در حاشیه اکران فیلم در حلقه هنر
حلقه تحلیل فیلم کوتاه «… و دیگر هیچ نبود» به کارگردانی محمدباقر مفیدیکیا با حضور کارگردان اثر ، حسن حبیبزاده، کارشناسی کارگردانی دانشکده صدا و سیما و دانشجوی ارشد ادبیات نمایشی تربیت مدرس و مجید آسودگان مدرس سینما و انیمیشن، کارشناسی سینما از دانشگاه هنر و کارشناسیارشد همان رشته از دانشگاه تربیت مدرس که مدتیست چهارشنبهشنبه شبها ساعت ۲۳ برنامه پرمخاطب ثریا را روی آنتن صداوسیما دارد، پس از به نمایش درآمدن اثر در جلسه حلقه هنر برگزار شد.
متن گفتگوی حلقه تحلیل به صورت کامل به شرح زیر است.
مفیدیکیا: بسم الله الرحمن الرحیم. با پررویی تمام من شروع میکنم. عرض کنم که ما اولین جلسهی حلقهی هنر را داریم افتتاح میکنیم با قالب سینما، به عنوان دیکتاتورترین هنر در عرصهی هنرهای هفتگانه.
چون دوستان میخواهند صحبت کنند فقط یک نکتهای را میگویم. ارتباط بخشی از فیلم دبیر حلقه _دوست داشتم این را بگویم_ دیالوگ زمانی که موتور روشن نمیشود و میگوید «یه بسم الله بگو اخوی» بعد از گفتن موتور روشن میشود، این دیالوگ از شهید عبدالله نوریان، فرمانده گردان تخریب لشکر 10 سیدالشهدا است که در یکی از خاطراتش در یک مستند میدیدم، فکر کنم آقای زاکانی داشت این مطلب را در یک مجلس تعریف میکرد که خودشان هم در گردان تخریب بودهاند، ایشان میگفتند که یک ماشین نظامی خراب شده بود، هرکاری کردند نتوانستند روشنش کنند، شهید نوریان آمد بالای سر ماشین گفت چه شده؟ گفتند ماشین روشن نمیشوده. گفت «بسم الله گفتین؟» و بسم الله گفتند و ماشین روشن شد. این دیالوگ که کاراکتر ایرانی میگوید یادگاری از شهید نوریان است. فقط همین را میخواستم عرض کنم. حالا در خدمت دوستان خواهم بود.
آسودگان: بسم الله الرحمن الرحیم. بسم الله را بگویم که مثل این ماشین خراب نشود. من فیلم را ندیده بودم. شش ماهی هست که فیلم ساخته شده و بارها و بارها آقای مفیدی کیا با بنده تماس گرفته بود که فیلم در جاهای مختلف در حال اکران هست و بیا فیلم را ببین و هیچ بار برای من فرصت پیش نیامده بود و درگیر کار و زندگی بودم و نتوانسته بودم فیلم را ببینم. من به عنوان اولین بار است که فیلم را دیدم و میخواستم قبل از شروع به باقر (مفیدی کیا) تبریک بگویم، نه به خاطر اینکه دوست ما هست و اینجا جلوی جمع نشستهایم و باید از هم تعریف کنیم. به موقع در همین جلسه ایرادهای کار را هم خواهیم گفت، ولی فیلم خوبی بود. با تعریف بیشتر شروع میکنم، و میکروفن رو تحویل آقای حبیبزاده میدهم و بعد از ایشان، بنده به انتقاد از اثر میپردازم. مقدمتا بنده تبریک میگویم به تهیه کننده فیلم و کسانی که در موسسهی اوج در حال فعالیت هستند. دارای شعور بالایی هستند. نه به خاطر اینکه فیلم یک شاهکار بود بلکه فیلم، یک فیلم خوب و کوتاه بود. بنده میخواهم مقایسه کنم فیلم آقای مفیدیکیا را با فیلم خانم شاهحسینی که در جشنواره قبل ارائه شد و بعضی از دوستان کار را دیدهاند و این دو کار، هردو از محصولات موسسهی اوج میباشد. هم کار آقای مفیدیکیا و هم کار خانم شاهحسینی. فیلم خانم شاهحسینی هم با موضوع دفاع مقدس بود. خانم شاهحسینی رزومه و سابقهی کمی هم در فیلمسازی ندارد. ایشان هم تحصیلات سینما دارند. اما وقتی این دو کار را میگذاریم کنار یکدیگر واقعا فیلم آقای مفیدیکیا یک سرو گردن نه، بلکه چند سر و گردن از فیلم خانم شاهحسینی بالاتر است و بسیار جای تشکر دارد از جناب آقای شفاء و جناب آقای محمدحسنی که سرمایهگذاری کردند و اعتماد کردند به یک جوان امروزی و امکانات دادهاند. ظاهرا کم پولی هم نداده بودند همانطور که در فیلم هم قابل مشاهده است. همهی امکانات برای تیم اجرایی بود و واقعا خروجی فیلم، کار خوبی شده بود.
نکتهی اول این که در فیلمهای دفاع مقدس در چند سال اخیر، فکر میکنم این اثر از خیلی از آنها بهتر است و به بسیاری از بزرگان طعنه میزند مخصوصا در قسمت فنی و کارگردانی؛ که در مقابل کارگردانهای اسمی با بودجههای میلیاردی کاملا قدآرایی کرده بود و این دوست عزیز ما احتمالا فقط چندصدمیلیون گرفته بود. این دربارهی کلیت اثر. حالا درباره ی خود اثر برای مخاطب من دو سه صفحه یادداشت کردم که عرض میکنم.
