گفتاری به زبان طنز در موضوع هنر سفارشی
میخواهم برای شما قصه ای بگویم که احتمالا برای دوستان تکراری است. یا هم اکنون در موقعیتهای آن هستید. یا در آن بودهاید و یا در آن قرار خواهید گرفت. انقلاب شد. قبل از انقلاب اتفاقاتی افتادهاست و بعد از آن اتفاقات دیگر. هر روز دشمنیها، داستانها و فتنهها و اتفاقات مختلف، به اضافهی چیزهایی که از قبل از انقلاب داشتیم و نگفته باقی مانده بودند، تمامی این مسائل حجم بسیار زیادی از ایدهها و حرفها برای ما باقی گذاشت که باید به نوعی گفته میشدند. انقلاب شد. جنگ شد. تا اینجا آرمانها، ارزشها، مقداری از آرمانهای امام راحل، اسلام عزیز و فتنهها و درسهایی که در طول تاریخ از آن گرفتیم و چند عدد چاه نفت کوچک، چیزهایی است که داریم.
تصویری که مشاهده میکنید برشی از چاه نفت است. زمانی که هنوز استخراج نشده. روی آن گاز دارد. زیر آن نفت خام است. زیر آن مقداری آب است. و در زیرتر از آن تعدادی مدیر که این افراد منجر به استخراج این نفتها میشوند. هم زمان اینها هم خارج میشوند. این عکس، احتمالا یکی از مکانهایی است که حفر شده است و کمکم تعدادی مدیر از زیر آن بیرون میآیند. به این صورت، ما در کشورمان شاهد افرادی بودیم که میخواستند ما را به آن اهدافی که برایشان انقلاب کردیم، خون دادیم، کشته دادیم برسانند. اما چه اتفاقاتی افتاد؟
یکی از همین آقایان، شروع به انجام کارهای فرهنگی کرد. گفتند، خوب! چه کنیم؟ باید تلویزیون و نمازجمعه چیزهایی را به مردم یاد بدهد. تعدادی هم مناسبت داریم. مناسبتهای انقلابی. باید در اینها کار کنیم دیگر. باید با اینها، اهدافی که داریم و حرفهای نگفته را بزنیم. بنابراین، مدیر فرهنگی تقویم را باز میکند. چه کار باید بکنیم؟ خیلی کار داریم. نیروهایش را صدا میزند. میگوید آقایان تشریف بیاورید. میخواهیم کار فرهنگی بکنیم و انقلاب را از خطر انقراض یا حتی از ابتر بودن حفظ کنیم و آن را صادر کنیم و از این گونه حرفها. کو تا سوم؟ دوم بود. الآن سوم است و میخواهیم کلی کار کنیم. مدیر فرهنگی اقلام فرهنگی مورد نیازش را میگوید و تعدادی از مدیران فرهنگی میانی هم وجود دارند که باید کار کنند تا کار را به اهداف تعریف شده برسانند. این مدیر تحت نظارت هم هست. میروند و کارهایشان را انجام میدهند. خلاصه بگویم. داستانهایی در روند تبدیل شدن سفارش تا تولید محصول و ……. در انتها یاس و دلسردیای که برای هنرمند بیچاره باقی میماند و تعدادی اثر مثلا هنری که در طاعت این مدیران خلق شدهاند.
چرا واقعا؟ دقیقا مشکل کار کجاست؟
من در این بخش میخواهم افرادی که متولی اینگونه کارها و برنامهها و به اصطلاح مدیر فرهنگی هستند را، دستهبندی کنم که به همهی آنها اصطلاحا یقهسفید میگویم. این افراد انواعی دارند. تعدادی از آنها افرادی هستند که از تراوشات و ترشحات چاه نفت سر برآوردهاند و از جای خاصی هم نیامدهاند. باد آوردهاند و باد هم آنها را میبرد که بعد به آنها میپردازیم. تعدادی از آنها افرادی هستند که ما آنها را به اصطلاح ارزشی و توجیه میخوانیم. نیروهای هماهنگ. از جهت اعتقادی واقعا هیچ مشکلی ندارند و خیلی هم کار آنها درست است. این افراد کجا بودند؟ این افراد نوعا در ستادها فعال بودهاند. ستادهای مختلف. در بحثهای قبل از انقلاب گرفته تا جنگ و حواشی بعد از آن. بخشی از آنها (درصدی از آنها) تعاملاتشان با جامعه به قدری کم بودهاست که هنوز میتوان به آنها دههی شصتی گفت. این افراد چه میگویند؟ حرف و گفتمانشان چطور است؟ قصه ی آنها چیست؟
این نکاتی که از این بخش به بعد میگویم ایراداتی است که در نگاه این جنس از مدیرها میبینم و این ایرادات تبعاتی را به دنبال خواهد داشت که این تبعات را بعدا با هم بررسی میکنیم. یکی از آن ایرادات این است که این افراد خیلی نظامی فکر میکنند. احساس میکنند که در هجمهی شدیدی هستند و باید خیلی سریع، خیلی از کارها را انجام داد. چرا؟ چون پیر و شیخ نازنینی داشتیم که بیست-سی سال مدام میگفت شبیخون، تهاجم، ناتو و … و دوستان مشغول سازندهگی و اصلاحات و گفتمان و گفتوگو و … بودند و خلاصه وقت نداشتند که کار کنند تا ببینند که قصهی فرهنگ چیست. اتفاقی در چهار سال پیش افتاد و آن سیر کماکان ادامهدار ایجاد مناسبتها، دیدند که فضا، فضای جنگی است و باید بیاییم و شروع به کار کنیم. گفتمان این افراد با ما هنرمندان، به عنوان مجریان هنری چگونه است؟
به یمن همان دوستانی که در دورهی سازندهگی و … و حتی نگاهی که از قبل از انقلاب تا بعد از آن وجود داشت، اکثرا نخبگان مملکت ما سر از مراکز آموزش متخصصان فنی درآوردند. مهندسی برق. عمران. تکنسین برق و مخابرات و انرژی هستهای و … خیلی هم کارشان واجب است. خیلی هم لازم است. در این میان هنر برای چه کسانی باقی ماند؟ عدهای آدم که مرفه تر بودند و شرایطی که حضار کموبیش از آن اطلاع دارند.
خلاصهی کلام، مجموع بچههایی که در فضای هنر رفت و آمد میکردند از نظر مدیران، خیلی دلچسب نبودند. بنابراین هیچ وقت نمیتوانستند به آنها اعتماد کنند. اشکال دیگری که کار این مدیران دارد این است که در کار فرهنگی وارد شدند؛ کار فرهنگیای که نیاز به صبر، حوصله، تحمل کردن، سعهی صدر در جابهجا کردن انسانها با یکدیگر دارد، خیلی رادیکال و شلاقی و حذفی برخورد میکنند. نگاهشان نسبت به تخصص و آن چیزی که در حوزهی هنر وچود دارد دلالانی را ایجاد میکند که …. مثلا یک پوستر میخواهد طراحی بشود. میگوییم ۶۰۰ هزارتومان. میگوید نه بابا. چه خبر است؟ بچههایی خیلی باصفا، خیلی گل، نمازشبخوان، در همین خیابان انقلاب و پاساژ مهستان هستند و کار را سریع انجام میدهند و فوری هم تحویل میدهند. اصلا میدادیم همین طبقهی بالا برای ما تولید میکرد. چه کاری است که آن قدر هزینه کنیم. بعد از گذشتن از این مرحله، وقتی کار را جلوی آنها میگذاریم، چون آن جنس رک بودن که بعد از انقلاب در آثار ایجاد شده را ندارد، عمق دارد و بالاخره استانداردهای کار هنری در آن رعایت شده است، میگوید مردم این کار را نمیفهمند. با این کار تراز فکری ایدهآل را برای فهم یک اثر هنری، بیهوشترین، بیحوصلهترین و آدمی که هیچ انگیزه و علاقهای ندارد که به کار نگاه کند، میگذارند و بعدتر نیز نتیجه میگیرند که کار خوبی نیست. در پارهای از اوقات هم ممکن است خودش نفهمد، خجالت بکشد بگوید کارت را توضیح بده، میگوید که آقا این چه کاری است؟ مردم نمیفهمند.
قصهای وجود دارد که من نمیتوانم در مورد صحت آن اظهارنظر کنم؛ بعضی از دوستان میگفتند که چون قبل از انقلاب فضای هنر بسیار دولتی بوده است و تا حد زیادی در خدمت طاغوت ، بعضی از مدیرانی که بعد از انقلاب روی کار آمدند، کماکان نسبت به فضای هنر نگاه منفی دارند. همین بغض در نگاه و تصمیمگیریهای آنها نیز هست. به همین دلیل خیلی به این عرصه بها نمیدهند. از همین نگاه انشعاب میشود که هنر اساسا تزئین است. تزئین هم که خیلی ضروری نیست. چرا برای آن پول خرج کنیم؟ بیتالمال است و از این گونه برخوردها میشود. در نتیجه احوط بر ترک آن است.
دستهی دیگر مدیران، مدیران بادآورده بودند که اول معرفی کردم. با سرعت آمدهاند و طبیعتا با همان سرعت هم میروند. بنابراین عمرشان مثل سراب است/ عمر کوتاه حباب است. این دسته از مدیران، بنابر همین رویه، چون خیلی نگران از دست دادن پست و موقعیت خودشان هستند، یعنی از بهسر آمدن عمر مدیریتشان ترس دارند، نسبت به بالادستیهای خود بسیاربسیار خوب عمل میکنند و انعطاف زیادی به خرج میدهند. ویژگی دیگری که این مدیران دارند بیلان کاری محوری است. تعداد. مثلا میگوید سالی 24 سریال تولید میکردیم و حالا سالی 40 سریال تولید میکنیم. 12 شبکه داشتیم، الآن 18 شبکه داریم. 45000 کیلومتر مربع بنر فرهنگی زدیم. 600000 پرچم توزیع کردیم و … و با همین آمار، لیستی را پر میکنند و متأسفانه صحبتهای عددی دربارهی بحثهای فرهنگی خیلی جدی گرفته میشود و این مدیران با همین بیلانهای کاری که از خود ارائه میدهند میتوانند خودشان را تثبیت کنند.
و شعار! هر رقم که دلتان بخواهد و با هر صنفی و در هر شرایط، شعارهایی دارند. ایبسا که با این افراد در رابطه با جایگاه هنر صحبت کنید، همان حرفهای افراد قبلی را به شما تحویل میدهند و مثلا شش ماه بعد وقتی مجدد به سراغشان میروید میگویند که هنر دارد فرمانروایی میکند. ما شما را تازه پیدا کردیم و … و به این صورت تمامی مواضعشان بهشدت عوض میشود.
نفت هم مانند سایر مایعات است. در هرظرفی که ریخته شود، شکل آن ظرف را میگیرد. بنابراین، خیلی راحت تغییر شکل میدهد. برخی دیگر هم اینگونهاند. اینطور مدیران چون خیلی نگران از دست دادن موقعیت شغلی خودشان هستند، خط قرمزهای مدیران کلان بالادستی خودشان را، بیشتر از خودشان رعایت میکنند. نمونهی بارز آن در صداوسیما به راحتی دیده میشود. مدیر ارشد، یک دستور کلی دربارهی نظارت پخش داده است، برای اینکه موقعیت شغلیاش از دست نرود 2 کیلومتر از اینطرف و 2 کیلومتر از آنطرف کار را هم میبرد تا خیالش راحت باشد که کسی توبیخش نمیکند. دلیلی هم ندارد که کسی بخواهد بهخاطر خوب شدن برنامه و ارتقا یافتن کیفیت کار رسانهای، موقعیت شغلی خود را به خطر بیاندازد. چرا که الیماشاالله آدم در صف است که بیایند و جایش را بگیرند.
این مدیران علیرقم اینکه بسیار کار میکنند و خیلی عملگرا هستند و به صورت کنترات رنگ و روی یک شهر را عوض میکنند، ولی از آنجایی که هیچ وقت بازخوردهایی درست از کارهایشان ثبت نمیشود و باقی نمیماند، کماکان گردنشان افراشته است و کسی نمیتواند به این افراد بگوید بالای چشمتان ابرو است. تجربهای که من داشتم این است که مردم در برخورد با آثار هنری یا در اتفاقاتی که خیلی تاثیری در زندگی مردم ندارد یا خودشان احساس نمیکنند که تاثیر دارد، وقتی از چیزی خوششان نیاید هیچ انگیزهای ندارند که بگویند این آشغال و مزخرف است. یا هیچ انگیزهای ندارند که این را به گوش کسی برستانند. مگر در موارد خاص که فکر کنند یک رسالت تاریخی بر دوششان هست و هرجا هراشکالی میبینند، مثل 23 بهمن سال 1357 بروند و گوشزد کنند…در غیر این صورت همه فحش میدهند و میروند. میخندند و میروند. عکس میگیرند و بلوتوث میکنند و میروند. اما ما مردم خوبی داریم، میروند و خوبیها را میگویند. انتقال همین تعریفها و تمجیدها مستمسکی میشود برای آقایان، که پشت این تعاریف خودشان را پنهان کنند و بگویند که مردم ما را قبول دارند. ما بازخورد مثبت گرفتیم. این دفترچه را زدیم. مردم چقدر صحبتهای خوبی کردند. آن دسته از مردم که مستضعف بصری هستند. همین مدیر وقتی با مشقت فراوان موقعیتش را بهدست آورد، چنین حرفهایی که در عکس مشاهده میکنید میزند. یکی از دوستان میگفت که مشکلی در رابطه با این جنس از مدیران وجود دارد که اگر مدیر، احیانا مدیر خوبی باشد به سرعت در سیستم رشد میکند و به سطوح بالاتر میرود. -امیدواریم که اینطور باشد- اگر این اتفاق بیفتد، همیشه سطوح پایین خالی از افرادی است که کارهای خوبی میکنند و این افراد هستند که بازوهای اجرایی هستند. به همین خاطر شما میبینید در فلان اداره یک کارمند جزء، چون دستش بازتر از یک مدیر کل است بهراحتی دست به اختلاس میزند و یا خرابکاری کند؛ این اتفاق که آشکار شد عموم مردم بین خودشان میگویند ببینید! اینکه آن قدر مدیر پایین و خردی است این کار را کرد، آنهایی که بالا هستند دیگر چه دارند میکنند. این افراد در تامین هزینههای طراحی و پول دادن به هنرمندها هم هزار و یک مشکل دارند. بگذریم.
تمام این قصهها را از سمت مدیران در نظر بگیرید؛ خود ما هم اشتباهاتی داریم. تعدادی از افراد توهم این را دارند که کاربلد هستند، کارهای کنتراتی میگیرند. خراب میکنند. بدقولی میکنند. گند میزنند. و این اتفاق میشود تیر خلاص یک مدیر به افرادی امثال ما. بنابراین میرود کارهایش را با همان نیروهای زیردستش و با همان کیفیت افتضاح انجام میدهد. چرا؟ چون حداقل آن، این است که بیلان کاریاش به هم نمیریزد. حداقل اگر مدیر بالادستی از او کار خواست چیزی دارد که به او ارائه دهد.
این تصاویری که نشان میدهم چند مثال خیلی ساده و دمدستی است که من نخواستهام گلدرشتهای آن را جدا کنم. تصاویری است که به صورت عادی وقتی در خیابانها میرفتم به آنها برخوردم. مثلا سوار موتور بودم و با موبایل عکس گرفتم. مثل این. برخی را باید از نزدیک و با ابعادش ببینید و در اتمسفرش قرار بگیرید تا خوب بفهمیدشان. باید مقداری فکر کرد و دید که چه کسی میتواند چنین انگیزهای داشتهباشد و چنین کارهایی را به عنوان یک پیام فرهنگی عرضه کند؟ از این دست هم فراوان است. و کار جالب دیگری که حتما این موتورسوار را در سطح شهر دیدهاید. من مطمئنم که این فرد الآن الگو شدهاست. این فرد الآن در محلهی خودش یک قهرمان است. …. و مادر یعنی چهرهای که برای آرامش من چروک شد….. و این یک کار خیلی قشنگ. حضور پرشور در صحنههای مختلف حاکی از وفاداری مردم به نظام اسلامی و تعدادی از بچه های خودی را میبینیم که در صحنههای مختلف حضور دارند.
چرا واقعا؟ برگردید به صحبتهای همین چند دقیقهام در باب انواع مدیران فرهنگی و اغراضشان و نسبتشان با هنر و هنرمند.
اما حالا حرف دیگر. این بخش از ارائهام برای این است که صحبت کنیم ببینیم با همهی این شرایط چگونه میشود کار هنری کنیم و کمکم خودمان را اثبات کنیم.
بگذریم. حالا چه باید کرد؟
چنته!!!
چنته خود را پر کنید. ارزش دارد که مدتی برای این کار وقت بگذارید. اگر رزومهی خوبی ندارید اول آن را ایجاد کنید. خالی از هرگونه فشار و بعد با یک رزومهی قوی جلو بروید.
بدانید. بشناسید و بتوانید .
مطمئن باشید که واقعا هنرمند هستید. توهم نداشته باشید. خیلی از افراد فکر میکنند که کارشان خوب است. هیچ وقت هم به نقص کارشان پی نمیبرند تا زمانی که کارشان در سطح عمومی و گسترده توزیع شود و بازخورد بدی از آن ببینند. مسخره کردن و دست انداختن را ببینند. آن زمان دیگر خیلی دیر شده است.
فهم مدیر را باید فهمید
فهم مدیر را بفهمید. مدیران نفهم نیستند. تمام صحبتهایی که کردم برای این بود که یک فضای اگزجره شدهای را ترسیم کنم تا نکات گفتهشده در ذهنتان بماند. ولی مدیران میدانند. چیزهایی بلد هستند. شاید سواد ندارند. البته عدهای واقعا دنبال انجام کار نیستند. ولی سعی کنید که به فهم مدیر نزدیک شوید. بدانید که چه میخواهد و چه میگوید.
فردی کار نکنید
چرا؟ چون زور آنها خیلی بیشتر از شما است. همیشه تیم باشید.
حرف زدن بلد نیستید. حرف نزدن که بلدید.
متاسفانه به خاطر این که ما هنریها تیم نیستیم از مزایای آن هم بیبهرهایم. یکی از حسنهای تیم بودن این است که، همهی ما افراد مذاکره کنندهای نیستیم، همهی ما، لم افراد دستمان نیست، نمیتوانیم درست بفهمیم که چه میخواهند و چهطور میخواهند و چگونه باید با آنها حرف زد. اما افرادی هستند که این توانایی را دارند. بنابراین اگر احساس میکنید که در رابطه برقرارکردن با این افراد مشکل دارید، بهویژه اینکه قبل از آن که با آنها کار کنید نسبت به آنها احساس منفی داشته باشید، کس دیگری را برای صحبت کردن بفرستید.
قرارداد ببندید… قرارداد بستنی!
قرارداد ببندید. همهی جزئیاتی کاری که میخواهید برایشان انجام دهید، بسیار شفاف از آنها بپرسید. تمام پروسههای مالی و این که چه طور پروژه جلو میرود، در نهایت تصفیه حساب و … و همهی جزئیات را با آنها از قبل ببندید و تمامی این اطلاعات را مکتوب کنید. ناظر تعیین کنید و هر کاری که لازم است بکنید. این کار دو حسن دارد. اول اینکه الزامات قانونی باعث میشود که کارفرما به تعهداتش بیشتر عمل کند. دوم اینکه شما خیلی جدیتر و حرفهایتر بهنظر میرسید. اساس هم همین است و بنا نیست چیزی غیر از این باشد.
از بند شلوار الگو بگیرید.
نه آن قدر سفت باشید که نفستان بالا نیاید و به چالش برسید و نه آن قدر شل که …
ننر نباشید
غر نزنید. به زیر و زبر موضوع گیر ندهید. متاسفانه یا خوشبختانه، ذهن ما هنرمندها خیلی فعال است. به همه چیز گیر میدهیم. به همه چیز دقیق نگاه میکنیم. بنابراین در همه چیز به زعم خودمان صاحبنظر هستیم. انتقاد داریم. حرف داریم. گله داریم. البته شاید تمامی ایرانیها اینطور باشند. نمیدانم.
جذب حداقلی، دفع حداکثری.
اگر کارتان خوب است و به کار خود ایمان دارید، کنترات کار نگیرید. با همان قرارداد مشخص کردن، پیش پرداخت گرفتن و خیلی از کارهای دیگر، بسیاری از کارفرمایان بدعنق را که قبلا معرفی کردم، شما ردشان کردهاید.
مردی و کاری!
توصیهی مهم. مردی و کاری. تخصصی کار کنید. مثل من نباشید. طراحی صنعتی، آواز، کار نمایشگاهی، فیلمسازی، ارائه هنری، مداحی، قرآن، پیکموتوری، آشپزی و ….
میکروفون روشن. اسپیکر خاموش
در قسمتی از صحبتهایتان، حرف نزنید و خوب گوش کنید. این حرفم مرتبط با فهم کردن مدیر است.
معلم مهربانی شو!
برای آن دسته از مدیرانی که ممکن است سوالشان این باشد که «رشتهی شما گرافیست است؟!» لازم است که بعضی وقتها کلاس بگذارید. اما مهربانانه. در افق نگاه خودش، برایش توضیح دهید. شاید لازم باشد 2 واحد الی 4 واحد از واحدهای تئوری خودتان برایش بگویید. شاید چند تا تمرین هم به او دادید. به او بگویید برو یک لوگو بزن، ببینم چهکار میکنی جوان!
پوچ را پیدا کن، گل را بکار!!
بعضی اوقات مدیران فرهنگی به سراغ شما میآیند. تعدادی ایده دارند و تعدادی کار فرهنگی. میگوید میخواهم پوستر بزنم. بنر بزنم. این تعداد و این هم شرایط. آن مدیر پیشفرضهایی برای خودش دارد. یک لطیفی -که هرچه زمان میگذرد از لطافتش کم میشود- میگفت که شاید همیشه حق با آنها نباشد. فرض را بر این بگذارید که صورت مسأله مشکل دارد. نه آن راه حلی که شما میخواهید به او بدهید. از او بپرسید که چرا قصد انجام چنین کاری را داری؟ دغدغه و مشکل او را پیدا کن و او را بفهم و با تخصصی که داری، پوچ را با گل عوض کن.
کارهایتان را یتیم رها نکنید!
مثل همان عکسی که قبلا دیدیم و دوستانمان در صحنه بودند. اگر کار خوبی انجام دادید حتما آن را در یک جای اسمدار و شناسنامهدار -کمکم به کمک دوستان همین حلقه به آنجا میرسد- هرکدام از ما میتوانیم یک فضای شخصی در وب یا جاهای دیگر داشته باشیم. ثبت کنیم تا همه بفهمند که این کار، برای ما است و هرکس از آن کپی برداشت دیگران بگویند که این فرد این کار را از فلان جا کپیبرداری کرده است. اگر این کار را نکنید از کارهای خوبتان هم طوری استفاده میشود که نابود میشود. فقط کافی است که کار خوب شما را بد بچسبانند. حالا به این کار نداریم که کنار چه جملهای میگذارند یا آرم کدام ارگان یا سازمان را روی آن قرار میدهند.
به خودتان حرکتی بدهید
قصهی ما این است که ما نشستهایم، انتظار داریم آدمی که خیلی قبولش داریم با تمام ویژگیهایی که ما میخواهیم و با تمام شرایط مناسب به ما سفارش کار دهد و ما برای او کار کنیم. این اتفاق هیچ وقت نمیافتد. نکتهی دیگری هم هست. بعضی از مکانها هم هست که شما را هیچ وقت راه نمیدهند. در واقع سیستم کاری آنها طوری است که شما خودتان به سمت آنها نمیروید. بعضی از کارهایی که در سطح شهر میبینید از این جنس است. وقتی به شما میگویند که این طرف مقابل شما است و برو با او مذاکره کن، احتمال آن کم نیست که به او بگویی من به این صورت کار نمیکنم، به این صورت و ویژگی. باید آنها را مجبور کنید که به سطح شما برسند. وقتی که به شما سفارش داده نمیشود، خودتان تولید کنید. خودتان منتشر کنید. اگر کار خوبی باشد مشتری آن پیدا میشود. دوستانی در این جلسه هستند که این کار را کردهاند. بازاریابی هنری را خیلی جدی بگیرید.
تا زمینگیر نشدهاید زمانگیر شوید
در پروژههای خود تا حد ممکن زمان بگیرید.
فقط! به دیدن فلجها بروید
این یکی دیگر از تکنیکهای مواجهه با آدمهایی هست که فکر میکنند خیلی میدانند. فقط سراغ آنهایی بروید که واقعا نمیتوانند سراغ شما بیایند. اجازه بدهید که بفهمید که چقدر برای شما و کار شما ارزش قائل هستند.
خردهفروشی نکنید. بازار بسازید
شروع کنید به محصول جدید تعریف کردن و بازار جدید ساختن. میدانم که این اتفاق در حال افتادن است. مجموعههایی هستند از کارهای صرف دکوراتیو گرفته تا صرف فرهنگی. محصولاتی را تولید میکنند و خودشان هم میفروشند و بازاری برای خود درست کردهاند. کاری که در اپل اتفاق افتاد. این شرکت تبلت طراحی کرد. برای خودش بازار تبلت ایجاد کرد.
سیم اتصال گوشها را ببینید.
گاهی ممکن است کسی که به سراغ شما میآید واقعا چیزی سرش نشود. مغزش محفظهای باشد برای پوشاندن یک تکه سیم که گوش راست را به گوش چپ متصل کرده است. اما از این کار سردر بیاورد. چنین اتفاقی رخ دادهاست. برای مدیران و انسانهایی که مدعی هستند و به راحتی نمیشود با آنها کنار آمد، شاید لازم به این گونه برخوردها باشد. وقتی شما دکتر میروید، پزشک برای شما دارو تجویز میکند و شما هم استفاده میکنید و حرفی نمیزنید. اما در قصهی ما چون ابزار قضاوت چشم است استفاده از تکنیک بد نیست و تأثیرگذار است : فوتوریسم انتزاعی در اصل مجاورتهای گشتالت؛ ایده خوبی نیست!
قوی باش! زیاد باش
تک باشید و بسازید و عدهای را با خودتان بیاورید و این تکبودنها را تکثیر کنید تا اتفاقات خوبی بیفتد. آوینی یک نفر بود که روایت فتح را راه انداخت. روایت فتح آوینی را راه نیانداخت. انقلاب را امام راه انداخت و نه هیچ چیز دیگر.
کلاهت را بگذار بالاتر
اینجا موضوع ناموسی است. ناموس شما کار شما است. تحت هیچ شرایطی کار افتضاح تولید نکنید. شکست شما زمانی است که بگویید در رزومهام کاری دارم که از آن متنفرم. از آن بدم میآید. این کار، اعتبار شما را خراب میکند. اگر قرارداد سفت و محکمی هم برای این کار بستید، ضررش را بدهید ولی کار بد در رزومهی خود وارد نکنید یا تا آخر تحمل کنید و یک کار خوب ارائه دهید.
ماها جزو مهمی از تاریخیم.
نکتهی خیلی خیلی مهم. این حرفم را خیلی جدی بگیرید. فکر کنم که خودتان هم میدانید. من فکر میکنم اینجا میتواند بخشی از تاریخ شود. آن اتفاقی که در مکتبهای هنری قرن 20 اتفاق افتاد، آن اتفاقی که در باهاوس رخ داد، اینجا هم میتواند رخ دهد. اگر این جلسات ادامه پیدا کند، منسجمتر و منظمتر باشد خروجیهایش دیده میشود. رشد میکند. ارائهی امثال من را تحمل کنید. خودتان بیایید ارائهی خوب بدهید.
در تعامل هیچ وقت بن بستی وجود ندارد. وقتی که تعاملی به این خوبی هست: شب بخیر و موفق باشید!!
———–
سوالات و نظراتی که در جلسه ارائه از جانب مخاطبین مطرح شد:
قسمت اول حرف میشود دقیقتر باشد. کمی به دقت نیاز دارد. راههای پیشنهادی شما پول زیادی میخواهد.
اگر شما در تأمین معاشتان گیر باشید، به شما توصیه میکنم اگر میخواهید معاشتان را تأمین کنید و به خانواده خود برسید با هنر این کار را نکنید. بروید پیکموتوری شوید.
هرچند مشکلات بسیاری در مدیران هنری وجود دارد ولی با لحن تمسخرآمیز کنار گود ننشینید و بگویید لنگش کن. ما راه تازهای را شروع کردهایم و در این حوزه ها، حالاحالاها کار داریم. پس ضعف های خود را گردن مدیران نیاندازیم. بسیاری از ما فکر میکنیم هرکاری که میکنیم نهایت خلاقیت است و به این نکته توجه نمی کنیم که ممکن است ما از لحاظ هنری حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشیم ولی آیا به اندازهی یک مدیر در حوزهی تخصصی او، تخصص داریم؟ آیا دو واحد جامعهشناسی و روانشناسی پاس کرده ایم؟
تمامی این اتفاقات باید بیفتد. این نکات در صحبتهایم بود، اما چون زمان محدود بود تمام این نکات حذف شد. تمام این اتفاقات باید بیفتد. ما باید جامعهشناسی بیاموزیم. روانشناسی بیاموزیم. مردم خودمان را بفهمیم و باید در این عرصه دستمان پر باشد. همان اول هم گفتم. باید با چنتهی پر وارد عرصه شویم.
نوع نگاهی که دارید کاملا منفی است. آیا فقط دیگران مقصر هستند. خود هنرمندان تا به الآن چه کارهایی انجام داده اند؟
من در صحبتهایم عرض کردم. ما در بعضی از جاها اشتباهاتی کردهایم که کار بقیهی دوستان را برای همیشه خراب کردهایم. در بعضی از جاها ادعاهایی کردیم که از پس آن برنیامدیم و اعتماد مدیران را برای همیشه از دست دادیم و فرصت را برای دیگران سوزاندهایم.
از نگاه شما کار فرهنگی، فقط شامل هنرمندان میشود؟ جایگاه ایدههای هنرمندانه، در کجای این نقد منفی است؟
قطعا نه. متوجه بخش دوم سوال نشدم.
چه کسانی شیوع کردند که مردم نمیفهمند؟ جریان این نفهمی از کجا شروع شد؟ آیا از به کار بردن واژگان مدرنیته و غیرسنتی شروع نشد و به جهل مرکب سرانجامید؟
نه. اتفاق خیلی سادهتر از این است. این که میگویند مردم نمیفهمند نوعی استراتژی است برای پنهان شدن در پشت آن، که ما خودمان میدانیم! در بعضی موارد هم حق با این مدیران است. ممکن است برای یک کار ساده، یک هنرمند یا مجری هنری کاری را پیش روی مدیر بگذارد که بیربط باشد. ولی خوب بهخاطر آن غرور و توهمی که دارد قبول نکند.
سیر هنر انقلابی با یک نگاه به تاریخ و تاریخسازان کاملا مشخص است. هنری که درگیر انقلاب ظاهری و باطنی شود دوران گذرانی را طی میکند. این دوران گذر چه جایگاهی در نقد شما دارد؟
من در این حوزه ورود پیدا نکردم. چون بسیار مفصلتر از یک ارائهی یک ساعتی میشد. این به ارائهی من مربوط نیست. صحبتهایی که من اینجا کردم صحبتهای خود شما بود. یعنی بچههایی که در هنر هستند. من با نزدیک به 10 تا 12 نفر از بچههای مختلف هنر صحبت کردم. نقطه نظرات آنها را استخراج کردم. صرفا این بودهاست که دستهبندی کردم و به گفتهها نظم دادم. ولی غالبا تجربیات خود بچهها بود. به منظور بهتر شدن فضای کاری این پروژه را ارائه دادم که شما چه طور میتوانید در فضایی که به این شکل است و این افراد در مسند قدرت نشستهاند، گلیم خود را از آب بیرون بکشید. ضمن اینکه کار از بین نرود.
زمانی که هنرمندان شروع به کنکاش از هنر، در محیط و آموزههای غربی دارند انتظار دارید هنر متعالی همگام با باطن عقاید بومی، خروجی داشته باشد؟
این قضیه خیلی در ارائهی من جایگاهی نداشت.
رشته ی تحصیلی شما چیست؟ آیا رشتهی شما ایجاد میکند که اینچنین نقدی به رشتههای دیگر نظیر مهندسیها وارد میکنید؟
من این حرف را از این جهت زدم که فکر میکنم قسمت عمدهای از استعدادهای ناب این مملکت صرف کارهایی میشود که واقعا یدی هستند. هنر خیلی مهمتر از کارهای یدی است. ولو آن کار فیزیک هستهای باشد.
این که شما در تمامی صحبتهای خود مردم را در یک طرف و مدیران را در یک طرف و نگاه خود را در طرف دیگری قرار دادید، ایراد دارد. این خود نشان از این ندارد که خود شما هم به نوعی به ضعف مردم قائل هستید؟
حرف شما این است که من معتقدم که مردم فهمشان ضعیف است؟ من در ارائهام چنین چیزی نگفتم. بخشی از صحبتهایم که گفته نشد این بود که تبعات تولید چنین آثاری و پخش شدن آن در جامعه باعث پایین آمدن سطح سواد عمومی بصری جامعه میشود. شما به تابلوهای مغازههای مردم نگاه کنید. کارتهای ویزیت را ببینید. چیدمان خانه ها را ببینید. الگو دارند. خلاق نیستند. کار هنری را مثل هندوانه میخرند. میروند در جاده قم، تابلوی رنگروغن میخرند. با آن مثل سوهان برخورد میکنند. واقعا در حال حاضر قسمت زیادی از مردم ما، مصرف کنندههای خوب هنری نیستند.
فکر میکنید نمونه هایی که مطرح کردید تمامی خروجی شهرداری را می تواند نشان دهد؟ در حال حاضر کارهای عمیق و طرح دار و بلندمدتی از بعضی از هنرمندان در شهرداری درحال عرضه شدن است.
همینطور است که میفرمایید. در برخی موارد کارهای خیلی خوبی میبینیم. اما نوع کارها، کارهایی هستند که در آن هنرمندان و مجریان هنری جان کنده اند. چون روال این ها، این است که با بهترین هنرمندان هم افتضاحترین کارها را تولید کرده اند.
داداش آن قدر روضه ی باز خواندی چه طور با این حال به خانه برویم؟
از راهکارهایی که گفتید آیا خودتان استفاده میکنید یا کردید؟
تمامی این اتفاقات تجربه شدهاست و خود من قربانی اینطور اتفاقات بودهام. شاید این قربانیبودن انگیزه ی اصلی من برای این ارائه بود. بخشی از آن را رعایت کردهام و بخشی را نه. البته تمام این تکنیک ها تا ابد به روز میشود، چون همیشه مشکلات هست.
برای تبیین یک رویداد نیازی به توهین نیست. باید با گزارههای متقن رویدادها را مورد موشکافی قرارداد. برای نشان دادن آثار باید یک یا چند اثر خوب را نشان داد تا تفاوتها بهتر نمایان شود.
من در این ارائه، برای تمامی صحبتهایم مصداق داشتم. در این کاغذی که همراهم هست تمام نکات یادداشت شده است.
مصداقهایی که در عرصههای مختلف هنری میافتد. معماری، سینما، طراحی صنعتی، عکاسی، چاپ و گرافیک و …. همه ی این موارد تجربیات تلخ مصداقی داشتند که زمان آن نشد که بگویم درحالی که بعضی از آنها آن قدر مهم بود که قابل گفتن باشد اما وقت به من اجازه نمیداد. اتفاقاتی که در مسابقات معماری میافتد. اتفاقی که در فرآیند فیلمسازی میافتد و خیلی چیزهای دیگر.
من اخیرا متوجه عمق بالای هنر دوران پهلوی گشتهام. دورهای که با پیروزی انقلاب نابود شد. آن پهلوی که انقلابیون آن را تخریب کردند. البته این به معنای تایید پهلوی نیست. اما چه شد که انقلابیون نابودگر شدند؟ چه شد که انقلاب غنای هنری دورهی پهلوی را نابود کرد؟
جوابش مفصل است، اما اجمالا من نمیدانم.
ارائهی شما مثل یک متن انگلیسی بود که تکواژههای آن را یکی در میان فهمیدم اما در انتها نفهمیدم که چه شد. اگر سادهتر صحبت کنید بهتر نیست؟
ممنونم از نظرشان.
مثالهایی که زدید فقط در وادی تبلیغات بود. مصادیق دیگری هم در وادی هنر وجود دارد.