در حاشیه نمایش آثار در حلقه هنر
حلقه تحلیل مجموعه نقاشی «رهگذر خاک» اثر مصطفی اصل روستا با حضور شخص هنرمند، محمدصابر شیخرضایی، کارشناس و گرافیک و فعال در عرصه گرافیک و تصویرسازی و مجید بزرگزاده، نقاش و کارشناس نقاشی از دانشگاه هنر در جلسه دوم حلقه هنر پس از به نمایش درآمدن آثار، برگزار شد، متن گفتگوی حلقه تحلیل به صورت کامل به شرح زیر است.

اصل روستا: بسم الله الرحمن الرحیم. من هر زمان پشت میکروفن قرار گرفتم، قرآن خوانده ام؛ امروز برای من، روز متفاوتی است.
عرض سلام و ادب و احترام خدمت تمامی دوستان دارم. دست شما درد نکند. زحمت کشیدید. به حلقهی هنر خوش آمدید. امیدوارم جمعی که الآن وجود دارد و صحبتی که میکنیم به سرانجام خوبی برسد. از قبل قرار شده که خودم را معرفی کنم. مصطفی اصل روستا هستم. کارشناسی نقاشی و ارشد ارتباط تصویری خواندهام و هم اکنون نیز دانشجوی دکتری پژوهش هنر هستم. آثاری که هم اکنون میبینید، پایاننامهی کارشناسی من است. داستان کار من از پردیس کرج دانشگاه هنر شروع میشود. در حیاط نشسته بودیم. استادم گفت چیزهایی که در اطرافت میبینی، خصوصا طبیعت بیجان -در آن زمان زیاد فیگوراتیو نبودم و الآن هم گاهی کارهای فیگوراتیو میکشم ولی دانشگاه هنریها زیاد قبول نداشتند.- شروع کردم به دیدن احجام اطرافم. از سنگ شروع شد. موجود کاملا بیجان. شروع کردم به طراحی سنگها. آرام آرام شروع به استفاده از فرمها، پیچشها و شکستها کردم. در آن زمان بیهدف جلو میرفتم. کارهایی اینجا میبینید و امیدوارم در حلقهی تحلیل به صحبت دربارهی آن بپردازیم که این کارها از کجا آمده است؟ اینها چه هستند؟ همان طور که قبلا گفتم بیشتر از سنگ ایده گرفته شده است. چون فامیلی من اصلروستا است، پس اهل روستا هم هستم. دو سه سالی است که شهری شدهام. به همین دلیل کارهایی که در ادامه میبینید، نوستالژی به روستاهای کشور خودمان هست و ایدههایی که از آن گرفته شده است.
نکتهای که در این کارها وجود دارد باز میگردد به زمانی که من ترم سه بودم. شما در کارها خط افق نمیبینید. دوستانی که در جمع حاضر هستند، همه تخصص هنری دارند و شاید مطالب من برای آنها تکرار مکررات باشد. سعی شده که هر حجمی در هر نقطه از صفحه، کار خودش را انجام دهد. این طور نیست که ما موضوعی داریم که در جلوی تصویر قرار بگیرد یا تصاویر پشتی، خیلی عقب باشند. این اتفاقات کمتر در کار من دیده میشود. عملا پرسپکتیو نداریم. بحث لازمان و لامکان بودن این تصاویر است که در آن بحثهای دیگری دارم و در زمان تحلیل به صورت خیلی کوتاه دربارهی آن توضیح میدهم. نه اینجا روز است و نه شب. نه روی زمین است و نه روی هوا.

در مورد تکنیک اگر بخواهم صحبت کنم، باید بگویم که یک پیستوله بود و من و دفتر بسیج پردیس کرج دانشگاه هنر و … . پیستوله را از حاج آقای باقری گرفته بودم. گفتم که این پیستوله را به من بدهید. به درد من میخورد. بضاعت مالی من به رنگهای دیگر نمی رسید. متوجه شدم که باید تکنیک کارم را عوض کنم. برای من winsor (برند رنگ معروف انگلیسی) و بوم گرفتن خیلی سخت بود. برای همین از مقوا استفاده کردم. مقوای اشتن باخ و …. کارم را با مرکب شروع کردم. تمام کارهایی که بعد از این میبینید، همهاش مرکب است. آبمرکب. شاید مدادرنگی هم داخلش باشد. کارهایی که روی مقوا است میکسی بین آبمرکب و مدادرنگی است. کارهای اولیه همهاش پیستوله است. سطوح کاملا صاف و صیقلی است. البته زمانی که اتود میزدم از نظر ترکیببندی هنوز به انسجام زیادی نرسیده بودم و در حال تجربه کردن بودم. تجربه زیباییشناختی.
گاهی گفته میشود که چرا کارت شبیه فلان استاد است. سلیقهی اساتید نیز در کار من تأثیر داشته است. همهی اتفاقات به خاطر علاقهی من نبوده است. گاهی باید کارهایی میکردم که اساتید هم تا حدی پذیرا باشند. البته سعی من این بوده است که هرچیزی که اساتید میگویند را قبول نکنم. همهی دوستان رنگ، کار میکردند. همه جسمیت رنگی را دوست داشتند به جز من. دوست داشتم که کارهایم رها باشد. آرام آرام به فضای روستایی خودمان وارد شدم. حس خلوتی، که در تمام کارها دیده میشود از همین ایده گرفته است. خلوت بودن را دوست دارم. تنهاییهایی که در کارها هست و بدون وجود فیگور. عملا با طبیعتهای بیجانی سروکار داشتم که از خاک گرفته شده است. هنوز هم ادامه دارد تا به سرانجام خود برسد.
برخی تصاویر، تابلوهای خیلی بزرگی بودند که نتوانستم بیاورم. 200 در 120 سانتیمتر. در ترکیببندیها که میبینید ایدههایی داشتهام. نگارههای ایرانی را برای کارهایم میدیدم. کتابهایی را ورق میزدم. از کتابهای نگارههای ایرانی ایدههایی گرفتم. شاید خلوت بودن این آثار، آن را بیان میکند. شاید درگیر بودن شکل و زمینه، نداشتن کادرها و نبودن پرسپکتیو و مسائلی از این دست، که در مینیاتور و نگارگری ایرانی صحبتش به وفور شده است. بهتر است که نگویم تابلو. میگویم پرده. در این پردهها کاملا دیده میشود.
این مطالبی که می خواستم برای شما عرض کنم. شاید در حین تحلیل بتوانیم دربارهی آثار بیشتر صحبت کنیم.

بزرگ زاده: سلام عرض میکنم خدمت دوستان عزیز. طبق عادتی که آقا مصطفی دارد و پشت میکروفن قرآن میخواند، الآن من نیز حس مجریگری دارم. بنده باید کارشناس مجری باشم در این جمع. من شروع کنم یا شما؟ مثل لینچان و صورت آبی که با یکدیگر گارد گرفته بودند.(خنده حضار) من چیزهایی یادداشت کردم و چیزهایی نیز در انتها اضافه شد. مطلب اول این است که اگر بخواهیم وارد بحثهای نظری هنر بشویم، دستهبندی کنیم و بگوییم کار آقا مصطفی در این بسته قرار دارد، حوصلهی حضار سرمیرود. همهی حضار هم استاد بنده هستند. اگر بخواهم یک اسم برای این آثار بگذارم، شاید بتوانیم بگوییم که یک اکسپرسیونیستِ انتزاعیِ تغزلی است. فضاهای ساده و خلوت آثار، ما را با خود به یک فضای آرام میبرد. برعکس اکسپرسیونیسم، من تغزلی را آخر نامگذاریام گذاشتم تا هیجان را از آن بگیرم.
بحث دیگر، نوع ارتباط برقرار کردن است با کار. دوست داشتم که یک بازخوردی از حضار دربارهی کارها داشته باشم و نظرشان را بدانم. اینکه لذت بردهاند یا خیر؟ ما اگر بخواهیم با یک اثر هنری، کمال ارتباط را برقرار کنیم؛ بهترین کار این است که خودمان را بگذاریم به جای خالق اثر. شما اگر خودتان را بگذارید جای سازندهی اثر، حالا چه نقاش، چه عکاس و یا هر هنر دیگر، میتوانید کمال آن لذت را ببرید. خارج از این شیوه و این که بگردیم دنبال اینکه این خالق چه میخواسته بگوید، اثرش چه مفهومی داشت، چه نصیحتی داشت، چه نقدی کرد، بخش عظیمی از آن خوشخوشان هنر را از دست دادهایم. فقط کافی است که خودمان را جای هنرمند بگذاریم در آن لحظهای که با آن فوتک رنگ میپاشد. آن سطح لطیفی که روی اثر مینشیند، آن سکوتی که در کار ایجاد میشود. فکر میکنم با این کار، آن ارتباطی که میخواهیم با اثر برقرار کنیم، به آن رسیدهایم. این خبط است که بخواهیم کار را تحلیل محتوایی کنیم. به خصوص اینگونه کارها را.
من تعدادی کار دیدم که در آنها احجام مچاله شده بود. ابتدا فکر میکردم که این نقاشیها، آثار متاخرتر هستند. چون کسانی که با آقای صادقزاده کار کردهاند دچار چنین کارهایی میشوند. من نیز در دورهی نقاشی خودم، تجربهی چنین کارهایی را داشتهام. استاد ملکی به من گفت که این کارها بسیار عالی است. اول نگاه میکرد. میگفت مزخرفه! عالیه! ناگهان هیجان زده میشد. نکتهی ظریفی که در صحبتهای استاد بود، میگفت که اینگونه کارها به بنبست م رسد. چرا؟ من فکر میکنم که آقای روستا هم به بنبست رسیده است. بهخاطر اینکه آن آرامش، از درگیری ایشان با مسائل جلوگیری میکند. نمیگذارد که جلو بروی. به یک خلسهای میرسی که گویی به انتها رسیدی. این اتفاق برای من هم افتاد. طی یک دورهای کارهای من از اینرو به آنرو شد. کارهای من از حالت انتزاعی ساده به کارهای خشن و پرکنتراست رسید. برای همین فکر میکردم که آن حجمهای مچاله شده بعد از این آثار نهایی است، بهخاطر اینکه خالق به بنبست رسیده است. اما وقتی که دیدم این نقاشیها، قبل از آثار نهایی است و به خاطر شناختی که از هنرمند دارم و میدانم که دست طراحیاش قوی است. اسب به راحتی میکشد. چشم را خوب میکشد. اینکه این تواناییها را کنار میگذاری و با یک ماسک ساده کار را تمام میکنی؛ این نشان میدهد که به کارت ایمان داری و این خیلی خوب است. تمام تواناییهایت را کنار میگذاری تا با هیچچیز به آن مفهوم و باوری که میخواهی برسی. این نکتهی مثبتی است که در کارها رویت کردم.

باز اگر بخواهم از این کار تعریف کنم، با اینکه این کار، یک اثر کاملا آرتیستیک است و در یک مکتب هنری میگنجد، در یک مکتب مدرن. کار به نظر من کاملا دکوراتیو است و در این شلوغیها و مشغلههای شهر اگر کسی این اثر را روی دیوار خانهاش آویزان کند و هر روز به آن نگاه کند، به یک لذت و آرامشی میرسد و به نوعی کار دکوراتیو است. به شرطی که بیننده خودش را بگذارد جای هنرمند و از آن نورهایی که از لابهلای دو سطح _در تصاویر جلوتر میبینیم_ ، دو سطحی که نوری از داخل آنها در حال فرار کردن است. اگر کسی بتواند با این نکات درگیر شود، کار کاملا لذتبخش است. شبیه این کارها هم قبلا دیدیم. مثل سهراب سپهری که فیگور را در این کار میآورد. منظور از فیگور، درخت است. یا مثلا کلانتری که مقداری به فیگور نزدیک میشود. اما دورهی آنها گذشت و اینها امتحان شده است. شاید اگر شما برای فوق لیسانس هم در همین زمینه ادامه میدادید، شاید اتفاق دیگری میافتاد. من دوست داشتم که کارهای دورهی گرافیک شما را هم اینجا میدیدم و ردپای همین آثار را در آنجا دنبال میکردیم. قطعا هم در کارهایتان وجود دارد. مطمئنم اگر آقا مصطفی تصویرسازی انجام دهد، یا حتی لوگویی طراحی کند، تاثیری که از کارهای گذشته است گرفته در آنها قابل بررسی است.
نکته ی دیگری که حائز اهمیت است سایز این آثار است. من تعریفی برای خودم دارم. میتوانید به عنوان یادگاری از من داشته باشید یا آن را فراموش کنید. کار کوچک به درون آدم میرود. یعنی زمانی که به کار کوچک نگاه میکنید به دورن خود نگاه میکنید. ولی در آثار بزرگ، به داخل کار میروید. ای کاش همهی این کارها، آثار بزرگ بود. همان کارهای کوچک، وقتی روی ویدئو پروژکتور آمد، با اینکه مقداری از ظرافاتش را از دست داد، تکسچرش را از دست داد، ولی همین که بزرگ شد، گویی که وارد کار شدیم. یکی از مزخرفهای تاریخ هنر از نظر من، روتکو بود. ولی وقتی کار او را در موزه دیدم، با شاهکاری مواجه شدم. به خاطر ابعادش، و آن تکسچر و حالوهوا. فکر میکنم سایز بزرگ، خیلی به این کارها میآید. تا این جای بحث که دوست بودیم با هم. و اما. میخواهیم کار را نقد کنیم.
این کار کاملا در سبک میگنجد و میشود برای آن یک اسم گذاشت. پیشامدرن. دنیایی که ما در آن هستیم. دنیای پست مدرن. چون از این کار عبور کردهای و دیگر در این کار نیستی نمیدانم چه قدر میتوان نقد کرد. در دنیایی که باز شده، اگر همین طور بخواهی ادامه بدهی، یعنی شما میتوانی روی همین کار، یک لکهی قرمز بپاشی. البته باید هارمونی کار را رعایت کرد. باید کار لذتبخش شود. کاری که در این دانشگاه خیلی سخت میشد انجام داد. از نمرهی پایاننامهی من یک نمره کم شد، بهخاطر اینکه میگفتند مقداری از کارت فیگوراتیو است و مقداری از آن انتزاعی. به خاطر اینکه همهی اساتید در دوران مدرن مانده بودند. و خوب است که وارد شویم. البته پست مدرن نقدهای خودش را دارد. این که یک محتوا است، یک ابزار است، جای خود.
به پستمدرن به مثابهی یک ابزار میتوان وارد شد و بیشتر حرف بزنیم. با دنیای امروز درگیر شویم. اگر بخواهیم در یک سبک بگنجیم، به خصوص برای دوستانی که میخواهند شروع کنند، باید در گوششان پنبه بگذارند و حرف اساتید را نشنوند. حرفهای اساتید، که: بمان، از این شاخه به آن شاخه نپر. تمامی این حرفها درست. ولی اگر بخواهیم به تمام کارهایمان یک شکل واحد و معین بدهیم، بسیاری از تجربهها را از دست خواهیم داد. و اگر میخواست که ادامه پیدا کند، وارد مقولههای دیگری میشد. اگر اتفاق دیگری میافتاد میتوانستیم به بیان بهتر و بهروزتری برسیم.
شیخرضایی: به نام خدا. در وهله اول سلام عرض میکنم. باید بگویم که من اینجا در خدمت دوستان اشتباهی هستم. شد دیگر. آمدیم اینجا. من در جریان کارهای گرافیک آقای اصلروستا بودم. خیلی در جریان کارهای نقاشی ایشان نبودم. به خاطر اتفاقات و نظمی که رخ داد، من امروز توانستم که کارهای ایشان را ببینم. یکیدو ساعت پیش قسمت شد که کارهای ایشان را ببینم و برسم خدمت دوستان. البته نقد نمیخواهیم اینجا انجام دهیم. میخواهیم یک گفتوگویی داشته باشیم که فتح بابی باشد برای بچههایی که میخواهند در دورههای بعدی این حلقه شرکت کنند و نمایش اثر داشته باشند. خودِ این فرهنگ گفتوگو، دیالوگ برقرار بشود یا نه، مهم است. به قول آقای بزرگزاده منتقدان از لذت خلق اثر هنری خیلی دور هستند. کسانی که به مقولهی نقد به صورت جدی میپردازند خیلی از آثار لذت نمیبرند و هم در جریان فرآیند خلق اثر هنری قرار نمیگیرند. خودمانی اش میشود اینکه بیرون گود مینشینند و میگویند «لنگش کن». به هرحال گفتوگوی ما، صحبتی دوستانه است و صرفا برای کنکاش در آثار ایشان است و قطعا من قصد نقد ندارم.

چکیده خود هنرمند بر آثار که احتمالا برای حضار خواندهشده است را برای دوستان میخوانم. کمی برای من، قابل بحث است.
« در ارائه این مجموعه در پی به نظم درآوردن فرمها در قالب تلاش و جستجویی از مراحل گذر از خاک تا زندگی در قالبی خیالی بودهام. به دنبال انتقال معنایی قدسی در قالب مدرن نیستم. نگاه اصلی در کارها بر ترکیببندی و کمپوزیسیون بوده و توجه به بافت و texture، دغدغهای اساسی بود. شروع کارها با ایده گرفتن از سنگ و شکستهای آن شروع شد و تا نگاه به معماری و به طور ویژه روستا و فضاهای روستایی بسط پیدا کرد که به نوعی با نوستالژی نقاش در ارتباط میباشد. حرکتی در متن خاک از طبیعت بیجان به زندگی انسانی. سعی شده تا مکان و زمان به عنوان دو مولفه اساسی شناخت از متن کارها حذف شود و پردهها ساعتی خاص از روز یا مکانی مشخص را روایت نکنند.
ترکیببندیها به نوعی از نگارگریهای ایرانی ایده گرفتهاند. در ترکیببندیها پلانها و پردههای نقاشی همه همسطح و در عین حال مهم هستند و سلسله مراتب در پلانهای نقاشی حذف شده است. کادرها نیز درگیر ترکیببندیها هستند. برخی جاها سطوح از کادر بیرون میزنند و با روایت تابلوها درگیر میشوند. سطوح از دانههای رنگی مرموزانهای پر شده است به طوری که مخاطب را به سمت آن میکشانند که جلوتر بیاید و تابلو را از نزدیک تجربه کند. این ترکیبهای تصادفی نقش-اتفاقهای مورد نظر نقاش بوده است. »
چند سوال از این متن برایم پیش آمد که از آقای روستا بپرسم تا موضوع روشنتر بشود. این کارها واقعا بدون پیشطرح تولید شده است؟ یعنی همهاش تصادف بودهاست؟ یا با استفاده از اتود پیش رفتید؟

اصل روستا: حتما اتود داشتهاست. تمامی این کارهایی که میبینید پیشزمینهای از طراحی بوده است. من ابتدا، طرح این آثار را میکشیدم و بعد شروع میکردم به اجرای روی بوم. اتفاقی نیست. اتفاقا به ترکیببندی فکر شدهاست. تعدادی از کارها بود که همراهم ندارم. مثلا فرمهایی مثل ذوزنقه،گاهی تصادفی بوده است. وگرنه دقیقا طراحی بودهاست که من پیاده کردهام. یا مثلا برخی کارها هیچ هندسهای ندارد. در این کارها در حال جستوجو بودم. در ترم سه فقط به دنبال یک فضا میگشتم. حتی رنگها را نمیشناختم. بعضی از این ماسکهکردنها به نوعی ابر را نشان میدهد. احساسم این است. یا مثلا خاکی دارد که روی آنها سوار است. ولی در جلوتر، ابتدا هندسه پیاده میشده، طراحی آن را انجام میدادم و بعد، اجرا انجام میگرفت.
شیخرضایی: نوستالژی کودکیتان چه بوده است؟ کمی توضیح میدهید؟
اصل روستا: اساتید در دانشگاه هنر میگفتند که ببینید چه چیزی دغدغهی درونی خودتان است. بروید به سمت آن. کشیدن یک روستا یا یک دهات یا یک سری فرمهای گنبدی شکل، یا کادرهای عمودی و افقی، همهی اینها، نشاندهندهی روستا است. مهم این است که چه طور به آن نگاه کنیم. من سعی میکردم که روستای خودم را، آن مدینهی فاضلهای که در ذهن داشتم به تصویر بکشم و این برای من بهتر بود. در ادامه میرسیم به فضاهای بعدی روستاها. ولی این ترکیببندی را شاید کمتر جایی ببینید و عملا رهابودن تعدادی از فرمها که نشاندهندهی یک روستا است و در عین حال، در جایی به زمینه کاملا باز میگردد و به ماجرای زمینه اضافه میشود. یعنی اینطور نیست که این پلان، پلان جلوی من باشد و آن دیگری پلان عقب. هرکدام شخصیت خودش را دارد. چه آن تاقی شکل که در آن بالا در سمت چپ میبینید، چه این فرمهای پایین، از آن پنجرهای که من نگاهشان میکنم تمامشان یک ارزش را دارند. یا مثلا این سبزیای که در این پایین میبینید یا این استوانهای که اینجا هست، همانطور که آقای بزرگزاده گفتند میرفت که درختهای من تشکیل بشود. برای من ایدهای از یک درخت بود. در ترکیببندی همین برای من کافی بود که یک نشانه و اثری از آن در کارم بگذارم که با بقیهی فرمهای موجود در کارم همخوانی داشته باشد.
شیخرضایی: وقتی که این متن را برای من فرستادید، فارغ از این که این کارها را ببینم، ذهنیتی برای من پیش آمده بود. امروز که این کارها را دیدم به صورت خیلی اتفاقی شعری از شیخ بهایی برای من تداعی شد که آوردم برای دوستان بخوانم. قطعا این شعر توصیف حال این آثار نیست. ولی برای من جالب بود که چرا این فضای شعری به ذهن من آمد. همهی شما با مطلع آن آشنا هستید.
این وطن مصر و عراق و شام نیست
این وطن شهریست کان را نام نیست
زان که از دنیاست این اوطان تمام
مدح دنیا کی کند «خیرالانام»
حب دنیا هست راس هر خطا
از خطا کی میشود ایمان عطا
ای خوش آن کو یابد از توفیق بهر
کاورد رو سوی آن بینام شهر
تو در این اوطان غریبی ای پسر!
خو به غربت کردهای، خاکت به سر!
آنقدر در شهر تن ماندی اسیر
کان وطن یکباره رفتت از ضمیر
رو بتاب از جسم و جان را شاد کن
موطن اصلی خود را یاد کن
زین جهان تا آن جهان بسیار نیست
در میان، جز یک نفس در کار نیست.

از نظر حقیر، شاید جناب روستا قصد داشتند با این نگاه نوستالژیک خود به مبحث خاک و روستا، ما را به وطنی آرمانی و آسمانی و خیالانگیز رهنمون کنند که شعرا و حکما در قرون گذشته، بسیار در طول حیات خود به این وطن بدون مرز و فاقد جغرافیای مکانی پرداختهاند و از پرده کلمات به جان مبحث شهرآرمانی بپردازند. تصویری که از کارهای شما طبق توصیف خودتان که زمان و مکان خاصی مدنظرتان نبوده، در ذهن من شکل گرفت، این بود که یک آرمانشهر ذهنی و آرامی را به تصویر بکشید. ولی چیزیدر پس آشنایی ما با هنر سلسلهای غرب وجود دارد این است که ما نمیتوانیم بگوییم یک اثری زمان و مکان ندارد. صرف استفاده از رنگ زمان را نشان میدهد. در کارهای امپرسیونهای دیدیم. سطح آبی و بنفش بازهای از زمان را به ما نشان میدهد. قرمز و نارنجی زمان دیگر. در کارهای مونه و برنر زیاد دیدیم. مثلا سطح ممتدی از آبی با چند عدد تاش ساده، زمان را نشان میدهد. الزاما هم نمیتوانیم بگوییم که یک عنصر نشانگر زمان مانند ماه و خورشید و سایه، به ما زمان را نشان میدهد. نه. سطح رنگ خودش در حال بیان کردن زمان است.

اصل روستا: فکر میکنم تا قبل از قرن بیستم، اتفاقی که شما میگویید وجود دارد. تا قبل از قرن بیستم درگیر این ماجرا میشوند. ولی هنر مدرن آمد و سیر موجود را شکست. در کارهای پیکاسو وقتی از رنگهای خاکستری استفاده میکند یا از فیگورهای انتزاعی. مکان این آثار کجاست؟ زمانش چیست؟ دیگر این پارامترها دیده نمیشود. رنگها استفادهشده، رنگهایی هست که من دوست دارم. رنگهایی هست که با کل تابلو هارمونی دارد. احتمال دارد که قسمتی از گونه یا قسمتی از لباسش رنگی بگیرد، مثلا در ذهنش، یک خانمی هست که تل زده است. میخواهد رنگش را با آن ست کند. در مدرن، چرخش رنگ در کارها داریم. در بعضی از این کارها این اتفاق میافتد. یعنی رنگ …
شیخرضایی: در مدرن ما شکستن زمان را داریم. همانطور که در کوبیسم شکستن زاویه تصویر را داریم. زاویهبندی زمانی ما هم تغییر میکند. درجات رنگی هم تغییر میکند ولی نمیتوانیم بگوییم که زمان نداریم.
اصل روستا: زمان و مکان نداشتن ایدهای بوده از نگارگری ایرانی. من نمیخواهم حرف آنها را بزنم که آرمانگرا هستم. ولی زمان نداشتن یعنی اینکه ما میتوانیم از زوایای مختلف هر شی یا موجودی را نشان بدهیم. صرفا همین.
شیخرضایی: به عقیدهی بنده در نگارگری ایرانی که همهاش را میتوان به زیرمجموعهی تصویرسازی آورد زمان داریم. مکان داریم. تلفیق چند زمان هم داریم. نمیتوان گفت که زمان ندارد. نمی توانیم بگوییم که مکان ندارد. این برای خود من هم سوال است. این بازی با کلمات برای من عجیب است. شما الآن میگویید نگارگری زمان دارد یا ندارد؟ این که چند زمان را نشان بدهیم یعنی زمان ندارد؟ این که چند مکان را نشان بدهیم یعنی مکان ندارد. خود همین نگاه پلانبندی، از زمان روایت میکند. اصلا تفکیک فضا به فضاهای مختلف…
اصل روستا: اتفاقا پلانبندیها این را نشان نمیدهد. مثلا پلان جلو در ورود قسمتی از فیگور است که عدهای در حال وارد شدن با اسب هستند و در بالا، آن اسپیرالها هستند که یوسف وزلیخا را در خود دارد…
شیخرضایی: به نظر من یوسف و زلیخا نسبت به کار پایین آن تابلو از لحاظ زمانی اولویت نداشته است. دقیقا نگارگری ایرانی که مبنای تصویرسازی دارد، هنرش همین است. زمانی به زمان دیگر نمیچربد. هیچ چیز اولویتی به دیگری ندارد. همهی پلان ها برابر هستند. ارزش یکسان دارند.
اصل روستا: ارزش آن پرندهای که در آن پایین است با تصویری که در بالا است یکی است. یعنی هر کدام در جایگاه خود خوب کار شده است.
شیخرضایی: هر چشمی که از هر سمتی برود دارد زمان خودش را روایت میکند. یعنی هر مخاطبی بر اساس زمان و مکان ورود خودش تابلو را درک میکند.
اگر بخواهم از چشم یک مخاطب عامی که از خیابان ولیعصر (عج) رد میشود، دربارهی این آثار صحبت کنم، به خودم میگویم که باید یک تناسب معنایی و تکنیکی بین اثر و عنوان آن نمایشگاه باشد. من تصورم این بود که از نظر تکنیکی یا اجرایی، باید از سبکهایی مثل کارهای آقای کلانتری، از بافت خاک و کاهگل و … استفاده شود. تصورم این بود که شما به سراغ این نوع کار رفتهاید. به بیان بصری توسط تکسچر اکتفا نکردهاید، باید خود اثر هم، این را نشان میداد. اما دیدم که نه. فقط به بحث موضوعی خاک پرداختید. به نظرم جا داشت که درترکیببندیها از تکنیک دیگری استفاده میشد. در آثار، از متریال خاک استفاده میشد. صرف پاشش نقاط و تجمع و تفرق، ما جنسی از خاک را تصور نکنیم.

هر اثر هنری که خلق میشود ما باید بتوانیم یک پیش طرحی از آن متصور شویم که تا مرحلهی آخر بتوانیم چند پله را در نظر بگیریم. هنگام دیدن بعضی ازکارها این حس به آدم دست میدهد که پیش طرح و کار نهایی هر دو در همان بوم انجام شدهاست. یعنی پیشطرحی برای ترکیببندی کار، تنظیم پلانها، قراردادن تیره و روشنیها وجود نداشتهاست. یا فرصت این کار را نداشتهاید. کار روی خود بوم شکل گرفته و تمام شدهاست. شاید جسارت شود. آنچیزی که در بین نقاشها عرف است. این که با یک کار زندگی میکنند. زمان روی آن میگذارند. چیزی به آن اضافه میکنند. لکهگذاری میکنند. رنگی. تاشی. این اتفاقها نیفتادهاست. درواقع شما در یک بازهای مانند یک کار گرافیکی با آن برخورد کردهاید. شروع کردید. تمام کردید و فایل کار را بستید. از این جهت این آثار، برای یک نقاش، کار نهایی نمیتواند باشد. بعضی از ترکیببندیها، قسمتهایی از مفهوم کار، هنوز ناتمام است.
سوالات و نظراتی که در جلسه ارائه از جانب مخاطبین مطرح شد:
– آیا اثر فوتک روی تابلوها نماد بافت خاک است؟
اصل روستا: استفاده از جنس متریال در کار، برخورد گرافیکی است. در اسمگذاری هم همین است. نقاش ممکن است نام آثارش را بگذارد ترکیببندی یک، دو، سه، چهار. حالا چرا این اتفاق میافتد، اینجا، جای مطرح کردن آن نیست. برخورد گرافیکی یعنی عدد یکی وجود دارد، دویی هم وجود دارد و نتیجه این هم این است. در نقاشی غیر از این که نقاش در حال تجربهکردن است، به یک مرحلهی گذار میرسد. درواقع گذراست. این طور نیست که بگوییم این کار نهایی است. شاید اگر این کار ادامه پیدا میکرد، فوتک را کنار میگذاشتم و با اکرلیک کار میکردم و این بافتها را با چیزهای دیگری ایجاد میکردم. استفاده کردن از فوتک، فقط برای استفاده از تکنیک بود. قرار نیست این خاک شود. در واقع هدف آوردن یک نماد بود. ما با نمادها بیشتر سر و کار داریم. گرافیک هم تقریبا این فضا را دارد. اما نقاش خیلی درونگرا است. اگر قرار باشد نقاش هرچیزی که میگوید پیاده کند دیگر لایهای وجود ندارد. اگر قرار باشد من در لایهی اول تمام صحبتهایم را بگویم خوب نیست.
شیخرضایی: آثار خودتان را نقاشی محسوب میکنید؟ خودتان را در زیرگروه نقاشی میبینید؟
اصل روستا: بله. تصویرسازی عالم دیگری دارد. گرافیک بحث دیگری دارد. و این نقاشیها هم یک عالم دیگر. در نقاشی موضوع این نیست که مخاطب راحت بفهمد که اینجا خانه است و این هم سنگ است. پس تمام شد و رفت. برویم تابلوی بعد و هیچ حظ بصری از کار نبرد. در گرافیک مخاطب بسیار مهم است. چون سریع باید مطلب به مخاطب فهمانده شود.
شیخرضایی: قطعا کار گرافیک 50 درصدش مخاطب است. ولی خوب، در نقاشی صددرصد، خود نقاش است و مخاطب در اولویت نیست و اصلا اهمیتی ندارد.
اصل روستا: البته این طور هم که شما میفرمایید نیست.
شیخرضایی: بحث من هم همین است. این نگاهی است که هنر مدرن، به نقاشی تزریق کردهاست. که نقاشی صددرصد بر اساس خواستهها و امیال نقاش است.
بزرگزاده: آن چیزی که جایگزین مخاطبِ در گرافیک است برای نقاشی، موضوع است. اگر در گرافیک مخاطب مهم است، در نقاشی موضوع مهم است. آن موضوعی که نقاش -آن نقاشی که ما آن را به عنوان یک هنرمند پذیرفتهایم- به آن میپردازد، آن موضوع مهم میشود. حالا هرچه که میخواهد باشد. وقتی ما میبینیم که در یک دوره نقاشها میروند سراغ کاهگل و روستا، این نشان میدهد که آقایان معمار بد شهر میسازند.
خاک روستا از دور گسترش و بسط خود را بهتر جلوه میکند، اما در کارهای شما شیتبندیهای عمودی و احجام عمودی بیشتر جلوهگر هستند.اتفاقی است یا برا ساس فرآیند فکری شما بودهاست؟
شیخرضایی: سوال منظورش این است که، در روستا، بحث خانههای سطحی و کم ارتفاع است. ولی شما با خطهایی که در کارتان آوردید، تصوری از برج و بارو و فضاهای شهری را به ذهن متبادر میکند.
این آثار به این بندهی حقیر احساس شهری متروکه را میدهد، گویی که دوست میدارید آسمان خراشهای اطرافتان کاهگلی باشد. البته ممکن است منظور دیگری نیز داشته باشید.
اصل روستا: خودتان را بگذارید جای من در زمانی که کودک بودم. من زمانی که کودک بودم این صحنهها را میدیدم. چرا احساس میکنید این احجام ساختمانهای بلندی هستند که حتما شهریاند؟ تصور کنید این فضایی است از زمانی که من سه یا چهار ساله بودهام. سوال سوال خوبی است. اما باید به هنرمند هم اجازه تصمیمگیری بدهید. این برای بچهای است که برگشته به گذشتههای خودش که احساس میکرده خانهها با این ارتفاع دیده میشوند.
شیخرضایی: من وقتی این تصاویر را میبینم، تصورم مانند نوجوانی است در شهر نیویورک که رفته بالای برج و در حال تماشا کردن شهر است. فرق این نوجوان با نوجوانی که در شهر کاشان به خانههای روستایی نگاه میکند چیست؟ منظورم صرف کاشان نیست. منظور فضای معماری با طاقهای گرد و … است که در ایران وجود دارد.
اصل روستا: من کاشان نبودم. شروع به استریلیزه کردن فرمهایی که از گذشته داشتیم کردم. کم کردن. تا به یک نماد تبدیل شدن.

شیخرضایی: مشکلی که من با کارهای شما داشتم میدانید چه بود؟ شخصا میگویم بحث روستا بحث افق و سطح است. بحث عمود و کادرهای عمودی نیست. برای خود من این سوال پیش آمد که وقتی داریم از شهر صحبت میکنیم که مکان و زمان در آن نیست و فقط یک نوستالژی از یک شهر پاک و بیآلایش و خاکی است، ترجیح میدادم نصفی از تابلوها، در کادر افقی و با ترکیبهای افقی شکل بگیرد. نه ترکیبهایی که چشم را به سمت بالا ببرد. ترکیببندیهایی که خیلی عمودی باشد. چشم را به مسیر بالا و پایین کادر، حرکت بدهد.
بزرگزاده: اگر قرار بود آقای اصل روستا، روستا بکشد، – حتی من در نقد خودم، اسم روستا را نیاوردم، بلکه اسم نور و سطح را آوردم،- و میخواست به ما نوستالژی روستا بدهد، خوب روستا میکشید دیگر. خروس میکشید. ولی یک حسوحالی از یک انسانی که خاطراتی از روستا دارد و الآن دارد زندگی شهری میکند با هم آمیخته و منجر به تولید این اثر شده است. شما باید این را ببینید. قرار نیست ما به یک تصویرسازی برسیم. این فضا، فضای ذهنی و حسیای است از مصطفی اصل روستا، که در گذشته در روستا بودهاست و الآن در شهر است.
اصل روستا: آوردن یک نماد مثل یک طاقی یا یک پنجرهی کوچک، برای بیان روستا کفایت میکند. قرار نیست که من کوچه و خانهی همسایه خودمان را در کارم بکشم و یا حتی تیر چوبیهایی که از خانهها بیرون زده است.
شیخرضایی: در کارتان نیاز به نماد است.
اصل روستا: در کارم چند نماد باید داشته باشم؟ برای من برداشت مخاطب، به اندازهی خودش کفایت میکند. اینکه برای لحظهای فکر کند که این روستا است.
بزرگزاده: دوستان نگاه پوستری به نقاشی دارند که این درست نیست.
کجای این کارها اسلامی است که در هنگام ارائه به اسلامی بودن آثار اشاره کردید؟
اصل روستا: من همچنین اشارهای نکردم. تکذیب میکنم. در آن زمان اصلا دین نداشتم. (خندهی حضار)
در معماری بازتعریف داریم، یعنی مثلا فرم کبوتر تبدیل به ساختمان میشود. این میتواند در کلیت ساختمان یا جزئیات آن باشد.آیا این آثار در کل بازتعریف سنگ، خاک، یا امثال آن هستند؟
اصل روستا: جوابی ندارم.