود.
در کشیدن بعضی از آثار، برای خودم قصه درست می­کردم. یعنی بعضی از کارها داستان دارند. مثل پرده­ی نقالی هستند و روند قصه­گویی و نقالی را انجام می­دهند. مثلا اسم این نقاشی به سوی روشنایی است. این اثر از جمله کارهایی بود که این عنوان برایش با مسمی بود. مفهومی که در این کار است همان مفهوم حرکت است. افرادی را در فضایی تاریک، در غارهایی در دل کوه دیدم که تخته­سنگ­ها سخت اطرافشان را فراگرفته است. در فضایی تاریک و نور کم هستند. بالای سر این افراد آسمان روشن و آبی قرار دارد و این افراد با سختی تلاش می­کنند که از این فضای تاریک بیرون بیایند، صخره‏ها را بشکافند و به نور برسند. عده­ای از آن­ها ناانیدند و دست به هیچ کاری نمی­زنند و گوشه­ای چمباتمه زده­اند. ولی عده­ی دیگری از آن­ها با شور و نشاط و با حرارت در حال کلنگ­ زدن هستند. صخره­ها را می­شکافند و بالا می­روند و عن­قریب است که به نور و آسمان روشن برسند. این قصه را به صورت کامل می­توان بر روی این پرده­ی نقالی تعریف کرد. این پایین ما افرادی را می­بینیم که نشسته­اند و هیچ کاری نمی­کنند، خسته­اند و انگیزه­ای ندارند. ولی افرادی را در این بخش از تصویر می­بینیم که کلنگ دست‏شان است و این فضا را می­شکافند و بالا می­روند. در این قسمت بالای تصویر یک خورشید تنها می­بینیم. اگر آن شخصی که از سایرین بالاتر است چند ضربه­ی دیگر بزند از این فضا خارج می­شود. اما غیر از این فضای بزرگ اصلی که عده­ای در آن درحال کار کردن هستند و عده­ای چمباتمه زده­اند، فضاهای فرعی و کوچکی در اثر داریم که در آن مشابه این افراد ولی با تعداد کم­تری حضور دارند و این امکان برای ­آن­ها هست که با کار و کلنگ­زدن حرکت کنند،صخره­ها را بشکافند و به آن منطقه­ی روشن برسند. دیو­هایی در بعضی از قسمت­های کار هستند که در حال صحبت کردن و وسوسه­کردن افراد هستند و نمی­خواهند بگذارند که آن­ها به سمت بالا حرکت کنند. فرشته­هایی هم هستند که آن­ها را تشویق می­کنند. اینجا چند نفر هستند یک بال را به دیوار کوبیده­اند. مثل سر حیواناتی که شکارچیان به دیوار می­زنند. بال یک فرشته را به دیوار زده­اند. این عمل نشان می­دهد که با این­که به پرواز علاقه دارند و شاید برای­شان چیز مهمی باشد، فقط یک مجسمه از آن دارند و کاری در جهت رسیدن به آن انجام نمی­دهند. دچار سستی هستند و گوشه­ای نشسته­اند. یا در این بخش از تصویر، یک شیطان افراد را از حرکت منصرف می­کند. به حالت دست­های این افراد باید توجه کنید. این حالاتی که دارند متناسب با حرفی­است که آن شخصیت می­خواهد به ما بزند. مثلا این شیطان انگشتش را در مقابل شخصی که چمباتمه زده به سمت پایین گرفته­است. به جای این­که به سمت بالا و به حرکت کردن اشاره­ کند به سمت پایین اشاره می­کند. یا در آن قسمت بالا، شخصی است که سه عدد کلنگ دارد. یک نفر به تنهایی سه کلنگ دارد! کلاه ایمنی دارد درحالی که دو شیطان دور او را گرفته­اند و چیزهایی را در گوشش زمزمه می­کنند. اگر به حالت این شخص نگاه کنید، حالت شخصی را دارد که وارفته است. خیلی انگیزه­ای برای حرکت ندارد و با این­که ابزار دارد ولی حرکت نمی­کند. فقط می­خواستم عرض کنم که بعضی از این نقاشی­ها قصه­ای برای خودشان دارند و به این صورت می­توان قصه­ی آن­ها را تعریف کرد.

نوریان: سلام علیکم. بسم الله الرحمن الرحیم. شرمنده که این­طور شد. ما قرار داشتیم که این آثار چاپ شود. ولی هم ناهماهنگی ما و هم دست­تنگی حلقه این اتفاق را رقم زد. کمک کنید که این مسائل حل شود. همان­طور که گفتند کارها جزئیات خیلی زیادی دارد. این­طور دیده­شدن آن اصلا درست نبود. شاید انگیزه­ای شود که دوستان به سایت حلقه سر بزنند و پست با توضیحات آقای حاجی­اکبری در سایت منتشر می­شود. عملا می­توانید دیتیل­های کار را ببینید. ما در این­جا متناسب با تحلیلی که از طرف دوستان ارائه می­شود سعی می­کنیم که نزدیک­نمایی­هایی هم روی بخش­هایی از کار داشته­باشیم. لطفا هرچقدر که می­شود نور صحنه را کم کنند تا هم به برنامه ضرری نخورد و از طرفی هم بتوانیم کارها را درست ببینیم. الآن من نباید این­جا باشم. ما قرار داریم که متناسب با هر حلقه تحلیل، متناسب با هر موضوع هنری، مجزی کارشناس داشته باشیم. ولی واقعیت این است که آقای حاجی­اکبری به­عنوان یکی از تحلیل­گرها من را معرفی کرده­بودند و من دیدم که شأن تحلیل این­گونه کارها را به این شکل ندارم. از طرف دیگر هم هنوز مجری-کارشناس بخش تصویرسازی، کسی که بتواند بیاید و وارد این کار شود را هنوز پیدا نکردیم. از کسانی که برای این کار ابراز آمادگی کنند استقبال می­کنیم. فعلا من سعی می­کنم بدون این­که برای تحلیل دوستان مزاحمت ایجاد کنم، بحث را بگردانم. خانم محمدی و خانم احمدی خوش آمدید. جلسه را شروع کنید. یک نگاه کلی را مطرح کنید تا ان­شا الله روی آن بحث کنیم.
محمدی: به نام خدا. من هم خدمت دوستان محترم، حضار سالن، آقای حاجی اکبری که به تازه‏گی با ایشان آشنا شدم سلام عرض می­کنم. به شما بابت آثار خاص و زیبایی که دارید تبریک عرض می­کنم. من خیلی به فکر فرو رفتم وقتی که کارهای شما را دیدم. شعری از حضرت مولانا به ذهنم آمد که احتمالا برای همه آشنا است. شعر معروفی که می­گوید:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم              
که چرا غافل از احوال دل خویش­تنم
ز کجا آمده­ام، آمدنم بهر چه بود                  
به کجا می­روم آخر، ننمایی وطنم
مانده‏ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده­است مرا، مراد وی از این ساختنم
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک  
چند روزی قفسی ساخته­اند از بدنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست    
به هوای سر کویش پروبالی بزنم
کیست در دیده که از دیده برون می­نگرد
یا چه جان­است نگویی که منش پیرهنم
من به­خود نامدم این­جا که به خود باز روم
آن­که آورد مرا باز برد در وطنم
یک شعر کلی است که شاید بتواند آثار شما را از دیدگاه من بیان کند. شما تعدادی تحلیل ریز داشتید که وقتی من الآن آن­ها را شنیدم، نکته­ها برایم جالب­تر شد. مسلما در ذهن هر هنرمندی مجموعه­ای از نکات ریز است. تا زمانی که خودش آثارش را تحلیل نکند شاید دیگران برداشت متفاوت­تری از کارهایش داشته­باشند. ولی نکته­ای که فکر می­کنم خیلی بارز است، ما به عنوان تحلیل‏گر فکر می­کنم شناخت بیش­تری روی آثار شما داشته­باشیم، تاحضار! به­خاطر این­که الآن حضار، تازه دارند کارها را می­بینند و یک پیشنهادی هم دارم. آقای حیاتی گفتند کاش کارها بروشور می­شد ولی من یک پیشنهاد فراتر دارم، که ای کاش ما می‏توانستیم اصل کارها را هم ببینیم. چون مسلما دیدن اصل کار، با پرینت، کپی و … خیلی فرق می­کند. آن حس مستقیمی که با متریال وجود دارد، با خود قطع کار دارد و … خیلی فرق می­کند.
نوریان: لازم است که توضیحی عرض کنم. همان­طور که می­دانید قطع تمام این کارهای A4 است و آقای حاجی­اکبری خیلی ریزریز این آثار را خلق می­کنند. بعضی جا می­خورند از این نوع ابعاد و کار.
محمدی: بله. من دقیقا متوجه شدم که قطع این آثار کوچک است. زیرا با مداد و ماژیک و … کار شده­است. مفهوم اصلی که به­نظر من در کار شما خیلی مشهود است، تضاد است. این تضاد هم از نظر فرم و ساختار، بسیار زیاد دیده می‏شود. تضاد بین تیره‏گی و روشنی. تضاد بین فرم­ها. فرم­هایی زمینی­تری مثل مستطیل، مربع، چهارگوش­ها و مثلث که برای ما بازخوردهای زمینی­تری دارد، در کنار فرم دایره که می­تواند تشبیهی از عالم معنا باشد. عالمی که ورای زندگی مادی است. یا همان تضاد تیرگی و روشنی که گفتم که تضادی بسیار فاحش است. تضاد بین خیر و شر. کاراکترهای شری که در کارها وجود دارند و کاراکترهای خیر که در کارها دیده می­شوند. به نظر من وقتی که کارهای شما دیده می­شود این تضاد خیلی بارزتر  از نکات دیگر جلب نظر می­کند. فکر می­کنم که هدف خودتان هم همین بوده­ است. چون ما در حال زندگی­کردن در عالمی هستیم که جمع اضداد است. جهان، جهانی دوقطبی است. مادامی که خیر هست، شر معنی پیدا می­کند و بالعکس آن، وقتی سفید هست، سیاهی معنا پیدا می­کند. زشتی و زیبایی و … وجود دارد. این نکته­ای است که در کارهای شما در وهله­ی اول دیده می­شود.
نوریان: فکر می­کنم این اثر که در تصویر می­بینید، خیلی در این مسأله حرف برای گفتن داشته باشد. در این اثر خاص، مجموعه­ای از تضاد را داریم.
محمدی: بله. دقیقا.
نوریان: آقای حاجی­اکبری فکر می­کنم اگر مقداری در رابطه با این کار توضیح دهید، خوب باشد.
حاجی­اکبری: این اثر دقیقا به همین موضوعی که گفته شد می­پردازد. جمله­ای به خاطرم می­آید که یک بار در کتابی خواندم. جالب است! اسم کتاب تاریخ زیبایی بود و من وقتی که فهرست این کتاب را خواندم، به فصلی برخورد کردم که خیلی برایم جالب بود. عنوان یکی از فصل­های کتاب، زیبایی هیولاها بود! خیلی جالب است. شاید ما همیشه هیولاها را موجودات ترسناک و زشتی می­پنداشتیم ولی در آن کتاب، یک فصل کامل به زیبایی هیولاها پرداخته بود. در آن­جا جمله­ای از یک فرد نقل شده­بود که مفهومش این بود که، این هیولاها مثل سایه­ای هستند برای فرشته­ها. یعنی همان­طور که در یک تصویر، وجود سایه­ها در کنار قسمت­های روشن، فضاهای تیره در کنار فضاهای روشن، این تضاد به زیبایی کار اضافه می­کند. درست است که آن قسمت تیره است ولی در نهایت وقتی در کنار یک قسمت روشن قرار می­گیرد، یک کار زیبا را خلق می­کند. با این­که شاید اگر تنها آن هیولا را ببینیم، خودش یک موجود زشت و ترسناک و زننده باشد ولی وقتی در کنار فرشته­ها و موجودات زیبای دیگر قرار می­گیرد، مثل سایه­ای در کنار آن­ها می­ماند و درنهایت یک کل زیبا را به­وجود می­آورد. در این تصویر صحنه­ای داریم که گویا صحنه­ی نمایش است. یک شخصیت اصلی دارد که در وسط صحنه است که البته در تصویر خیلی واضح نیست. یک موجود بال­دار است که یک دسته گل در دستش است. ولی سایه­اش هیولا است. گوسفندی هم آن­جاست که سایه­اش یک گرگ است. این مطلبی که گفتم ایده­ی اصلی این نقاشی بود. حتی سعی کردم این تضادها را در حاشیه­ی تصویر هم داشته­باشم. مثلا در پایین تصویر، سمت چپ شخص تنومندی را می­بینیم که پتک دستش است و نقطه­ی مقابلش شخصی لاغر است. البته نکته­ای حاشیه­ای، بر اساس بحث نظری دو هفته­ی قبل بگویم که خدای نکرده تصور نشود که آن گل را به دست آن فرشته دادم و آن شمشیر به دست این دیو، منظورم این است که جنگ بد است و همیشه شمشیر بد است. اصلا این منظور را نداشتم. اتفاقا در یکی دیگر از نقاشی­ها به آن موضوع هم پرداخته­شده است.

نوریان: نظر هرکس متناسب با شخصیت خودش است. آقای حاجی­اکبری روحیه­ی لطیفی دارد. آقای مفیدی­کیا بالاخره روحیه­ی متفاوتی دارد. اشکال نگیریم. شما نمی­خواهد که خودتان را با آقای مفیدی­کیا قیاس کنید.
نوریان: خانم احمدی. چون آقای حاجی­اکبری بحثی از مینیاتور گفتند و به لحاظ این­که شاید خیلی از ایده­پردازی­هایشان ملهم از مینیاتور است صلاح می­دانید که مقداری از این منظر به کارها نگاه کنیم؟
احمدی: ابتدا سلام عرض می­کنم خدمت دوستان و آقای حاجی­اکبری. تبریک می­گویم به­خاطر جسارتی که داشتید تا بتوانید کاری را انجام دهید و حرکتی کنید. نکاتی در نگارگری ایرانی وجود دارد که ویژگی­های مختلفی دارند. مثلا حضور کادرهای مختلف، عدم پرسپکتیو، حضور انسان نه به عنوان عامل اصلی بلکه به­عنوان جزئی از طبیعت که تعدادشان متعدد است و با این طبیعت ممزوج شده­اند، حضور عناصر هندسی تجریدی به­عنوان تزئین نگاره که من در کارهای شما دیدم که از قلب به دفعات متعدد استفاده شده­است و در بعضی از آثار در تمام آدم­ها یک قلب وجود دارد. این شاید می­تواند نمادی از همان عناصر تجریدی باشد که در نگاره­های ما هست. شما به نوعی اتحادی در بین این افراد برقرار کردید که هرکدام از این افراد که قلب دارند به­ نوعی با هم متحد هستند.
چیزی که من در کارهای شما ندیدم وجود کادر بود. در نگاره­ی ایرانی ما کادر داریم و عناصر صفحه با کادر و حاشیه بازی می­کنند. گاهی از کادر بیرون می­زنند و به نوعی با هم ارتباط برقرار می­کنند. ولی چیزی که من در کارهای شما ندیدم همین نکته بود. شاید بد نباشد که ما این کادرها را داشته­باشیم تا بتوانیم جلوه­های بصری بیش­تری ایجاد کنیم.
حاجی­اکبری: درست است. البته در بعضی از کارها بود. ولی بعضی از کارها، مثل همان کاری که چند دقیقه پیش نشان دادیم، جز کارهای اولیه بود و شاید پختگی کارهایی که این اواخر انجام دادم و کادرها و بازی با حاشیه در آن وجود دارد را نداشته­ است.
احمدی: نکته­ی دیگری که وجود دارد روایت کردن داستان است. ما در نگاره­ها هم داریم که به روایت موضوعی می­پردازند و خدا را شکر این نکته در آثار شما هم بود و کارهایتان بدون هدف و صرف ترکیب­بندی نبود. مثلا چیزی که من در این کار می­بینم، خیلی فضا ایرانی نیست. مثلا آن کاشی­هایش به نظر من فضای آوآرت را نشان می­دهد ولی آن آدمی که در حال جنگیدن است و کتاب در دستش است و پیروزی تفکر بر نیروهایی که جنگنده هستند و صرفا خشونت به خرج می­دهند به­نظرم جالب بود. این اتفاق، به­خاطر جای‏گیری­اش در وسط صفحه­ی نقاشی، این ویژگی از نگاره­های ما را نشان می­دهد که شخصیت اصلی را در مرکز تصویر قرار می‏دهند. یکی دیگر از ویژگی نگاره­ها، اجرای دقیق است، چیزی که ما این­جا ندیدیم. شاید بهتر بود که کارها را با اجرای دقیق­تری به ما نشان می­دادید. منظورم محترم­تر کردن خود اثر است تا مخاطب بتواند راحت­تر با آن­ها ارتباط برقرار کند تا ارتباط با یک اجرای دم­ دستی­تر و اتود مانند!
نوریان: واقعا کارها اتود مانند است خانم احمدی؟! فکر می­کنید این اتفاق در تمام کارها افتاده­ است؟
احمدی: بله.
محمدی: اتفاقا صحبتم این است که شما فکر نکنید که ابزاری مثل مداد، می­تواند صرفا برای اتود استفاده شود. نه. با مداد می­شود خیلی کارهای شاخص و خاصی انجام داد. در کارهای شما، همین تصویری که الآن آقای نوریان آوردند، از نظر ساختار، ترکیب­بندی و نوع نگاه، چندین پله از سایر کارهایتان ویژه­تر است. هم از نظر ترکیب­بندی و هم از این نظر که در عین­حال که مخاطب را به فکر وادار می­کند، خیلی هم رو نیست. هم آدم از اثر سوال دارد، هم چیزهایی از آن دریافت می­کند، هم تم آن به­گونه­ای است که مخاطب با یک نگاه ارتباط خیلی زیادی با آن برقرار می­کند. دوست دارد که بیش­تر به اثر نگاه کند. از نظر تکنیکی که در اثر استفاده شده­است، مداد، شاید مداد ظاهرا مقداری پیش­ پا افتاده باشد ولی برخوردی که در این اثر اتفاق می­افتد خیلی جالب است. ولی صحبت خانم احمدی هم خیلی مهم است. به هرحال شما باید از نظر تکنیکی بالاتر بروید. واقعا این کارها ارزش این را دارد که روی تکنیک‏شان بیش­تر کار شود. حتی از نظر اجرای مداد هم می­شود به اجرای دقیق­تری رسید، یا بافت­هایی یا ضربه قلم­هایی پیدا کرد که کار خاص­تر و منحصربه­فردتر شود. صرفا به این برخورد نگاه نکنیم که شاید این آثار اتودی باشند که قرار است بعدا اجرا شوند. بعد در کارهای دیگراتان، همان که حضرت حرکت (ع) به ما معرفی شده­ بود، با ماژیک اجرا کرده بود؟
حاجی­اکبری: بله. این کارهای اولیه با ماژیک هستند.
محمدی: این ابزار کارتان را به سمت کارتون و کاریکارتور برده­است. مقداری به آن فضا نزدیک­تر است. درحالی که ما از کارتون وکاریکاتور انتظار داریم که وجه طنز داشته باشد. کار شما این وجه را ندارد ولی از نظر ساختار و اجرا، مخصوصا ساده­سازی کاراکترها و آن چکیده‏گویی که از نظر فرم داشتید، مخاطب را بیش­تر به سمت کاریکاتور شدن سوق می­دهد. به نظر من شما باید موضع خودتان را مشخص کنید. این­که می­خواهید حرفتان را در چه ژانری بزنید. الآن دیگر وقت آن است که سبک مورد نظرتان را به­دست آورید! البته نه تکرار. کارتان تکرار نباشد. باید کارتان طوری باشد که وقتی مجموعه­ی بعدی شما منتشر شد، همه بفهمند که این آثار کار آقای حاجی­اکبری است. مقداری هم سر کاراکترها بحث داشتم. احساس می­کنم کاراکترها ساده­ترین نوع کاراکترپردازی است که ممکن است به ذهن هرکسی برسد. دلم می­خواهد و فقط یک پیشنهاد است که در آثار بعدی خودتان روی کاراکترپردازی دقت بیش­تری داشته­باشید و کاراکترهایتان مقداری خاص­تر شود. ولی واقعا سوای نکات و ایرادات ریزی که عرض کردم، خاص بودن کار شما، به­خاطر ترکیب­بندی آن­ها و نوع نگاه­تان است. خانم احمدی گفتند که تعدادی جلوه­گری مینیاتور هم باشد درصورتی که من می­گویم، نیازی نیست. اگر ما می­گوییم که اِشر روی ما تأثیر داشته­است، عینا مثل اِشر باشد. یا اگر مینیاتور روی ما تأثیر گذاشته­است، آثارمان، عینا مثل مینیاتور باشد. نه! ما از مکان­های مختلف، ایده می­گیریم ولی باید سبک منحصربه­فرد خودمان را داشته­ باشیم. ما قرار نیست که مبلغ سبک­های دیگر باشیم یا از کارهای دیگر تقلید کنیم. چون آن­ها دیگر ساخته شده­ است و به هرحال شاه­کارترین آن آثار هم‏اکنون در موزه­ها است و متخصص­های آن­ها هم امروزه درحال کار کردن هستند. ولی شما به­عنوان آقای علی حاجی­اکبری باید که سبک منحصربه­فرد خودتان را داشته­باشید. به نظر من این خوب است که شما از جاهای مختلف آن چیزهایی را که می­خواهید وام بگیرید، ولی نهایتا باید خود مستقلتان باشید. خوش­بختانه این اتفاق در قدم اول، در کارهای شما مشاهده می­شود.
نوریان: من نکته­ای درباره­ی شخصیت­پردازی بگویم. آقای حاجی اکبری مجموعه­ی کارهایشان را نیاورده­اند. شاید گذاشته­اند برای حلقه­های بعد که ان شا الله چند بار دیگر برایمان بیاورند. مثلا من می­دانم ایشان در کارهای­شان تعدادی شخصیت جدی دارند. این شخصیتی که من الآن در این تصویر می­بینم، در خیلی در جاهای دیگر و با پوزیشن­های متفاوت در کارهایشان دیده­ام. مثلا حتی یک تک­نگاری خاص از این شخصیت دارند که با یک زمینه­ی قرمز کار شده­است. فکر می­کنم که کارهای علی دارد به سمت شخصیت­پردازی هم می­رود. شاید هیولاهایی که در کارهایش دیدید و الآن یک الگو پیدا کرده است، در دوره­ای اصلا به این صورت نبود و آرام­آرام این هیولاها را به­دست آورد.
