خیالی نگاری/ حلقه تحلیلی

41
0

محمدی: به نام خدا. من هم سلام عرض می‌کنم خدمت تمام عزیزانی که حاضر هستند و یک سلام ویژه دارم به این استعداد نوظهور ما که از سن کم شروع کرده و دارد دنیای متفاوتی را کشف می‌کند و این کشفیات خودش را در اصل ثبت می‌کند که خب این خیلی ارزشمند هست. امیدواریم که فاطمه جان در آینده افتخاری برای کشور ما باشد و به او ببالیم در عرصه‌های داخلی و خارجی. من خیلی خوشحال شدم که بواسطه‌ی حلقه هنر با شما آشنا شدم البته قبل‌تر کارهای شما را در هییت هنر دیده بودم. خود آقای محمدیان کار شما را با یک مهر و علاقه‌ی خاصی به من نشان دادند و من خیلی لذت بردم و این شروع را به شما تبریک می‌گویم و امیدوارم که در ادامه هم برایتان اتفاقات خیلی در اصل باثبات‌تر و ماندگارتری بیوفتد. کارهای شما را که من بررسی کردم؛ طرح‌هایتان را برای من فرستادند سه دسته کار توجه من را جلب کرد. بخشی از آثارتان که حالا دست‌نوشته‌هایی بود که مصور شده بود حالا قیاس مع الفارق است. شاید آن اشل خیلی ویژه‌تر، تاریخ‌سازتر و ماندگارتری بوده ولی من را خیلی یاد دفترچه‌های لئوناردوداوینچی انداخت. اینکه ایشان هم همینطور تمام ایده‌ها و چیزهایی که توی ذهنشان بود که این می‌توانست خیلی جلوتر از دوره خودش باشد. دغدغه‌ی پرواز را داشت. دغدغه‌ی ساخت خیلی از بناها، اشیا، سازه‌های مهندسی شده و خب این‌ها همه را ثبت کرد و برایش تئوری نوشت. در کنارش مصور کرد ایده‌اش را پیاده کرد. کار شما هم می‌تواند به عنوان یک انسانی که حالا در این کره خاکی زندگی می‌کند این بخش کارتان خیلی می‌تواند به آن روند منتهی بشود و همین که شما در ابتدا دارید یک سری چیزهایی که دغدغه‌ی ذهنیتان هست و احساس می‌کنم احتمالاً آدم با مطالعه‌ای هم باشی یعنی سعی می‌کنی که حالا دسترسی داشته باشی به منابع علمی، به منابعی که تئوریزه شده، بعضی از دانشومندها آمدند یک سری مطالب را در اصل مطرح کردند آن‌ها را به صورت تئوری بیان کردند ممکن هست اصلاً این‌ها به اثبات هم نرسیده باشد خیلی‌هایش. مثل تئوری وجود یوفو یا مثلاً اینکه ما در جهان تنها هستیم یا نیستیم. این تئوری‌ها که بعضاً هم هنوز اثبات نشده و خیلی‌هایش هم ممکن هست اصلاً به اثبات نرسد تا زمانی که ما توی این دنیا هستیم چون قطره‌ای از دریای حکمت‌های خداوند را ما به آن دسترسی پیدا کردیم فعلا ولی همین که شما داری به آن توجه می‌کنی و این را در موردش ریز می‌شوی، سوال‌هایت را همینطوری رها نمی‌کنی. خیلی از دانش‌آموزان و نوجوانان توی سن شما شاید سوال برایشان پیش بیاید ولی به واسطه شلوغی ذهنی که الان دارند و خاصیت زمان حال هست به واسطه‌ی سرعت دریافت داده‌ها، سرعت پخش تکنولوژی، سرعت اتفاقاتی که دائم پشت سر هم دارد می‌افتد. این باعث می‌شود که در اصل به سوالاتشان شاید نپردازند. از آن‌ها گذر کنند. داده بعدی که دریافت می‌کنند دوباره سوال بعدی پیش بیاید. دوباره از آن گذر کنند ولی همین که شما در اصل تویش می‌مانی. سوالت را سعی می‌کنی پیگیری کنی؛ سعی می‌کنی که به آن بپردازی این‌ها خیلی جالب توجه هست از نظر من.
 بخش دیگری از کارتان که خیلی وام گرفته از نقاشی قهوه خانه‌ای، خیالی‌نگاری و آن سبک هست توی کارهای مذهبی‌تان هست که این به نظر من توی کارهایی که تا الان ارائه دادید آن بخش کارتان بیشتر دیده شده است. اینطور حس می‌کنم چون یک بخشش توی هیئت هنر توی قاب کودک و نوجوان ارائه شد و خب این خیلی مخاطب را جذب کرد و همین که شما یک ایده گرفتی از نقاشی قهوه‌خانه‌ای و خیالی‌نگاری ولی باز هم احساس می‌کنم یک گذر بهتری کردی. البته این تشویق ما به معنی تمام شدن کار نیست یعنی شما باید به آن بیشتر بپردازید و سعی بکنی که با مکاشفه بیشتر، با یک بررسی دقیق‌تر و حرفه‌ای‌تر توی یک سری ریزه‌کاری‌ها به یک اثر هنری، خلق هنری بهتری دست پیدا کنیم و سبک سومی که من توی کارتان دیدم سبکی بود که به کاریکاتور و کارتون بیشتر نزدیک هست و سعی کردی که یک ذره فضا را فانتزی‌تر بکنید. امروزی‌تر بکنید. این‌ها هم توی کارهایتان دیده می‌شد که فکر می‌کنم هم بیشتر کارهایی هست که برای مسابقات انجام دادی. در اصل شاید سعی کردی به موضوع فراخوان بپردازی و آن‌جا سبک کاریت با کارهای دیگر تفاوت پیدا کرده است. پس ما با سه دست فاطمه مواجه می‌شویم توی این کار. وجه اشتراکی که من پیدا کردم توی این کار ریزنگری و جزئی‌نگری در تمام این سه مدل کاری که شما دارید برای ارائه. این وجه اشتراک هست و خیلی هم قشنگ هست. کارهایی که جزئیات زیادی دارند اصولاً برای خود من خیلی جذاب هستند؛ یعنی فکر می‌کنم که مخاطب هم درگیر می‌شود با آثاری که جزئیات زیادتری دارند بعد همین که تو بخواهی کشف کنی هر باری که کار را می‌بینی؛ بررسی می‌کنی به یک نکته‌ی جدیدی دست پیدا می‌کنی. این‌ها همه‌اش مخاطب را جذب می‌کند و باعث می‌شود که بخواهد که دیدن اثر شما را ادامه بدهد. راحت از آن نگذرد حالا می‌خواهم ادامه صحبت را به شما واگذار کنم که همراه بشویم.

محمدیان: من هم حالا شما تعریف‌ها را از ایشان کردید. فکر می‌کنم اولین بار با هیئت هنر ما با ایشان آشنا شدیم. کارهایشان را آوردند دیدیم و لذت هم بردیم. خیلی هم فضای آن سال را جذاب کرد و برای خودم هم جذاب بود. حالا من از زاویه‌ی دید خودم اگر بخواهم یک ذره متفاوت‌تر نگاه کنم البته تعریف‌ها را ایشان کردند. حالا امروز ما خودمان یک جلسه داشتیم خیلی مفصل؛ البته امروز که نه تقریبا هر روز این جلسه را داریم راجب‌به ای آی و هوش مصنوعی چون ظاهرا قدرت هوش مصنوعی روز به روز دارد بیشتر می‌شود و خب اولین آدم‌هایی که تحت شعاع قرار می‌دهد حرفه و کارشان را در واقع ما هستینم که داریم انیمیشن کار می‌کنیم. حالا نه ما جالب است من دیشب با یک آقایی توی پرواز بغل دستیم بود من یک کار فورسی داشتم؛ داشتم استوری برد را می‌زدم در واقع توی دستگاه خودم دید و یک باب صحبت باز شد. حالا ابراز علاقه کرد به کار و این‌ها صحبت کردیم و بحث رفت سمت هوش مصنوعی بعد ایشان دندانپزشک بود متخصص ارتودنسی؛ گفتم خب خوبه شما فعلا که با هوش مصنوعی کاری ندارید گفت نه بابا اصلا این خبرها نیست. فکر می‌کنم مثلاً تا چند سال آینده، ۱۰ سال آینده کلاً پروسه دندان پزشکی دیگر از دست انسان خارج بشود. حالا این‌ها مقدمه صحبتم که گفتم اتفاقاً با همین جلسات مفصلی که هر روز داریم. امسال خب می‌دانید سه تا کار سینمایی با هوش مصنوعی ساخته شد. دوتایش دارد اکران می‌شود یکی از آن‌ها هم همین الان یک ساعت پیش لینکش آمد من توانستم ببینم. کلاً با هوش مصنوعی کار می‌شود. حالا این را مقدمه گفتم برای چی؟ در برخورد با خانم کاشفی من خودم این حس را دارم. الان بچه‌ها از من می‌پرسند خب آقا هوش مصنوعی می‌آید چه کار کنیم؟ نمی‌دانم ما دیگر برویم دنبال طراحی، نقاشی و از این صحبت‌ها زیاد هست یعنی ماشالله استرس خیلی زیاد هست توی دفتر در مقابل آدم‌هایی که می‌آیند. در برخورد با ایشان من فکر می‌کنم که آن وجهی که در واقع ما انتظار داریم از هنر؛ یعنی من خودم احساس می‌کنم که وقتی که ایشان دارد کار می‌کند امثال ایشان یا آدم‌هایی که این تیپی کار می‌کنند؛ خود شما که تصویرگری می‌کنید یک اتفاقی می‌افتد. یک اتفاقی در انسان می‌افتد که دیگر هوش مصنوعی در آن دخیل نیست و آن باعث می‌شود که من بروم دوباره بارها و بارها این مسیر هنر را تکرار کنم. من فکر می‌کنم انسان خیلی مهم هست. خودش یک در واقع محصول کامل خلق شده توسط پروردگار هست و قرار هست به تکامل برسد و این خود انسان بودن خیلی مهم هست یعنی من دارم توی زندگی کاری می‌کنم که به تکامل برسم ولو اینکه هزاران نفر بلکه هزاران هوش مصنوعی این کار را بکنند. من فکر می‌کنم ایشان از این زاویه اگر نگاه بکنی توی این دنیا شلوغ و پر تلاطم که آدم خیلی وقت ندارد برای خیلی چیزها همین که وقت می‌گذارند؛ حوصله می‌کنند تابلو را می‌کشند؛ آن لحظاتی که دارند این کار را می‌کنند و کشف و شهودی که دارند می‌کنند این برای خود من جذاب بوده اولین بار. حالا خود ایشان، مادر بزرگوارشان که خیلی علاقمندند که ایشان پیشرفت بکنند؛ پدرشان همچنین خیلی علاقه دارند که ایشان خب ادامه مسیرش چه می‌شود؟ نمی‌دانم آینده شغلیشان احتمالاً چه می‌شود؟ یک بحث آموزش و از این حرف‌ها می‌شود. من فکر می‌کنم که این حالی که خودشان الان دارند یک حال کاملی هست یعنی قرار نیست که ایشان تصویرگری بشوند که همه بگویند به به و چه‌چه یا مثلا الان توی این فضایی که تو حلقه اتفاق افتاد ما کارهای ایشان را دیدیم و این یک مسیر جدیدی برایشان باز بکند. نه واقعاً ما تو این دنیا نیاز داریم که خودمان از زندگی لذت ببریم؛ اول از همه یک دریافتی از طبیعت داشته باشیم؛ از خلقت داشته باشیم و آن را به اشتراک بگذاریم. من فکر می‌کنم وجوه در واقع انسانی هنر خیلی مهم هست که توی کارهای ایشان هست و این خیلی نکته مهمی هست که حالا در ادامه صحبت‌ها شاید به آن برسیم در ادامه مسیر ایشان و نکته‌ای که حالا باز در مواجه با کار ایشان و اولین برخودم احساس کردم که حالا این بخشش خیلی مهم بود که بگویم حتماً؛ دو اینکه روایتگری خب توی کار ایشان هست. مخصوصاً آن‌هایی که سفارش دارد یعنی آن‌هایی که برای مسابقات و این‌ها انجام می‌دهند یک خرده هدفمندتر این روایتگری هست ولی این روایتگری که کلاً ویژگی نقاشی قهوه‌خانه‌ای ماست و تصویرگری ماست این توی کارشان هم هست. یعنی این روایت هم جذاب هست. من خب یک خرده دیر رسیدم ندیدم صحبت‌هایی که ایشان می‌کند ولی گفتم کاش باز یک ربع دیگر هم دیرتر می‌آمدم که حرف‌هایشان را نمی‌شنیدم. دلیلش هم این هست که خب وقتی که هنرمند یک اثری را خلق می‌کند در واقع دارد با آن اثرش با دیگران صحبت می‌کند و من دوست دارم آن برداشت خودم را از اثر ایشان داشته باشم و تا الان هم داشتم. وقتی که شروع به صحبت می‌کند حالا ویژگی کار ایشان خیلی وجوه تصویرسازی نیست یک جور وجوه نقاشی به آن اضافه می‌شود یعنی ما آن مواجه‌ای که خودمان با تابلوهای اساتید مثلا نقاشی داریم یا تابلوهای دیگر به عنوان مخاطب به من اجازه می‌دهد که برداشت خودم را از تابلو داشته باشم. خیلی وقت‌ها مثلاً ما یک اثر پرتره هم که می‌بینیم از ونگوک یا از نقاشی دیگر احساس می‌کنیم که خب یک آدمی را کشیده ولی آن تاچی که زده، آن لحظه‌ای که انتخاب کرده، آن لحظه‌ای که برای نورپردازیش انتخاب کرده و وقت گذاشته دارد یک حرفی می‌زند. یک حرف جدیدی می‌زند که من در مواجهه با آن اثر خودم را تویش دارم پیدا می‌کنم. من فکر می‌کنم این خیلی مهم هست یعنی ما به نظرم می‌گویم دوست داشتم نیایم برای همین بود که ایشان کارش خیلی حرف می‌زند با آدمیزاد. شما می‌توانید شروع کنید کشف کردن. من خب شاید مثلا از آن در واقع دیوار یخی که الان آن وسط کشیدی شاید برداشت خودم را داشتم؛ شاید مثلاً از آن تکه یک برداشت دیگر داشتم. من فکر می‌کنم این خیلی مهم هست. کار شما خیلی تصویرسازی به نظر من نیست؛ یعنی نه اینکه تصویرسازی نیست. راجب‌به تکنیک و این‌ها نمی‌خواهم حرف بزنم یعنی شما یک دریافتی از جهان پیرامونتان دارید که منعکسش می‌کنید و من در مواجهه با این اثر دارم در واقع دنیای خودم را می‌سازم. این ویژگی کار شما هست مثلا راجب‌به همان تابلویی که راجب‌به محرم آوردید من شاید مثلا هر شب نگاهش می‌کردم و یک چیز جدید پیدا می‌کردم. خب من این کشف و شهود را دوست دارم یعنی دوست دارم به عنوان مخاطب احساس کنم که این کشف را در واقع من انجام دادم. ما توی عالم سینما، توی عالم چیز هم این را داریم یعنی می‌گویم فیلم‌هایی موفق هستند که به مخاطب اجازه می‌دهند که پیش‌بینی کنند. اجازه می‌دهند که نتیجه بگیرد و فیلم‌هایی موفقی می‌شوند اگر این اتفاق بیوفتد. معمولاً وقتی که شما یک نسخه‌ای به مخاطب می‌دهید که در واقع برایش پیچیدید و آن در واقع احمق فرض می‌شود پیش خودش خیلی لذت نمی‌برد. همه ما پیشنهاد می‌دهیم. همه می‌گوییم عه من فکر می‌کردم اینطوری می‌شود شد مثلا؛ توی ذهن خودم. من به نظرم این اتفاق، این رمز‌آلودگی، این جزئیاتی که شما گذاشتید توی کارهایتان خودش کفایت می‌کند برای اینکه در واقع من خودم را در آن‌ها پیدا بکنم؛ البته نه به معنی که شما توضیح ندهید نه. ممنون که توضیح دادید راجب‌به کارهایتان ولی ویژگی کار شماست که در واقع من می‌توانم به عنوان مخاطب با یک اثر هنری مواجه بشوم. حالا من توی ذهنم این‌ها آمد. حالا من خیلی دوست داشتم خانم محمدی راجب‌به وجوه تصویرگری این کار یعنی حالا چون می‌دانم که شما در واقع رشته ریاضی می‌خوانید یعنی من آشناییم با خانم کاشفی تقریبا توی این دو سال بوده، من می‌دانم. حالا من یک پیشنهاداتی هم دارم تو ذهنم ولی می‌خواهم حالا شما خودتان این مسیر را آمدید دیگر احتمالا. شما هم در عنفوان نوجوانی و این‌ها تصویرسازی کردید؛ نقاشی کردید؛ چی شد که شدید خانم مثلاً منصوره محمدی که تصویرگر شد و همین نسخه را هم برای ایشان دارید؟ یعنی فکر می‌کنید ایشان هم باید تصویرگر بشود؟ باید مسیرش کدام سمت برود؟