در مورد موقعیت کلی اثر من فکر نمیکنم که موقعیت خیلی جدیدی باشد. یعنی شبیه این موقعیت که دو دشمن در میدان نبرد با هم قرار بگیرند. معروفترین از این نوع آثار فیلمی است از سینمای ژاپن. یک ژاپنی و یک آمریکایی با یکدیگر در یک جزیره گرفتار میشوند که شبیه همین موقعیت آقای مفیدی کیا بود. موقعیت کلی اثر، خیلی موقعیت جدیدی نبود. ولی با پرداختی که آقای مفیدی کیا انجام داده بودند فیلم به حد قابل قبولی رسیده است که واقعا خستهکننده نیست. من وقتی داشتم برای این جلسه از وسط یک کار بسیار عجلهای میآمدم، پیش خودم فکر میکردم که الآن میروم و یک فیلم خیلی معمولی میبینم. الآن خیلی خوشحالم که اولا آمدم و ثانیا فیلم آن طور که فکر میکردم نبود. فیلم عادیای هم نبود.
فیلم را به دو قسمت تقسیم میکنم. نیمهی اول آن؛ تا جایی که سرباز ایرانی و عراقی با یکدیگر دیالوگ شروع میکنند. به نظرم این بخش فیلم نقطهی قوت کار بود. چه از نظر پرداخت، چه از نظر کارگردانی و همچنین فیلم نامه. یک موقعیت اولیه شکل گرفت. یک ایرانی که ابتدا فیلم فکر میکردیدم کشته شده و بعد میبینیم که در وسط یک میدان مین به هوش میآید و بعد در زمانی که دارد نماز میخواند متوجه میشویم که یک عراقی هم در همان موقعیت گرفتار شده است. بعد فکر میکردیم که الآن این دو چه بلایی به سر هم میآورند. ابتدای برخورد این دو هم در فیلم بسیار خوب شروع شد. سرباز ایرانی، سرباز عراقی را نجات داد. فرد ایرانی در حال نماز خواندن بود. خیلی هم انسان نشان داده شده بود بر خلاف بیشتر فیلمهای دفاع مقدس که فکر میکنیم باید ایرانیها را خیلی مقدس نشان بدهیم. نه. این طور نیست. بلکه شخصیت این فیلم یک انسان است که هنگام نماز وقتی صدایی شنید برگشت تا ببیند. نکات شخصیتپردازی فیلم خوب است. تا اینجای فیلم بسیار برای بنده لذتبخش بود و فیلم در قامت یک فیلم خوب ظاهر شده است. بعد شروع کردند به برقرار کردن دیالوگ و تحولی که در سرباز عراقی ایجاد میشود. این اتفاق خیلی برای من خوشآیند نبود و حتی آن درگیری سرباز عراقی با عراقیها و اینکه بعدا در تفحص بدن فرد پیدا شد و استخوانهای فرد پیدا نشد خیلی اتفاق خوشآیندی در فیلم نبود. لیکن نیمهی اول فیلم آنقدر جذاب و خوب پرداخت شدهاست که بار نیمهی دوم فیلم را هم به دوش خود میکشد. در واقع نیمهی اول فیلم، گلیم فیلم را از آب بیرون آورده است. فکر میکنم برای شروع کافی باشد تا آقای حبیبزاده صحبتهای خودشان را مطرح کنند تا بعد به صورت ریزتر به کار بپردازیم.
مفیدیکیا: شما اگر میخواستین انتقاد کنید چه کار میکردید؟
آسودگان: انشاالله در قسمتهای بعد بحث خدمتتان خواهیم رسید.
حبیبزاده: بسم الله الرحمن الرحیم. من جاهایی که نظرم به نظر آقای آسودگان نزدیک باشد را میگویم تا دیگر حرفها دوباره تکرار نشود. من با تمام حرفهای آقای آسودگان تقریبا موافق بودم. نمیخوام در مورد کلیات صحبت بکنم و به جزئیاتی که یادداشت کردهام میپردازم، مورد به مورد جلو میروم تا انشاالله ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد. بعضی از نکاتی که عرض میکنم دربارهی تکنیک و بعضیهای دیگر آن دربارهی محتوا است و من خیلی اشاره نمیکنم که به کدام بخش مربوط میشود ولی طبق اولویت نکات را خدمتتان عرض میکنم.
نکتهای که به نظر بنده در این فیلم خیلی درست کار شده و رعایت شدهبود، در بحث فیلمسازی، بحث تعریف و افشای تدریجی بود. یعنی اینکه فیلمساز، چون خودش هم فیلمنامهنویس بوده است_ بعضی از قسمتهایی که عرض میکنم دربارهی فیلم نامه و بعضی های دیگر آن به کارگردانی مربوط می شود_ تقریبا در همهی صحنهها و حتی اگر صحنهها را زمانبندی کنیم که مدت زمان طولانیای هم دارد، در هر چند وقت یک بار به یک شکلی ما و مخاطب را با عنصر تعلیق جلو میبرد. مثال میزنم تا مطلبی که عرض میکنم واضح بشود.
افتتاحیه فیلم با یک صدای ذهنی مادر مقداری اطلاعات به ما میدهد اما مبهم. یعنی ما نمیفهمیم که مادر دربارهی چه چیزی حرف میزند و آنجا کجاست؟ این مطلب قرار است که در انتها رمزگشایی شود و ما را با همین صحبتهایی که میکند در تعلیق نگه میدارد. بعد از این اتفاق و تمام شدن تیتراژ اولیه از خوابی که مادر میگوید و ما را در انتظار نگه میدارد که میگوید خوابش را دیدهبود و ما خواب را نمیبینیم. ولی ما یک خواب دیگر را میبینیم. در واقع خواب پسر را میبینیم که در حال فرار کردن از انفجار است و به یک زخمی میرسد. نمیداند آن زخمی کیست و میخواهد به او آب بدهد که در همین حین یک انفجار آنجا رخ میدهد. این افتتاحیه از چند لحاظ افتتاحیهی خوبی است. در واقع یک نشانههایی به ما میدهد که در طول فیلم بدون اینکه اطلاعاتی لو برود، بدون اینکه ما از درونمایهی فیلم با خبر بشویم، یک نشانههایی به ما میدهد که بعدا در روند فیلم تمام این نشانهها را نشان میدهد و باز میکند. هم بحث آبدادن است، هم بحث انفجار و هم بحث آن خواب مادری که با خواب خود پسر متناظر میشود در ابتدای فیلم. بعد از آن، در نمای بعدی که از خواب بیدار میشود_ اینجای موضوع کارگردانی است، تعلیق کارگردانی، همان افشای تدریجی که کارگردان در روند فیلم دارد_ هنگامی که دارد عراقیها را نگاه میکند ناگهان یک دستی میآید از پشت. ما نمیفهمیم دست چه کسیست؟ دست فرد عراقی است یا … هی این اتفاقات تکرار میشود. مثلا میرسد به قسمتی که میفهمد منطقه مینگذاری شده است و طول میکشد تا بفهیم که میدان مین است. هنگامی که در حال نمازخواندن است صدای دری که باز میشود، ما نمیفهمیم این صدای در از کجاست و بعدا متوجه میشویم. حتی نکات ریزتری مانند زمانی که میدان مین را پاکسازی میکند و میرسد به سرباز ایرانی، که قبلا او را زخمی کرده است، وقتی میخواهد زخم او را ببندد نحوه ی دکوپاژ آن صحنهای که سیاه است و بعد ناگهان پیراهن پاره میشود. این هم به یک شکلی جزء همین مواردی که عرض کردم قرار میگیرد. این نکات کاملا مربوط به دکوپاژ میباشد. وقتی ما با سرباز عراقی به داخل تانک می رویم صدای شلیک میآید. این هم همین طور. در نهایت هم مشخص می شود که مادر چه خوابی دیده است. این از نکاتی بود که به نظر بنده بسیار دقیق و خوب و کاملا آگاهانه در کل فیلم جاری و نقطه گذاری شده بود. هم در فیلمنامه و هم در کارگردانی کاملا رعایت شده است.
نکتهی دوم هم یک عنصر خیلی مهمی است که خیلی مربوط به خود درون مایهی فیلم میشود و آن بحث امام خمینی (ره) است. در واقع نشاندادن امام به شکل سینمایی، به عنوان راهبر و نشاندهندهی راه و به عنوان هادی که در واقع از عناصر و زبان سینمایی در این مورد استفاده شده است. با این نکته ما در چندین نقطهی فیلم مواجه هستیم. اولین جایی که ما با این نکته برخورد میکنیم جایی است که رزمندهی ایرانی میخواهد تیمم کند. برگههای شناسایی روی زمین است. نماز نشان داده میشود. دو عدد برگهی شناسایی است و در پشت آنها عکس امام است. دو برگههای شناسایی که خودشان برگههای راه نشاندهنده هستند. ولی در مقابل امام کنار میروند. یعنی وقتی عکس امام هست دیگر آنها جایی ندارند. در همین حین تیممکردن هم تکمیل کننده است و بعد هم وقتی که میخواهد راه را به سرباز عراقی نشان بدهد باز خود عکس امام است که استفاده میشود و کروکی کشیده میشود.
آسودگان: نکتهای هست که در قسمت اول فراموش کردم عرض کنم. هماکنون خدا را شکر بسیاری از ما جوان هستیم و دانشجو و عدهای تازه در پنج شش سال اخیر از این دانشگاه (دانشگاه هنر) و یا دانشگاههای دیگر فارغالتحصیل شدهایم. چیزی که در این فیلم بود، وقتی پشت صحنهی فیلم را میدیدیم متوجه شدم ساخت فیلم کوتاه برای آقای مفیدیکیا جدی بود. من در سال گذشته وقتی صحبتهای پیشتولید فیلم را از دوستان و خود ایشان میشنیدم و خودم هم فیلم کوتاه میساختم، همیشه تصورم این بود که این کار به صورت یک تفریح است. برای ما روشن نبود که قرار بود به این صورت جدی باشد. چنین تجربهای نکرده بودم. وقتی پشت صحنه را دیدم و تلاش دوستان در سال گذشته برای ساختن کار_ از عوامل و بازیگران_ را میدیدم الآن میفهمم که چرا فیلم، فیلم خوبی است. یعنی فیلم برای تیم تولید موضوع جدیای بوده است. ما دانشجویان سینما بعد از فارغالتحصیلی دیگر به فکر ساخت فیلم کوتاه نیستیم و دغدغهی اصلی همهی ما همواره ساخت فیلم بلند یا سریال یا تلهفیلم است. عدهای هم که دارای کفشهای آهنی هستند به فکر ساخت فیلم سینمایی هستند. در واقع مدارج بالاتر را آرزو داریم و خیلیها هم به آن نمیرسیم و نرسیدهایم. حال اینکه این فیلم کوتاه، چون برای عوامل آن جدی بود، فیلم خوبی از آب درآمده است. یعنی سازندهی فیلم به فکر این نبوده است که یک پولی بیاید و به زخمی بزند و یا نان از کنار کار در بیاید. خیلی از کارهایی که دوستان در پشت صحنه میکردند هم اکنون در پشت صحنهی فیلمهای سینمایی مطرح ایران انجام نمیشود.
حال برگردیم به بخش اول صحبت، که درباره ی محتوا صحبت میکردیم، دربارهی موقعیت و تکراری بودن کار، فیلمنامهای که نوشتهشده و طرحی که ساخته شده، به نظرم ادامهی نگاهی است که در سینمای ایران هم اکنون درباره ی جنگ در حال ساخته شدن است. حدودا تا ده سال پیش، سینمای دفاع مقدس ما این طور بود که ما با یک سری عراقی ابله روبرو هستیم و یک سری رزمندهی قدیس که همه خوب بودند و نماز شب میخواندند و بچه مثبت هستند و عراقیها هم همهگی، عدهای آدم خونخوار که برای همه آنها جایگاهی در کنار صدام و یزید در ذهن داشتیم. ذره ذره در ده سال اخیر فضا بازتر شده است و نگاه قالب در حال عوض شدن است. در عراقیها هم آدم خوب بوده است هرچند در جنگ دشمن ما هستند اما در آنها هم آدم خوب وجود دارد. بودند افرادی که به زور آمده بودند و آدمهای بد هم طبعا در بین آنها بوده است. این نگاه آقای مفیدیکیا به شدت در امتداد همین نگاه است و من به یاد فیلم اتوبوس شب، کار آقای کیومرث پوراحمد افتادم. فکر میکنم فیلم اتوبوس شب در ایران نماد این نوع نگاه است که در عراقیها آدم خوب هم پیدا میشود. نکتهی دیگری که باید عرض کنم و آقای حبیبزاده هم در این رابطه توضیح داد: کارگردانی کار، یکی از نقاط قوت فیلم بود. ریتم خوب، اجرای خوب، میزانسنهای خوب، بازیهای خوبی که گرفته بودند، اینها نکات بسیار مناسبی بود که به صورت مصداقی، تعدادی از آنها را آقای حبیبزاده توضیح دادند و دیگر لازم نیست که بنده دربارهی آن توضیح بدهم.
من یکی دو از نقاط ضعف فیلمنامه را عرض میکنم که آقای مفیدیکیا به عنوان فیلمنامهنویس هم متهم هستند. البته تعدادی نکات خوب هم داشت فیلم نامه اگر زمان رسید دربارهی آنها هم صحبت خواهم کرد. یکی از نکات مثبت فیلم نامه پرهیز از ادا درآوردن بود. کسانی که فیلمنامه یا فیلم کوتاه کارکردهاند میدانند که الآن یک جریانی در فیلم کوتاه سینمای ایران است و خود ما هم تا چند سال پیش که دانشجو بودیم به این ایراد متهم بودیم و بیشتر دنبال ادا در آوردن در فیلم بودیم تا اینکه بخواهیم یک قصهی سرراست تعریف کنیم. به قول معروف دنبال ژانگولربازی هستیم. در حالی که آقای مفیدیکیا آمدهبود و یک قصهی خطی تعریف کرده بود. هرچند در روند قصهگفتن در بعضی از موارد الکن بود. قصه خیلی خوب شروع شد. قلاب خوبی داشت. مخاطب را کاملا جذب میکرد. فیلم هم خیلی خوب پیش میرفت. اما از جایی به بعد فیلم از تاب میافتد. بعد از نقطهی عطف به تعبیر من _جایی که رزمندهی ایرانی و سرباز عراقی شروع میکنند با یکدیگر دیالوگ برقرار کردن_ در ردوبدل شدن چند دیالوگ ناگهان سرباز عراقی متحول میشود. ما ناگهان میفهیم که این فرد، انسان خوبی بوده است. پدر و مادرش در نجف عکس گرفتهاند. صدام خانوادهاش را کشته است و خودش هم فرار کرده و …. خیلی این تحول و حتی برقراری این رابطه زود شکل میگیرد. رزمندهی ایرانی به سرباز عراقی میگوید که پایت را روی مین نگذار. و برایش آب پرت میکند و طی این جریان این دو با یکدیگر رفیق میشوند. میدانم که فیلم کوتاه است و زمان این گونه قصهگوییها نبوده است اما میشد با خلق سه یا چهار موقعیت این چنینی این اتفاق را طبیعیتر نشان داد. تا این قسمت، فیلمنامه روند خوبی را طی میکند و قصه خوب پیش میرود.
نکتهی منفیاش در نهایت این است که تحول عراقی بسیار ناگهانی است و در کل به دل نمینشیند و از همه بدتر، شخصیت قهرمان ما، آن قهرمانی که در فیلمهای کلاسیک ما رزمندهی ایرانی است ناگهان شخصیت قهرمان جابهجا میشود. و در یک قصهی کلاسیک این اصلا نکتهی خوبی نیست که قهرمان در روند فیلم جابهجا شود. قهرمان فیلم تا لحظات پایانی فیلم رزمندهی ایرانی است و آن کسی که کنش پایانی را انجام میدهد و متحول به معنای نمایشی میشود، یعنی تغییر میکند و از مرده به زنده بودن میرسد سرباز عراقی است. و این نکتهی خوبی نیست برای یک فیلمنامهی قصهگو. به نظر بنده ضعیفترین سکانس هم، همان سکانس کشتهشدن سرباز عراقی است. دوباره فکر میکنم این میتوانست هوشمندانهتر و بهتر از این باشد. فرد ابلهانه میرود روی تانک میایستد و شروع به شلیک میکند. چیز واضحی است که سربازهای دیگر او را بزنند دیگر. اگر نزنند عجیب است. در این بخش میتوان به کارگردانی و دکوپاژ و میزانسن ایراداتی گرفت.
دو نکتهی کوتاه دیگر عرض میکنم. یکی دربارهی شخصیتپردازی فیلم است. شخصیتپردازی سرباز ایرانی در فیلمنامه خیلی خوب بود. انسانبودن رزمندهی ایرانی را نشاندادهبود. میترسید. درد را حس میکرد. نماز هم میخواند. بچه مثبت هم بود که به جبهه آمده بود. فیلم خانم شاهحسینی که به زودی هم اکران میشود را ببینید، وقتی شخصیتپردازی آن را کنار شخصیتپردازی فیلم آقای مفیدیکیا میگذاریم متوجه میشویم که کار ایشان، در قسمت شخصیتپردازی واقعا کاری عالیست. و نکتهی دیگری که در کارگردانی کار و فیلم نامه بود درست استفادهکردن از نشانهها است. گلدرشت کار نکرده است. تصویر امام را آقای حبیبزاده توضیح دادند. جابهجاشدن آب. سه بار این قمقمهی آب جابهجا میشود این مفهوم خوبی را میرساند. مخصوصا که بعدا میفهمیم سرباز عراقی هم شیعه و اهل نجف است. این نشانهها درست بود. بارانی که در آخر استفاده میکند. یا وقتی که پلاک سرباز عراقی و جسدش پیدا میشود. این نشانهها گلدرشت نبود و مخاطب را اذیت نمیکرد. مانند اکثر فیلمهای ایرانی نبود که مخاطب میخواهد سر این گونه صحنهها بالا بیاورد. دلنشین بود. البته جاهایی هم بود که ضعف داشت. مثل جایی که در کنار عکس امام تیمم میکند. من آن صحنه را نمیپسندم و به نظرم تنها جایی بود که گل درشت بود. ولی در بقیه ی موارد خوب از نشانه استفاده کردهبود.
حبیب زاده: من هم بحث آب را میخواستم توضیح بدهم که حالا اشاره کردند بهتر است حرف را تکمیل کنم. به نوعی در فیلم آب عنصر محوری دارد. خیلی هم در فیلم جا میافتد و به زور داخل فیلمنامه نشدهاست و در موقعیت فیلم نشسته است. هیچکس نمیتواند بگوید که چرا آب. بازیهایی که با آب در فیلم میشود و در نهایت این دو با توجه به اینکه شیعه هستند و به وحدت میرسند _وحدت به آن معنایی که در انتهای فیلم هم هست، این که این دو یکی میشوند و انگار تمام شهدای گمنام یکی میشوند_ ….
مفیدیکیا: این نکتهای که الآن آقای حبیبزاده گفتند بنده عرضکنم اینجا که به نظر بنده هم شاید بخشی از پاسخ باشد به اشکالی که آقای آسودگان وارد کردند_ اینکه حالا از وسط فیلم سرباز عراقی یک نفر دیگر میشود_ من منظورم همین وحدتی هست که آقای حبیبزاده میفرمایند.
حبیبزاده: اینجا اصلا بحث تحول مطرح نیست. تحولی در قبل اتفاق افتاده است. مشکلی که وجود دارد مشکل این ارتباط است. مشکل از این نیست که چرا سرباز عراقی ناگهانی متحول شده است، این تحول از قبل بوده و این سرباز از دست صدام فرار کرده است. مشکل من اینجاست که این سرباز عراقی این فرار کردنش را چهطور به سرباز ایرانی انتقال بدهد و چهطور مفهوم کند، اینجا بیان مقداری دارای مشکل است و الکن است.
آسودگان: یکی از نکاتی که در سینما دربارهی تحول گفتهمیشود این است که میگوییم چه کسی کنشمندتر بود و وضعیت فیزیکیش دچار تحول شد. سرباز عراقی از زنده به مرده رسید به خاطر تصمیمی که گرفت. می توانست در تانک را بسته نگه دارد تا زندگیاش نجات پیدا کند. یک کنش به این بزرگی، یعنی پنجاه درصد احتمال میداد که کشته شود. حداقل پنجاه درصد احتمال خطر را داشته است. چون تعداد افراد سه به یک بود. وقتی تصمیم به این بزرگی میگیرد و منجر به مرگش هم میشود به نظر بنده این نوعی تحول است. بنده اسم این را میگذارم تحول. حال میشود این اسم را هم روی آن نگذاشت که به نظر بازی با کلام است. میتوانیم اسم آن را چیز دیگری بگذاریم.
حبیبزاده: حالا من اگر باز وارد این بحث بشوم شاید همین موضوع لفظ پیش بیاید. از این مطلب میگذرم. نکتهی دیگری که شاید در ساختار فیلمنامه باشد یک بازی روی تقابلهاست. در جهت درون مایه است. چند بار در فیلم تقابل اتفاق میافتد. اولین تقابل، تقابل دو ایرانی است با عراقیها. زمانی که اینها روبهروی هم قرار میگیرند و سربازان ایرانی میخواهند فرار کنند. دومین تقابل، تقابل سرباز ایرانی است با میدان مین. با یک کشمکش جدید روبرو میشویم. سومین تقابل، تقابل سرباز ایرانی است با سرباز عراقی که در تانک است. میدان مین فعلا متوقف میشود تا ببینیم این تقابل سوم به کجا میرسد. چهارمین تقابل، تقابل این دو سرباز با میدان مین است. اینجا هم میگذرد. در نهایت هم وقتی به وحدت این دو میرسیم دوباره تقابل سرباز ایرانی و عراقی برعلیه بعثیها است. این نکات به صورت زنجیروار و با هم آمدند تا ما را به آن مقصد اصلی درونمایه، همراه همهی عناصر دیگر برسانند.
نکتهی دیگری که در فیلم وجود داشت نقش فرد موتورسوار بود. بنده نفهمیدم نقش ایشان در این فیلم چیست؟ این که شخص موتور سوار، رزمنده را آنجا تنها میگذارد و خود این رفتن و تنها گذاشتن فرد زخمی در میدان جنگ خودش یک کشمکش عجیبی است که اگر واردش بشویم، خودش توانایی یک فیلم شدن را دارد. یک فیلم کوتاه. یک داستان. یک موقعیت دراماتیک است. این که فرد را میگذارد و میرود و حتی به سمت نور میرود و گم میشود. این تناقضهایی که بنده در این بخش احساس کردم برای چه بود؟ یعنی میخواست بگوید که این موتور سوار مقدس است؟ این رزمنده را تنها گذاشته است و رفته. درست است که حالا پیشانی این فرد را هم میبوسد. بعدش هم وقتی که میافتد باز در درون رویای او هست که دستش را دراز میکند تا او را بگیرد و یاری به او برساند. تناقضهایی در رفتار و حضور این آدم دیده میشود که بنده را اذیت میکند. نمیتوانم این بخش را درک کنم و بفهمم.
مفیدیکیا: من از جانبش عذرخواهی میکنم، موتورسوار خوبی بود ولی خوب بعضی وقتها کم میآورد.
نه. اینطور نیست. موتورسوار قصهی ما یک وظیفهی فیلمنامهای دارد که قهرمان فیلم ما را_ منظور قهرمان فیلمنامه است نه قهرمان اساطیری، یک قهرمان به معنای عام، همان شخص اول فیلمنامه یا شخص دوم_ بیاورد و بگذارد داخل میدان مین. کارکرد این فرد این بوده است. اما خوب، اینکه چرا آن عمل را انجام میدهد، خوب در حقیقت فضاسازی میکند. وقتی که ماشین جیپ در حال تعقیب این افراد است و اینها با موتور زمینخوردهاند، یک روند این است که شما با موتور فرار کنی و جیپ هم بیاید دنبال شما و دیگر دوست شما را نبیند. در واقع او دارد فداکاری میکند تا دوستش را نجات دهد. عکس امام و نقشهها را میگذارد در جیب دوستش و بعد با موتور فرار میکند تا اطلاعات هم لو نرود و جیپ را میکشد به دنبال خودش. و وقتی در خواب میآید و دستش را دراز میکند و اینکه چرا به سمت نور میرود از معنای نمادی، منظور این بود که جیپ به موتور رسیدهاست و او را گرفتهاند و شهیدش کردهاند. ولی عمل موتورسوار عملی قهرمانانه است. در حقیقت دوستش را نجات میدهد.
حبیب زاده: من از توضیح شما قانع شدم ولی اینکه در فیلم واضح باشد نه. این طور نیست.
سوالات و نظراتی که در جلسه ارائه از جانب مخاطبین مطرح شد:
– هزینه ی فیلم چهقدر شد و چه مدت کار طول کشید؟
مفیدیکیا: من قبلش تشکر میکنم از آقایان آسودگان و حبیبزاده. انصافا دوستان خیلی لطف کردند که ایرادهای فیلم را نگفتند. معمولا خود یک فیلمساز بهتر از همه میداند کارش چقدر ایراد دارد. دوستان وقت نداشتند که ایرادات را کامل بیان کنند ولی همین مقدار که گفتند بسیار خوب بود. معمولا آقای حبیبزاده چون دوست ده سالهی من هستند و رفیق گرمابه و گلستان بودیم با یکدیگر؛ وقتی دست به نقد میشوند با کشیدن خط و جدول و … ( تقابل این و آن، کشمکش این و آن و …) در حد فرمولهای ریاضی و فیزیک دقیق میشوند و میتوانند نقد کنند. حالا دوستان لطف داشتند و بنده استفاده کردم از گفتههایشان. اگر هم به همهی اشکالها جواب نمیدهم دلیلش این است که بعضی از سوالها جواب واضح ندارد و جای بحث دارد. چون بحث دودوتا چهارتا نیست که یک نفر بگوید این و دیگری بگوید آن. چون معمولا اینجا بحثهای هرمونتیک و یک سری بحثهای دیگر مطرح است بنده ترجیح میدهم از حرفهای دوستان استفاده کنم و روی آنها فکر بکنم.
سوالی که پرسیدند؛ این کار شروع پیش تولیدش از بهار سال 91 بوده است. در تیرماه به مدت 10 روز شوتینگ (فیلمبرداری) داشته است. و پستولید آن تا نزدیک زمستان به طول انجامیده است. در واقع مراحل بعدی مثل تدوین و جلوههای ویژه و اصلاح رنگ و … اجراییات کاری به شدت سخت بوده است. از ساعت پنج و نیم صبح سرویس، افراد را به شهرک سینمایی میبرده است و زمان بازگشت به خانهها، ساعت 10 شب بوده است. و 10 روز به همین منوال طی شده. از صبح که کار میکردند زمان 6 و 7 غروب که خورشید در حال غروبکردن بود و نمیشد کار کرد تازه باید تمام عوامل با تمام خستگی آماده میشدند برای گرفتن صحنههای تعقیب و گریز موتور. چون صحنههای موتور _همانطور که در فیلم هم دیدید در زمان گرگ و میش است_ غروب گرفته شده و در مرحلهی تدوین فقط تصحیح رنگ شده است. هر غروب که بچهها خسته میشدند تازه بدو بدو میرفتند سر لوکیشن موتور. سینهموبیل برود، عوامل بروند، بازیگر حاضر بشود و ما فقط تعقیب و گریزها را بگیریم. این صحنه خرد شده بود در 10 روز و پلانش در یک روز گرفته شده بود.
موسیقی کار سه بار ساخته شدهاست. سه آهنگساز روی فیلم کار کردند که دوتای اول خوب نبوده بالاخره سومی مورد پسند قرار گرفته است. هزینهاش هم _امیدوارم که آقای تهیهکننده راضی باشند_ نزدیک به 35 تا 40 میلیون تومان بودهاست. با توجه به اینکه تمام صحنهها ساخته شده است. روزی 2 میلیون تومان هزینی بولدوزر بود برای کندن یک خاکریز. با تمام اینها عوامل ما خیلی با ما راه آمدند. بعضا من نمیتوانم دستمزدهای افراد را بگویم. مثلا گریمور ما که گریمور فیلم پایاننامه هم بوده است چقدر دستمزدش بوده است. صداگذار و جلوههای ویژهی ما که صداگذار و تیم جلوههای ویژهی فیلم چمران هم بودند چقدر دستمزدشان بوده و چقدر از ما گرفتهاند. تصحیح رنگ فیلم ما که توسط شرکت فیلمساز انجام شده و اکثر فیلمهای معروف ایران را تصحیح رنگ کرده است چقدر گرفتهاست. من نمیتوانم هزینهی این تیمها را بگویم، چون تمام این تیمها زیر قیمت گرفتهاند و شاید راضی نباشند که بگویم. ولی خب هزینهی عوامل با هزینهی خود فیلم دو مقولهی جداست.
– اگر برگههای اطلاعاتی که در جیب رزمنده ایرانی بود مهم بودند پس چرا آنها را گذاشت و رفت؟
مفیدیکیا: با این احتمال که این فرد را خطری تهدید نمیکند و این فرد اینجا سالم میماند.
– چرا رزمنده ایرانی با اینکه میتوانست مینها را خنثی کند قبل از آمدن سرباز عراقی این کار را نکرد؟
مفیدیکیا: برای خنثی کردن میدان مین یک سری ابزار لازم است، مثلا سرنیزه. نمیشود با دست مین را خنثی کرد. سرنیزه به شما کمک میکند تشخیص بدهید مین دقیقا کجاست و طرز سرنیزه زدن و … . و سرباز ایرانی سرنیزه نداشت و در عین حال ما دیدیم که منطقه را نگاه کرد و در لحظاتی که داشت تصمیم گرفت فعلا نماز بخواند. در وسط نماز هم رسیدیم به سرباز عراقی. و این که آیا بعد از نماز میخواست این کار را بکند یا نه، هرچند که سرنیزه نداشت و میدانست که این کار خطرناک است و میدانست که اگر در همچنین موقعیتی گیر افتاد باید منتظر بماند تا بیایند نجاتش بدهند و کاری نکند.
– آنقدر که صحبتها و رفتار مادر شهید واقعی بود، رفتار دو رزمندهی ایرانی و عراقی واقعی نیست . این طرف ساده و بیریا و آن طرف خیلی شعاری بود.
مفیدیکیا: درباره مادر شهید مطلبی عرض کنم. ما در پشتصحنه هم داشتیم که البته شاید متوجه نشده باشید. در آنجا میبینیم که بازیگر نقش مادر شهید در پشت صحنه یک نفر دیگر است. ما هم قسمتی را که بازیگر دوم بازی کرده است در پشت صحنه نگذاشتیم. در روز فیلمبرداری یک بازیگری را آوردیم و بازی از ایشان گرفتیم و رضایتبخش نبود. دو سه هفته بعد از اینکه فیلمبرداری تمام شده بود و مراحل تدوین نیز در حال تمام شدن بود ما از طریق یکی از دوستان متوجه شدیم که یک خانم به نام خانم نصرت شاهنظری مادر شهید داوود منصوری چند وقتیست که تلهفیلم بازی میکنند و خودشان مادر شهید هستند که شما دیدید چه قدر حس خوبی در صورت ایشان بود. ایشان پسرشان دقیقا همین دیالوگ بازیگر فیلم ما را گفته بود که _ ایشان میگفت پسرم من را میآورد بهشت زهرا در دوران جنگ، میبرد سر قبر شهدای گمنام _ من احتمالا بر نمیگردم و شما به اینها سر بزن. اینها به جای من برای شما هستند. بعد از شهادت هم پیکر این شهید باز نمیگردد بعدها در تفحصهای سالهای اخیر پیکر شهید پیدا میشود. خلاصه مادر قصهی ما که مادر شهید هم بود به شدت با نقشش همزادپنداری میکرد و حسی که داشت حس تقریبا واقعی بود.
این بحثی بود که در صحبت آقای آسودگان و بخشی از آن را آقای حبیب زاده جواب دادند. اولا این که پیشفرض بنده از فیلم این است که فیلم، فیلم کوتاه است. ما در فیلم کوتاه بسط شخصیت نداریم. خیلی از فضاسازی و شخصیتپردازی را باید چهره و لباس انجام بدهد. ولی نکتهای که در فیلم هست این است که سرباز عراقی بعدا هم میگوید من شیعه هستم. در عراق در نجف زندگی میکنم. خانوادهام را صدام کشته است. من فرار کردم. اصلا تمام عوامل انگیزهای که این کار را انجام دادم قبلا توضیح داده است. و تحول آنچنان که دشمنی معمولی عوض بشود اتفاق نمیافتد. بلکه این فرد زمینههای آن را داشته است. انگیزههای شخصی هم دارد. انگیزههای الهی هم حتی اگر اسمش را نگذاریم. بعثیها همان کسانی هستند که پدر و برادرانش را کشتهاند و حالا دارند کسی که به او آب داد را می برند تا بکشند بنابراین از این دفاع میکند.
– کیفیت جدایی دو رزمنده با تم داستان جور در نمیآید.
….
– باورپذیری برخی از نماها کمی سخت بود. مثلا با وجود چندین انفجار پشت سر هم در کنار رزمنده در حال دویدن هیچ اتفاقی برای رزمنده نمیافتد.
مفیدیکیا: این اتفاق در خواب است. میتوانست به مغز او هم بخورد و اتفاقی برای او نیفتد.
– استفادهی چفیهی سفید و اتوکشیده و تمیز در روی صورت موتورسوار به آن صحنه و میزانسن آسیب میزد.
مفیدیکیا: این را باید توضیح بدهم. این که چفیه سفید نباید باشد حرف درستی است. در شب باید چفیه مشکی باشد که دیده نشود. من یک دلیل شخصیاش را به صورت یواشکی به حضار بگویم این است که این پلان در شب آخر گرفته شده و تمام عوامل خسته و کوفته بودند و گرمای تابستان هم مزید بر علت بود. در نتیجه عوامل صحنه در کهنه نشاندادن چفیه بیدقتی کردند اما اینکه چرا چفیه سفید است؟ من خودم هم میدانستم که چفیه باید سیاه باشد. اما میخواستم این کاراکتر ما به خصوص در آن پلان که دست خودش را دراز میکند که کلا در عالم رویایی است دلم میخواست که چفیه فرد آنجا سفید باشد. به عنوان نماد و زیباییشناسی رنگها. در واقع یک کار کاملا سینمایی است. منطق جنگی ندارد و حق با حضار است.
– مشابه همین سوال دربارهی عکس امام و تمیز و شفاف بودن آن.
مفیدیکیا: مشابه عکس امام با عرق چین در عکسهای جبههای وجود دارد. این نیست که تمام عکسهایی که در جبهه استفاده میشد امام با عبا و عمامه باشند. اما این عکس را ما خودمان انتخاب کردیم. شبیه این عکس در جنگ استفاده نشده است. این عکس یک عکس خیلی بزرگتری بود. ما این عکس را به ابعاد 3 در 4 بریدیم چون این عکس تنها عکسی بود که در آن امام دارند با یک نگاه نافذی به دوربین نگاه میکنند. در باقی عکسها نگاه امام به سمت دوربین نبود. و وقتی که من کلوزآپ میگیرم گویی چشم امام در چشم فرد عراقی است. اگر هم عکس زیادی سفید است بخاطر این است که دیوار پشت امام سفید بوده است در حالی که در بقیه عکسها در پشت امام کاغذدیواری زرد رنگ است. و این سفیدی به خاطر دیوار پشت امام در عکس است.
– چرا رزمنده نشسته نماز خواند؟
مفیدیکیا: برای اینکه اگر بایستد احتمال دارد که از کمین و از راه دور با گلوله زده شود.
– چرا گلولههایی که از جیپ شلیک میشد با آنکه از موتور فاصلهی کمی داشتند به آنها برخورد نمیکرد؟
مفیدیکیا: در تعقیب و گریز جیپ و موتور چون قطعا آنها میدانستند که اینها نیروهای شناسایی هستند قصدشان کشتن این افراد نبود. میخواستند که نیروی شناسایی را بگیرند. کمین نباید که نیروی شناسایی را بکشد. باید این فرد را زنده بگیرد چون دارای اطلاعات است. بنابراین خودروی جیپ هدفش این بود که اینها را بگیرد که البته هم موفق شد. زیرا این افراد زمین خوردند و بعد موتور سوار به تنهایی فرار کرد.
– موقعیت نظامی عراقیها و ایرانیها نامعلوم بود. و این در لحظه خداحافظی و جداشدن رزمندهی ایرانی و سرباز عراقی با راهپیمایی آسودهخیال رزمنده ایرانی نمود پیدا میکند.