محمدی: بله. دقیقا یک سیر است که فرد در طول زمان آن را پیدا می­کند.
نوریان: نکته­ای که در رابطه با کارهای علی وجود دارد و شاید بد نباشد که خودش یا دوستان درباره­ی آن صحبت کنند، اسم­گذاری کارهای علی است. مثلا نام این اثر را که برای ما فرستاده­اند از خودشان خواهش می­کنم که بگویند. نام این اثر چیست؟
حاجی­اکبری: ماهی­های رگ­های جنگ­­جوی پَر سفید.
نوریان: اسم این کار خیلی ویژه است.
احمدی: البته آقای نوریان این اسامی را ما نداشتیم.
نوریان: آخرین بار برایتان فرستادم ولی متأسفانه دیر شد.
آقای حاجی­اکبری می­خواهید در رابطه با این اثر تحلیلی ارائه دهید و با خانم احمدی صحبت کنید؟
حاجی­اکبری: تصویری که اول در ذهن من آمد و باعث شد که من این کار را بکشم، شخصی را دیدم که ما داریم داخل بدنش را می­بینیم. یعنی تمامی رگ­ها و شریان­ها را می­بینیم و درون این شریان­ها ماهی­های نارنجی کوچک و بزرگ در جریان هستند. در این صحنه که صحنه­ی خاصی هم هست و من این صحنه­ی پویا را منجمد کردم، صحنه­ای است که ماهی­ها دارند از رگ­های جنگ­جو بیرون می‏زنند. چون ظاهرا جنگ­جو در جنگی کشته شده­ است و در آن بالا یک قایق کوچک که در آن چند دیو هست را می­بینیم که با نیزه سر جنگ­جو را هدف قرار داده­اند و در پایین هم دو جنگ­جو با پرهای سیاه روی کلاه­خودشان، هستند که این افراد هم شمشیرهای‏شان را به سمت جنگ­جو گرفته­اند. جنگ­جو کشته شده­ است و شمشیر از دستش افتاده­ است و کلاه نیز از سرش افتاده­است. کلاه­خودی با پر سفید. پر سفید نماد خوب بودن این فرد است. او یک جنگ­جوی خوب است که در جنگ با موجودات بد کشته­شده است. البته الآن تصویر واضح نیست. منظره­ی این ماهی­ها یک شهر ساحلی را نشان می­دهد، خانه­هایی اطراف دریا که در هرکدام از آن­ها قصه­ای داریم. در یک بخش، یکی از این ماهی­ها،  ماهی تنگ آن خانه شده­است. در بخش دیگر، آن ماهی در کیسه­ی تزریق خونی است که در بیمارستان­ها برای بیماران استفاده می­شود. در بخش دیگر، دکتری درحال تزریق سرنگی به یک فرد است که یکی از ماهی­ها در آن سرنگ است. یک­جا، این ماهی در بشقاب وسط سفره است و منتظر است که خورده شود و قصه­هایی که هرکدام توسط ماهی­هایی که توسط شهادت این شخص آزاد و رها شده­اند و اگر او شهید نمی­شد هیچ­کدام از این قصه­ها رقم نمی­خورد. حتی ماهی­هایی که به رنگ­های دیگر در دریا هستند، به دنبال این ماهی های قرمز و نارنجی حرکت می‏کنند. این تصویرسازی می­خواهد حیاتی را که آن فرد با شهادتش به افراد می­بخشد نشان دهد. هدفش این است.
نوریان: من نکته­ای در رابطه با این اثر بگویم. خیلی از جزئیات این اثر دیده نمی­شود. هم کار مدادی است و هم کنتراست تصویر پایین است. تمام این ماهی­ها از این جنگ­جو بیرون زده­اند و هرکدام رفته­اند و در حاشیه روایتی را برای خود شکل داده­اند.
احمدی: آنقدری که من از اثر دیدم، انگار کاراکترهایی هستند که به دنبال این ماهی­ها هستند. درست است؟
حاجی­اکبری: بله
نوریان: من امیدوارم که این توضیحات برای حضار گرامی انگیزه­ای شود تا به سایت سر بزنند. این جزئیاتی که ایشان می­فرمایند خیلی داستان­ها در دل خود دارند. آیا آن­چیزی که ما در مینیاتور ایرانی داریم، شأن­دهی موقعیتی و روحانی با توجه به سلسله مراتب حضورشان در کادر را ما در کارهای آقای حاجی­اکبری داریم؟ یا برخورد اقتباسی ایشان از مینیاتور، فرمی است؟
احمدی: بله. در بعضی از کارها داریم. قرار گرفتن شخصیت در وسط کار و در پلان اصلی نشان­گر همین مطلب است. حتی می­بینیم که این شخصیت، بزرگ­تر از سایر بخش­ها است. ما در مینیاتور، مثلا وقتی که می­خواهیم یک شاه را تصویر کنیم، آن تختی که شاه روی آن قرار می­گیرد خیلی مجلل است و خاص و ویژه و بقیه­ی افراد با محورهای دایره­وار یا ترکیب­بندی­های دیگر، در کنار آن قرار گرفته­اند. این اثر هم، این بخش را ویژه کرده­ است و در همان شخصیت­پردازی­های مقامی ما می­تواند قرار بگیرد.
محمدی: من الآن یاد نقاشی­های قهوه­خانه­ای هم افتادم. البته نه از نظر ساختار ظاهری بلکه از نظر تفکری که پشت آن است.
نوریان: درباره­ی برخی از کارها حرف­هایی گفتید خانم احمدی. دیگر درباره­ی کدام­شان صحبت دارید؟ چون خوب است که کارها جزئی دیده­شود. اگر تحلیل مشخص در رابطه با بعضی از آثار دارید یا بحث­هایی که به بحث بیش­تر کمک کند.
حاجی­اکبری: من یک نکته­ی دیگری هم باید راجع به کارها بگویم. یکی دیگر از نکاتی که در این آثار مورد توجه من بود و این­که شما گفتید کارها در برخی از موارد، اتود مانند شده­ است، شاید این باشد که من به نقاشی بچه­ها خیلی توجه داشتم. مثلا این فرم ماهی را از نقاشی بچه­ها گرفتم و بچه­ها برایم اهمیت داشته­اند.
احمدی: مثلا ما در کار به­سوی “روشنایی” که خودتان هم تحلیلی در رابطه با آن داشتید، فضاهای هندسی داریم که شاید خیلی هم شبیه فرم­های هندسی خودمان نباشد. ولی توجه ما را به همان سمت می­برد و یکی از تفاوت­های خوب آن با نگاره­های ما این است که این فرم­های هندسی در پس­زمینه و به عنوان بافت استفاده می­شدند ولی این­که شما این فرم­های هندسی را در پلان جلو قرار دادید، به­نظرم از ویژگی­های مثبت کارتان است. این­که فرم دایره را در بخش­های مختلف تکرار کردید و با توجه به آن دایره­ای که مرکزیت دارد و آن دایره­ی طلایی­رنگ که بالای کادر وجود دارد، نشان می­دهد که همه­ی این افراد حس کمال­طلبی را دارند. همان چیزی که خودتان گفتید. این افراد می­خواهند تلاش کنند ولی گاهی شیطان­ها نمی­گذارند که این افراد تلاش کنند و …
نوریان: به چراغ راضی شدند.
احمدی: ولی خوب همه­ی آن­ها، روحیه­ کمال­طلبی را دارند و مقداری از نور را می­خواهند و طلب می­کنند.
محمدی: آن فطرت خداجویی در وجودشان است.
احمدی: بله.
نوریان: چراغ­هایی که همه­ی آن­ها کم­مصرف هم هستند!
حاجی­اکبری: بله
نوریان: خانم محمدی. آن کاریکاتوری شدنی که مدنظرتان بود، احیانا باعث نمی­شود که حالت شعاری کار را بگیرد و حتی کار را ملموس­تر کند؟ حتی برای سنین خاصی مثل کودکان؟
محمدی: اتفاقا خوب است. من بحثی سر این موضوع ندارم. می­خواهم بگویم که شما حوزه­ی خود را مشخص کنید. مثلا یک تکنیکی برای خودتان داشته باشید و بیش­تر روی آن تکنیک کار کنید. الآن به­نظر من زمانی است که باید شما روی تکنیک اجرایی­تان بیش­تر فکر کنید. مثلا متریال­های مختلف را امتحان کنید.
نوریان: می­دانید من چه می­گویم؟ مثلا جلوی این تصویر را ببینید.
محمدی: آیا منظورتان این است که وضوحش کم است؟ نه. این کارگرها، خیلی کارگرهای امروزی­ای هستند. کلاه ایمنی و احیانا تیشه دارند ولی مفهومی را که خیلی با جهان امروز ما تناسب ندارد، به این شکل بیان می­کنند. خیلی جالب است. دقیقا تمام این سوالاتی که شما مطرح می­کنید به ذهن من هم آمد. کارهای شما با وجود این­که پیشینه­ی مینیاتور دارد و از اشر نام بردید و یا هنرمندان دیگری که در ذهنتان است، و یا با این­که تفکر این آثار، تفکری معنوی و گذشته­وار است، ولی به­گونه­ای امروزی است. چون دغدغه­ی فرار از شر و رسیدن به نیکی مسئله­ای است که از ازل بوده و تا ابد نیز خواهد بود. تاریخ مصرف ندارد. این­که ساختارش امروزی است، به­نظر من اشکال کار نیست. روش مثبتی است.
نوریان: منم منظورم همین است. این­که مفاهیم اسطوره­ای بیاید و با عناصری ترکیب شود که به ظاهر، همان­طور که گفتید کاریکاتوری باشد، این اتفاق احیانا لطمه نمی­زند؟ مثلا ما می­دانیم که این مفاهیم در کارگروه تصویرسازی هیئت، نقاشی می­شود برای محرم. اگر مفهوم واقعه­ی عاشورا بیاید و با این جنس از کار تصویرسازی شود، این پذیرش دارد؟
محمدی: واقعه­ی عاشورا یک اتفاق زمانی و تاریخی است که آن بازه­ی زمانی برای ما مشخص شده­است. مجموعه­ای از المان­ها دارد. در این لحظه برای خودم هم سوال ایجاد شد.
نوریان: چشمکی که این مرد زده­ است!
محمدی: می­خواهم بدانم که هدف شما از این کاراکتر چیست؟ چون مشخص نمی­شود که چگونه فردی است. مخاطب نمی­داند که این شخصیت خیر است یا شر؟ خیرنمایی است که شر است؟ این­ها دارند برای چیزی تلاش می­کنند که واقعا خوب نیست؟ نتیجه­ای نمی­خواهند بگیرند؟ این واقعا برای من سوال شده­است.
حاجی­اکبری: اگر چنین برداشتی کردید فکر کنم که در کارم موفق بوده­ام. چون چنین شخصیتی مدنظر خودم بوده­است. اتفاقا در انتخاب رنگ قلب­ها هم هدف داشتم. بعضی از قلب­های قرمز است، بعضی سفید، طلایی، سیاه و …. مثلا این افرادی که قلبشان سفید است، کسانی هستند که هنوز خیلی رنگ نگرفته­اند و این شرایط برای­شان است که هم به سمت خیر و هم به سمت شر گرایش پیدا کنند. شخصی که قرمز است با قلب طلایی و شخص بزرگ و رهبر یک گروه است، درحال تلاش کردن است برای این­که رنگی را به سایر افراد ببخشد. اسم کارش هم بیداری است. این حالت­ چشم­ها هم برای این است که گویی این فرد در حال بیدار شدن است و رنگ می­گیرد.
احمدی: به نظرم مردم خودشان را به خواب زده­اند و هرکاری هم که کنید بیدار نمی­شوند.:)
حاجی­اکبری: شاید در این بخش ناموفق بوده­ام.
نوریان: حالا من در این بخش به عنوان کسی که پیشنهاد این کار را داده­است باید حرفی بزنم. آقای حاجی­اکبری این بخش از آثار و مجموعه را به پیشنهاد من طراحی کرده­اند. آن زمان خیلی با هم کار کردیم. من همه­ی آن افراد را می­شناختم و ایشان همه­ی آن افراد را نمی­شناخت. من این بحث را قبلا در جای دیگری هم منتشر کرده­ام. ایشان خودشان نمی­دانند که چیزهایی که کشیده­اند چه شباهت زیادی به آن افراد دارند. از آن 9 نفر که معرفی کردم فکر می­کنم که 5 نفرشان را نمی­شناختند. ولی چیزهایی که کشیدند خیلی­خیلی زیاد به افراد مربوطه ربط دارد. اگر کسی هر دوطرف را بشناسد، یعنی هم طرح را بشناسد و هم اثر را بشناسد، احتمالا خیلی جا می­خورد. که هنرمند یک نفر را نمی­شناخته و فقط با یک اسم که آوایی دارد، آهنگی دارد، آقای حاجی­اکبری می­تواند برای آن اسم، یک سن و موقعیت اجتماعی درنظر بگیرد. اتفاقا آن اسم­ها هم از طیف­ها مختلفی جمع­آوری کرده­بودم. من از بچه­ی ده، دوازده ساله در آن اسم­ها داشتم تا مرد 40 یا 50 ساله و قشر دانشجو هم در افرادم بود. یک کارمند بوده و یک انسان مغازه­دار هم بوده­است. جنس افراد من این­طور بوده­است. ایشان اصلا این افراد را نمی­شناخته­ است. این مطلب برای شخصی که بداند جالب است. من هم اجازه نداشتم که این حرف­ها را بگویم.
یکی از خانم­ها: استفاده از این اسم­ها را برای ایجاد یک پروژه برای ایشان مدنظر داشتید یا دلیل دیگری داشت؟
نوریان: نه. کار ایشان برای من خیلی جالب بود و دوست داشتم که یک کار، به این صورت برای من انجام دهند و ایشان هم خیلی از این کار استقبال کردند. یک کار ذوقی بود. در فضای هنر دور هم بودیم و چنین کاری از دل آن فضا درآمد.
محمدی: یک نکته­ی دیگری که در کارهای شما مشهود است این است که نمادها خیلی المان­های مشخصی هستند. مثلا گوسفند، حیوانات گربه­سان، یا گرگ­سان که می­توانند نماد بدی باشند. گوسفند که حیوان ساده­لوح و لاابالی است. همه­ی ما همین تصور را داریم. نمی­دانم حالا تصور شما این بوده­است یا خیر؟ بال، شاخ. موجودات شاخ­دار. تمام این تصاویر­، مجموعه­ای از نمادها هستند که رو هستند و با یک نگاه و به­ راحتی می­توان تضاد بین آن­ها را تشخیص داد. شاید با گذاشتن فکر و وقت بیش­تر بتوان نمادهای جدیدتری را ابداع کرد. یا با این کار تفکر را در مخاطب بیش­تر کرد. البته در کارهای شما با وجود این نمادها باز جای تفکر به قوت خود باقی است. با این­که این­قدر کار رو است، وقتی که شما خودتان باز کارتان را توضیح می­دهید باز مخاطبتان مطالب جدیدی را دریافت می­کند. نکته­ی دیگری که در حین توضیحاتتان به ذهنم رسید این بود که ای کاش با همان انشاء خودتان روایتی از این تصاویر در کنار کارتان داشته­باشید. حالا نه این­که همه جا ارائه شود. می­تواند مثل یک بروشور یا کتاب­چه­ای باشد با توضیحاتی ریز. مثلا همان که گفتید، هرکدام از این بخش­ها یک پرده­ی نقالی است که توضیحاتی در آن وجود دارد. فکر می­کنم که نوشتن این توضیحات خیلی می­تواند به فهمیده­ شدن کارهایتان کمک کند. این توضیحات مخاطبان شما را در ریز جریان اثر شما هم قرار می‏دهد
سوالات و نظراتی که در جلسه ارائه از جانب مخاطبین مطرح شد:
خانم احمدی. از نظر فرم خیلی شبیه مکتب هرات در تصویرگری ایرانی و روایت­گری قاجار و قهوه­خانه­ای می­باشد. مؤلفه­های مشخص این مکتب خاص یا مثلا قهوه­خانه­ای که با این کارها در ارتباط باشند، اگر برای­تان مقدور است مطرح کنید. یا اشاره کنید.
احمدی: خیلی مکتب هرات را یادم نیست. ولی عناصری در کارهای ایشان وجود دارد که ما را به آن سمت می­برد. مثلا در این کار، فرم محرابی که وجود دارد و به عنوان یک کادر اصلی درنظر گرفته شده، فضایی مقدس­گونه را به یاد ما می­آورد و همین­طور آن فرشته‏هایی که در آن بالا هستند.
محمدی: من به یاد کار معراج رسول هم افتادم. همین تکراری که دایره­وار است شبیه کار سلطان محمد، معراج رسول است.
در این مجموعه با نظر خانم محمدی مخالف هستند. نوع تکنیک است که در این مجموعه کار را متفاوت می­کند. این فضا به همراه محتوا. کار مفهومی این نوع اجرا را می­طلبد و اگر تمیز و مینیاتوری اجرا شود، شاید اصلا مفهوم را منتقل نکند.
محمدی: نه. اصلا منظور من تمیز بودن کار نیست. منظورم یک تعریف تکنیکی است. مثلا وقتی مخاطب نگاه می­کند پیش خود بگوید که این کار تمام­شده است و حس نکند که این کار نیمه­کاره است. کسی نمی­تواند به اجرای کار ایراد بگیرد.
به نظر سوال­کننده نباید نوع اجرا و کاراکترها عوض شود. زیرا کاملا حسی است و حس را انتقال می­دهد.
نوریان: چیزی هم به نظر من می­آید که اگرچه این کاراکترها، کامل نیستند ولی واقعا احساس را منتقل می­کنند. حرکت را انتقال می­دهد.
محمدی: شاید ساده بودن کاراکترها در آن مجموعه­ای که با ماژیک اجرا شده­است به ذهن من رسیده­است. ولی کارهایی که با مداد کار شده­اند باز خاص­تر از بقیه هستند. اگر تکنیک عوض شود خیلی از این سادگی­ها که در وهله­ی اول به­ نظر می­رسد، تغییر می­کند. پیشنهاد من تجربه­های تکنیکی مختلف است.
احمدی: آقای حاجی­اکبری. می­شود درباره­ی این کار توضیح دهید. اسمش را هم متوجه نشدم. حتی در اینترنت هم جست­وجو کردم ولی چیزی پیدا نکردم.
حاجی­اکبری: “مغاره”. این اسم را از روی تمثیل مغاره­ی افلاطون گرفتم. آن تمثیل از این قرار است که مردم درون غار هستند و از ابتدای زندگی‏شان، روی­شان به سمت دیواره­ی انتهایی غار است. در پشت سر این افراد شعله­ی آتشی روشن است و مردمی از جلوی آن رد می­شوند و سایه­ی آن­ها می­افتد روی دیواره­ی انتهایی غار. هرآن­چه که این افراد از ابتدای زندگی­شان دیده­اند، همین سایه­ها بوده­است و با آن­ها انس گرفته­اند. اگر کسی از این افراد رویش را برگرداند و ببیند که چه اتفاقی درحال افتادن است، ناگهان یکه می‏خورد و متوجه می­شود که داستان چه بوده­ است و همه­ی این­ها سایه­های این افراد بوده­اند و آن­ها که در پشت هستند، حقیقی­تر هستند. ممکن است در نگاه اول شخص حیرت­زده شود و نتواند بپذیرد. بعدا این شخص در صدد این برمی­آید که بقیه­ی افراد را نیز آگاه کند. داستان این نقاشی هم شاید، شبیه آن جریان باشد. داستان این اثر این است که افراد، همه­گی جذب نور ماه شده­اند و آن­چه که توجه­ همه را به خود جلب کرده­است نور ماه است. در صورتی که یک فرد پی برده­ است که نور ماه، از خود ماه نیست و این نور خورشید است که دارد توسط ماه منعکس می­شود. آن دو نفری که آن بالا، روی ابر هستند توجه کرده­اند. این آگاهی باعث حیرت او شده­است. سعی کردم این حالت تعجب و حیرت در قالب آن شخصی که دایره­ی سفید دور سرش هست نشان دهم. این دایره­ی سفید نشان می­دهد که منطقه­ای بالاتر از افراد دیگر است. او به سطح بالاتری از حقیقت رسیده­است. با این­که هنوز به طور کامل به حقیقت نرسیده­است ولی تعجب خودش را دارد به ما نشان می­دهد. نگاه­اش به سمت کسی است که از خودش هم آگاه­تر است و دایره­ی طلایی دور سرش است و دارد به نقطه­ی دیگری اشاره می­کند بیان شده­است.
تلاش کرده­ام که رابطه­ی کارها را با مفهوم هنر اسلامی بفهمم. نتوانستم درک کنم.
نوریان: بهتر است که در وب­سایت در این رابطه صحبت شود. زیرا وقت نداریم. از شما خواسته­اند که وبلاگ خود را معرفی کنید. من سریع بگویم که وقت کم است. وبلاگ جالبی آقای حاجی­اکبری دارند که هرچند وقت یک­بار کارهای جدیدشان را در آن می­گذارند.
Shekarestan.blog.ir. همان­طور که از اسمش پیدا است، شکرستانی برای خودش است.
یک نکته­ی تکنیکی پرسیده شده­است. به نظرم آمده است که کارها با توجه به داستانی که مطرح می­کنید، خیلی جذاب می­شوند ولی در دید اول، ترکیب­بندی­هایش ضعیف است.
نوریان: شاید این حکم برای تمامی کارها صادق نباشد ولی به هرتقدیر نظر این فرد است و ایشان نسبت به شما به­طور کلی ابراز علاقه کرده­اند. گفتند که دوستتان داریم.
حاجی­اکبری: خیلی ممنون
علی آقا، خیلی دوستت داریم! از طرف بچه­های معماری دانش­گاه هنر از ورودی 84 تا 91.
حاجی­اکبری: من هم دوستتان دارم.
نوریان: خیلی لطف کردید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *