در حاشیه اکران اثر در حلقه هنر
مستند کوتاه «لبیک» ساختهی وحید امیرخانی برای اولین بار و به صورت اکران خصوصی در حلقهی هنر به نمایش درآمد. پس از پایان این مستند و در حالی که پخش آن حال و هوایی خاص به سالن بخشیده بود، حلقهی تحلیل با حضور وحید امیرخانی،نویسنده و کارگردان اثر، شیما عالی و پویان عسگری تشکیل شد و بحث مفصلی پیرامون آن شکل گرفت. مستند لبیک روایتگر پیادهروی پرشکوه اربعین حسینی است که هر ساله با حضور میلیونها مسلمان و البته بدون پوشش خبری وسیع انجام میگیرد. امیرخانی در این مستند کوتاه، با نگاهی فرمگرا و نمادمحور به واقعه عاشورا و راهپیمیی عظیم اربعین، صحنههایی متفاوت و زیبا را رقم زده است. متن کامل حلقه تحلیل این مستند در ادامه آمده است:
وحید امیرخانی: بسم الله الرحمن الرحیم. خیر مقدم میگویم به دوستانی که در این گرما تشریف آوردند. خیلی وقت را نمیگیرم و میروم سراغ اصل قضیه، در یک حرکت کانسپچوال بنده هم کارگردان اثر هستم و هم مجری این برنامهی نقد و سعی میکنم زیاد از کارم دفاع نکنم! خانم عالی در خدمت شما هستیم.
شیما عالی: سلام میکنم به همه، واقعیت این است که دربارهی این فیلم حرفزدن و نقد کردن کار سختی است، حدس میزنم بیشتر کسانی که در سالن حضور دارند، از بچههای دانشگاه و بچههای هیئت محبین هنر (ع) تجربه حضور مستقیم در این فضا را دارند و همه آنها میدانند که اصلا به خودی خود حضور پیداکردن در این فضا، عجیبترین کارناوال بشری، خودش به اندازه کافی تجربهی منحصر به فردی هست.
فیلم ساختن برای این مجموعه زمانی که شما از لحاظ درونی درگیر آن فضا هستید، میتوانم بگویم که کار به مراتب سختتری است. اصولا، به تصویر کشیدن هر مفهومی با استفاده از سینما و استفاده از تکنیک پیچیده سینما کار سختی است. به خصوص مفاهیم این چنینی که درونی هستند و با عالم معنا سر و کار دارند، به خصوص حضور در یک فضایی مثل راهپیمایی اربعین و به خصوص وقتی آدمی هستید که این فضا بر شما محاط است، یعنی درگیری درونی با آن فضا دارید و اینکه شما خودتان را بیرون بکشید و خیلی آبژکتیو به فضا نگاه کنید و از آن قصه روایت یا هر معنای دیگری را به تصویر بکشید، کار بسیار پیچیدهای است. من به همین خاطر اول صمیمانه خسته نباشید میگویم به آقای امیرخانی و آقای نادران و همه کسانی که درگیر این پروژه بودند، اما اگر قرار باشد حواشی و فرا متن را کنار بگذاریم و با این اثر به عنوان یک اثر هنری، خیلی خودبهخود و فیالنفسه مواجه شویم، آن وقت میشود به نکاتی اشاره کرد. دوست دارم که قبل از هر چیز این را یادآوری کنم که فیلم ساختن دربارهی معنایی که همه مخاطبین شما، کم و بیش از آن روایت کلی در ذهن دارند، نیز سختی کار را دوچندان میکند.
وقتی شما فیلمی میسازید که با یک ابر روایت مثل ماجرای عاشورا سر و کار دارد، دیگر برای شما به عنوان کارگردان که میخواهید روایت خودتان را در نظر تماشاگرتان معتبر جلوه بدید، آن قدر که تماشاگر، روایت شما را باور کند و آن را مدام با روایتی که خودش از پیش در ذهن دارد، مقایسه نکند، دشواری وجود دارد. اساسا زمانی که شما به سراغ مفاهیمی میروید که برای مخاطب از پیش شکل گرفته، این مساله هست. وقتی که این مفهوم تبدیل میشود به واقعهای مثل واقعه عاشورا که نه تنها یک روایت ذهنی و معنایی در ذهن مخاطبین خودش دارد، بلکه موسیقی، تصویر و مراسم دارد و در واقع مصداق هم درآمده و مخاطب هم نه فقط با آن معنا در ذهن خودش، بلکه با مصداقهای بر آمده از آن معنا در طول سالهای زندگی خودش آشناست.
در این جور مواقع، و در چنین تجربههایی که در این سالها، آدمهایی که از این واقعه -یعنی پیادهروی اربعین- فیلم ساختهاند، نشان میدهد که معمولا چند استراتژی دنبال میشود، یک استراتژی اینکه شما همین کاری را که آقای امیرخانی کردهاند انجام بدهید، یعنی به سمت فرم بروید. چیزی که از متریال تصویری در آن فضا وجود دارد را به تصویر بکشید و ساخته شدن معنا را تماما به ذهن مخاطب واگذار کنید. یک استراتژی دیگری وجود دارد که شما به عنوان یک راوی سراغ آن فضا و آن راهپیمایی میروید، راوی وارد فضا میشود، حرف میزند، نکات خودش را میگوید، با آدمها درگیر میشود و شما از طریق راوی به روایتی که در ذهن کارگردان یا در واقع صاحب اثر هست، نزدیک میشوید، استراتژی دیگر اینکه شما در واقع قصههای آدمهایی را که وارد این راهپیمایی میشوند، به تصویر بکشید، یعنی آنها را به عنوان آدمهایی که هر کدام به یک رابطه درونی با آن سفر و با آن مقصد دارند ببینید و بعد قصه هر کدامشان را در بیاورید، دنبالش کنید و در واقع مستندهای کاراکتر محوری که سراغ یک آدم خاص می رود و تجربه آن را در این سفر به تصویر میکشد. در نهایت همه این استراتژیها میخواهند شما را به مقصد و معنای آن سفر نزدیک کنند، شما در طول راهپیماییهای اربعین در واقع کنشی خاص که یک مستندساز میتواند در شرایط معمولی خیلی برای او جذاب باشد نمیبینید، یک سری آدم، راه میروند، حرکت میکنند، کنشهای بیرونیشان خیلی در واقع کم است و خیلی روزمره است و خیلی اتفاق محیرالعقولی درونش نمیافتد.
در نقد ساختارگرا شما زمینی سراغ تحلیل اثر میروید. به هر حواشی، فرا متن، کانسپت سیاسی و اجتماعی کاری ندارید، یک اثر با استفاده از ابزارهایی که ساختار در اختیارش قرار میدهد، چه طور میتواند فرم و محتوا را به همآهنگی برساند که در نهایت معنایی که میخواهد حاصل شود، اگر مبنای تحلیل ما یا سوژه تحلیل ما یک فیلم داستانی باشد؛ آن چیزی که این خط تعیین میکند که آیا فرم و محتوا توانسته به یک همآهنگی درست برسند، درام است. داستان است که به من میگوید آیا فرم و محتوا توانستهاند، کار خودشان را درست انجام بدهند یا نه. آیا داستان به من درست منتقل شده یا نه. در فیلم مستند چیزی که مبنای تحلیل قرار میگیرد، واقعیت است، یعنی آن چیزی که سوژه یا آن چیزی که مستندساز به دنبال آن است و میخواهد که از طریق تصویر به من منتقل بکند. در این نوع مستند خاص ما نه با داستان سروکار داریم و نه با یک اتفاق بیرونی، کنشی که به عنوان یک واقعیت بیرونی بشود به عنوان سوژه در نظر گرفت. یک اتفاقی میافتد، اتفاقی که در نوع خودش خاص است، شما نمیتوانید در واقع با واقعه عاشورا از جنس معنا به طور خاص و به معنای روحانی نیست، هر مخاطبی با واقعه عاشورا، با کاراکترهایی که در این واقعه درگیر هستند، حتی با معانی ضمنی در طول قرنها از واقعه عاشورا ساخته شده یک برخورد حضوری دارند یعنی شما از یک واقعه زنده که امروز فقط از آن چند نماد و چند مصداق باقیمانده، قرار است فیلم بسازی. نمادها و مصداقهایی که یادآوری کننده واقعه عاشورا هستند، مثلا حرم، راهپیمایی، مراسم تاسوعا و عاشورا، همه اینها و همه این چیزهایی که از این مناسک باقی مانده هیچ کدامشان به تنهایی راه برنده به آن معنا نیستند و به تنهایی راه برنده به رابطه حضوری که هر مخاطب با واقعه عاشورا دارد نیستند؛ چون هر مخاطبی با آن واقعه زنده یک ارتباط بلاواسطهای دارد. حالا شما به عنوان مستند ساز و یا فیلمساز، قرار است این رابطه حضوری بلاواسطهی هنوز زنده را، سوژه کار قرار بدهید. این کار به شدت سخت است، یعنی به نظر این طور میآید که خب یک راهپیمایی هست که یک عده به سمت جایی حرکت میکنند، یک کنشهایی اتفاق میافتد و تو میروی از آن تصویر میگیری یا با استرتژیهایی که انتخاب میکنی سعی میکنی فضا را به مخاطب منتقل کنی. تجربه نشانداده تا حالا چیزهایی که اتفاق افتاده بیشتر تجربههای شکست خوردهاند، یعنی کسانی که تجربهی حضور در آن فضا را دارند با دیدن همه این فیلمها اول با خودشان میگویند که نه، این آن چیزی که من آنجا تجربه کردم، نیست. کسانی که تجربه حضور در آن فضا را ندارند خیلی کم پیش میآید که، با دیدن فیلمی بتوانند چیزی که آنجا اتفاق افتاده را درک کنند. در نهایت ممکن است که سوالی برای آنها پیش بیاید که واقعا چه خبر است، هجده میلیون یا بیست میلیون نفر آدم آنجا چهجوری زندگی میکنند؟ چهطور غذا میخورند؟ کجا میخوابند؟ سوالی که ایجاد میشود باز در واقع در کانسپت فیلم از فیلم به تماشاگر منتقل نمیشود. شما واقعیت را به واسطه فیلمتان برای تماشاگرتان تبدیل به علامت سوال میکنید، چیزی که اتفاق میافتد در راهپیمایی اربعین یک حرکت نمادین آدمهایی که در بزرگ داشت راهپیمایی حضرت زینب (س) و کاروان اسرای کربلا راه میافتند هر سال پیاده هر سال به سمت حرم امام حسین علیهالسلام میروند. این حرکت کاملا نمادین تبدیل میشود به یک کنش، میشود گفت اجتماعی، تبدیل میشود به یک کنش سیاسی. شما قرار است که از این نماد فیلم بسازید، فیلم مستند بسازید. چه طور میخواهید به روح معنا راه پیدا کنید.
امیرخانی: آقای عسگری هم گپ و گفتهایی راجع به فرم داشتند. از آن جایی که من فکر میکنم این کار، یک کار فرم بوده است، ما یک ذره از انواع دیگر مستند فاصله بگیریم، برویم به سراغ اینکه اصلا چنین رویکردی نسبت به کارهای آیینی و مخصوصا کارهای آیینی که ارتباطی با شیعه و به هر حال اهلبیت (ع) دارد، اصلا جواب میدهد؟ و آیا اصلا مخاطب ایرانی می پسندد یا نه؟
عسگری: من اول سلام میکنم خدمت خانمها و آقایون و نماز و روزهها قبول باشد. خیلی توضیحات کاملی دادند خانم عالی. به عنوان مقدمه اگر در نظر بگیریم و وارد بحث بشویم، من میتوانم پیشنهاد کنم ما میتوانیم دو جور نگاه کنیم، یکی اینکه راجع به مفاهیم در فیلم، چیزی که وحید امیرخانی طراحیش کرده و ساخته و به آنها فکر کرده تا برسد به آن موقعیت معنوی آخر، یک پیشنهادم این است که اول دربارهی اینها حرف بزنیم. پیشنهادی که اول وحید داد که برویم ببنیم که رویکرد فرم جواب میدهد یا نه، من فکر میکنم که ما را بیرون از فیلم ببرد؛ دربارهی آن هم حتما صحبت میکنیم ولی قبلش اگر موافق باشید، راجع به خود کار و خود اتفاقی که در فیلم افتاده صحبت بکنیم.
امیرخانی: این اولین کار فرمگرایانه من به این شکل است. من این اولین بار بود که پیاده به زیارت اربعین میرفتم، البته سفرهای دیگری را اربعین رفته بودم اما پیادهروی اولین سفر من بود و مواجهه جالبی هم برای خود من بود، ما یک تصویر داریم، یک موسیقی داریم و یک معنای سومی را از این صدا و تصویر در واقع به مخاطبمان منتقل کنیم که من باید بدانم که چه قدر این اتفاق افتاده و این معانی منتقل شده است یا خیر؟
عسگری: راجع به آن بحث میکنیم. خانم عالی شما بفرمایید.
عالی: در ادامه بحث قبلی، اگر به عنوان مقدمه بپذیریم، حالا با این طرف هستیم که استراتژی فرمگرا برای برخورد با معنایی که در راهپیمایی اربعین جریان دارد انتخاب میشود، فیلمساز تصمیم گرفته که به یک معنا خودش را کنار بکشد و مخاطب را از طریق تصویر و موسیقی با آن معنا تنها بگذارد. آیا این معنا منتقل شده است؟ آیا اساسا این معنا با این رویکرد و استراتژی به راحتی منتقل میشود یا نه؟ میخواهم به این اشاره کنم که ما وقتی تعزیه میبینیم همه میدانیم قصه تعزیه چیست! کاراکترها چه کسانی هستند! بارها و بارها ممکن است که حتی یک تعزیه را دیده باشیم، میدانید که تعزیه هر نسخهاش میشود گفت به عبارتی یک روضهای را بازسازی میکند. بنابراین نسخهها مشترک هستند. آن چیزی که متفاوت است در تعزیه گاهی در واقع تفاوتهای فرمی است و گاهی هم ممکن تفاوتهای روایی که ناظمالبکاء خودش اضافه میکند به اصل نسخه اما قصه مشترک است. چرا ما هر بار که تعزیه را میبینیم دریافت تازهای از تعزیه داریم؟ و چرا این تقریبا در هیچ فرم نمایشی دیگری در جهان تکرار نمیشود و این اتفاق شکل نمیگیرد؟
زمانی که تعزیه میبینیم روایت خودمان را، روایتی که در ذهن ماست و همچنان زنده است را مرور میکنیم، به واسطه فضایی که تعزیه برای ما ایجاد میکند، تعزیه داعیهی این را ندارد که معنای تازهای میسازد و معنای سومی را میسازد یا قصه تازهای را تعریف میکند، تعزیه خودش را کنار میکشد و در واقع به عنوان یک رسانهی بیواسطه اجازه میدهد که روایتی که در ذهن ما هست، مرور شود. آیا سینما اساسا این قابلیت را دارد که خودش را کنار بکشد و اجازه بدهد روایتی که در ذهن ما هست، زنده است، فقط مرور بشود یا نه سینما خودش را به عنوان یک تکنیک به ما تحمیل میکند؟ آیا اصلا فیلمساز میتواند داعیه این را داشته باشد که خودش را کنار بکشد و اجازه میدهد موسیقی و تصویر کار خودشان را بکنند، تا معنا در شکل بیواسطه به مخاطب منتقل بشود، من به جرات میتوانم بگویم نه! تکنیک سینما تکنیک تحمیلگری است، یعنی شما نمیتوانید وقتی که موسیقی و تصویر انتخاب شده آقای امیرخانی را میبینید و میشنوید، انتظار داشته باشید آن چیزی که آقای امیرخانی از راهپیمایی اربعین درک کرده است به شما منتقل بشود، رسیدن تکنیک سینما به چنان خلوصی که تکنیک تعزیه مخاطب را با معنا تنها بگذارد، تقریبا محال به نظر میآید، حالا در این فضا فیلمساز چه طور میتواند از این امکان استفاده کند، از حداقل امکاناتی که سینما در اختیارش قرار میدهد به عنوان تکنیکی که چگالی زیادی دارد، تکنیکی که خودش را کنار نمیکشد و مخاطب را به آن معنا تنها نمیگذارد، این در واقع دشواری اصلی دربارهی چنین موضوعاتی است. آقای امیرخانی در همین فضا تصمیم گرفتند که فیلمی با رویکرد فرمی بسازند و خودشان حتما متوجه این بودهاند که نمادهایی درون این فیلم، نمادهایی که فرم و موسیقی میسازند به طور ترکیبی، نمادهایی موفقاند که من را یاد روایت اصلی بیاندازد، یعنی نمادهای غریبه در همچنین کانسپتی تقریبا محکوم به شکست است. اگر نگویم محکوم به شکست، مثل سوالهایی هستند که فیلم برای پاسخ دادن به آنها باید تلاش زیادی بکند.
عسگری: قبل از این که دربارهی نمادها نکاتی بگویید، من نکتهای بر صحبتهای شما اضافه کنم یا در واکنش به حرفهای شما، اینکه میفرمایید سینما به خلوص تعزیه نرسیده که کارگردان از طریق تکنیک یا عوامل دیگر بتواند معنی را به تماشاگر تحمیل کند، این بهطورکلی درست است، اما نه آنطور منفی که شما میفرمایید، چون اساسا سینما یا یک رسانه که بر مخاطبش تاثیر بگذارد…
عالی: من البته منفی نگفتم.
عسگری: منفی نگفتید. من اینجوری احساس کردم که منفی گفتید و شاید مخاطب هم اینطور احساس کردند که شما منفی گفتید . ولی در خود سینما آدمهایی بودهاند مثل روبرت برسون ، فیلمساز فرانسوی یا درایر….
عالی: بله تلاش کردند…
عسگری: نه تنها که تلاش کردند، بلکه موفق هم شدند که در تعدادی از فیلمهایشان به این درجه از خلوصی که شما مد نظرتان بود و فرمودید در نسبت با تعزیه، برسند. نکتهی دیگری بگویم و بعد شما ادامه بدهید، آن هم این که شما فرضی را گذاشتید و فرض درستی است در قبال همه آدمهایی که اینجا هستند و فیلم را تماشا کردند، آن هم این است که یک آشنایی با ماجرای کربلا و اتفاقاتی که در آنجا افتاده دارند و بعد از آن یک آشنایی با این آیین به قول شما سیاسی و اجتماعی دارند. یک فرضی هم ما بگذاریم، تماشاگرانی که این آشنایی را ندارند و حالا مواجه میشوند با یک فیلمی که یک نگاه فرمال دارد، یک مستند تجربی موزیکالی است که، نگاه فرمالیستی به همچنین آیین و چنین ماجرایی میکند، میگویم نگاهمان را محدود نکنیم فقط به آن، یعنی یک مقدار بازتر ببینیم، همان نمادهایی را که میگویید، دربارهی آنها صحبت بکنیم. میبینیم که برای تماشاگری که این شناخت و آشنایی را ندارد، این مفاهیم میتواند جور دیگری جلوه کند. منظورم این است که خیلی در بحث را نبندیم.
امیرخانی: ما اتفاقا سر این آشناییزدایی تلاشهایی هم کردیم. شما در فیلم هیچگونه اتفاقی شبیه به عزاداریهایی که آنجا خیلی زیاد میبینیم و حتی در کشور های شیعه مثل ایران زیاد میبینیم، اصلا در فیلم نمیبینید. اتفاقا هر آنچه که گرفته بودیم را کنار گذاشتیم تا شاید مخاطبی که نه مسلمان است و نه ایرانی و نه اصلا آشنایی با این فضا دارد، وقتی مینشیند پای فیلم یک دریافتهایی را داشته باشد. یعنی من این رویکرد را از زمان تصویربرداری تا پایان فیلم دنبال کردم و اصرار هم داشتم. همین.
عالی: خود این حتما تجربه خوبی است که بدانیم آدمهایی که هیچ شناخت و پیشزمینهی ذهنی از خود ماجرای کربلا و حتی این پیادهروی اربعین ندارند این فیلم را چه طور تحلیل میکنند و این کاملا قابل بحث است و میشود همین الان هم دربارهاش حرف زد ولی اگر فرض اول را همچنان محفوظ بگیریم، این که روایت یا ابرروایتی در ذهن ما ثبت شده است و ما داریم مخاطبانی را با فیلم مواجه میکنیم. به نظرم زمانی تاثیر میگذارد، که فکر کنیم این نمادها دارند کار خودشان را میکنند و من را به آن ابر روایت نزدیک میکنند و در من، احساس یا درکی دوباره نسبت به آن روایتی که از قبل میشناسم به وجود بیاورند. به نظر میرسد که نمادها از این زاویه قابل تحلیلاند که چقدر نمادهایی هستند که در عالم معنایی روایت کلی میگنجند و چقدر از آنها نمادهای جدیدی هستند که فیلمساز بر اساس آن و در واقع قصهای که در ذهنش داشته، در فضا اضافه کرده است.
اولین بار که فیلم را دیدم برای من این سوال بود که بر اساس چیزی که از واقعه عاشورا و کربلا میشناسیم، مثلا وارونگی یا انعکاس چه معنایی دارد، چرا وارونگی در فیلم یک موتیف است؟ چرا انعکاس در فیلم موتیف است؟ اینکه قبرستان یا مرگ چه معنایی دارد؟ چرا قبرستان موتیف است در فیلم؟ کسانی که آنجا را میشناسند میدانند که این قبرستان وادیالسلام است که در مسیر کربلا یا مسیر بین نجف تا کربلا هم نیست، در شهر نجف است. این اطلاعات فرامتنی ممکن است اصلا اهمیتی نداشته باشد، قبرستانی که در فیلم میبینیم در اوایل فیلم بیشتر تکرار میشود و کم کم حضورش کمرنگ میشود ، وارونگی یا انعکاس سایهها، تصاویر در آب، آب باران و در واقع سایههایی که ظهر بر روی زمین افتاده یا نمادهایی که با زاویههای خاصی هستند، زاویههایی خاص که از آدمها گرفته شده، به نظر میرسد قصد آشناییزدایی داشته، آشناییزدایی چه؟ سوالی که در ذهن من ایجاد میشود این است که قرار است این معناها و نمادها چه چیز به من بگویند و چه چیز جدیدی را به من منتقل کنند. این که آقای امیرخانی اصرار داشتند که معنای سومی هم در فیلم بگنجانند، این انتخاب ایشان است. اما سوال ما به عنوان کسانی که فیلم را میبینیم این است که آیا این تجربه موفق بوده؟ یعنی آیا نمادها توانستهاند به آن نقطه نهایی خودشان برسند. به نظر میرسد که نمادها شکلی گرفتهاند و نطفهاش کاشته شده، اما سوالها جوابی داده نمیشود. پرانتزی بازمیشود اما بسته نمیشود. به نظر میرسد خود فیلم به ما جواب نمیدهد. مرگ در میانه راهپیمایی اربعین معنیاش چیست؟ قطعا هر مخاطبی با توجه به داشتههای ذهنی خودش میتواند معنا بسازد، قبرستان را معنا میکند و وارونگی و انعکاس را معنا کند. اما سوال اینجاست، فیلم دایره نمادهایی را که برای خودش باز میکند بر روی خودش می بندد؟ آیا فیلم میتواند جوری که تبدیل به موتیف شدن نمادها را شروع میکند، سوالها را پاسخ دهد یا نه.
عسگری: یک صحبتی وجود دارد دربارهی نماد، آن هم اینکه متاسفانه در فضای نقد فیلم و ادبیات انتقادی سینمای جهان، مثلا در دهه شصت میلادی و سینمای ایران در دهه چهل شمسی و یا دهه پنجاه و حتی دهه شصت که بیشتر بود، آن بود که یک جور برداشت نمادین از موقعیتها در حقیقت میآمدند، قبل از این که بگویند این دستمال کاغذی اینجاست، قبل از این که این ماهیت وجودیاش دستمال کاغذی باشد، یک نمادی است از فلان چیز. منظورم این است که اصل ماجرا را رها میکردند و میچسبیدند به یک سری معناگشایی یا معناتراشی به عبارت بهتر، خیلی وقتها خیلی چیزها به به قول ما نماد یا نشانه است که فیلمساز میخواهد با آنها کار کند، لزوما قرار نیست معنای مشخصی را به عنوان معنا به تماشاگر منتقل کند، قرار است یک دایرهای را شکل بدهد در کنار المانهای دیگر که ما در بهترین شکل، به یک احساس دربارهی آن چیزی که تماشا میکنیم برسیم و آن احساس میتواند یک مفهوم باشد، میتواند یک وجد و یک شعف باشد و میتواند از موقعیتی که به قول شما موقعیت آشنا است، برداشت تازه از آن موقعیت باشد. من فکر میکنم که اینجا با چند مفهوم و چند المان کار داریم که در طول فیلم زیاد میبینیم، یکی همان وارونگی و یکی هم همان انعکاس و وادیالسلام است که شکلی که در فیلم حضور دارد. مسیری که فیلم میرود به ما نشان میدهد که منظور کارگردان از وادیالسلام چیست؟ انگار آنجا یک نفیری دارد که زده میشود و همه آنهایی که در آنجا آرمیدهاند زنده میشوند و حرکت میکنند و همراه میشوند با آدمهایی که در این مسیر میروند، بحث، همان انعکاس سایههاست و دو المانی که در طول این مستند وجود دارد به یک میزان مشخص است و آن هم نگاههای آدمهاست و چشم مشتاق و منتظر آنها و دیگری تسبیحی که انداخته میشود و ذکری که گفته میشود. همه اینها مفهومی را به ما منتقل میکنند که در کل فیلم که به نظر من آن مفهوم انتظار است. این انتظار میتواند یک معنای فیلمی یعنی در راستای مسیری که فیلم دارد داشته باشد، به چه معنا؟ به این معنا که انتظار این آدمها برای رسیدن به جایی که این همه راه را آمدهاند و این همه مسیر را آمدهاند و موقعیتهای مختلف را تجربه کردهاند که در آن لحظه که قرار است با یک وجد معنوی مواجه شوند و سیراب شوند. یا به یک معنی دیگر مفهوم انتظار به آن معنی که ما بچه مسلمان و بچه شیعی میشناسیم و سراغ داریم، مفهوم مهمی است که در فرهنگ ما وجود دارد. این انتظار به دو شکل در فیلم وجود دارد و این المانها و موتیفها که فیلمساز به این شکل تکرار میکند، چنین مفهومی را به وجود میآورد.
عالی: من فکر میکنم چیزی که به ما کمک کند این است که مخاطبی که هیچ آشنایی زندهای با واقعه کربلا و راهپیمایی اربعین ندارد را در نظر بگیریم. برای ما که یک پسزمینه ذهنی در واقع خیلی غنی از نمادها داریم، شاید به راحتی هر کداممان به واسطه کوچکترین حرفی که فیلم به ما میزند، معناپردازی کنیم. اما نکته اینجاست چیزی که راهنماست و ما را هدایت میکند به سمت معنایی که دقیقا مورد نظر فیلمساز است، روایت است. روایت در فیلمی که قصه ندارد، قصه چیزی است که درام را شکل میدهد. شما اینجا با روایتی درگیر هستید که روایت پنهان است و نخ تسبیح بوده است و این مهرهها را به هم وصل کرده که در نهایت به معنایی برسد که دقیقا مورد نظر فیلمساز است. اینکه روایت طولش چقدر است و چقدر به من اجازه میدهد که یک تصویر را ببینم و یک تصویر را نبینم، من را از یک فضا میبرد یه یک فضای دیگر، در واقع یک روایت درونی سیال که من را هدایت میکند به انتها. چیزی که من را میکشد به سمت انتهای فیلم. سوالم اینجاست که فیلم، زمانی که شروع میشود موتیفها را به طور سلسلهوار به من معرفی میکند. در ابتدای فیلم هم ما خیلی زود متوجه میشویم که قبرستان هست، وارونگی هست و انعکاس و همه نگاههای آدمها و حتی آن تسبیح. کم کم به نظر میآید که روایت در همراه کردن من با این نمادها یک کمی افت میکند، یعنی از یک جایی به بعد مخاطب فراموش میکند، به نظر میآید که چیزهای دیگری به من نشان میدهد و وارد فضاهای دیگری میشود و فضا های آشناتری را به من نشان میدهد، مثلا شما یک چادری را میبینید که یک سری آدم درون آن خوابیدهاند، زنها و بچهها، پلان قبلش در آن خیمه و یا بر روی دیوار آن خیمه پرچمی رو میبینید که روی آن یا ابوالفضل العباس نوشته، برای آدمی که آشناست با نمادهای عاشورا ممکن است به راحتی به ذهنش متبادر شود که آهان، حرم، خیمه و زنان و بچه ها، علمدار.
عسگری: درست است؛ یک معنای دیگری هم دارد که در طول روز، این آدمها راه میروند و خسته شدهاند، حالا این یک استراحت گاهی است برای اینکه خستگی درکنند.
عالی: این که دارد به شما گزارش میدهد از جهتی شما را یاد چیز دیگری هم میاندازد که این یک راهپیمایی در هر جای دیگر دنیا نیست، این یک راهپیمایی است که به یاد شهدای کربلا انجام میشود، به نظرم این اتفاق بسیار درخشانی است. یعنی فیلم میتواند تفاوت خودش را با هر کارناوال دیگری به من یادآوری کند. فقط اینکه روایت یک مقدار طولانی است و فضای بدنه فیلم به نظرم می شد کوتاهتر از این باشد، برای رسیدن به سکانس پایانی که رسیدن به حرم و آنجایی که اسم فیلم هم شکل خودش را پیدا میکند، لبیکی که شنیده میشود و دایرهای که بسته میشود، ولی همچنان اعتقاد دارم که درون چنین دایرهی روایی، آن معناها میتوانستند به پختگی بیشتری برسند یعنی جای این وجود داشت که با استفاده از عناصر روایی مورد نظر فیلمساز، نمادها پختهتر شوند، نه لزوما به این معنی که یک معنای خاص به مخاطب تحمیل شود، نمادها جای خودشان را بیشتر پیدا کنند و بعد شکل نهایی فیلم با بسته شدن دایره معنایی فیلم منتقل شود نه اینکه ما قرار باشد از اطلاعات فرا متنی مثل انتظار یا مثل نفخ صور و… استفاده کنیم برای اینکه فیلم دایره اش بسته شود.
عسگری: البته انتظار در فیلم هست. این نگاه منتظر آدمها نه به آن معنای شیعیاش به این معنا که این آدمها منتظر هستند تا به جایی برسند و آن انرژی که در تمام این مدت صرف شده، آزاد شود و یک وجد معنوی برای آنها اتفاق بیافتد. اینکه المانها و مفاهیمی که وجود دارند و چندتای آنها به شکل موتیف جدی هستند و در طول کار میبینیم، همان لحظه که ما حرم را میبینیم و انتظار و نگاهها بیشتر میشود من فکر میکنم میشد که یک سری چیزهایی- منظورم چیزهای کوچکی است- که تماشاگر خوشش بیاید را ببینیم. زمانی که این فیلم را ببینند آن قسمتی که استراحتگاه هست و پتوهای رنگی را میبینند، خوشحال میشویم به خاطر اینکه فضای جدیدی را میبینیم. مثل خانم که مفاهیم قبلی را متوجه شده باشند، نه به عنوان یک چیز ساده با آن مواجه میشوند، چون کنشی خاص در این مسیر وجود ندارد، کار شما خیلی سخت بوده که بخواهید مفاهیم را طراحی بکنید و روی مفاهیم کار کنید، یک چیزهایی مثل آن پلانی که از پشت عینک آفتابی میبینیم که مردم دارند میروند و آنجایی که ماساژ میدهند آن کسی که خسته شده است…. فکر میکنم اگر تعدادشان بیشتر بود اتفاق بهتری میافتاد، یک نکتهای هم اضافه کنم دربارهی پایان کار؛ هر فیلمی یا هر فیلم داستانیای یا مستندی یک انرژیای در تماشاگرش به وجود میآورد. انرژی و انتظاری که به وجود میآید، اگر فیلم خوبی باشد میتواند انرژی را آزاد کند و تماشاگر لذت ببرد از اتفاقاتی که در فیلم میافتد و اگر فیلم خوبی نباشد آن انتظاری که در تماشاگر به وجود میآید، از بین میرود و سرکوب میشود. فکر میکنم این اتفاق اینجا افتاد یعنی صحنه آخر و آنجایی که وارد حرم امام حسین (ع) میشویم و دوربین خیلی با حیا وارد حرم میشود و ما جمع عزاداران را میبینیم. به خصوص با موسیقی خیلی خوب آریا عظیمینژاد، خیلی صحنه با احساس و تاثیرگذاری است و فکر میکنم فیلم موفق میشود تاثیر را بگذارد. آن وارد حرم شدن، به خصوص که ما به عنوان تماشاگر در کل فیلم همراهیم با این آدمها که به سمتی میروند و مشتاقیم که حرم را ببینیم، اصلا دیدن حرم، یعنی آزاد شدن آن انرژی. پس یک چیزی وجود داشت و آزاد شد و ما لذتش را بردیم.
امیرخانی: تشکر میکنم از شما. به خاطر اینکه وقت خیلی کم است یک سری سوالات را دوستان مطرح کردند که من سعی میکنم تقریبا به همه یک اشاره کوتاه داشته باشم و توضیحی دربارهی روند تولید فیلم بدهم. در معانی که خانم عالی اشاره کردند، یک توضیح مفصلتر بدهم آیهای در قران داریم “نفخ فی الصور” که راجع به رستاخیز است و زمانی که مردگان برمیخیزند و به سمت محشر حرکت میکنند. فارغ از پیشزمینهای که از وادیالسلام و آن نوع قبرستان خیلی خاص در مفهوم شیعی و حتی اسلامی داریم، یک قبرستانی را میبینیم و یک آوایی شبیه به صور که در واقع ما خیلی هم تلاش میکردیم که این ساز شبیه به این معنا باشد، با آقای عظیمینژاد به این رسیدیم که یک شاخ باشد، یک سازی شبیه به این قصه هست که آن حس را ایجاد کند و آن صدای “اللهم لبیک” که خیلی نامفهوم و به صورت کلی روی این صحنههای قبرستان شنیده میشود. یعنی یک رستاخیزی داریم. ما بعد از این پلان سایههای وارونهای که درست دیده میشود و انعکاسهایی که آنها نیز وارونه هستند را میبینم. میخواستیم به این مفهوم اشاره کنیم که ارواح، سایهها و مردگان و هر کسی به غیر از این زندهها هم هستند که همه دارند به سمت اربعین و کربلا حرکت میکنند و درست دیدن آن سایهها، شاید معنای زیبایی را برای ما ایجاد میکرد که اینها سایههاشان هم وارونه نیست. همه چیز درست است و همه دارند میآیند . دوستان سوال پرسیدند که چرا ما سعی کردیم که نماهای عزاداری را نشان ندهیم و شاید با نشان دادن آنها صحنه زیباتر و تاثیرگذارتر میشد؟ این تاثیرگذاری روی دوستانی که به هر حال شیعه هستند و اعتقادات مذهبی دارند، برای من اولویت نبود، ضمن اینکه اسم فیلم را “لبیک ” گذاشتیم خود این لبیک هم، دوستانی که تجربه این زیارت را داشتهاند میدانند زمانی که وارد حرم شریف میشوند، تمام هیئاتی که از اقصی نقاط کشورهای خاص، به این سمت میآیند میرسند به آنجا و عزاداریها تمام میشود، یک لبیک میگویند و از در دیگر خارج میشوند، حتی برای نماز و زیارت هم آنجا نمیمانند. یک آیین خیلی خیلی خاص آنجا برگزار میشود.
روند تولید را هم توضیح بدهم؛ اینکه بحثهای تکنیکی خاصی را مطرح میکنند، این خیلی خوب است، اما مقتضیات و امکاناتی که آنجا داشتیم اصلا قابل مقایسه نیست با آن چیزی که شما میبینید. البته من نباید دفاع کنم. من اثری را تولید کردم که باید نقد شود اما باید بگویم ما خیلی امکانات را نداشتیم، آن پلان قشنگی که شما گفتید، پرچم ابوالفضل(ع) و تعداد زیادی پتوهای رنگی و آدمهایی که خوابیدهاند و حتی نخوابیدهاند و ما بیداریشان را هم میبینیم به خاطر این کوتاه است که بلافاصله و بعد از آن ما را دستگیر کردند و بردند و دیگر امکان تصویربرداری برای ما وجود نداشت، اتفاقات این شکلی برای ما در پروسه این فیلم افتاده است.
دربارهی شکلگیری فرم فیلم پرسیدند که ما از قبل تمام این پلانها را طراحی کرده بودیم یا نه؟ من اشاره کردم که سفر اول پیادهرویام در اربعین بوده است، یعنی دکوپاژی به این صورت نداشتیم، اما من با یک مفهوم کلی رفتم و کاری که میخواستیم بکنیم این بود که نمادها و یا پلانهای خاص که به مفاهیمی که ما میخواستیم به مفاهیم بینالمللیمان کمک کند، بر میگردد را ضبط کنیم. رویکرد ما هم از اول مخاطب عام بوده نه صرفا شیعیان و کسانی که محبت اهلبیت (ع) را دارند. به هر حال میتوانستم این فیلم را خیلی تاثیرگذار درست کنم اما به جرات میگویم، دوستانی که به هر حال زیارت رفتهاند و خیلی از این مراسم استقبال میکنند واقعا تحتتاثیر قرار میگیرند. ما تاثیر و حس را تعمدا از فیلم کم کردیم که از آن معنای اصلی ما برای مخاطب بینالمللی خیلی فاصله نگیرد.
تشکری هم میکنم از دوستانی که واقعا سر این فیلم زحمت کشیدهاند؛ از آقای آزادی تصویربردار، از لقمان سخنور عزیز از آریا عظیمینژاد عزیز که به خاطر سفرش نتوانست در این جلسه شرکت کند و دوست خیلی عزیزم آقای نادران که واقعا خیلی زمان و هزینه و وقت و انرژی گذاشتند برای اینکه این کار تولید شود. اشاره کنم دربارهی خستهکنندهبودن بعضی پلانها، یک روندی را در مونتاژ فیلم در نظر گرفته بودیم طبق همان اتفاقی که در مسیر میافتد. یعنی شروع مسیر مردم خیلی با نشاط هستند و انرژی دارند و به روز سوم که میرسند این مسیر خسته کننده میشود به لحاظ جسمی. ما سعی کردیم این را در پارت سوم موسیقی فیلم که یک ساز کوبهای مرتب تکرار میشود و بعد میرسیم به آن پلانهای ماساژ و … این را نشان دهیم که آن حس خستگی را هم برای مخاطب ایجاد کند.
عسگری: اگر اجازه بدهید دو نکته بگویم. اینکه استاندارد فیلم در حوزه مسائل فنی بالاست و این را باید تبریک گفت. نکته بعدی اینکه که وقت نشد دربارهاش صحبت کنیم و چه حیف ، و چه خوب که دوستان در حلقه هنر به این توجه کنند و وقت بگذارند دربارهاش صحبت کنند، آن هم این است که ما تا کی میخواهیم فیلم مذهبی را، فیلمهایی که راجع به موضوعات آیینی، مذهبی میسازیم با رویکردهای تکراری از قبل تعیینشده بسازیم؟ یعنی تا کی میخواهیم این فضاها را ببندیم؟ از این نظر که آدم جدیدی با نگاه جدید وارد این فضا نشود. تا کی قرار است این فضا ها را ببندیم و امکان ندهیم آدمها با نگاه جدید وارد شوند و جور دیگری به سوژه نگاه کنند. قطعا در مدلی که آنها علاقهمندند و آن علاقهمندی که از طرف بچههای این تیپ و این شکلی وجود دارد اتفاقهای خوبی خواهد افتاد. نکته آخر من این است که کسی که به مسایل و موضوعات هنری علاقه دارد و واقعا قصدش فیلمسازی است و قصدش فیلمسازی بابت اینکه کاسب کاری بخواهد بکند یا برج بسازد و ساختمان بسازد و وارد سیاست و یا مسائل دیگر بشود نیست، قصدش این است که فیلم بسازد. تا جایی که بتوانیم به هم اعتماد کنیم، اتفاقهای خوبی خواهد افتاد.