محمدی: آقای محمدیان گفتند که کار خیلی تصویرسازی نیست به سمت نقاشی هست. من می‌خواهم اصلاً تفکیکی بین این عرصه‌ها قائل نشوم در واقع؛ چون من طبق حالا آن سیر هنری که داشتم که هنوز هم خیلی راه دارم که بروم و معتقد هستم که هیچ وقت تمام نمی‌شود و این را به همه می‌گویم که این هیچ وقت تمام نمی‌شود برای شما هم تمام نخواهد شد و ما تا ابد شاید درگیرش هستیم که کشف کنیم؛ یاد بگیریم؛ دریافت کنیم و جلوتر برویم؛ ولی برای من چیزی که دریافت کردم این بود که ما با هر کدام از در اصل صور هنرهای تجسمی و در ادامه هنرهای هفتگانه داریم به گونه‌ای تصویرسازی می‌کنیم. ما این کلمه‌ی ساخت تصویر را در اصل پیش زمینه‌ای برای ما ایجاد می‌کند که اگر اسم تصویرسازی دارد می‌آید ما در اصل داریم مثلا با حوزه نشر و کتاب در ارتباط هستیم یا مثلاً با حوزه مصورسازی برای تبلیغات یا هر چیز دیگر‌ی… در اصل یک سفارشی به ما ارجاع داده شده ما این‌ها را می‌خواهیم ارائه بدهیم در قالب یک پکیجی‌ اما اگر ما تصویرسازی را از این قالب‌ها جدایش کنیم در اصل یعنی چی؟ یعنی اینکه شما یک تصویری را بسازید خب؟ شما با هر چیزی می‌توانید یک تصویر بسازی. به نظر من یک آهنگساز تصویرگر هست. تصویرساز هست. کسی که تئاتری را کارگردانی می‌کند تصویرساز هست. کسی که شعر می‌گوید تصویرساز هست چرا؟ چون ما به واسطه‌ی کلماتی که در اصل می‌شنویم داریم توی ذهنمان یک تصویری می‌سازیم. موسیقی را که می‌شنویم هر کداممان تصویر خاص خودمان را به واسطه شنیدن آن موسیقی می‌سازیم. بنابراین من خودم به عنوان کسی که هم نقاشی را تجربه کرد؛ چون من تا مرحله لیسانس نقاشی می‌کردم. در اصل زمانی هم که وارد وادی تصویرگری به عنوان تصویرگر کتاب بودن بشوم باز هم نقاشی می‌کردم. الان به واسطه مشغله‌هایی که دارم کمی از این وادی فضاسازی نقاشی‌گونه دور شدم. حالا کمی گرایشاتم بیشتر به واسطه‌ی سفارشات به سمت تصویرگری رفته، تصویرگری به معنی تعریف شده‌ای که الان ما به ذهنمان می‌رسد. اما به نظرم می‌رسد که یک نقاش هم تصویرگر هست. یک تصویرگر هم نقاش هست. یک کارگردان انیمیشن تصویرگر هست نقاش هم هست؛ می‌تواند و خیلی چیزهای دیگر، این‌ها اصلاً از هم تفکیک ندارند. کاملا در هم تنیده‌اند به نظر من و کسی که وارد این وادی می‌شود می‌تواند تمام این‌ها را کنار هم تجربه بکند. چیزی که من حالا به ذهنم رسید در مورد اثر شما اینکه خیلی وجوهی که استاد محمدیان گفتند واقعا من هم به آن رسیدم و خیلی در وهله اول ویژگی‌های مثبتی آثار شما دارد. همین که ببینید این خیلی مهم هست؛ اینکه ما بتوانیم تخیل خودمان را روی کاغذ بیاوریم خیلی مهم هست. خیلی‌ها شاید درگیر این هستند؛ من الان خب بالاخره شاگرد هم داشتم می‌دانم که دغدغه بچه‌ها چیست؟ می‌گویند این توی ذهنم هست ولی چطوری روی کاغذ بیاورمش را نمی‌دانم. این جسارت، این که شما از اینکه اگر اشتباه آناتومی انجام دادی نترسی، اینکه تو یک انسانی را داری طراحی می‌کنی نسبت‌ها به چه صورت هست، سر نسبت به سرشانه، نسبت به دست… خب خیلی از بچه‌ها ممکن هست که درگیر این باشند که ما این درستی آناتومی را چه طوری رعایت کنیم؟ چه طوری این را بیاوریم توی سبک خودمان؟ بعد این دستشان را مدام می‌بندد. می‌گویند خب پس من نمی‌توانم، نمی‌توانم نمی‌توانم نمی‌توانم پس رهایش کن. ماها سر کلاس نمی‌توانم‌های زیادی را می‌شنویم. که من با این جمله‌ی نمی‌توانم خودم مشکل دارم. الان من با هر کسی که مواجه می‌شوم دائم می‌گویم که نمی‌توانمی نداریم. ما دائم باید در تلاش باشیم؛ دائم باید کشف کنیم و از اشتباه کردن نترسیم. یک ویژگی خیلی خوب شما توی کارتان این هست که اشتباه می‌کنی ولی اشتباهت را ارائه می‌دهی یعنی اگر که ما کار را ببینیم شاید بگوییم که نه فاطمه اینجا این کار را کنی بهتر هست ولی همین که شما حتی از این که داری اشتباه را لابلای درست قرار می‌دهی؛ از اینکه این جسارت را داری؛ این برای خود من خیلی قابل تقدیر هست ولی این را بدان که تمام نمی‌شود و شما باید هم کار ببینید هم دریافت داشته باشید و از اینکه اشتباه کنی نترس! اشتباهت را قبول کن و بگو که من هیچ آدم کاملی نیستم و تا آخر هم کامل نیستم. من دارم مسیرم را می‌روم. دارم از مسیرم لذت می‌برم و همینطور که استاد هم گفتند درگیر اینکه الان دنیا از تو چه می‌خواهد، حواشی چه هست؟ چیزی که الان همه گیر دنیای امروز هست چیست؟ درگیر این چیزها می‌توانی نباشی. همین روشی که شما انتخاب کردی الان پیشتر از این هم به آقای نوریان می‌گفتم یک جوری جدای از چیزی هست که الان مد جامعه‌ی نوجوان هست و خب این خیلی خوب هست دیگر یعنی این واقعا به نظر من خیلی اتفاقات خوب می‌تواند در ادامه برایش بیوفتد.

کاشفی: من اگر اجازه بدهید یک نکته بگویم.

محمدیان: بفرمایید.

کاشفی: یک نکته‌ای که شما گفتید در مورد هوش مصنوعی یا همان ای آی من همانطور که گفتم به تخیلاتم بها می‌دهم. یعنی سعی می‌کنم حتی از موقعیت‌های که اطرافم هست یک تخیل جدیدی را می‌سازم و می‌دانم که خب این هم حالا بین نوجوانان دیدم خیلی جالب هست. تخیلات یک فرد خیلی جالب هست. گفتم خب اگر این ای آی باشد یک چیزی هست که از هوش انسان دارد فراتر می‌رود پس ممکن هست یک روزی این‌ها انسان را نابود کنند پس هوش مصنوعی یک هوش فراتر از هوش انسان به آن گفته می‌شود پس ساخته شده برای جنگیدن یا شاید یک جنگ توی آینده که با موجودات فضایی قرار هست اتفاق بیوفتد پس این زمین به هر حال نابود می‌شود؛ پس تو باید یک جایی داشته باشی برای زندگی کردن…

محمدی: این آینده‌نگری خیلی جذاب هست. البته یک چیزی را هم بگویم. شما خیلی هوش مصنوعی رو دارید بزرگ می‌کنید. بزرگ هست ولی هنوز از انسان جلو نزده است؛ یعنی یه باگرایی دارد؛ یک جاهایی هنوز بلد نیست و همه جا هم هنوز این را کامل نپذیرفتن؛ اینکه تو بتوانی استفاده درستی از هوش مصنوعی بکنی که بتوانی این را در خدمت خودت بگیری؛ نباید آن بیاید بشود دراصل سرور، استاد و آقای تو آن باید یک ابزار بشود که کمک کند که تو ایده‌هایی که توی ذهنت هست این را سهل الوصول‌ترش کنی. این به نظر من بهتر هست و هنوز هم اصلا ابداً نترسید. من حالا تا آن حدی که پیدایش کردم هنوز انسان هست که هنوز سوار هست؛ انسان هست که هنوز دارد هدایت می‌کند ولی در ادامه هم من تصورم این هست که ما می‌توانیم کماکان تا همان لحظه آخر هم اشرف مخلوقات باشیم ولی اینکه به این فکر کنیم که ادامه زندگی ما توی این کره خاکی به چه صورت هست و بعداً ما چطوری می‌توانیم این را فرای این زمین قرار بدهیم؟ چطوری می‌توانیم از امکانات فرازمینی‌مان استفاده بکنیم؟ آیا علم به ما این فرصت را می‌دهد؟ آیا انقدر ما می‌توانیم به آن مرحله برسیم؟ خب این‌ها خیلی جذاب هست.

کاشفی: من سعی کردم حالا با این موضوع شروع کنم یک اسکان را ساختن یعنی یک زندگی جدید ساختن روی مریخ را شروع کنم و این یعنی یک کلید استارتی بود برای من که شروع کنم این پروژه‌ها را کار کردن. نمی‌گویم بدون ایراد هست نمی‌گویم هم که ایراد دارد ولی چیزی هست که یعنی من وقتی که این کارها روی کاغذ می‌آورم حس می‌کنم ذهنم تخلیه شده و آماده است برای پذیرفتن یک ایده جدید. و اینکه سعی می‌کنم خیلی دنیای اطرافم را اشکال هندسی ببینم. یعنی مثلا همان مدل سازی که گفتم ما توی درس‌هایمان هم داریم. توی خیلی از مدل‌ها دیدیم که مثلاً حتی این سلول‌ها را می‌خواهند بیایند ساده‌تر جلوه بدهند از تصویرسازی استفاده می‌کنند یعنی ما اصلا در واقع برای فهم بهتر دنیای اطرافمان نیازمند تصویرسازی هستیم.

محمدی: داریم اصلا. ببین یک ژانر تصویرسازی علمی که اصلا داریم ما دیگر. حالا اینکه چقدر آموزش و پرورش ما به این قضیه بها داده متاسفانه اینقدر بها نداده یعنی به نظر من زبان تصویر خیلی زبان جهان شمول و در اصل بی مرزی هست دیگر. شما با هر دوستی توی هر کشوری می‌توانی با زبان تصویر ارتباط برقرار کنی بدون اینکه اصلا نیاز باشد که زبان همدیگر را بدانید و این رویکردی که شما دارید کاملا یک ژانر تصویرسازی هست به نام تصویرسازی علمی. خیلی هم به آن پرداخته می‌شود تو دنیا ولی حالا توی ایران شاید اقبال کمتری داشته باشد.

محمدیان: من یک نکته‌ای را یک ذره می‌خواهم بروم عقب‌تر. راجب‌به بحث حالا تصویرگری و نقاشی این‌ها من یک خاطره‌ای خودم از آقای الخاص دارم. ایشان اولین استاد بنده بودند آقای الخاص. هانیبال الخاص. البته دانش آموز فکر کنم راهنمایی یا دبیرستان بودم بعد در مواجه با حالا چون بحث آناتومی و فیگور و این‌ها شد خب ما هم در واقع با یک واسطه‌ای ایشان بنده رو قبول کرد که بروم توی کلاسشان چون همه دانشجو بودند و توی آن کلوپی که همین نزدیکی‌های خیابان انقلاب هم هست آن‌جا دیگر صبح تا شب در حال طراحی فیگور و این‌ها بودند و خب یک بچه‌ای رفته حالا ما مدعی بودیم که طراحیمان خوب هست. بعد رفتیم توی کلاس دیدیم چه خبر هست مثلا دارند تند تند خیلی روش‌های باحالی هم آن موقع داشت. البته خودش هفته‌ای یکی دو دفعه می‌آمد یک آقایی بود آقای واییک بود که خیلی طراحیش خوب بود او استادی بود که کلاس را می‌گرداند الخاص هم هفته‌ای دو جلسه می‌آمد صحبت می‌کرد. بعد آقای الخاص دستش چیز داشت. رعشه‌ی خیلی شدید داشت و جلب توجه می‌کرد. تا آقای الخاص را می‌دیدی متوجه می‌شدی که دستانش دارد می‌لرزد بعد خب من هم در عالم بچگی گفتم خب پیر شده، پارکینسونی چیزی دارد بعد خودش متوجه بود که باید این موضوع را توی هر جلسه یعنی توی هر دوره یکبار تعریف کند که ماجرا دستش چیست بعد حالا یک بار ما را جمع کرد کنار هم و گفت من از ۱۲ سالگی این اتفاق برایم افتاده و دستم می‌لرزد. از روی نردبان افتادم و یک عارضه‌ای اتفاق افتاد و دستم به رعشه افتاد و من خیلی نقاشی را دوست داشتم و تلاش کردم که این اتفاق بیوفتد. حالا این را گفتم برای چی؟ حالا ایشان می‌گفت من هم به نظرم پر بی راه نیست! ایشان خب اصلا به استعداد در واقع هیچ اعتقادی نداشت. می‌گفت استعداد اصلا وجود ندارد و تنها چیزی که انسان را تبدیل می‌کند به چیزی که دوست دارد یا آرتیست می‌شود یا نقاش می‌شود تلاش هست. می‌گفت شعار من سه‌تا چیز هست. تلاش و تلاش و تلاش. می‌گفت از ۱۲ سالگی این اتفاق برایم افتاد و تلاش خیلی شبانه روز کردم که از هم دوره‌ای‌های خودم عقب نیوفتم. حالا کارهایی که آقای الخاص کرده بی شباهت هم به خانم کاشفی نیست. نه اینکه شبیه به هم هست ولی او فضای ذهنی خودش را داشت. من فکر می‌کنم که این خیلی مهم هست که ما اگر حالا من می‌خواستم بگویم خانم کاشفی خیلی پرکار هستند. ماشاالله نگاه می‌کنید هر کدام از این کارها خب خیلی زمان زیادی هم می‌گذارند می‌کشند دیگر. خود این یک تابلو ممکن هست خودش تبدیل بشه به پنجاه، شصت کار کوچکی که ما می‌توانیم بگوییم. این پرکاری خیلی مهم هست. من فکر می‌کنم باید همه مراقبت کنیم مخصوصا شما حالا من می‌خواهم از خودتان هم بپرسم این استعدادی که حالا من از این زاویه که می‌گویم قبول دارم من فکر می‌کنم این چیزی هست که توی همه‌ی انسان‌ها هست. ایشان کلاً می‌گفت من قبول ندارم من هم به عنوان یک در واقع موهبت به یک انسان خاص قبولش ندارم. من فکر می‌کنم این موهبت به همه‌ی انسان‌ها داده شده و آن چیزی که باعث می‌شود که این گوهر بیاید بیرون حالا هرکس در هر رشته‌ای تلاش آن آدم توی آن زمینه هست و ایشان الان به نظرم این تلاش برایشان خیلی موثر هست و حیف هست اگر ما این را اشتباه بگیریم که اگر فکر کنیم که من استعداد ویژه‌ای دارم یا مثلا من موهبتی به من شده که به بقیه نشده و آدم متفاوتی هستم. یعنی می‌خواهم بگویم این اتفاق باعث می‌شود رشد آدم‌ها به کندی اتفاق می‌افتد. آن چیزی که باعث می‌شود که شما الان شدید خانم کاشفی که هم سن شما توی دبیرستان نیست تلاش شما توی این حوزه هست. تلاش بی وقفه و شبانه روزی شما که من می‌دانم چقدر زحمت و مرارت دارد این نوع طراحی کردن و من فکر می‌کنم که این اتفاق هست که الان مهمترین ویژگی کارهای شما که آدم می‌بینید پرکاری و جزئیات خیلی زیادی هست که زمان زیادی گذاشته.

محمدی: صبر، صبر، صبر.

محمدیان: بله صبر خیلی زیاد و تلاش. تلاش و صبر برای رسیدن به آن اتفاق. من فکر می‌کنم این خیلی مهم هست. من حالا نه اینکه بخواهم خدایی نکرده توصیه بکنم ولی من این چیزی که از تابلوهای شما می‌بینم؛ کار شما می‌بینم این تلاش زیاد هست. مثلا من خب دارم می‌بینم هم سن و سال‌های شما توی حوزه‌های دیگر دارند در واقع چگونه زندگی می‌کنند. خب اگر آن‌ها هم تلاششان را متمرکز کنند قطعا به نتیجه می‌رسند و این خیلی اتفاق مهمی هست توی زندگیشان. حالا من سوالم از شما این هست که حالا چون می‌خواهم بحث را بچرخانم به یک سمتی حالا شما هم نظر بدهی سوالم از خودتان این هست که آیا شما به آموزش احتیاج دارید یا نه؟ کلی نه حالا آموزش خاص منظورم نیست. شما فکر می‌کنید در ادامه‌ی مسیرتان به آموزش نیاز دارید؟

کاشفی: من سعی می‌کنم توی هر زمینه‌ای که فعالیت می‌کنم. هم آموزش ببینم هم تجربیات مختلفی را به دست بیاورم و در نهایت سعی می‌کنم از تمام آن چیزهایی که یاد گرفتم یک جمع‌بندی بکنم و یک چیز جدیدتری را خلق کنم یعنی با استفاده از تجربیاتی که حالا آن اساتید به دست آوردند؛ با استفاده از فضای آن کار، آموزش‌هایی که آن‌ها به من می‌دهند من سعی می‌کنم یک جورهایی به رشد کارهایم توی همین سبک کمک کنم یعنی اینکه مثلاً من حالا توی سبک‌های مختلفی کار کردم ولی این کارم را خیلی بیشتر دوست دارم چون که باعث می‌شود که مغزم تخلیه بشود یعنی یکی از مثلاً اهدافم که این کار را شروع کردم این هست که دوست دارم حالا به نحوه‌ی خودم به عنوان حالا یک دانش‌آموز یک تحولی توی مثلاً توی یک سبک جدیدی اختراع کنم یا یک تحول کوچکی ایجاد کنم. حالا توی آخرین کارهایم من یک خودروی جدیدی را طراحی کردم. دوست دارم این تحول کمی ایجاد بشود. اما اینکه نیاز به آموزش داریم یا نه من سعی می‌کنم از این آموزش‌ها در راستای این سبکم و رشد این سبکم استفاده کردم.

محمدی: می‌دانید من به چه چیزی فکر کردم این مدت؟ ایشان به آموزشی نیاز دارند که خودشان را از خودشان دور نکند. یعنی یک کسی باید باشد یا کسانی که نیایند این را بکوبند یک آدم جدید بسازند باید بتوانند که هدایت کنند؛ شاید هدایتگری به نظر من بهتر باشد تا اینکه آموزش چون بعضی‌ها که خودساخته هستند این هنرمندهای نایف مثل مثلا شاگال اصلا تمام هست دیگر. اصلا شما کارهایش را هم که می‌بینی باید همین باشد دیگر. شاگال را اگر از آن بگیری دیگر اون شاگالی نیست. دیگر اصلا معنی پیدا نمی‌کند یا ونگوک چطور ونگوک شد؟ اصلا آموزش ندید. خودش کشف کرد. به نظر من کار دیدن، کشف دنیاهای آدم‌های دیگر، خیلی می‌تواند موثر باشد ولی خودم به شخصه برای شما موافق آموزش هستم ولی آموزش راهبری نه آموزشی که مثلا یکی بیاید بنشیند سر کلاس بگوید بسم‌الله.

محمدیان: مراقبه هست بیشتر.

محمدی: آره. درست است.

کاشفی: اصلا یکی از دلایلی که حالا من توی رشته‌های مختلف هم کار کردم همانطوری که گفتم دوست دارم توی کاری که انجام می‌دهم یک نوآوری و خلاقیتی باشد. اگر تصویرسازی انجام می‌شود مثل تصویرسازی‌های اساتید قبلی نباشد یعنی مثل آن‌ها نباشد. اگر قرار هست یک کار اختراعی انجام بدهم اختراعی نباشد که از کارهای قبلی الهام گرفته شده باشد. دوست دارم یک چیز جدیدی را خلق کنم یعنی یک چیز جدا از آن‌ها. اگر دارم روی طراحی یک خودرویی کار می‌کنم جدا از این خودروهایی که الان داریم باشد. یک مقداری متفاوت باشد و این متفاوت بودن را خیلی دوست دارم یعنی مثلاً بعضی اوقات حتی دارم آن تابلو را هم که دارم کار می‌کنم هنوز به این معتقد هستم که هنوز تو می‌توانی بهتر از این باشی. یعنی تا الان فکر می‌کنم که هیچ کدام از تابلوهایم ۱۰۰ نبوده ۱۰۰درصد هم که همینطور هست ولی خلاق بودن و اینکه دوست دارم متفاوت باشم. دوست ندارم که اصلا مغرور باشم و بگویم که این تمام شد. دیگر این آخرین کار است و این کار تو می‌ترکاند دیگر ولی دوست دارم که نه هر دفعه یک چیز جدیدی را خلق کنم یعنی یک چیز جدیدی را اگر توی هر زمینه باشد نوآوری در آن قالب باشد. خلاقیت معلوم باشد که امیدوارم که این اتفاق افتاده باشد.

محمدیان: خانم محمدی خیلی جمله خوبی گفتند که شما از خودتان دور نشوید. خیلی جمله‌ی مهمی هست و من هم فکر می‌کنم در مواجه با شما… من به نظرم کلاً سیستم آموزش پرورش ما باید این اتفاق بیوفتد. یعنی به نظرم از آدم‌ها مراقبت کنند که آن در واقع انگیزه‌ها و آن ماموریتی که انسان پیدا می‌کند چون من معتقد هستم که انسان‌ها توی دوره راهنمایی یعنی بین مثلاً شاید مثلاً ۱۰-۱۲ سالگی تا ۱۶ سالگی این‌ها دوره‌ای هست که انسان‌ها ماموریت پیدا می‌کنند یعنی قبل و بعدش به نظرم خیلی مهم نیست و انسان توی آن ۱۲تا۱۶ سالگی در دوره‌ی نوجوانی مهمترین اتفاق زندگیش این هست که ماموریت خودش را توی هستی پیدا می‌کند حالا هر چیز. من فکر می‌کنم این خیلی مهم هست. یک بحث محتوایی شما توی کارتان دارید یک بحث نوآوری و حالا آدم فضایی‌ها و ماشین‌ها و فلان یعنی انگیزه‌ها و علاقه‌های شماست یک بحث تکنیکال و بحث حالا فرم و این‌هاست که حالا شاید به آن بخواهیم بپردازیم. من فکر می‌کنم این الان مهم هست که شما در واقع آن ماموریتی که برای خودتان توی این سن دارید تعریف می‌کنید را پیدا بکنید و از آن مراقبت بکنید و من فکر می‌کنم شما به هیچ استادی نیاز ندارید و به نظرم همه دانش‌آموزان توی این سن نیاز به هیچ استادی ندارند و نیاز به مراقبت دارند. من فکر می‌کنم انسان یک جوری خلق شده که خودش می‌تواند این مسیر را درست پیدا بکند. حالا توی بحث‌های تربیتی ما داریم می‌گویند آقا شما به انسان دست نزن این خودش درست رشد می‌کند یعنی فطرتش جوری طراحی شده یعنی من می‌خواهم بگویم کسان اولی که توی هنر، توی صنعت، توی علم به نکاتی رسیدند این‌ها از کجا آمدند؟ چرا ما نمی‌توانیم؟ توی سده‌های ما چرا کسی مثل ملاصدرا دیگر نمی‌آید؟ مثل رازی نمی‌آید؟ ابن سینا حالا ایرانی‌هایش را من می‌گویم. حالا من می‌خواستم این را بگویم استادی که شما می‌توانید داشته باشید و من همیشه می‌گویم؛ می‌گویم که توی کار خودمان من می‌گویم که مثلا امروز من آمدم با مترو آمدم یا مثلاً با ماشین آمدم؟ چه غذایی صبح خوردم؟ ظهر چه خوردم؟ دیشب چه اتفاقی افتاد توی مسیر؟ آیا با کسی دعوا کردم؟ نکردم؟ این‌ها حالا اتفاقات خیلی نزدیکش هست. حالا یک خرده دورتر می‌توانیم نوع تامل، انتخاب دوست، انتخاب همسر، انتخاب محیط کار یعنی می‌خواهم نوع زیستی که انسان می‌کند توی کارش خیلی دخیل هست. این خیلی مهم هست یعنی این مراقبت که خانم محمدی می‌گویند شما از خودتان دور نشوید این نکته‌ی مهمی هست که فراموش نکنید که چه دوست دارید. چطوری زیست بکنیم؟ شما این اتفاق را اگر متوجهش بشوید؛ بزرگترین استاد من فکر می‌کنم اصلاً من خودم حالا شخص خودم که هیچ استادی توی حوزه انیمیشن نداشتم واقعاً یعنی من حالا نمی‌خواهم بحث به حاشیه رود. بحث نقد و بررسی کارهای شماست ولی حالا یک کوچولو بخواهم بگویم من وقتی که وارد رشته گرافیک شدم به عشق مثلاً سینما و انیمیشن بود که اصلاً نبود رشته انیمیشن و من مثلا شاید توی این بیست و چند ساله کمتر از سه چهار ساعت خوابیدم. این را خیلی می‌گویم و مدام در حال در واقع کشف و شهود و مطالعه… از همان اول کارها را می‌دیدم یعنی خودم سعی می‌کردم که خودآموز این اتفاق برایم بیوفتد. من فکر می‌کنم این خیلی مهم هست که شما اولاً به این برسید که چیزی که الان باعث شده شما بشوید خانم کاشفی تصویرگر یا نقاش که حالا بحث باید بشود این تلاش شماست. این پشت کار شماست. وقتی که گذاشتید و نه چیز دیگر. این موهبتی که در خودتان احساس می‌کنید توی همه‌ی آدم‌ها هست و شما در واقع این توفیق را داشتید خدا به شما این کمک را کرده، این انگیزه را به شما داده که این موهبت را از درونتان بکشید بیرون و اگر ادامه بدهید این پشت کار را به نتایج خیلی خوبی هم می‌رسید. به نظرم این مهم هست حالا چون ما صحبت می‌کنیم با خانم کاشفی حالا با پدر مادرشان راجب‌به آموزش من خیلی دارم تلاش می‌کنم که این اتفاق نیوفتد. توی بحث آناتومی و این‌ها هم که خانم محمدی می‌گویند همین مثال‌هایی که می‌زنند من به نظرم اصلاً زیبایی نسبی هست. این چیزی که الان ما داریم تعریف می‌کنیم از زیبایی که مثلاً این زیباست یا آن زیباست یک چیز کاملا نسبی هست. من مطمئن هستم توی چشم خود شما کارهایتان خیلی زیباست. درست هست؟ ولی من در مواجه با کار شما ممکن هست بگویم که این کار زیبا هست یا زیبا نیست دیگر من مخاطب تابلوی شما هستم. به نظرم زیبایی یک امر نسبی هست. تصویرگری، نقاشی حتی بعضی از رشته‌های دیگر کاملاً نسبی هست و اصلا نمی‌شود گفت باید بروید یک آموزش خاص ببینید. یک سبکی را یاد بگیرید که شبیهش بشوید. شما اگر همین نقاشی‌های در واقع قهوه‌خانه‌ای را هم نگاه کنید با نگاه فیگور و این‌ها پر از ایراد هست یعنی اصلا همه چیزش غلط هست ولی می‌بینید یک چیزی پشت آن پرده هست؛ یعنی در دل آن پرده یک اتفاقی افتاده که تبدیل شده به هنر، به نظرم هنر شدنش هم الان شده هنر شاید همان لحظه آن زمان به عنوان هنر به آن اطلاق نمی‌شده است.

محمدی: خیلی از سبک‌ها توی دوره‌ی خودشان آن طوری که باید اقبال نداشتند دیگر بعدها وارد تاریخ هنر می‌شوند و به آن‌ها پرداخته می‌شود.

محمدیان: حتی درباره ونگوک من شنیدم که خیلی آسیب می‌بیند یعنی اتفاقات بد می‌افتد یعنی نکته مهمی که می‌خواستم بگویم این هست. شما این تلاش را اگر از کارهایتان بگیرید دیگر یعنی من هرچه نگاه می‌کنم هرچه کار شما دارد به سمتی می‌رود که نباید برود باعث می‌شود که دیگر آن فرد قبلی نباشید. این خیلی مهم هست. نکته دوم که حالا تو صحبت‌های خودتان هست درباره نمی‌دانم پیشرفت و علمی تخیلی و نمی‌دانم این اتفاقات حالا من مثال می‌خواهم بزنم حالا نه اینکه بخواهم بگویم الان این کار شما این ویژگی‌ها را دارد یا نه می‌خواهم بگویم که مثلاً یک آدم‌هایی داشتیم توی در واقع تصویرگری که این‌ها در واقع تصویرهایی خلق کردند که در آینده تبدیل به واقعیت شده مثلا ما یک مجموعه کمیک‌هایی داریم که این کمیک‌ها یک زمانی طراحی می‌شد و در واقع خنده‌دار بود مثلا درباره سفر به ماه اولین بار اسم تصویرگرش را یادم رفت که چند سال پیش هم از دنیا رفت. این آدم در واقع می‌آید شروع می‌کند از این تصویرگری‌ها کردن و خیلی‌ها مسخره‌اش می‌کنند می‌گویند این چه هست که کشیدی مثلاً. این چه ربطی دارد یعنی می‌خواهم بگویم این ذائقه سازی هست بعد کم کم آن تبدیل می‌شود به یک در واقع توقع، الان همه دوست دارند که همه بروند یعنی این توقع را در آدم‌ها به وجود آوردند. من فکر می‌کنم شما به عنوان هنرمند اگر بخواهید ادامه بدهید به نظرم این گیرنده‌ی وجود خودتان را باید تقویت کنید. این مراقبت از خودتان که خودتان باشید کم کم آن اتفاق می‌افتد یعنی الان نمی‌خواهد در واقع نگران این باشید که دوست دارید کارتان خلاقانه باشد یا یک چیز جدید اتفاق بیوفتد. شما اگر نسبت خودتان را با طبیعت یا با خلقت پیدا بکنید و آن گیرنده را قوی بکنید بازتابش در واقع به مخاطب می‌رسد و کم‌کم این اتفاق توی کارهایتان می‌افتد. من فکر می‌کنم حالا شما یک نسبتی هم با ریاضی دارید یعنی مدام دارید کار را می‌برید سمت ریاضی! این چیز بدی هم نیست در واقع؛ یعنی من می‌خواهم بگویم که شاید شما هیچ وقت نباید رشته هنر بخوانید بیاید دانشگاه هنر. شاید همان ریاضی را باید بخوانید. شاید یک مهندس بشوید ولی نقاش هم باشید. من فکر می‌کنم این اتفاق مهمی هست یعنی توی کار شما این پشت کار، این دقت، این جزئیات زیاد هست و این حوصله و خانم محمدیان می‌گویند این صبر باید حفظش بکنید. حالا شما درباره خود کارها، درباره فرم، درباره رنگ، درباره این‌ها اگر نکته‌ای دارید بگویید. حالا مجموعه کارهای ایشان را گفتید سه دسته هست. دسته‌ای که قهوه‌خانه‌ای‌اند، دسته‌ای که حالا یادم رفته…

محمدیان: به تصویرسازی علمی نزدیک‌تر هست.

محمدی: بله محتوایش را گفتید. حالا سوال من این هست که شما وقتی که این کار را می‌کشید از یک گوشه شروع می‌کنید؟ یعنی آن چیزی که توی ذهنتان می‌آید. قبلا اتود برایش می‌زنید جای دیگر یا یک کلیاتی از آن می‌کشید شروع می‌کنید یا نه چون من دیدم بعضی از قسمت‌های کارتان سفید مانده یعنی رسیده تا یک گوشه خالی مانده احتمالاً آن‌جا هم بعداً پر می‌شود.

کاشفی: بله. بله. حالا توی معماری‌ها مخصوصاً مثلاً چک‌نویس‌هایش را هم نگه می‌دارم ولی تابلویی را اگر می‌خواهم شروع کنم یک سری ایده‌ها را روی کاغذ کار می‌کنم؛ یک اسکیس اولیه ولی مثلا کار عاشورا قرار نبود آن شکلی دربیاید. ولی جلوتر که می‌روم و یک سری رنگ‌ها قرار می‌گیرد می‌گویم نه آن تصویر را جابه‌جا کنی بهتر هست. مثلا برای یکی از کارهایم بیضی وسطش را اول کار کردم حتی قبل از اینکه کره زمین باشد. گفتم نه بیا آن ایده را رویش پیاده کن. بعد مثلاً یک قسمت کار خالی ماند بعد از یک ماه ادامه‌اش را کار کردم که حالا یک سری مطالعاتی که روی کتاب‌های مختلف و مقالات مختلف انجام دادم یک برداشتی از آن‌ها کردم و روی این کار نمایش دادم. ولی در برخی از کارها سعی می‌کنم یک اتود اولیه روی کاغذ بزنم و می‌روم جلوتر بهم می‌خورد یعنی هیچ‌وقت در تابلوها اینطور نبوده که من یک طرح را بزنم و همان بشود.  صد در صد تغییر پیدا کده ولی برای اتودهای معماری سعی می‌کنم با یک سری از برنامه‌ها و با یک سری اشکال بکشم و یک چیزی از تویش خلق کنم مثل برنامه جئوجبرا.

محمدیان: درباره رنگ ها چی؟

کاشفی: انتخاب رنگ ها را بر اساس تجربیاتی که داشتم.

محمدیان: یعنی ذوقی هست؟

کاشفی: بله. مثلا می دانم که رنگ‌های سرد و گرم کنار هم یک توجه بیشتری را جلب می‌کند. یا مثلاً ترکیب رنگ زرد و بنفش خیلی کار سختی هست ولی این کار را انجام دادم و این رنگ‌هاست که گفتم باعث می‌شود فکر کنم اثر را جالب کند.

محمدی: مکمل‌ها و این ها را شما می‌شناسی یا همینطوری حسی؟

کاشفی: نه حسی کاملا.

محمدی: نمی دانی زرد مکملش بنفش هست؟

کاشفی: نه! یک کتابی را یک مدت خواندم ولی واقعا بعد یک مدت فراموششان کردم و سعی کردم طبق همان علایق خودم و آن تجربه‌ای که در تابلوهای مختلف داشتم و توی همان زمان حال با ترکیب رنگ‌ها آن‌ها را خلق کردم.

محمدیان: مواجه‌تان با رنگ در واقع روی اثر اتفاق می‌افتد. سعی نکردید تجربه کنید رنگ را به مدل‌های دیگر؟ جای دیگر؟ شکل دیگر با ابزار دیگر؟ ابزار هم منظورم نقاشی نیست! چیزهای دیگر هست. این کشف را تا حالا نکردی؟

کاشفی: با رنگ روغن بیشتر و با ترکیب رنگ‌ها بعضی وقت‌ها یک رنگی مثلاً به وجود می‌آید که دیگر بعدا به دست آوردن آن رنگ خیلی کار سختی هست ولی سعی می‌کنم همان یک تیکه را روی کار داشته باشم و خب تا حالا این موضوع پیش نیامده که یک ترکیب‌رنگی را بدست بیاورم و دوباره همان را درست کنم. معمولا هیچ وقت آن نشده ولی آن یک تکه را سعی کردم توی کارهایم نمایش بدهم.

محمدی: بیشتر هم با مدادرنگی کار می‌کنید؟

کاشفی: بله. مدادرنگی باعث می‌شود جزئیات کار بیشتر بیشتر مشخص بشود ولی آبرنگ هم کار کردم ولی مداد رنگی و خودکار را بیشتر کار کردم چون جزئیات را خیلی بهتر و بیشتر می‌تواند نمایش بدهد.

محمدی: چطوری با متریال آشنا شدید؟ مثلا حالا اینکه یک گواشی هست که تهیه کردی و آمدی شروع کردی خودت مدام بررسی کردن ببینی ایرادهایش چطوری هست یا اینکه مثلا حالا فیلمی دیدی؟ اصولش را از جایی یاد گرفتی؟ چطوری بوده؟

کاشفی: یک مدتی که کرونا بود من توی اینستاگرام فقط آموزش‌های نقاشی را می‌دیدم. می‌دیدم با گواش یا آبرنگ دارند کار می‌کنند ولی خب اولین نقاشی‌هایم کلاً با مدادرنگی بوده ولی دوران کرونا برای من یک دوران طلایی بود و شروع کردم همه‌ی متریال‌ها را امتحان کردن. پاستل را امتحان کردم؛ آبرنگ را امتحان کردم و دیدم که برای سبکی که می‌خواهم کار کنم مداد رنگی بهترین گزینه هست.

محمدیان: خب می‌دانید به نظر من البته مدادرنگی یک ویژگی مثبت دارد که همین هست که می‌گویید. جزئیات زیادی را می‌توانید بکشید ولی عیبی دارد در واقع مداد رنگی به نظر من که کاملا کنترل شده هست. ما در واقع توی هنر چیزی داریم به نام اتفاق! حالا بعضی‌ها می‌گویند وحی هست من این را خیلی کار ندارم ولی اتفاق خیلی چیز مهمی هست. حالا ما توی نقاشی و تصویرگری ممکن هست این اتفاق زیاد بیوفتد وقتی متریال تغییر می‌کند ممکن هست یک سری از اتفاقات مسیر کار شما را تغییر بدهد و ابتدا توی ذهنتان دیزاین شده باشد ولی تغییر متریال و این اتفاق باعث می‌شود مسیر تغییر کند. من فکر می‌کنم آثار خیلی بزرگ توی دنیا از این اتفاق یعنی مثلاً من فکر می‌کنم آقای میکل‌آنژ وقتی که پیکره را می‌تراشیده شاید اول توی ذهنش یک چیز دیگر بوده. نه حالا تغییر ماهوی ولی این فرم، شکستگی سنگ، این جهت تراش که هر لحظه ممکن هست اشتباه برود. ممکن هست جهت به همان اتفاق باعث می‌شود که یک دفعه یک کار از میکل‌آنژ می‌شود میکل‌آنژ. این اتفاق خیلی مهم هست حالا ما توی کار خودمان یعنی انیمیشن هم خیلی دیزاین هستیم یعنی ما تقریبا دیگر توی انیمیشن داریم وجوه هنری را از دست می‌دهیم یعنی مدام به سمت دیزاین می‌رویم. یکبار من به یکی از بچه ها سر این موضوع طراحی خیلی دچار مشکل شده بود و نمی‌توانست موضوع را حل کند. موضوع طراحی سفینه بود. بعد به او گفتم که تو از اتفاق چقدر استفاده می کنی؟ گفت اتفاق یعنی چی؟ یعنی بنده خدا اصلاً با این مقوله آشنا نبود. به او گفتم خب از اتفاق! یعنی از همان اول شروع می‌کرد دیزاین کردن. حالا شما هم از این ویژگی دارید استفاده می‌کنید. شاید به کار شما هم بیاید و شروع می‌کند از یک نقطه طراحی کردن و بعد نمی‌شود. و بعد نمی‌شود و هزاران بار این سیکل اتفاق می‌افتد. یک بار به او گفتم یک دقیقه بیا بنشین با همدیگر ببینیم چه اتفاقی می‌افتد. البته این تمرین را ما در دانشگاه زیاد انجام می‌دادیم. در واقع یک قلم مرکب رنگی به او دادم گفتم شروع کن الکی اینجوری خط خطی کردن! پشت سر هم مدام خط خطی کن. گفتم حالا تو نه شکل داری که خیلی عجیب و غریب هستند. حالا شروع کن از این‌ها سفینه طراحی کن! بعد مثلا یک دفعه می‌دیدی با اضافه کردن یک خط یک سفینه ایجاد می‌شد. یعنی می‌خواهم بگویم توی نقاشی و تصویرگری فایل‌های ذهن ما پر هست یعنی شما همین اینستاگرام، پینترست و هزارتا چیز دیگر… این باعث می‌شود که این فایل‌های ذهنی ما پر بشود و هرچه که می‌کشیم ناخودآگاه تکرار بشود. من شاید کاری داشتم بعد از ۱۰ سال یک دفعه یادم افتاده این چقدر شبیه چیزی بوده که مثلا توی بچگی دیدم. می‌خواهم بگویم این خیلی مهم هست مخصوصاً توی نقاشی و توی تصویرگری که من اجازه بدهم که ناخودآگاه من کار بکند. ناخودآگاه را دریغ نکنم از این کارها. حالا یکی از راه‌هایش این هست یعنی یکی از راه‌هایش این هست که شما اجازه بدهید اتفاق توی کارتان بیاید. شروع نکنید دیزاین از یک گوشه‌ای. حرکت بکند و همه چیز طبق پیش‌بینی شما جلو برود. حالا مثالی هم که خانم محمدی زدند هست که شاید یک فیگوری اشتباه می‌شود ولی شما ازش استفاده می‌کنید. این یک مثال کوچک هست ولی می‌خواهم بگویم این عرصه را هم تجربه کنید. عرصه‌ی اتفاق، عرصه‌ی اشتباهات بزرگتر. شاید یک کارهایی خلق بشود که قبلا توی ذهن شما نبوده. این خیلی چیز مهمی هست. من می‌خواهم به شما بگویم شما یک ذره دارید می‌روید سمت موریس‌اشر و بعضی از البته بد هم نیست. این‌ها هم هنرمندان بزرگی بودند. معمارهای نقاش یا  نقاش‌های معمار. یعنی می‌خواهم بگویم دیزاین توی کار شما الان دارد زیاد دیده می‌شود و این کثرت کارهایتان هم کم کم دارد شبیه هم می‌شود. این دیزاین توی چشم من خیلی زیاد هست. من دوست دارم یک دفعه اتفاق متفاوتی در کار شما بیوفتد که قبلا توی ذهن شما نبوده است. شاید یک راهی باید برایش پیدا کنید که این اتفاق توی کارتان هم بیاید.

محمدی: با این صحبت‌ها یک سوالی برای من پیش آمد سر آن طراحی سبک فرانسوی که گفتی همه‌اش از ذهنم بود یعنی آن بناها را اصلا عکسی ندیدی؟

کاشفی: من حالا یک فیلمی دیدم که اسمش را یادم نیست و خیلی برایم جالب بود این معماری پیچیده و این جزئیات. بعد از اینکه دیدن فیلم تمام شد تصمیم گرفتم کار کردن و خیلی اتفاقی یک مراسمی بود که موسیقی اپرا و سبک پوشیدن لباس‌هایشان خیلی برایم جذاب بود و هرچه از آن تصویر یادم مانده بود را شروع کردم کار کردن.

محمدی: خب نه ببین ما یک کلیتی توی ذهنمان هست الان مثلا از این فضا من یک کلیتی توی ذهنم هست ممکن هست بروم خانه بنشینم این پلکان، و این فضایی که این وسط هست این‌ها را بتوانم تصور کنم ولی بحث جزئیات که می‌آید می‌گویم که من نیاز دارم الان یک تصویر از اینجا ببینم که دیگر تمامش کنم. می‌خواهم ببینم شما آن گنبدی که دیدید که همه مال معماری فرانسه هست یا اروپا. این‌ها فضاهایی هست که واقعاً وجود دارد یا شما تخیل کردی؟ ببین مثلا بخشی از کار من را یاد نتردام می‌اندازد ولی انگار نتردام نیست.

کاشفی: حالا گنبدی که آن وسط قرار دارد جزو یکی از معماری‌های اروپایی هست یعنی یک بنایی هست که من آن را یادم بود ولی دیگر در بقیه جاها انگار یک الگوی خاصی تکرار شده فقط شکل‌ها متفاوت هست. حالا اگر در کارهایم دقت شده باشد من یک سری الگوهای خاصی را برای خودم دارم که سعی می‌کنم آن‌ها را در همه‌ی نقاشی‌ها تکرار کنم. مثلا یک سری مثلث‌ها هست یا یک سری دایره‌هایی در کنارهم. این یک کلیتی بود توی ذهن من پدید آمد. مثلا همانطور که گفته شد همان بحث اتفاق یا همان که گفتم تکه تکه کار می‌کنم. اول مناره را کار کردم و بعد این هم یادم هست که موقع امتحانات بود و زیاد وقت نداشتم. هر روز یک تکه را کار می‌کردم و اصلا قرار نبود که به این شکل باشد. فقط قرار بود که آن گنبد قرار داشته باشد و همین ولی کم کم شروع کردم جزئیات اضافه کردن، پاک کردن، کار کردن. مثلا با مداد اتود می‌زدم و می‌گفتم نه حالا اینجا این قرار بگیرد شاید قشنگتر باشد ولی یک کلیتی بود که توی ذهنم مانده بود.

محمدی: ببینید آخر در بخش‌هایی از کار در اصل سبک طراحی که شما توی این کار داری متفاوت از آن سبک طراحی کارهای قهوه‌خانه‌ای هست یا این کارهایی که حالا با تصویرسازی علمی در اصل نزدیک شده یا کارهایی که در اصل برای مسابقات شرکت دادی و کمی کمیک‌تر هست. این یک ذره متفاوت‌تر هست. من اصلا تصورم این هست که انگار مدل داشتی! چون ببین قشنگ در فیگور دوتا آقایی که دو طرف خانم هستند کاملا پای آقا ناتورال هست. قشنگ آناتومیش درست هست. در صورتی که ما چیزهایی که در کارهای دیگر شما می‌بینیم متفاوت هست. می‌خواهم ببینم که شما این را کاملا از ذهنت کشیدی یا من حسم این هست که انگار یک تصویری بوده…
کاشفی: نه کاملا از ذهنم بوده. من معمولا به صورت اتفاقی آناتومی‌هایم درست درمی‌آید ولی بله فکر می‌کنم که اتفاقی بوده ولی نه مدلی نبوده. یعنی سعی می‌کنم که هیچ کدام از کارهایم را از روی مدل کار نکنم.
محمدی: این اصلا به این معنی نیست که ایراد باشد. ببین من الان خودم بخواهم تصویرسازی کنم چرا چیز کنم؟ مگر ما چقدر در اصل دایره‌المعارف ذهنمان مگر چقدر غنی هست؟ ما یک جاهایی باید حتما رجوع کنیم. برای اینکه مثلاً اگر من دارم یک تصویرسازی تاریخی می‌کنم برای یک دوره‌ی خاص حتماً باید تحقیق کنم ببینم توی آن دوره‌ی خاص چه کاری انجام شده؟ سبک لباس‌ها چطوری بوده؟ ابنیه چه شکلی بوده؟ اگر واقعاً رفرنسی هست حتماً و قطعاً باید به آن پرداخته بشود چون اگر همینطوری خیلی باری به هر جهت برویم جلو مخاطبی که حالا شغل من می‌گوید که خب خانم فلانی شما طراحی کردی این اصلا آن سبک نیست. قصه‌ای که شما به آن پرداختی و مصورش کردی یک شکل دیگر بوده خب الان من اصلا نمی‌گویم این ایراد است. اگر ما کپی کنیم ایراد هست یعنی اینکه مثلاً یک حالا قدیم بچه‌ها می‌آوردند یک کاغذ می‌انداختند روی تصویری خط‍‌های دورش را می‌کشیدند این ایراد بود ولی اینکه شما اصلا مثلا حالا مدل یک زن و مرد دوره‌ی ویکتوریایی یا دوره‌ی باروک یا رومانتیس فرانسه و اروپا را ایده بدهی و شروع کنی از روی آن کار کردن این ایراد ندارد. اگر هم بگویی که من این کار را کردم هم اصلا هیچ ایرادی ندارد ولی اگر این صدش کامل از توی تخیل شما درآمده که واقعا خیلی تخیل سیال و خوبی هست و واقعاً آفرین دارد.
کاشفی: من توی این زمینه‌ها فیلم خیلی به من کمک می‌کند. مثلا توی کار رمز و راز یا کارهای عاشوراییم من هرسال سعی می‌کنم با جزئیات و دقت بیشتری فیلم مختارنامه را ببینم و این لباس رزمی‌ها، مثلا این سربازها و پوششان یا برای کار رمز و راز فیلم یوسف پیامبر و آن مومیایی کردن و پوتیفار سعی کردم بفهمم این آناتومی‌اش چطوری است یا لباس‎ها و پوششی که دارند به چه شکل هست. من اگر هم بخواهم از مدل استفاده کنم سعی می‌کنم خیلی از فیلم استفاده کنم و آن فیلم خیلی کمک می‌کند.
محمدی: خب همه‌ی این‌ها رفرنس هست دیگر. این‌ها همه چیزهایی هستند که ما به آن می‌پردازیم برای اینکه ذهنمان را غنی‌تر کنیم. من خودم هم توی موقعی که هم سن شما بودم همین کار را می‌کردم. یعنی خیلی سعی می‌کردم چیزهایی که می‌بینم را به خاطر بسپارم و واقعا یک جاهایی هم وقتی همان‌ها را پیاده می‌کردم اطرافیانم حالا معلمم، مادرم، پدرم این‌ها برایشان خیلی جالب بود و می‌گفتند که تو اینقدر که دقیق می‌شوی آن چیزی که توی ذهنت هست را می‌توانی روی کاغذ یاوری. مثلا فرم درب‌های مختلف، فرم ابنیه‌های مختلف، همین به خاطر خوب دیدن هست دیگر. اینکه شما راحت از یک چیزی نگذری. این ویژگی آدمی هست که می‌تواند در اصل کارهای دقیق‌تر و بهتری ارائه بدهد. همینو می‌خواستم به همین برسم. اینکه شما دیدی، به آن توجه کردی که خب الان جواب خودم را گرفتم و خیلی هم خوب هست. هیچ اشکالی هم ندارد.
محمدیان: حالا درباره رفرنس و این‌ها صحبت شد من یادم هست همین آقای الخاص… یعنی ما گوگل را آن موقع تازه کشف کردیم. گوگل کاغذی! دفترهای مختلف داشت ایشان و همه‌ی چیزهایی که پیدا می‌کرد از روزنامه و مجله می‌برید می‌چسباند به آن مثلاً می‌خواست خروس بکشد ریع ورق میزد خروس را می‌آورد مثلاً می‌کشید. یعنی نگاه هم می‌کرد می‌کشید بنده خدا یعنی اصلا ابایی هم نداشت درباره رفرنس و این‌ها.
محمدی: آخر ایرادی هم ندارد. اشکالی ندارد واقعا. ما الان کارهای نقاشان را هم ببینیم سیر در اصل اینکه چطوری یک اثری ساخته شد می‌بینیم که این‌ها مدل داشتند یعنی کاملا برای هر تصویری که می‌خواستند برایش اتود کنند. از داوینچی، میکل‌آنژ، ناتورالیست‌ها، رئالیست‌ها بگیرید شما تا حتی پیکاسو با همان شکسته فرم‌هایی هم که انجام می‌داده مدل زنده بعضا می‌نشسته و آن وقت پیکاسو می‌شده در مواجهه با آن مدل. این هیچ اشکالی ندارد واقعا و نیاز هست.
محمدیان: من یک نکته‌ای را هم بگویم درباره یک موضوعی که حالا توی ذهنم هست. من چند وقت پیش یک نمایشگاهی داخل موزه بود از آقای ادهم ضرغام. حالا نمی‌دانم جمع می‌شناسند یا نه! عجیب بود که من تا حالا ایشان را نمی‌شناختم و رفتم کارها را دیدم اصلاً متحیر شده بودم اصلاً نمی‌توانستم بیام بیرون یعنی از این حجم از در واقع اتفاقی که داشت روی تابلوها می‌افتاد به وجد آمده بودم و اصلا باورم نمی‌شد. بعد فهمیدم که خب ماشاالله سن و سال دار هم هستند. شصت هفتاد سال سن دارند و حالا یک خورده بیشتر که با ایشان آشنا شدم متوجه شدم اصلا منششان چیست. حتما کارهایشان را ببینید. البته کارهایشان در اینترنت خیلی کم هست. ایشان توی طبیعت می‌روند در واقع رنگ کار می‌کنند و خیلی بر مبنای انواع و اقسام رنگ‌ها کار می‌کنند. چون من فکر می‌کنم توی کار شما یک خامی توی رنگ‌ها هست. یک چرخش رنگی تکرار شونده‌ای توی کارهایتان هست. می‌خواهم این را بگویم که حالا با خود آقای ضرغام هم صحبت می‌کردیم می‌گفت من نسبت خودم را اینطوری می‌بینم که اصلا چیزی نمی‌بینم. چیزی نمی‌کشم. یعنی می‌کشم ولی من انگار نیستم توی طبیعت. من فکر می‌کنم که یک چیزی که وجود دارد این هست که شما حتما حتما از در واقع آن فضایی که داری زندگی می‌کنی سعی کنید حالا سفر بروید. توی دل طبیعت قرار بگیرید. کار بکنید. از مدل‌های زنده‌ی توی طبیعت که به شما کمک می‌کند من این مثالی را هم که خانم محمدی زدند که برای ما هم خیلی پیش می‌آید که آدم‌ها توی ذهنشان یک ایده‌ی خیلی قشنگی است ولی نمی‌توانند اجرایش بکنند یعنی می‌گوید من یک فیگور خیلی خوشگل توی ذهنم هست. تصویر خیلی خوشگلی توی ذهنم هست ولی نمی‌توانم. من همیشه به آن‌ها می‌گویم که من وقتی که حالا من هر چیز خوب یاد گرفتم از آقای الخاص یاد گرفتم. توی هیچ کلاس دیگری به من چیزی نگفتند. ایشان می‌گفت واقعا بحث نگاه پینگ پنگی که توی طبیعت وجود دارد حالا ایشان خب منش فکریشان یک آدم خاصی بود دیگر.

محمدی: الخاص بود! (خنده)

محمدیان: واقعا الخاص بود. ولی معلوم بود که انسان بودن کامل درونش شکل گرفته. می‌گفت این نگاه پینگ پونگی به طبیعت باعث می‌شود که در واقع دست شما از طراحی کردن حذف بشود. یعنی همیشه به ما می‌گفت وقتی شما به طبیعت نگاه نمی‌کنید به مدلتان نگاه نمی‌کنید طراحی می‌کنید دستتان دارد فکر می‌کند. خود به خود دارد خودش هم در واقع تاثیر می‌گذارد. می‌گفت این نگاه باید اینقدر سریع باشد توی طراحی کردن فیگور یا مدل طبیعت که دیگر این دست از بین برود به عنوان در واقع یک مغز. آن‌وقت می‌شود فرمانبردار ذهن شما. یعنی در واقع این حذف می‌شود و فقط مغز کار می‌کند آن‌وقت ایده‌هایتان راحت توی دستتان می‌آید. دستتان دیگر مانع نمی‌شود برای اینکه شما نتوانید چیزی را بکشید و حالا یک معنای بالاتری را من به آن فکر می‌کردم و حالا ایشان می‌گفت و من فکر می‌کنم توی صحبتشان بود این نگاه پینگ پونگی به طبیعت، به خلقت باعث می‌شود که من این ذهنم هم از بین برود. حالا یک خرده فلسفی شد ببخشید! ولی می‌خواهم بگویم که من هم در واقع یک ابزاری هستم که دارم خراب می‌کنم دیگر مثل همین دستی که دارد خراب می‌کند. من فکر می‌کنم شما باید خیلی مطالعه کنید. یعنی پینترست و گوگل و اینستاگرام را کنار بگذارید و آن سیری که توی ذهن شما دارد شکل می‌گیرد از طبیعت قرض بگیرید. از اطرافتان قرض بگیرید. یک خرده این مطالعه جهتش را عوض می‌کند. حالا می‌گویم کارهای آقای ضرغام را ببینید اصلا متحیر می‌شوید وقتی که کارهایش را می‌بینید و ایشان کارش این هست که مثلاً هزینه می‌کند می‌رود توی طبیعت می‌نشیند و ساعت‌ها ساعت‌ها در آن فضاست. ما فکر می‌کنم توی سیره‌ی نقاشان بزرگ هم این را داریم که ساعت‌ها در طبیعت می‌نشستند.

محمدی: مطالعات نوری که هر ساعتی از نور آن سوژه به چه صورتی هست؟ چه رنگ و بویی دارد؟ چطوری هست؟

محمدیان: من فکر می‌کنم اگر با اصل در واقع خالق شما ارتباط بگیرید یعنی به جای اینکه بروید صنع مخلوقاتش را تو پینترست اینستاگرام ببینید اصلش را بروید ببینید تاثیرش روی کار ما بیشتر است. من خودم این کار را می‌کنم یعنی یک وقت‌هایی برای خودم چون سفر را خیلی دوست دارم . یکی از دلایلی که دوستش دارم همین است که یک خرده از فضای پینترست و این‌ها بیایم بیرون. یعنی بروم طبیعت را ببینم. من خیلی دوست دارم که برای کوچک‌ترین چیز سفر کنم مثلا در همین کار اخیرم رفتیم دو سه روزی زنجان و یک روستاهای عجیب غریبی دیدیم. می‌گفتند که توی گوگل هست دیگر. عکس‌هایش را ببین فلان. گفتم نه من باید از نزدیک برم ببینم چون وقتی توی محیط قرار می‌گیرم نسبتم متفاوت می‌شود. خیلی این نکته مهم هست به نظرم. حالا بحثم باز خدای نکرده توصیه یا آموزش نیست. می‌خواهم آن تجربیات خودم را بگویم. من فکر می‌کنم این استادی که شما قرار هست بگیرید چون می‌دانم خیلی برایتان مهم هست مراقبتی است که از خودتان دور نشوید. یکی از چیزهای مهمش همین هست. چون توی کارهایتان تکرار دارد اتفاق می‌افتد برای اینکه این اتفاق نیوفتد باید این ماجرا اتفاق بیوفتد. من فکر می‌کنم اگر جمع هم نکته‌ای سوالی حرفی هست بفرمایید.

حضار: سلام عرض می‌کنم خدمت همه‌ی حضار محترم. من مدیر پژوهشسرایی هستم که فاطمه جان در آن‌جا هستند. ببینید اگر دقت کرده باشید توی آثار فاطمه چه به لحاظ سن و سالش و چه به لحاظ آموزش‌هایی که دارد می‌بیند. آموزش‌های علمی منظورم هست. آموزش توی حیطه‌ی هنر منظورم نیست یعنی خب فاطمه زمانی که پیش من آمد من فکر کردم فاطمه کلاً فقط به نجوم علاقه دارد و به عنوان کسی که باید معرفیش کنم و استاد نجوم برایش پیدا کنم و در این سمت کسی را در کنار فاطمه بگذارم که به او کمک بکند. بعد از مدتی ما دیدیم فاطمه توی کارهای سلول‌های بنیادی و کارهای پزشکی خوب دارد کار می‌کند. حالا از کارهای سلول‌های بنیادیش اینجا چیزی نیاورده است فکر کردم که فاطمه کلاً باید تجربی برود. در آن زمینه انگار که خیلی می‌تواند. بعد از یک مدتی دیدیم افتاده توی…

محمدی: ایشان علامه می‌تواند باشد.

حضار: بحث همین هست. فاطمه انگار که نیاز هست بیشتر اصول و مبانی علمی را یاد بگیرد. کنارش با بعضی از سبک‌ها آشنا بشود ولی از آن اصالت خودش نباید جدا بشود. آن‌ها هیچ کدامشان نباید تاثیر بگذارند سر آن فاطمه بودن فاطمه که بتوانه مسیر خودش را خودش برود. از آن‌ها به عنوان ابزار باید استفاده بکند. آن آموزش‌ها باید این مدلی به او کمک بکنند. شاید اصلاً فاطمه نیاز باشد یک مدتی برود اصلاً انیمیشن. یه مدت برود سمت همین طرح‌هایی که الان خودش علاقه دارد برای ساختمان و نمی‌دانم خودرو و این‌ها. برود یک مدتی اسن سمتی. این فاطمه که من شناختم همه‌ی این‌ها را می‌خواهد و هیچ کدامش را هم نمی‌خواهد یعنی خیلی فراتر از این‌ها را می‌خواهد.

محمدی: الان من یک سوال برایم پیش آمد در ادامه‌ی صحبت ایشان. تا به حال شده ایده‌هایی که توی ذهنت داری را پیاده کرده باشی مثلا بعضی از این‌ها قالب سه بعدی پیدا کند تبدیل به ماکت بشود یا حالا توی زمینه سلول‌های بنیادی آزمایشی انجام بدهی؟ کاری که توی ذهنت هست و حالا تئوریش را روی کاغذ آوردی.

کاشفی: بله یکی از آن اسکان‌ها را ماکت سه بعدیش را ساختم. و یک دفترچه‌ای دارم که هر ایده‌ای به ذهنم رسید در هر زمنیه‌ای را می‌نویسم که در اولین فرصت آن را سه بعدی کنم.

محمدی: می‌دانی من می‌خواهم به چه برسم؟ می‌خواهم ببینم که شما این وجه علمی این پرداخت‌ها و ساخت و سازها برایتان مهم هست یا وجه هنریش؟ چون این دو تا ساحت دارد دیگر. یک وجه هنری است. آن چیزی هست که شما داری این را به عنوان سوژه انتخاب می‌کنی و داری یک خلقی را به واسطه اون چیزایی که تو ذهنت هست روی کاغذت بروز می‌دهی  و این در همین حد مانده ولی نه حالا آن وجه علمیش چیست؟ این هست که شما این چیزی که داری پیاده می‌کنی، این اتودی که زدی حالا می‌روی متریال عینی برایش پیدا می‌کنی حالا اگر که توی آزمایش هست می‌روی مواد آزمایشگاهیش را فراهم می‌کنی ببینی از چه طریقی می‌توانی این‌ها را عملیش کنی. این‌ها را رو عینیش کنی. خب از این‌جا ببینید که اگر این وجه علمی پررنگ تر هست فاطمه فاطمه‌ای هست که احتمالا سراغ علوم هست ولی یک وقت‌هایی اصلا ممکن هست این‌ها فقط برایش سوژه است برای اینکه یک سری کار انجام بدهد مثل همین که آقای محمدیان گفتن که موریس اشر که مثلاً معماری هست که نقاش است خب این واقعاً از آن فضاسازی‌ها استفاده کرده و خلق هنری انجام داده است. ما الان خیلی از نقاش‌ها را داریم توی کارهایشان وقتی می‌بینیم محاسبات ریاضی وجود دارد ولی نهایتاً آن یک نقاش هست. این کف ترازو که به کدام سمت سنگین‌تر هست به نظر من این به مرور اتفاق می‌افتد و الان هم ما در صد در صد نمی‌توانیم بگوییم فاطمه قرار هست دقیقا چه بشود. لحظه به لحظه هر روزی که می‌رود جلوتر بیشتر می‌فهمد و دریافت می‌کند که چه چیزی را بیشتر دوست دارد. چه چیزی را بیشتر می‌خوهاد به آن بپردازد و خوب خیلی‌ها هم هستند اصلا خیلی چیزها را دوست دارند. الان ما وقتی یک آدمی را دانشمند تلقی می‌کنیم یا علامه یعنی اینکه توی خیلی از علوم به مراحل استادی رسیده است دیگر. صاحب نظریه شده. البته ما این‌ها را نمی‌گوییم که فاطمه را بزرگش کنیم. نمی‌خواهیم باد کند. نمی‌خواهیم از آن تلاشگر بودن که هست دور شود. کاملا پله‌ی اول هست کاملا این ادامه دارد ولی خوب می‌گویم یعنی می‌تواند که همچین اتفاقاتی هم بیوفتد.

محمدیان: من یک توضیح کوچکی بدهم. ممنون از زحمات شما برای خانم کاشفی. من یک چیزی خودم به ذهنم می‌رسد چون ایشان همسن دختر خودم هست. من هیچ وقت به دخترم نگفتم که وارد کار من بشود با اینکه خیلی علاقه‌مند هست. نه یکی از آن‌ها! همه‌ی آن‌ها! خیلی دوست دارند که در کار من بیایند چون یک ظرفیت‌هایی توی کار بنده هست که می‌دانم به دردشان می‌خورد و حالا آن‌هایی را هم که بچه‌های من را می‌شناسند مخصوصا دختر بزرگرترم را می‌دانند که این فضایش را هم دارد. خیلی هم روز به روز اشتیاقش دارد زیادتر می‌شود ولی من یک بار هم حتی به او نگفتم که بیا توی کار من . بجز حالا یک مورد اخیر که احساس کردم دیگر باید به او بگویم. من فکر می‌کنم این فشار زیاد روی آدم‌ها که قرار هست که این کار را بکن، آن کار را بکن، اینطوری بشو، آن طوری بشو چیز مفیدی نیست. حالا من آن بحث ماموریت را کردم ولی قرار هست که آن ماموریت را خودش پیدا کند. من یک چیز شخصی فهمیدم توی این عمر چهل و سه ساله‌ی خودم.  اگر من متوجه نشوم که من خودم اول از همه مهم هستم البته به معنی اومانیستی نمی‌گویم. من را خدا خلق کرده، بعد از عمرم می‌پرسد. از جوانی‌ام می‌پرسد .من اگر متوجه این موضوع نباشم و عشق نورزم به زندگی که می‌کنم و لذت نبرم باخت دادم. یعنی بعد از ۲۰ سال ۳۰ سال آن چیزی که دیگران گفتند را انجام دادم و آن چیزی که دوست داشتم را انجام ندادم چون چیزی که آدم دوست دارد تویش موفق می‌شود و تلاش می‌کند. من فکر می‌کنم که شما الان دارید کشف می‌کنید؛ می‌گردید حالا هر چیزی که خودشان احساس می‌کنند. کوچکترین خط دهی به خانم کاشفی باعث می‌شود که به قول گفتنی فوتبالی سر توپ بخورد یعنی چند سالی را اشتباه برود. من فکر می‌کنم الان خیلی وضعیت خوبی هست. من الان چیزی که توی ذهنم بود درباره حلقه هنر چون وجوه حلقه هنر یک وجوه پرزنتیشن دارد برای بقیه. هنرمندی در واقع این کارها را دارد می‌کند و این هم جذاب هست ولی به نظرم آن چیزی که به خانم کاشفی کمک می‌کند در وجه دیگرش این بود که بیاید اینجا صحبت بکند راجب‌به کارهایش، راجب‌به شخصیت خودش صحبت ‌کند. من خیلی دوست نداشتم شاید ایشان پرزنت هم بکند. شاید اگر به من بود خیلی علاقه‌مند نبودم که ایشان کارشان را اینطوری پرزنت کنند. چون الان یک دنیای شخصی خودشان را دارند. یک کشف و شهودی دارند. یک لذتی دارند از زندگی می‌برند. حیف است که این را از او دریغ کنیم. حالا اینکه به چه چیزی علاقه دارد در بلند مدت خودشان پیدا می‌کنند. واقعا سنی هست که باید فعلاً اجازه تجربه به ایشان داده بشود. الان خودتان رسیدید به بالاترش یعنی علم  است که دست و بال شما رو می‌بندد یعنی اگر بخواهید علمی فکر کنید خیلی از نقاشی‌ها را نباید بکشید یعنی شما الان دارید کم کم متوجه خلق میشید خلقت می‌شوید. خلقت می‌شوید. وجوه دیگر‌ی از هنر که در واقع می‌تواند چیزی فراتر از علم بسازید. مثالش را هم زدم. یک چیزهایی توی ذهن شماست که بعدها ممکن هست تبدیل به واقعیت بشود. تخیل هست دیگر در واقع. من می‌خواهم بگویم بگذارید این عنصر تخیل در ذهنتان پر بکشد. اصلا بند چیزی هم نباشید و می‌گویم یک خرده جهت دهی به بچه‌های این سن و سالی یک خرده خطرناک است. شما سوال داشتید؟ بفرمایید.

حضار: سلام. من افشین هستم. مربی قدیم ایشان توی طراحی بودم. خوشنویس هم هستم. من فکر می‌کنم ایشان توی هر رشته‌ای برود مطمئنا پیشرفت می‌کند. پشت کاری را در ایشان دیدم. من همین الان هم صد و خرده‌ای شاگرد دارم در منزلمان ولی این پشت کار را هیچ وقت ندیدم. همیشه ایشان را مثال می‌زنم. همیشه می‌گویم ان‌شاالله چشم خوب پشت سرش باشد. این مقدار تلاش را من تو هیچ هنرجویی ندیدم. انقدر برا من تمرین می‌آوردن که من می‌گفتم خب این دو سه تا را حالا از رویش کلی می‌آمدیم و ایرادهای طراحی‌شان را می‌گرفتیم .به نظرم من ایشان باید رنگ‌شناسی حتما کار کند چون طراحیش به قدری هست که کارش را راه بیندازد. رنگ‌شناسی حتما کار کند. قوی کار کند. یکی هم اینکه ما می‌توانیم از هوش مصنوعی استفاده کنیم. هوش مصنوعی خیلی هوش دارد ولی حس ندارد. یعنی شما چیزهایی که می‌بینید یک هوش مصنوعی درست کرده یک سری المان به او دادیم و از او چیزی خواستیم. چیزهایی که در گوشه‌ی ذهنش می‌آید می‌تواند تکه تکه به او بدهد و بگیرد. احساس را خودش بیاورد تکنیک را از ایشان بیاورد. تلفیق کند و یک کار بهتر بدهد. به نظر من هر ابزاری روز اولش که آمده بعضی‌ها را ناراحت کرده مثلاً وقتی که شوفاژ آمده آن چراغ‌ساز ناراحت شده که شغل من از بین می‌رود ولی ما می‌توانیم ازش استفاده کنیم فعلاً بعدا شاید چیز ترسناکی هم بشود. یکی هم اینکه من فکر می‌کنم اگر تمرکز داشته باشد توی کارش خیلی بیشتر پیشرفت کند. ایشان برای من کوچولو که بود هدیه می‌آورد چیزهای دوختنی می‌آورد یعنی من فکر می‌کنم هر چیزی از دستش بر می‌آید. ولی الان دوره‌ی تخصص نیست؛ دوره‌ی فوق تخصص هست. اگر بخواهیم یک چیزی پیشرفت بالایی داشته باشد حتماً باید یک حالت فوق تخصص داشته باشد و اینکه خیلی هم نگذارد بقیه به او جهت بدهند. بقیه یعنی من خودم و شما و این‌ها را نمی‌گویم. افکارش را به هم نریزند چون ذهن خلاق را از آن کودکی داشت. من دوست داشتم نقاشی‌های برادر کوچکش هم اینجا باشد. ایشان هم همان شکلی هست. به نظر من ایشان نباید کلاس نقاشی برود. ایشان فقط باید طراحی را به عنوان بیس یاد بگیرد که ایده‌ای که توی ذهنش هست را بتواند اجرا کند. من نظرم درباره‌ی ایشان این هست. تمرکز تمرکز تمرکز ولی مطمئن هستم توی هر کاری برود می‌تواند پیشرفت کند.

محمدیان: بله. دست شما درد نکند.

حضار: بسم الله الرحمن الرحیم. بنده خودم هنرستان نقاشی خواندم و دانشگاه و کارشناسی ارشدم  رامدیریت آموزشی گرفتم . ۵ سال تجربه‌ی مدیریت هنرستان را دارم و در حال حاضر به مطالعاتی در حوزه تاریخ هنر و فلسفه و موارد دیگر می‌پردازم و در پی این هستم که در واقع مجوز گرفتم و هنرستان خودم را با کمکم دوستانی که هستند می‌خواهم تاسیس کنم. همیشه هم توی ذهنم این هست که اولا چطور می‌توانم بچه‌هایی که این توانایی‌ها را دارند جذب کنم  یعنی به نظر من هم استعداد مهم است ولی انگیزه و تلاش بیشتر. یعنی من دانش‌آموزانی داشتم که اصلا به طور اتفاقی هنرستان آمدند ولی وقتی توی مسیرش قرار گرفتند و سعی کردیم کمکشان کنیم به بهترین نحو از پس کارهایی که حالا باید انجام می‌دادند بر آمدند. حالا ایشان نمونه‌ای شد برای اینکه من این سوال از شما دوستان بپرسم چون به هر حال یک کوله باری از تجربه در زمینه آموزش هنرهای تخصصی دارید و می‌خواهم این سوالم را اگر امکانش هست جواب بگیرم که من چطور می‌توانم بچه هایی مثل فاطمه جان که یک دستی بر این حوزه دارند و یا کسانی که سردرگم هستند را چطور می‌توانم ماموریتشان را راهبری کنم؟ یعنی چون خودم توی زمان هنرستان این آسیب‌ها را دیدم و خب سعی کردم توی آن پنج سال بچه‌هایمان آن آسیب را نبینند. چه به لحاظ اینکه زمان ما هنرستان خب خیلی متفاوت بود. فضای علمی خیلی کمتر بود. شما الان توی صحبتتان فرمودید که من یک استاد انیمیشن خب متفاوت نداشتم حالا سرکار خانم محمدی هم یک سری نکته‌ها را فرمودند می‌خواهم توصیه‌ای اگر دارید به من که حالا در آینده توی این زمینه دارم قدم برمی‌دارم چه کمکی به امثال فاطمه می‌توانم بکنم و چه نقص‌ها و خلاهای وجود داشته که من می‌توانم پرشان کنم.

محمدیان: نه من فکر می‌کنم شانس آوردم که استاد انیمیشن نداشتم. یعنی خدا را شکر می‌کنم که استاد انیمیشن نداشتم چون همین موضوعی که گفتم. انسان خودش توی این سن ماموریتش را پیدا می‌کند. فقط کاری نباید بکنیم یعنی این بحث هایی که الان شد حول همین موضوع که الان ما احساس می‌کنیم که از خانم کاشفی الان انتظار یک هنرمند داریم در آینده. نه واقعا من می‌دانم کسی که اثری خلق می‌کند دوست دارد بقیه ببینند. من این وجه حلقه‌ی هنر را الان دوست دارم که کارهایشان را شما دیدید به عنوان یک نقاش، به عنوان یک هنرمند در همین حد. یعنی بیشتر از این و کمتر از این به نظرم اشتباه است. اینکه توقع داشته باشیم ایشان در آینده چه بکند و از الان فکر کنیم که خب چه می‌شود! می‌دانی این‌ها همه بار اضافه روی دوش ایشان می‌شود. فشار خانواده، فشار دوستان، فشار این حلقه‌ها… اصلاً من می‌گویم الان خودشان مهم هستند. ایشان در واقع دارند ماموریت را خودشان پیدا می‌کنند. حالا می‌فرمایید دانش آموز ان دیگر. من مثال دخترم را زدم. من هیچ وقت فشاری به او نیاوردم که خودش ماموریتش را پیدا کند. خب بعد من می‌بینم  که توی چه رشته‌ای علاقه دارد. من ظرفیت این بچه را توانستم بفهمم که توی چه زمینه‎‌هایی علاقمند هست. کمکش کنم که توی آن رشد بکند. شاید ۱۸۰ درجه با علایق من هم متفاوت باشد. من فکر می‌کنم ماموریت  را خود انسان پیدا می‌کند به شرطی که دست به آن نزنیم. حالا راه‌هایی دارد. کارهایی دارد که می‌شود درباره‌اش کرد. من چیزی که فکر می‌کنم فقط باید به بچه‌ها یاد داد تلاش کردن برای چیزی که دوست دارد هست. علاقه و دوست داشتن می‌تواند تعریف برایش درست بشود. یکی مثلا نمی‌دانم به پول علاقه‌مند هست. یکی نمی‌دانم به خدا علاقه‌مند هست. یکی به شهادت و آخر هم شهید می‌شود. می‌دانی من می‌خواهم این را بگویم که باید به او یاد بدهی چیزی را دوست داشته باشد. پیدا بکند و برایش تلاش بکند. برایش زحمت بکشد. باور کنید من توی این بیست و چند ساله فقط همین را فهمیدم یعنی من خودم الان احساس می‌کنم کسایی بودند همسن من توی آن زمانی که من شروع کردم که خیلی از من بهتر بودند. من هنرستان نرفته بودم. رشته‌ی تجربی خوانده بودم. بعد رفتم سربازی و بعد رفتم  دانشگاه هنر! احساس می‌کردم که عقبم اصلا. این بچه ها توی هنرستان کلی چیزی یاد گرفتند. برای همین حس عقب افتادگی باعث شد من نمی‌خوابیدم و کار می‌کردم. مثل ماجرای خرگوش و لاک پشت شد. من فکر می‌کنم این خیلی مهم هست که الان فاطمه خانم فهمیده و باید تلاش بکند و ماموریت را هم خودش پیدا می‌کند. به نظرم باید این فشار از روی این بچه برداشته بشود. یعنی صحبت‌هایی که ایشان می‌کند کاملاً مشخص هست که فشار رویش هست. نه حالا خدای نکرده منظورم خانواده نیست. کلاً الان در این جامعه این اتفاق افتاده که دوست دارند بچه مدام خروجی بدهند. یک محصولی بشود. هنرمند بشود. آدم موفق بشود. من به نظرم انشالله که ۱۰۰ سال عمر کند و خب آرزوی قلبی من این است که عمر پربرکتی خدا به او بدهد ولی دور از جانش خودم را می‌گویم. من نمی‌دانم فردا زنده هستم. قدم‌هایم را درست برمی‌دارم ولی باید از لحظه هم استفاده بکنم. مدام به بعد موکولش نکنم. مثال می‌زنم. دختر خودم. من نمی‌دانم چند سال دیگر زندگی می‌کند. مثلا ۳۰ سال دیگر هست یا نه که از الان به او فشار بیاورم که ۳۰ سال بعد یک چیزی بشود. من می‌گویم از الان لذت ببر. زندگیت را بکن. خودت ماموریت  را پیدا کن. من به نظرم فشار را باید از روی بچه‌ها برداریم و آن ماموریت را خودشان پیدا می‌کنند.

نوریان: من یک سوال فنی هم بپرسم و ان‌شالله  که دیگر آخرین سوال جلسه هم باشد. من از بعضی از کارهای خانم کاشفی در واقعیت استفاده کردم و به نظرم می‌آید که ترکیب بندی‌های قابل توجهی دارد ولی نظر شخصی می‌گویم رنگ بندی‌ها خیلی آزاردهنده هست توی ذهن من. رنگ‌ها خیلی آزاردهنده هست و به نظرم رنگ‌ها خیلی نپخته و ضعیف هست اما چه می‌شود که نهایتا دست آخر انگار مثلاً کار قابل قبول می‌شود. یعنی برای خودم واقعاً سوال هست. بیشتر سوال فنی دارم که رنگ ها در هر سکشنی که جدا می‌کنی احساس می‌کنی کسی رنگ زده که هیچ چیزی از رنگ نمی‌فهمیده! یعنی اینقدر راحت… رنگ را اصلا متوجه نیست ولی وقتی کلان نگاه می‌کنی با آن رابطه برقرار می‌کنی. چه چیزی رخ می‌دهد در کار رنگ‌های کار ایشان؟ یعنی من حواشی محتوای آموزشی و پرورشی را می‌خواهم کنار بگذارم و یک بحث فنی واقعا می‌خواهم بکنم. چه چیزی رخ می‌دهد در ترکیب بندی رنگ‌های ایشان؟ چون من اصلاً با هیچ سکشنی رابطه برقرار نمی‌کنم. هرچه نگاه می‌کنم تحساس می‌کنم رنگ‌ها خام هستند. ولی دست آخر می‌بینم  که اولا خودش که راضی بوده این کار را کرده احتمالاً بالاخره یعنی ممکن هم هست جهان نسل های متفاوت باشد یعنی ممکن هست جهان‌های متفاوت واقعاً رنگ‌های مختلفی دارند. دست آخر هم خودش احتمالا از چیزی که زده راضی هست یا اطرافیان گفتند که به به چقدر خوب هست. یعنی یک فیدبک مثبت گرفته که روش باز هم ادامه پیدا کرده. من رابطه برقرار نمی‌کنم با این سکشنی که انتخاب و زوم می‌کنم. اما وقتی کلان نگاه می‌کنم توی بعضی از کارها از جرات رنگش خوشم می‌آید. می‌گویم ببین رنگ را بی‌ربط گذاشته ولی خیلی پر جرئت گذاشته یعنی احساس می‌کنم که این جرئت انگار من را هم دارد قانع می‌کند. می‌گویم آره نه کار در آمده. روی رنگ کم حرف زده شد. اگر بشود دوست دارم فنی بگویید.

محمدی: ببینید یک نکته‌اش این هست که کارهایی که شما مثلا در سبک نقاشی قهوه خانه‌ای انجام داده می‌شود مشابه کار امپرسیونیست‌هاست. یعنی شما وقتی از نزدیک می‌بینی رنگ‌های خام را کنار هم می‌بینی بعد کمی که فاصله می‌گیری این‌ها توی چشم ما کنار هم ترکیب می‌شود و نهایتا حالا یک سری رنگ‌های پخته هم می‌آید کنارش قرار می‌گیرد و یک دلیلش من احساس می‌کنم به خاطر این هست که ببین ما یک بکگراند ذهنی در مورد کم سن و سال بودن فاطمه داریم و این خیلی از ایرادات کارش را برایمان جواب می‌دهد. می‌گوییم که خب فاطمه که سنش کم هست. این هنوز خیلی راه دارد که ادامه بدهد. این هنوز زمان دارد که رنگ را بشناسد. و این تعریفاتی که هست توی سن فاطمه هست یعنی اگر که فاطمه، فاطمه‌ی ۳۰ ساله بود شاید ما با گروه سنی خودش مقایسه می‌کردیم و می‌گفتیم فاطمه چرا با وجود این سن و سال؛ البته آن خط شروع هم مهمه‌ است. ممکن هست یک آدم ۳۰ ساله تازه شروع کرده. ما از او هم اینقدر توقع نداشته باشیم ولی خب وقتی که ببینیم یک خط سیری دارد می‌گوییم خوب شما بعد از ۲۰ سال می‌توانستید این را از  چند نفر دیگر هم بپرسی که مثلا ایراد رنگی من چه بوده بعد آن‌ها هم بی‌رودروایسی به تو بگویند. این جو تعاریف بی‌شمار شما را نگیرد که مثلاً حالا یک جمعی دارند تعریف می‌کنند پس هیچ نقدی دیگر به کارش ایشان وارد نیست. قطعاً چون همه کارها تا الان خودجوش بوده و پالت رنگی هم که دریافت کرده به واسطه‌ی متریالی که دم دستش بوده همین بوده؛ یعنی احساس کرده که حالا مثلاً این میزان مداد رنگی و چندتا رنگ کنار هم که قراره بگیرد این اتفاق رخ می‌دهد. کما اینکه یک جاهایی هم گفت. گفت من اتفاقی یک رنگی را پیدا کردم دفعه‌ی بعد نتوانستم آن را پیدا کنم. چون اینقدر بازی کرده و کنار هم گذاشته و روی هم برده حالا در مورد متریال مداد رنگی به رنگی رسیده که برایش جدید بوده ولی قطعا این اتفاق با تمرین و اینکه پله به پله ایراداتش را بفهمد و به آن بپردازد حل می‌شود. شما نهایتاً پکیجی برایتان جذاب هست که به واسطه‌ی بکگراند ذهنی سن ایشان و اینکه دارد یاد می‌گیرد و نوجوان هست و این‌ها برایتان حل می‌شود. در مورد سبک خاص نقاشی قهوه خانه‌ای‌ ما می‌دانیم که اصولاً نقاشان قهوه‌خانه خیلی پایبندی به مبانی رنگ و مبانی هنرهای تجسمی نداشتند. خیلی خودانگیخته بودند. نقاشان بدون آموزش بودند. خودساخته بودند. خوب ایرادات کارهای آن‌ها در دوره‌ای برای ما پذیرفته شد یا امپرسیونیست‌ها آن اوایل اصلا کارهایشان مورد قبول نبود. نقاشانی که مال سبک‌های قبل‌تر بودند اصلاً کارهای این‌ها را قبول نمی‌کردند و آن‌ها کارهایشان را توی محافلی مثل محافل زیرزمینی و جدای از آن ارائه‌هایی که توی مثلاً گالری‌های آن موقع اروپا بود ارائه می‌کردند و کارهایشان را مخفی می‌کردند. در ابتدا بروز نمی‌دادند که بیا ببین. اصلاً کار را ببین و نظرت را بگو. می‌دانی بعد آن وقت یواش یواش وقتی چیزی می‌خواهد همه گیر بشود اولش مورد پسند نیست بعد که همه گیر می‌شود همه می‌بینند که چقدر این قشنگ است. یعنی آدم انگار برای خودش یک سری سوال و جواب می‌دهد. این تصور من هست و یه جاهایی هم البته جوابم را نداده. یعنی ایراد رنگی کاملا مشخص هست. به نظر من توی آن مجموعه نقاشی قهوه‌خانه‌ای آن کارهایی که برای عاشورا انجام داده موفق تر بوده تا کارهای دیگر.

کاشفی: خیلی شنیدم که توی رنگ شناسی باید کار کنم ولی هیچ وقت مثلاً واقعاً دلیلی برایش پیدا نکردم. یعنی هیچ وقت دنبال تئوری نبودم که این رنگ با این رنگ نمی‌خواند. یعنی در همان لحظه سعی کردم که با نگاه به جعبه مداد رنگی بفهمم که چه رنگی به چه رنگی می‌آید. یعنی واقعاً همان اتفاق بوده یعنی من بسته به تجربیاتم گفتم. ولی همیشه سعی کردم نسبت به به آن حال و هوایی که تویش هستم کار کنم. دنبال تئوری نبودم. بیشتر دنبال احساساتم بودم.

محمدیان: خب ببین علتش این هست که ما حاکمیت رنگی توی کارها نمی‌بینیم. یعنی اگر نگاه کنی اکثر قریب به فکر می‌کنم همه کارها یک تونالیته‌ی رنگی دارند. اگر از این‌ها خاکستری تهیه بشود یعنی ما یک پرینت سیاه سفید از آن‌ها بگیریم از نظر کنتراست رنگی انرژی رنگیشان یکسان هست.
کاشفی: بعضی وقتا عکس‌های کارهایم را که به اساتید نشان می‌دهم می‌گویند این مگر همان قبلی نبود یعنی دست خودم نیست. فکر می‌کنم این با گذر زمان درست بشود. چون شما اگر از اولین کارهایم ببینید متوجه می‌شوید که فیگور کارها خیلی جالب نیست و کاملا نامتناسب هست. هرچقدر که جلوتر می‌روم خودم به آن نتیجه می‌رسم که اینجا را درست کنم. اشتباه تابلوی قبلی را نکن. فکر می‌کنم به مرور زمان درست بشود ولی آره هیچ وقت دنبال تئوری نبودم و بسته به حالم سعی می‌کنم رنگ‌ها را بگذارم.

محمدی: من هم فکر می‌کنم حالا همان اول هم گفتم در مورد نسبتتان با طبیعت که کشف کنید یعنی رنگ هایی که مدام دارند تکرار می‌شوند و به قول خانم  محمدی هم گرم و هم سرد با هم کنار هم نشستند. بیشتر سمت رنگ‌های مکمل می‌روید دارد تکرار می‌شود شاید تجدید نظری باید توی این رنگ شناسی بکنیم ولی من کلاً نظرم راجب به شما کمی عقب‌تر از همه هست. یک خورده بدوی‌تر فکر می‌کنم. من یک مصاحبه خیلی جذاب از آقای مارلون براندو دیدم. می‌گفت که بازی شما بهتره یا مثلاً فلانی؟ گفت به نظرتان بهترین بازیگر دنیا کیست؟ حالا من این مثال را دور از جان جمع می‌زنم. گفت سگ من هست! آقای مارلون براندو اسطوره بازیگری، گفت این برای اینکه گشنه می‌شود همه جور ادایی برای من در می‌آورد که من به او غذا بدهم. بعد ادامه می‌دهد و می‌گوید این بازی بهتری یک بازی باطلی هست. من بهترم یا تو بهتری! من کمی می‌خواهم بیایم عقب‌تر. از اول هم گفتم. شما به یک نقطه‌ای می‌رسید که یک عالمه کار تولید کردید و در آن حجم از کارها خودتان تویش نیستید یعنی برای بهتر شدن و برای بهتر دیده شدن… به قول آقای نوریان برای بهتر جلب توجه کردن. من می‌گویم شما اول باید خودتان را پیدا کنید توی کارتان یعنی من اول خودم لذت می‌برم. من هیچ کاری که دوست نداشته باشم را قبول نمی‌کنم.  یعنی اگر این اتفاق یک روزی برای من بیوفتد اصلا دیوانه می‌شوم تا آن کار تمام ‌شود و نشده تا الان. من می‌گویم تمام این خطاها، این رنگ‌ها فلان را آدم با یک چشم دیگر هم می‌تواند به آن نگاه بکند و آن در واقع روح هنرمندی هست که دارد شکل می‌گیرد. می‌گویم قرار نیست شما تبدیل بشوید به یک سبک دیگر. من یادم هست استادی داشتم آقای نادعلیان. احمد نادعلیان .حالا نمی‌دانم زنده هست یا نه.

محمدیان: هستند.

محمدی: ایشان رفته بود توی کتاب تاریخ هنر یک هنر به نام خودش ثبت کرده بود به نام RIVER ART. مثلا می‌رفت توی رودخانه‌ها و شروع می‌کرد سنگ را به شکل ماهی می‌تراشید. من می‌گویم مثلا که چه! حالا آدم خوبی هم هست. مثلا حالا یک سبک هنری هم ایجاد کند! بعد بنده خدا مرارت می‌کشید. مثلا می‌رفت توی یک طبیعت ترسناک فلان که پای آدم نخورده بعد می‌رفت وسط یک قلوه سنگ ماهی توی روخانه می‌کشید. بعد می‌گذاشت بماند و سال‌ها بگذرد و تبدیل شود به یک هنر RIVER ART. البته خب تفکرات عجیبی داشت. می‌خواهم بگویم این اصلا با ارزش نیست که ما یک سبکی به سبک های هنری دنیا اضافه کنم کما اینکه اصلا نمی‌شود اضافه کرد. من خودم چه احساسی دارم؟ چه لذتی می‌برم؟اینکه دوستانم چه می‌گویند؟ مربی‌ام چه می‌گوید؟ هم‌دانشگاهیم چه می‌گوید؟ پدر و مادرم؟ این‌ها اصلا به نظرم برای شما مهم نیست. هیچ وقت نباید مهم باشد. من می‌گویم این اتفاقی که می‌افتد برای آرتیست‌های بزرگ دنیا البته می‌دانید که خیلی از این آرتیست‌ها سال‌های بعد کشف شدند. توی آن لحظه اصلاً هنر نبودند. اتفاقا خیلی هم بد بودند! من می‌گویم شما نسبت خودتان را با خلقت پیدا بکنید و شروع کنید کار کردن و به نظرم این مسیر درست هست یعنی اینکه برای جلب توجه، برای اینکه یک سبک جدید باشد، برای اینکه من بگویم یک سبک جدید درست کردم این‌ها حرف‌هایی هست که به نظرم آدم را گول می‌زند که حالا توی صحبت‌های شما هم بعضا هست. من می‌گویم الان این مهم هست که شما دانش‌آموزی هستید که دارید هنر را تجربه می‌کنید و دارید در واقع خودتان را کشف می‌کنید. نیاز به هیچ استادی هم ندارید. مراقبتی می‌خواهد. مراقبت از خودتان لازم هست. حضار دیگر؟

حضار: من نکته‌ام تکمیل نشد. شما می‌دانید در آموزش و پرورش بخشنامه‌هایی می‌آید و سرفصل‌های درسی و این‌ها همه چیزهایی هست که به ما دیکته شده و ما باید انجام بدهیم ولی ما چون در مدرسه‌ی غیرانتفاعی بودیم سعی کردیم که آن‌ها هم باشد ولی به گونه‌ای دیگر پیش ببریم. من دوست دارم فضایی ایجاد کنم که بچه‌ها بتوانند خودشان را حداقل در ترم اول کشف کنند. یعنی فرصت اینکه همه چیز را تجربه کنند. من خیلی موافق این هم هستم چون نه تنها بچه‌های هم‌سن فاطمه بلکه بچه‌هایی که از هنرستان دیپلم می‌گیرند هنوز در پی این هستند که چه کار کنند یعنی هنوز بعد از مقطع دیپلم نیاز هست همه چیز را تجربه کنند تا در نهایت به ماموریت وجودی خودشان برسند. می‌خواستم ببینم شما چه توصیه‌ای می‌کنید در این زمینه؟

محمدی: ببینید به نظر من هر کسی باید همانطوری که خودش می‌خواهد هدایت بشود. نباید آدم‌ها را عین هم تکثیر کرد اما مشخصا در زمینه هنر به آن چیزی که می‌خواهد برسد باید یک سری اصول را طی کند. یعنی بدون طی کردن اصول اصلا خیلی نمی‌شود. یک مثال مشابه در مورد سینما بزنم. نابازیگرهایی که می‌آیند و یک دفعه کشف می‌شوند آن‌ها چطوری ماندگار می‌شوند؟ شروع می‌کنند در کنار آن نابازیگر بودن، شروع می‌کنند یک سری اصول این کار را هم یاد می‌گیرند. برای اینکه بتوانند ماندگار بشوند. اگر نکنند همان تکرار اولیه‌اند. مثلا طرف نقشی داشته که. کارگر ساختمان بوده یک دفعه نگاه می‌کنی می‌بینی تو بعدی هم که یک کاراکتر دیگر است همان کارگر را می‌بینی ولی اگر که اصولش را یاد نگیرد و نفهمد که چطوری می‌تواند بازی های مختلفی از خودش ارائه بدهد نمی‌تواند. یعنی محکوم به تکرار قبلی می‌شود. من خیلی خودم قائلم به اینکه باید یک سری اصول را ما بلد باشیم. چارچوب کار را و آکادمیک کار ار باید بلد باشیم. طراحی خیلی مهم هست. طراحی بلد بودن و سبک خودت را پیدا کردن خیلی اهمیت دارد. من خودم واقعا توی این همه سالی که دارم کار می کنم معتقدم که حتی اگر شما می‌خواهی یک خط هم بکشی کسی که بلد کار هست می‌فهمد شما این خطی که کشیدی با یک پشتوانه‌ی شناخت طراحی کشیدی یا بدون پشتوانه کشیدی! بعضی آدم‌ها هستند یک استعداد ذاتی دارند. بعضی آدم‌ها اصلا به ذات یکهو می‌بینی بچه از بچگی معلوم هست که طراح هست. معلوم هست که دقت می‌کند. معلوم هست خطی که می‌کشد را با علم می‌کشد. این هم دارد یاد می‌گیرد. یعنی اصلا به این معنی نیست که معلم بالای سر اوست ولی وقتی که می‌خواهد هدایت بشود مهم هست که آن چارچوب کار را یاد بگیرد. پس شاگردهای آینده‌ شما به نظر من حقیر باید یک چهارچوبی را بلد باشند. اصلاً اشکالی ندارد. این پرداختن به این چهارچوب و یاد گرفتن چارچوب هنرهای تجسمی، چیزی که توی این سال‌ها به ما به ارث رسیده اشکالی ندارد ولی بعد از آن ما می‌توانیم خلق و ابداع خودمان را داشته باشیم. وقتی که همه چیز را یاد گرفتیم البته منظورم چیزهایی هست که نیاز خودمان هست. مثلاً من توی آن حیطه‌ای که شناخت پیدا کردم و دوست دارم می‌روم ببینم ملزومات آن چیست. نه اینکه همه جا یک نوکی بزنم. این بیشتر آدم را سردرگم می‌کند. آدم بفهمد چه‌کاره می‌خواهد بشود؟ چه چیزی را بیشتر از همه دوست دارد؟ حالا برود در همان حیطه شروع کند به یادگیری، کار دیدن ، آثار گذشته گان را بررسی کردن، اینکه خودش الان دارد چه کار می‌کند. این‌ها خیلی کمک‌کننده هست. الان من با این مشکل دارم که بچه‌ها همه عین هم بشوند که یک جا وقتی که سبکی مطرح می‌شود همه دنباله‌روی آن هستند یعنی نگاه می‌کنی انگار دارند تبلیغ آن آدم را می‌کنند. وقتی کارش را می‌بینی یاد آن آدم می‌افتی. اصلاً یاد این نمی‌افتی. نمی‌فهمی این الان به یک خلق جدیدی دست زده. می‌گویی این همانی هست که آن اول بود. مثل این هست که مثلا یک عده آدم تقلید صدای یک خواننده را می‌کنند. بابا خب تو داری تبلیغ آن آدم را می‌کنی. وقتی صدای تو را می‌شنوند یاد آن می‌افتند تو کاری نکردی. ما نباید جذب این جو بشویم. ببینیم که چه چیزی الان جذاب هست برویم خودمان را رنگ آن کنیم! ما نباید به این فکر کنیم که چقدر دیده می‌شود. همین که حالا آقای محمدیان می‌گویند. خودم که لذت می‌برم با آن چیزی که هستم و بالاخره یک زمانی این تلاش دیده می‌شود و اتفاقاً آن دیده شدن ماندگارتر هست. الان خیلی چیزها وابسته به لایک هست! اصلاً دعوت اساتید وابسته به لایک هست! یعنی نگاه می‌کنند ببینند که کدام هنرمندی فالوورهایش بیشتر هست! بیشتر کارهایش لایک می‌خورد پس این قطعاً  انتخاب درست هست. در صورتی که به نظر من اصلا اینطوری نیست. ما خیلی از هنرمندانی را داریم که اصلاً توی فضای مجازی نیستند ولی انقدر تاپ هستند؛ انقدر بالا هستند که… البته من منظورم واقعاً جای خاصی نبود. به صورت کلی این اتفاق ناخودآگاهی هست که وجود دارد.

حضار: من دریافتم از صحبت‌های شما بزرگواران این هست که اولا  به بچه‌ها فشار نیاوریم که حتما یک چیزی را پیش ببرند و دوم اینکه اجازه بدهیم حداقل در سال‌های اول بیشتر کار کنند.

محمدی:  بله. البته لوسشان هم نکنیم. یک ذره این نسل کمی لوس هستند. کمی لوس هستند. کمی خودشون را خیلی زود قبول می‌کنند. فکر می‌کنند دیگر الان خیلی همه چیز تمام هستند. در صورتی که در گروه سنی ما اولا استادهایمان ما را اصلاً اینقدر بزرگ نمی‌کردند. مثلاً یک دفعه می‌دیدی تعریفی می‌کرد من تا یک هفته شارژ بودم که وای فلانی به من گفت تیکه‌ای از کارت خوب شده. ولی در حال حاضر بچه‌ها متوقع هستند که تو باید این‌ها را تاییدشان کنی. همین لایکی که می‌گویم. همه باید مدام لایک بدهند. بچه‌ها باید سختی بکشند. باید تمرین کنند. باید صبر کنند. نکته‌ی خیلی خوب فاطمه که واقعاً جای تشویق دارد و ما اگر بخواهیم ته ماجرا بگوییم چه چیزی از  فاطمه خیلی خوب هست من می‌گویم همین صبر و پشتکاری که دارد که خاصیت دهه‌ی ایشان نیست و دهه‌های بعدتر. صبرهایشان خیلی کم هست. مدام منتظر یک لقمه‌ی آماده هستند ولی خوب فاطمه نه اینطوری نیست و این خیلی جذاب هست به نظر من و واقعا تشویق دارد.
نوریان: خیلی ممنون از همه‌ی بزرگواران. یه تشویق دوستان را بفرمایید. استفاده کردیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *