لطفیزاده: بسم الله الرحمن رحیم. آقای خیراندیش دمتان گرم. تقریبا فکر کنم اصلا چیزی نماند که ما بخواهیم دربارهاش صحبت کنیم. دیگر جمع کنیم برویم. توی حلقهی هنر ما یک مقدار شاید دغدغههایی داریم از جنس مثلا هنر، از جنس دیزاین و از این لاین آرام آرام میخواهیم برویم جلو. من سوال اول را شما فکر کنم چون ۲۰ دقیقهای صحبت کردید پرانرژی و جنگنده و توفنده من با آقای محمدیان شروع کنم. آقا اساسا چرا انیمیشن؟ من سوالم را واضحتر بگویم. من به عنوان یک هنرمند ایرانی، آقا خوشم آمده. این را دیدید؟ مثلا میازاکی این را ساخته، این و این را ساخته برویم سمتش. حمله کنیم که به دستش بیاوریم و بعد وارد یک چرخهای بشویم که حالا یا اسمش موفقیت است یا فروش است یا چیزهای دیگر. اما معمولا هنرمند توی نسبتش با عالم یک اتفاقاتی درونش میافتد و آن اتفاقات در نهایت آن مدیا را در نهایت مشخص میکند. حالا دوتا بزرگوار کارگردان هم بودید، حتی آقای همدانی هم کارگردان بودند. آقا من هنرمند ایرانی چرا انیمیشن؟بسم الله.
محمدیان: بسم الله. بارخورد دیگر آقای خیراندیش.(خنده) میخندید؟ جدی میگویم.
لطفیزاده: ببین من میدانم هادی محمدیان مثلا تصویرساز است، خط… خیلی از تواناییهای دیگر. گرافیک خوانده ولی میآید به سمت مدیای انیمیشن. آیا جذبهای توی این مدیوم هست یا نه؟ من از یک سری مثلا دغدغههای بیرونی… آقا احساس تکلیف کردم. مثلا پولش خوب است. راحت بپرسیم دیگر. چون یک طرف انیمیشن پول است. پولش هم بد نیست بچهها. روی این قضیه صحبت کنیم.
محمدیان: ببینید حالا شاید بحثهای شخصی مربوط به من بشود. من دوست دارم حالا آقای خیراندیش صحبت کنند. نظرشان را بگویند ولی نکتهی من اینکه حالا وقتی کسانی که توی انیمیشن کار میکنند الان من میتوانم بگویم که حاضر نیستم با هیچ چیز دیگر عوض بکنم ولی خب اوایل واقعا بار خورد دیگر. نه بار مثلا بیربط. من به سینما خودم خیلی علاقهمند بودم. به طراحی صحنه خیلی علاقهمند بودم. بعد به فیلمبرداری و کارگردانی… کلا توی فضای ذهنی آنجوری بود ولی متاسفانه یا خوشبختانه من رشتهی تجربی خوانده بودم اصلا نمیدانمستم کنکور هنر وجود دارد و یک اتفاقات عجیبی افتاد و آن موقع میخواستم بروم سینما بخوانم رزومه نداشتم. گفتند که آقا بروی سینما بخوانی اولش یک گزینشی دارد با فیلم ساخته بشود. بعد دیگر مشورت کردم گفتند که گرافیک خب نزدیک است. بعد آنوقت یادمه دیوید فینچر یکی از درواقع فیلمسازهای مورد علاقهی من بود، آن هم گرافیست بود گفتم خوب است این تیتراژ میزند و فلان. یک آشی شد خلاصه. زدم گرافیک و انتخاب اول آقا گرافیک قبول شدم. بعد که وارد گرافیک شدم دیدم عه چه جالب مثلا سینما هم تویش هست. یعنی انیمیشن را وقتی باهاش سروکار پیدا کردم دیدم همان چیزی که فکر میکنم است.
لطفیزاده: احساس کردی مثلا خلق کردن انگار متفاوت است؟
محمدیان: آره. الان من افتخار این را دارم که با آقای همدانی همکار شدم. با آقای خیراندیش سر فیلم چهارم. ما یک فیلمنامه نوشتیم خب من به دوستان فیلمنامهنویس و کارگردانی که توی سینما حالا همه دو سهتا فیلم ساختند. فیلم راه را ساختند، فیلمنامه را میدهم بخوانند. وقتی که میروند میخواهنند تازه میفهمم که ما چه هستیم و متاسفانه سینمای ایران چه نیست. یعنی اینها متحیر میشوند که شما میخواهید اینها را بسازید؟ مثلا این تصاویری که تویش نوشتید قابل انجام است؟ مثلا وارد یک حیطههایی ما میشویم…
لطفیزاده: ببین منظورت ذهنیت سینماگر ایرانی است یا اساسا دنیای سینما؟
محمدیان: حالا فاصلهاش توی دنیا این کمتر است. انیمیشن و سینما. چون آنها ویژوالافکت در حد انیمیشن دارند ولی حداقل ما توی ایران سکانسها و صحنههایی که مینویسیم و بهش فکر میکنیم برای ساخت عملا توی هیچ ذهن فیلمساز رئالی وجود ندارد. اصلا نمیتوانند بهش فکر کنند و این تازه جادوی انیمیشن است. من هر چه که فکر میکنم در واقع میتوانم بنویسم. هیچ محدودیتی وجود ندارد. البته محدودیت فنی داریم ولی توی این سالها یاد گرفتیم که برویم جلو حلش میکنیم. یعنی وقتی که بحثش میافتد، راهحلش را بالاخره پیدا میکنیم. ولی واقعا هیچ محدودیتی وجود ندارد. هیچ محدودیتی. نه از طراحی شخصیت نه از داینامیک گرفته تا جلوههای ویژه و این خب یک چیز جادو است واقعا یعنی شما هر آنچه که فکر میکنید خوب است را میتوانید بسازید و من الان اصلا عوضش نمیکنم. حالا چند سال پیش یک بنده خدایی پیشنهاد فیلم رئال هم کرده بود برای بچهها. گفت تو بیا برای کودک و نوجوان فیلم مثلا رئال هم بساز. یک فیلمنامه هم داشت و اینها. گفتم اصلا من اگر بیایم این کار را انجام بدهم فیلم خراب میشود. چون ما اینقدر فانتزی فکر کردیم و همه چیزمان در حد مثلا در غایت فانتزی است شما اصلا نمیتوانید بسازیدش. به فرض من دکوپاژ هم بکنم کی میخواهد این را بسازد؟ و عملا ما جدا شدیم از فضای سینما. به نظرم این نکتهی در واقع جذابش همین است. یعنی انگار شما دارید توی واقعیت خواب میبینید. واقعا میگویم یعنی طراحیها میآید یعنی هر چیزی که دوست داری توی خواب میتوانی ببینیش اینجا میتوانی بسازیش. و این به نظرم جذابترین یعنی انیمیشن به نظرم جذابترین مدیای موجود توی دنیاست. با یک اختلافی هم گیم.
لطفیزاده: یک آزادی خیالی دارد که بقیه مدیومها ندارند.
محمدیان: بله.
لطفیزاده: آقای خیراندیش، بچهها چه گفتند؟ گفتند که من چرا آمدم انیمیشن ساختم؟ یک نکتهای گفتند. رویای ساخت انیمیشن برای بچههای ایران. مثلا مثل اینکه آقا من دوست دارم پزشک بشوم به همهی چیزها کمک یکنم. خب حالا میخواهیم دربارهی این صحبت کنیم این که من تا جایی که میدانم مثلا من یا خیلی از رفقای دیگر شاید مثلا از نوجوانی و اینها درگیر فضای هنری شدیم. آقای خیراندیش فکر کنم توی سن بالاتر این اتفاق افتاد. خب و این رویای بچگی میخواهم اینها را یک مقدار دربارهاش صحبت بکنیم و ببخشید اینجوری میگویم آقای خیراندیش طراح کاراکتر شد. آیا این بار خوردن بود؟ رویا بود؟ بالانس بین این دو تا؟
خیراندیش: خب من قصه گفتن را خیلی دوست دارم. یعنی یک جوری بودش که مثلا بعضیهایتان دیدید توی یک جمع فامیلی مثلا اتفاق میافتد همه داشتند مثلا در مورد مسائل سیاسی مثلا اطلاعاتشان را به رخ همدیگر میکشیدند. آقا میدانی مثلا فلانی تو تاریخ چند کیلومتر فلان کار را کرده بود؟ خلاصه ما توی این فضا چون خود خودم خیلی علاقه نداشتم و اینها، من بچهها را جمع میکردم یک گوشه شروع میکردیم با هم بازی کردن و نمیدانم داستان تعریف کردن و این فضا را خیلی دوست داشتم. از بچگی هم بود. یعنی من یک دایی هستم که خواهرزادهی اول من یعنی نوهی اول پدر و مادرم با من هفتاد روز فاصله دارد. خواهرزادهام از من هفتاد روز کوچکتر است و من با بچههای خواهرهایم و داداشم و اینها… من بچهی آخر خونوادشان بودم ولی جالب است میخواستند یک چا بروند همهی اینها را به من میسپردند. میگفتند محمد مثلا خب بچهها دستت را… بعضیهایشان هم سن خودم بودند.
لطفیزاده: یعنی میتوانستید در تایم زیادی سرگرمشان کنید.
خیراندیش: آره. بازیهای مختلف… از بازیهای خیلی جنوب شهری و خشن و اینها تا بنشینیم و یک بازی درست کنیم و اینها. حالا بماند آن زمان هادی میگوید که رفت تجربی من هم ریاضی رفتم درسم خوب بود رفتیم و بعد دانشگاه هم من باز ادامه پیدا کرد یعنی من مهندسی خواندم و بعد آن فضا را که با بچهها ارتباط داشته باشم توی معلمی پیدا کردم.
لطفیزاده: چه درس میدادید؟
خیراندیش: من امروز یکی از بچهها پرسید. من ادبیات، زبان انگلیسی، فیزیک، ریاضی…
محمدیان: مهارتهای زندگی(خنده)
خیراندیش: (خنده) نه آن را نداشتم. نداشتند آن زمان. به زبانهای برنامهنویسی پاسکال و ویژئوالبیسیک و اینها هم سالهای آخر ختم شد.
لطفیزاده: من دنبال خواستگاههای، انگیزههای هنرمندان هستم. آن چیزی که توی عمق درونشان است و خیلی اوقات ما آدمهایی را میشناسیم که شاهد هستیم خاطره داریم از ایشان، میآیند توی این صنعت میآیند توی فضای هنر و کمی هستند و پرت میشوند بیرون.توریست هستند،انگار آن ریشه را…
خیراندیش: نگاه کنید من الان از خیلیها میپرسید آقا تو میخواهی مثلا چرا این کارها، یک کاری را انجام بدهید. حالا هر کاری را. اینها می خواهند پولدار بشوند. نمیدانم آن رویا را من اصلا توی این آدم نمیبینم. خب پول که چیز جذابی نیست. خود پول چیز جذابی که نیست لزوما. یک تکه کاغذ کثیف است دیگر که مطمئنا ما پول بشماریم که خوشبختانه این روزها کمتر میشمریم دستمان را میرویم میشوییم. این کثیف است، جالب نیست. آن رویا را یادشان رفته آدمها. من کیف میکردم وقتی… من برادرم خب طراح و خطاط عالی بودند. حالا به خاطر شرایط آن زمان دههی شصت اینها نتوانسته بودند دنبال رویایشان به شکل کامل بروند. ولی من کیف میکردم که اگر که بشود انیمیشن و توی یک شکل معجزهگونهای اتفاق افتاد و من بعد از ظهرها یعنی شغل دومم شد انیمیشن و وقتی دیدم توی این انیمیشن میتوانم برای آنهایی که دوست دارم داستانهایی که خودم دوست دارم و از جنس رویا آنطوری که هادی میگوید هست، از جنسی هستش که تو میتوانی یک دنیای جدید حتی بسازی یا یک دنیا را آنجوری که دوست داری بسازی حتی دنیای موجود را این دیگر شد آن چیزی که حضرت علی میگوید تفریح انسان، تفریح مرد، کار است. من الان دارم کیف میکنم. صبحها که میروم سر کار تفریح دارم میکنم تا شب. بعضی وقتها کتفم یاری نمیدهد. آرتروز فلان بسار. ولی چون دارم حال میکنم، خب میخواستم با پول من دوست دارم آن آدمی که میگوید پولدار میشوم دوست دارم به جای اینکه برگردد بگوید من میخواهم پولدار بشوم بگوید مثلا من دوست دارم کشتی تفریحی داشته باشم.
لطفیزاده: ایده داشته باشد.
خیراندیش: اصلا بگوید با پول چه کار میخواهد بکند. من میدانم آن آدم پولدار هم بشود دوباره دنبال پول بیشتر است تا دنبال یک رویا، این عشق است، این فانتزی است را من توی آدمها نمیبینیم. خودم دارم.
لطفیزاده: ببینید. یک نکتهای که هست، من احساس میکنم با این تفاسیر و صحبتها به شدت پس یک کارگردان انیمیشن به شدت انسان جاهطلب و میل شدید به خلق دارد که احتمالا بقیه ندارند. میل شدیدی است چون توی راه خطرات زیادی احتمالا هست. این که حالا ما انیمیشن را یک موقع میآییم بچهها، دوستان محصول در نظر میگیریم توی نسبتی که با بازار و مخاطب و اینها مواجه میشود و فرمولیزه است و صنعت و اینها. یک موقع میبینیم نه به مثابه اثر هنری است و اینجا یک مقدار داستان فرق میکند. یعنی اینکه من هنرمند شاید دیگر دغدغهام بچهها نیستند. دغدغهام دیوانهوار آن خلق است. یک مقدار میخواهیم دربارهی این صحبت بکنیم و جلوتر اینکه خب آن اتفاق افتاد. آنش اتفاق افتاد. آن لحظه اتفاق میافتد و حالا باید این موجود به دنیا بیاید. در رابطه با این که یک مقدار این دنیایی شدن آن ایده است آقای تهیهکننده، آقای همدانی گل برای ما بفرمایید.
خیراندیش: من یک پرانتز کوچک باز کنم؟
لطفیزاده: خیلی کوچک.
خیراندیش: آره. آن خیلی کوچکش دقیقا این هست که من از یک زمانی توی پروژهی پسر دلفینی نبودم و آقای همدانی درست است اسمشان خورده تهیهکننده، هرچند توی نویسندگان بودند و توی نوشتن کار ولی کارگردان کار هم هستند. خب یعنی اینکه کارگردان واقعا به همان شکل کلاسیک نه اینکه حالا خب حالا مال ایشان است. نه واقعا زحمت کارگردانی کار را هم توی جایی کشیدند در قسمتی از کار و این را به هر حال من باید اینجا که جایش هست بگویم.
همدانی: بسمالله الرحمن الرحیم. من سوال را که یادم رفت ولی یک چیزهاییی توضیح بدهم.
خیراندیش: ایشان توضیح بدهد طول میکشد. آن بچه بخواهد به دنیا بیاید از فکر حالا چه کار باید بکنیم.(خنده) انیمیشنیش همین میشود دیگر.
همدانی: خیلی خوشحالم خدمت همهی بزرگواران هستم. همینطور علی آقای حیاتی و همهی بزرگوارانی که واقعا پیشکسوتند و آقای خیراندیش واقعا با وجود اینکه خیلی کهنسال هستند توی شرکت(خنده) اما واقعا باید به شما بگویم توی مجموعهی دفتر با ذوقترین و با انرژیترین در واقع همکارمان آقای خیراندیش یعنی از صبح که میآیند تا مثلا ده شب که میروند خانه واقعا پر از انرژیاند. هر بار هم که بلند میشوند مثلا فرض بفرمایید که یک چرخی بزنند بالاسر بچهها به همهشان انرژی منتقل میکند و این ذوق واقعا با وجود این کهولت سن، میخواهم بگویم کم نشده است. یک اتفاقی هم آقای خیراندیش گفتند من عرض بکنم که چه شد من واقعا تصمیم گرفتم که به سمت آرتیست بودن نروم. نمیگویم آرتیست نباشم. نبودم قبلش. مسئله این بودش که ما یک بار توی کرهی جنوبی با یک کسی دیدار کردیم که ممکن است خیلیهایتان بشناسید. آقای جین کیم. آقای جین کیم در واقع…
لطفیزاده: خیلی آشناست! بستنی دوقلوست؟!(خنده)
همدانی: آره حالا اگر بگویم که کیست شاید پشیمان شوید از این که گفتید. طراح کاراکتر اکثر کارهای معروف دیزنی و پیکسار است.
خیراندیش: Big Hero 6 مثلا.
همدانی: یعنی Big Hero 6 یعنی Good Dinosaur یعنی السا و آنا یعنی همهی اینها. یعنی در واقع یکی از بزرگترین طراح کاراکترهای دنیا. ایشان برگشته بود توی یک شرکت کرهای و ما فرصت را غنیمت دانستیم و باهاش صحبت کردم. من یک کار قبلی را تهیهکننده و کارگردان بودم. سال ۹۴ اکران شد. یعنی درواقع رفت توی فجر. آنجا گفتم که من تهیهکننده و کارگردان این کار هستم. گفتش که یعنی هم تهیهکنندهای و هم کارگردان؟ گفتم آره. گفت بعد الان هم آمدی داری بازاریابی میکنی؟(خنده) گفتم آره. اولش فکر کردم دارد تعریف میکند بعدش فهمیدم که چه کار اشتباهی دارم میکنم و بعد از آن تصمیم گرفتم واقعا بروم به سمت تهیهکنندگی علتش هم چه است؟ این است که ما باید دست به دست هم بدهیم یک محصول، موفق بشود. برای موفقیت یک محصول… گفتید رفقا چی؟ یک چیزی را اصلاح کردید. بچهها نه رفقا. گفتم من قواعدتان را نمیدانم یک وقت اشتباه نکنم. عرض کنم که به یک نتایج یکمقداری برای خودم تلخ و سنگین رسیدم ولی اینها فکتهایی است که واقعا باید بهش بپردازیم. این که توزیع از تولید محصول بچهها مهمتر است. این خیلی واقعیت سختی بود که بهش رسیدم و متوجه شدم حلقهی مفقودهی یک اثر و یک محصول میتواند نحوهی توزیعش باشد. ما توی فضای بینالمللی انیمیشن را باید یک محصول بدون مرز بشناسیم. یعنی یک محصولی که اصلا مهم نیست برای بچه که این کجای دنیا تولید شده. یک محصولی که شما میتوانید تولید کنید مثل پسر دلفینی، وقتی که توی روسیه اکران شد از بچههای روس که میپرسیدید این انیمیشن کجا ساخته شده میگفتند این انیمیشن روسی است! در حالی که تویش حجاب داشت، در حالی که کاراکترهایمان آن شکلی بود. چون که یک بومیسازی خیلی خوبی توی عرضه اتفاق افتاد. توی ترکیه دوباره مشابه همین اتفاق افتاده است. بچهها فکر میکردند که این کار ترکی است. خب یک جملهای را ما خیلی وقتها بالای سیاستگذاریهایمان برای تولید و برای نگارش مینوشتیم. میگفتیم که میزان موفقیت یک محصول، تابعیست ازمیزان فروشش. این خیلی جملهی مهمی است. یعنی ما باید بچهها باید کاری بسازیم که مردم حاضر باشند برایش پول پرداخت کنند، زمان بگذارند، با همدیگر بیایند ببینندش. آن کار احتمال موفقیتش و تاثیرگذاریش بیشتر میشود تا اینکه ما یک کار خوب بسازیم اما درست عرضهاش نکنیم. یا یک کاری بسازیم که برای عموم مردم نباشد. به همین خاطر میخواهم بگویم که این عرصهای که من خودم دوست نداشتم بچهها میدانند خب من تا یک زمانی که در واقع حوزهی تولید را پیش میبردیم من از پای کامپیوتر جدا نمیشدم ولی واقعا یک زمانی متوجه شدم که دارم به موفقیت اثر دارم پشت میکنم و متوجه شددم که هرچقدر به سمت مدیریت و توزیع بروم موفقتر میشوم. سوالتان چه بود؟!
لطفیزاده: در رابطه با به دنیا آمدنش که دارید یک گوشههایی از آن را میگویید. ببینید ما یک سری آثار هنری داریم که دوستان این توی زمانهی خودش…ببینید میخواهم یک چیزی بگویم. محمد همدانی دارد از یک سمتی میرود که بخواهم خیلی بدون پوشش و اینها چیز بکنم این است که آقا فروش! فروش گویا مهمترین است و این هم خوب است به نظرم هم میتواند چیز باشد دیگر. بگویم آقا مسیر فروختن و پول در آوردن این است و تو میگویی ببین من با توزیع میزنم مخاطب را داغون میکنم. یعنی یک کاری میکنم که حتی آن بچه روسی اینقدر داغون میشود که فکر میکند کار روسی است یا حتی ترکی و میفروشم! این اوکی است؟
همدانی: به نظرم سوالتان را خوب مطرح نکردید ولی من متوجه(خنده) شما میگویید که ما باید برویم یک کار پوپولیستی آیا انجام بدهیم یا باید محتوا را حفظ کنیم؟ داریم در مورد اولویت صحبت میکنیم دیگر. قطعا ما همهمان با دغدغه آمدیم. منی که در واقع معارف اسلام دانشگاه امام صادق خوندم با رشتهی فرهنگ و ارتباطات دنبال هدف هستم ولی واقعیتهایی که داریم دربارهاش صحبت میکنیم نباید کتمان بشود. این که یک محصول اگر به دست مخاطب نرسد، یک رسانه اگر پیامرسانیش را انجام ندهد که اصلیترین کار است دیگر. در واقع میدانید دیگر رسانهها همهشان یک جهتی را دارند. حتی آنهایی که میگویند ما بیجهت هستیم همهشان دارند یک پیامی را منتقل میکنند این که این پیام چه شکلی میتواند نهادینه بشود و یک سوالی که پرسیدید فرق انیمیشن چه است؟ حالا ما چرا داریم درمورد انیمیشن صحبت میکنیم در مورد گونههای مختلف خیلی حرف مهمی است این که میخواهم عرض بکنم. ببینید توی مقایسهی گونهها و رسانهها و مدیومهای مختلف بعضی از گونهها، گونههای سبکترین برای تولید و میتوانند خیلی در حجم زیادی تکثیر بشوند. مثلا فرض بفرمایید که مثلا پوستر. یک نهضتهایی راه افتاده بود که مثلا همه بیایند در یک موضوعی پوستر بزنند خب این یک چیزی است که یک نفر میتواند با یک خلاقیت توی هنر انجام میدهد بعد مثلا فرض بفرمایید که مستند، مستند یک چیزی است که دو نفر و نصفی میتوانند تولیدش کنند. فیلمبرداری هم خودمان بارها انجام دادیم. خب کارکردش ضعیفتر از انیمیشن است آیا؟ نه. انیمیشن باید صد نفر، دویست نفربا کلی زیرساخت و کلی دانش و کلی تجربه جمع بشوند یک انیمیشن تولید کنند. آیا اینها ارزشگذاری است؟ نه. کارکردهایشان با همدیگر فرق میکند. شبیه چه است؟ مثلا فرض کنید مثال نظامی بزنم… شبیه این هست که شما اگر دشمن توی خاکتان ورود کند و جنگ خیابانی بشود کلاشینکف بهترین ابزار است. اگر نه شما میخواهید نفوذ کنید و میخواهید مثلا عمقهای بیشتری داشته باشید موشک شهاب سه باید بسازید. موشک بالستیک باید بسازید. این موشک بالستیک که میخواهید بسازید باید مثلا تعداد زیادی تکنولوژیها دانشمندان دور هم جمع بشوند. متالوژی از آنور بیاید نمیدانم هواو فضا از آنور بیاید بعد کلا کشور مثلا بیست تا دانه موشک بالستیک تولید کند، بیست دانه هم بیشتر نمیتواند تولید کند ولی این مال این هست که آن فاصلهی دور را حالا یا پیشگیری کند یا هدف قرار بدهد. میخواهم بگویم موضموع انیمیشن درست است که خیلی سخت تولید میشود اما مزیتش این هست که یک بین المللی است. شما به هر میتوانند جایی از دنیا میتوانید دسترسی پیدا کنید. دو اینکه عمق نفوذش چون مخاطبش کودک است عمق نفوذش عمق عمیقتری است یعنی شما میتوانید توی ناخودآگاه کودک دسترسی پیدا کنید ولی خب توی در واقع ارتباط با بزرگسال این اتفاق نیست. من میخواهم زیاد صحبت نکنم.
لطفیزاده: یک نکتهای بگویم اینکه ما اینقدر تاکید روی کودک میکنیم سن پایین ده یعنی مثلا ما کارهایی مثل اتک و اینها احتمالا هیچ وقت شاهدش نخواهیم بود از سمت شما. اتک آن تایتان که بسیار ریت چیزی هم دارد برای بزرگسال هست. چرا؟
همدانی: ببینید شما اگر باجتها و باکسآفیسها را ببینید، باکسآفیسهایی که توی دنیا حالا ما داریم در مورد انیمیشن سینمایی صحبت میکنیم. اگر وارد انیمیشنهای پلتفرمها و سریالها بشویم چرا آنجا مثلا انیمیشنهای اجتماعی، ژانر اجتماعی طنز یا ژانر مذهبی که شما خیلی وقتها خیلی از تصاویری را نمیتوانید به تصویر بکشید یا دانههای تاریخی که بازسازیهای اخیری دارند معمولا استفاده میشود برای بزرگسال ولی داریم درمورد بلاکباسترها صحبت میکنیم. آنهایی که تو سینما میتوانند موفق بشوند و جریان بسازند و در واقع مخاطب ایجاد بکنند، قهرمان ایجاد بکنند عموما مخاطب نه تا دوازده سال مخاطب اصلیش است.
لطفیزاده: خب آقای محمدیان…
محمدیان: نوبت هم که باشد نوبت من است.
لطفیزاده: به نظرت پسر دلفینی میماند؟
محمدیان: کجا؟
لطفیزاده: اسمش میماند؟ همچنان دیده میشود؟ مثال بخواهم بزنم آره میگویم که من میگویم که همیشه در رابطه با آثار هنری یک چیزی دارم میگویم که یک تالار بیزمانی است. آثار اگر بروند تویش دیگر تمام است کارشان. همه شیفتهشان میشوند، همیشه دربارهسان صحبت هست. آقای خیراندیش همان اول گفت این کار انقدر نقص داشت و فلان بود و اینها .چالشها هم همه میدانیم چیزهایی که توی ایران و اینها هست. اما خب این تقریبا برای همهی آثار و شاید نود درصد آثار و اینها هست حتی فقط نه تو ایران توی جاهای دیگر. میخواهیم در رابطه با مانایی یک اثر صحبت کنیم قبل از حالا تاثیرگذاری واینها که حالا دربارهی آنها هم جلوتر باید صحبت کنیم.
محمدیان: عرض کنم که ببینید ما در مورد مسائل فنی و تکنیکی و بحثهای هنری و اینها حالا نمیخواهم بحث کنم. ارزشهای خب پسر دلفینی مشخص است. نقصهایش هم قابل دیدن و قابل فهم است. هم برای مخاطب عام هم برای متخصصان کما اینکه برای بقیه فیلم و انیمیشنها توی ایران توی همین هست، ولی اتفاقی که میخواهید بیوفتد نمیخواهم حالا باز هم توی قیاس در رابطه با قیاسی که میخواهم بکنم باز مثال مناقشه نیست. نمیخواهم باز بگویم ولی من خودم وقتی بچه بودم یک عالم فیلم دیدم که اگر همین الان هم ببینمش میگویم این چه فیلمی است من نگاهش میکردم! اینجایش چرا آنجور است. اصلا ارتباط نمیگیرم دیگر با آن. یک پرانتز حالا این جا باز کنم. من الان مثلا خیلی دیگر فوتبالی نیستم، وقت نمیکنم فوتبال ببینم. بعد به خودم میگویم دیگر فوتبال بیمزه شده. اصلا قبلا زمان ما این بازیکنها بودند فلان ولی به این دقت نمیکنم سن من زیاد شده با توجه به روحیاتی که الان دارم، دارم فوتبال میبینیم. هنوز هم برای آن بچه هفت هشت ساله نمیدانم بازیکن ایکس که من نمیشناسمش زیدان زمان ما است. یعنی هیجان آن را هم دارد. من فکر میکنم فوتبال بیهیجان شده چون دیگر بازیکنهایی که من دوست داشتم نیستند. میخواهم بگویم وقتی که میگوییم میماند یا نمیماند من به نظرم برمیگردد به آن دنیای کودکان که هم باعث تاسف است یک بخشش هم باعث خوشحالی. خوشحالی از این جهن که خب رفتند سینما دیدند، خاطره شده. ما صرفا فیلم نگاه کردن توی سینما را دیدن این فیلم نبینیم. کما اینکه توی تلویزیون هم میتوانند ببینند. یک بچه بخواهد برود سینما با بابایش میرود، بابایش را میکشد سینما بالاخره بعد از این همه زحمتی که باید… با مامانش میرود، با خواهر برادرش میرود یا نه با مدرسه میرود، به اردو میرود… یعنی یک بستری مهیا میشود که کلی کیف کند یعنی انگار انیمیشن بهانه است برای اینکه این اتفاق برای آن بچه باشد. این میشود خاطره برای آن بچه و همیشه توی ذهنش میماند. من یادم نمیرود مثلا شاید سه سانس پشت سر هم، چهار سانس واقعا پشت سر هم مینشستیم انیمیشن فیلم اتل، متل، توتوله را میدیدیم آن موقع که الان هیچکس یادش نیست یا مثلا دزد عروسکها و فلان. میخواهم بگویم شاید الان نگاه بکنید خیلی کیفیتی نداشته باشد ولی برا ما خاطره درست کرده. پسر دلفینی خاطره ساخته برای یک نسلی. حالا چه خوب باشد چه بد باشد. الان من بعضیها را میبینیم، شاهزاده روم مال سال ۹۲ بوده. الان هزار و چهاردصد و دو، ده سال گذشته. مثلا آن موقع پنج سالش بود، الان پانزده سالش است. باورم نمیشود. مثلا دختر خانمی میآید میگوید دیگر من مثلا پنج سالم بوده شاهزادهی روم را دیدم فلان مثلا باورم نمیشود این نوجوان ده سال پیش این کار را دیده. میخواهم بگویم این فیلم مثلا پسر دلفینی این خاطره را ساخته. چه بخواهیم چه نخواهیم. اساسا موضوع اصلا همین است.
لطفیزاده: آن تجربهی عجیب و یونیک و بیهمتا خاطره را میسازد.
محمدیان: حالا گفتم متاسفانه بگویم چرا؟ متاسفانه از این جهت که شاید مثلا همان دختر خانمی که من دیدمش شاید دو دفعه فرصت پیدا کرد برود با خانواده سینما. فیلم کم بوده یعنی از این جهت میگویم متاسفانه. اگر مثلا فصلی یک فیلم ببیند، فصلی دوتا ببیند، سالی دو تا سه تا ببیند قاعدتا کیفیت در واقع زندگیش تغییر خواهد کرد در آینده. میخواهم بگویم مثلا انیمیشن وقتی بچه میرود سینما روی آن پرده با پدر، با مادر خیلی کانتکس بزرگتر از یک فیلم است واقعا. میخواهم بگویم پس پسر دلفینی خاطره میسازد. اصلا به دستآوردهایش کاری ندارم.
لطفیزاده: پس با این اوصاف خیلی هم شاید توی نقد هنری و اینها اصلا لزومی ندارد وارد بشویم دیگر.
محمدیان: چرا نه اینکه نباید بشویم. این بیشتر از جانب سازنده است. ببینید مثلا همین الان راجب این پسر دلفینی صحبت میکنی، هم سینهچاک توی بچهها دارد هم اینکه بعضا خوششان آمده یا نیامده. ااصل موضوع فرق میکند.ی آن هم توی ایران. حب و بغض تویش هست، حسادت تویش هست، هزار تا چیز دیگر هم وارد میشود توی نقد اثر که آدم نمیدانمد. من همیشه میگویم انیمیشن جذابترین…میگویم رها نمیکنم هیچوقت یکی از دلایلش این هست. وقتی شما توی سالن سینما میروید فیلم را با بچهها میبینید به عنوان سازنده حتی اگر بدانند شما توی سالن هستید واکنشهایشان هیچ فرقی نمیکند. یعنی اینقدر اینها زلال و شفافند که اگر از فیلم خوششان بیاید میخندند، اگر بدشان بیاید، دستشوییشان میگیرد. نمیدانم بغلی را اذیت میکنند یعنی میخواهم بگویم این ارتباط تو سینما خیلی درست است و من میتوانم نقد درست را از او بشنوم تا این که بیایم توی حوزهی مثلا تخصصی با همکار بنشینم. خیلی کم پیدا میشود آدمهایی که همکارند ولی حب و بغض توی نقدهایشان نیست ولی باز به این معنی نیست که نقد نکنیم. میخواهم بگویم توی مرحلهی اول پسردلفینی خاطره میسازد و میماند توی ذهن بچهها.
لطفیزاده: خب یکهویی تمامش کردی. این نکتهای که آقا تجربهی بچهها دیدنش و اینها احتمالا توی ذهن هنرمند تبدیل به فرمول میشود دیگر. آرام آرام میآورد برایش دیزاین و طراحی میکند. به یک چیزی میرسد. دربارهی این فرایند یک کم بگویید. یعنی مثلا میخواهم سادهاش بکنم، شما مثلا یک شوخی تو کار گذاشتید همه آمدند گفتند آقا این خیلی خوب است. رفتی توی سینما اصلا دیدی یک دفعه ورق برگشته است.
خیراندیش: بله. خب زیاد بوده. توی کار من که خب خیلی از چیزهای کارم جواب نگرفتم.
لطفیزاده: مثلا کدام نما؟ کجاهایش؟
خیراندیش: بخواهم چیز کنم مثلا اینکه…
لطفیزاده: حالا آن ترس را که گفتید خیلی زیاد شده بود.
خیراندیش: ترس البته به نظر من خیلی زیاد نبود. بزرگترها میگویند. من توی چین رفتم توی سینما با خانوادهها دیدم. آنجا میدانستند من کارگردان کار هستم. یک مادری آمد گفت اگر که ما میدانستیم انقدر فیلم شما مثل انیمیشنهای دیگر نیست بچهی کوچکم را هم میآوردم. با آقای همدانی بودیم. مسئله این هست که به هرحال بیسوادی من توی کار تاثیر میگذارد. بیسوادی حالا هر کدام از عوامل که من چیزترش هستم. من باید یک داستان را خوب تعریف بکنم که بیشترین اثر را داشته باشد.
لطفیزاده: برای بچه داستان مهم است یا آنها و لحظاتی که ما توی بزرگی من هنوز که هنوز است مثلا دزد عروسکها یکی دوتا از قابهایش هنوز هست. گاهی ممکن است چیز بکنم.
خیراندیش: واقعا توی بچهها نگاه کنید آن جهان داستانی و آن رویایی که واقعیت پیدا میکند روی پرده برای بچه خیلی مهم است. روابط علی و معلولی یک جاهایی میتواند شلتر باشد. ریتمی که مثلا آدم من حالا میگویی کجاها من بگویم مثلا اینکه آقا کار بادخور ندارد. وقتی کار داستانت را نوشتی کار برای صدوبیست دقیقه است. بعد باید بیاید بشود هشتاد و پنج دقیقه برای این مدیا. خالیها کشیده میشود بیرون و لطمه میزند. چرا؟ چون ما همان قدر که جایی که حرف داریم میزنیم آنجایی که حرف هم نمیزنیم توی کار مهم است. مثل تصویرسازی، گرافیک یعنی فضای مثبت و منفی دارد درسته خب اینها به قول معروف بیسوادیهای من است ولی روی آن سوال قبلی، آره بچهها من الان پدر مادری را دارم که زنگ میزنند میگویند آقا ما چه کار کنیم این را کاش دانلود نمیکردیم. میدانید که الان هم قابل دسترس است. الان روزی یک بار دارند بچههای من میبینند. نمیدانم هم کیک تولدش درست شده است. تم تولدش درست شده است. بعضیها لباسهایش را چاپ کردند و کیف مدرسهاش دارد تولید میشود و اینها. این از خالصترین…
لطفیزاده: اینها به صورت غیرقانونی است یا؟
خیراندیش: نه نه ما یک قسمتش مثل اینها قانونی است. یک قسمتش غیرقانونی است. ما کاری هم نداریم با آن قسمت غیرقانیش چون دوست داریم بچهها اصلا خوب بودش هم خیلی چیز نیست چون به هرحال خودمان هم برایش برنامه داریم. مسئله این است که بچهها بیشتر ببینندش. آن کر اصلی، آن هستهی اصلی که از پسر دلفینی به نظر من ماند آن قسمت کودکی خود من است. من این که با دلفین توی آب بتوانم بزرگ شوم برایم یک اتفاق بوده و این را رساندم. آن بچه هم آن را گرفته. یک بچه این را میگیرد دستش، حالا بچهی دوست من میگوید آره برویم زیر آب، فلان بسار. این برای بچه آیکون میشود. نداشته.
لطفیزاده: هواپیما را چرا تو کار گذاشتهای؟ مسئلهی پرواز ششصد و پنجاه و پنج که اصلا من میگویم امر سیاسی است. توی ردهی بزرگسال تنش، زد و خورد و اینها هست. چرا توی کار آمده؟
خیراندیش: چون از خودم میآید دیگر.
لطفیزاده: مناسب بچههاست؟
خیراندیش: مگر بچهها چه دیدند؟ بچهها یک سقوط هواپیما دیدند دیگر. همهی دنیا هم همین است. ما الان کار را توی آمریکا… lionsgate آمریکا این را خرید و الان تو نتفلیکس یا جاهای دیگر قرار پخش داریم. آنها نمیگویند سیاسی است. یعنی آنها اصلا نسبت به این قضیه آنقدری که بعضیها میخواهند… نه یک هواپیما افتاد توی آب… توی ذهن خود من آن اثر داشته؟ آره داشته و الان من آن اثر را آمدم با توجه به اینکه من نمیخواهم به خودم دروغ بگویم. توی بچگی من آن عروسک، آن اتفاق، این سیصد نفری که این اتفاق برایشان افتاده خب من اگر بخواهم راستگو باشم باید اثرم از خودم بیاید و این اثر از من آمده است. آقای فرهادی میگوید، توی کلاسهای فیلمنامهنویسیش میگوید. میگوید شما آن لایبرری و آن کتابخانهی احساسی خودتان را اگر بگویید، به بیننده دارید راست میگویید. این که یک پسری از آن هواپیما زنده مانده باشد برای من میتواند یک رویا باشد. خب حالا این که توی کار مثلا خیلی اشاره بشود این، آن هواپیما هست یا آن اتفاق است. سیاسی وقتی میشود اثر، شما خودتان دیگر متخصصید دیگر. ژانر سیاسی ما داریم. نه من ژانر کارم ادونچر است. همهی المانهای ادونچر را هم دارد. خب اگر شما به عنوان یک مخاطب یک ارزش ذهنی، یک دیتایی داری که با یک قسمت از کار من این ارتباط را میگیرد خب شما دارید از بیرون از اثر یک دیتایی را وارد میکنید برای خودتان. هیچ جای دنیا هم نه توی روسیه که اینوری است، نه چین و کره، نه آنور آمریکا هیچ کدام احساسی نسبت به این صحنه ندارند و ارزشش همین است. چون من از ژانرم خارج نشدم.
لطفیزاده: ببنید مثلا همعرض این میتواند بشود که مثلا یک انیمیشن توی آمریکا ببنیم برجهای دوقلو را مثلا یک جوری آورده باشد.
خیراندیش: ندیدیم مگر؟
لطفیزاده: کجا دیدیم؟
خیراندیش: توی شیرشاه شما توی پشت اشکار،بتمن کار هیچ وقت هلال ماه را هر بار که این را نشان میدهد نمیبینید؟
لطفیزاده: خیلی کناییتر و استعاریتر از این هواپیمایی است که ما اینجا چیز کردیم. از این حیث گفتم که خب این اورجینال خود ذهن آقای خیراندیش بوده بوده یا نه دستوری از اینور و آنور؟
خیراندیش: نه. داستان مال من است. من داستانم را با آن امضا کردم. من نگاه کنید رویای اینکه یک آدم با دلفینها بزرگ شود توی آب مال خیلی سال پیش است. خب و این رویا، داستان نمیشد. وقتی که یک بچهای از آن هواپیمایی که حالا ما میشناسیم یا نمیشناسیم… خیلیها نمیشناسند، یک هواپیمایی بیوفتد توی آب و این هواپیما یکیشان زنده بماند. آن بچه که حالا زیر آب حتی انگار به دنیا آمده. این بچه متولد میشود و دلفینهایی که حالا ما داشتیم، تو جنگ خودمان داشتیم غواصهای که توی خلیج فارس یا توی اروند حالا اروند نبودش بیشتر تو خلیج فارس مورد حملهی کوسه داشتند واقع میشدند و دلفین ها چه کار کردند؟
لطفیزاده: اینها مستند است؟
خیراندیش: بله کتابش را شما توی سوره، کتابش را حوزه هنری چاپ کرده. حالا این یک قسمت قضیه است، یک قسمت قضیه هم داریم، من داستان را که نوشتم تمام شد این که دارم میگویم شاید یک معجزه حساب بشود خب داستان را که نوشتم تمام شد به هر حال مادر پسر دلفینی کسی است که دنبال این پاکسازی بوده… زدنش و پسر آن کار را تمام میکند. بعد از اینکه داستان تمام شده بود، من یک پی دی اف گیر آوردم یعنی یک عکسی گیر آوردم رفتم دنبال پیدیافش گشتم و گیر آوردم توی فکر میکنم قبرس بود ، اردن بود. مجسمههایی، تندیسهایی… بله یونان هم داشت بعدا تا حتی توی انگلستان هم گیر آوردیم. مجسمههای پسرهای ماهی سوار یا بعضیهایشان حتی دلفینسوار. جالب است توی تحقیق قبلیام پیدایش نکرده بودم. این را که پیدا کردم، رفتم خواندم و دیدم ما توی ایران باستان، توی آیین مهر، آناهیتا را داشتیم که خدای پاکی آبها بوده. میخواستند بروند دریا غرق نشوند، برای این قربانی میدادند بعد یک پسری داشته که ماهی سوار یا به گفتهی خیلی از متون دلفینسوار بوده. اسمش هم مهر بوده.
لطفیزاده: بعد از ساختش؟
خیراندیش: بعد از نوشتنش نه ساختش… من به خاطر همین اسم مادر پسر دلفینی را اسم امروزی آناهیتا یعنی ناهید گذاشتم. آناهید و ناهید کمکم تبدیل شده دیگر. این شاید تو ناخودآگاه من بوده. شاید توی آن ناخودآگاه جمعیمان بوده و حالا اینجا اثرش را گذاشته ولی همین که توی ناخودآگاهم بوده توی خودآگاهم از بچگی آن هواپیما هم بوده و وقتی این با آن رویای من از زندگی توی آب یکی شد من احساس کردم الان یک طرح داستانی برای فیلم سینمایی دارم که همان موقع با آقای همدانی سال نود صحبتش را کردم.
لطفیزاده: دست شما درد نکند. یک نکتهای که هست گفتیم بحث اساطیر ایران و اینها و توی صحبتهای خودتان هم اشاره کردید این کار انگ بهش میخورد که ایرانی نیست. یا یک عده دفاع میکنند ایرانی هست. اصلا این چقدر مهم است توی انیمیشن؟ چون آقای همدانی میگوید که ما بالاخره بچههای دغدغهمندی هستیم احتمالا گرایشهای مذهبی، ملی و همهی اینها وجود دارد روی این بگویید.اولا که چطور میتوان پیدایش کرد؟ عیارش چیست؟ هادیجان این سوال را هم شما باید رویش صحبت کنید و اینکه تمرکز زیاد رویش آیا آنها را از حالت محصول بودن، فروش و اینها مثلا پرت نمیکند بیرون؟
همدانی: هر چیزی که مانع از جذابیت و سرگرمی فیلم توی گام اول بشود باید کنار گذاشته بشود. یعنی اینکه سینما با همهی نقایصش، یعنی خیلی وقتها ما فکر میکنیم، میگوییم که آیا سینما زمان ظهور حضرت هم ادامه پیدا خواهد کرد؟ به خاطر اینکه اصل توی سینما اول سرگرمی است بعد نکات بعدی. این از سوالهای عمیق است. پس میخواهم بگویم که اگر پیام سیاسی، پیام فلسفی هر کدامشون که خدشهای وارد بکند یعنی این که اشتباه است. یعنی اینکه اضافه است. اما خب چهکار کنیم که محتوا و فرممان یکپارچه باشد مسئله همین است. رفقا من یک چیزی بگویم. درست است رفقا؟ دو سال و نیم نگارش پسر دلفینی طول کشید. علتش چه است؟ علتش این هست که ما یک لایهی تاریخی داریم، یک لایهی فلسفی داریم، یک لایهی افسانهای داریم ولی همهی اینها باید در قالب درام در واقع در خدمت درام قرار بگیرند. یعنی اینکه زمانی میتوانید به تاریخ یا پوینتهای سیاسی فیلم ایراد بگیرید زمانی که برود جایی و آن بچه و آن مخاطب به خاطر سیاسی بودنش، به خاطر آن پیامش کار را پس بزنند. در حالی که همین اتفاقی که افتاد و آقای خیراندیش فرمودند، این نقطه مثبت فیلم است. یعنی این الان همه جای دنیا رفته و یک بار این اتفاق نیوفتاده که به ما بگویند به خاطر سیاسی بودن این فیلم را پخش نمیکنیم. شاید بعضیها فکر کنند که فیلم نسخهاش فرق میکند.
لطفیزاده: نه اتفاقا منظورم برای بچه خارجی نیست. اینکه بچهی ایرانی، کودک ایرانی حواست باشد یک بدمنی وجود دارد توی واقعیت هواپیما را زده. از این جنس منظورم است.
همدانی: اشکال ندارد. ببینید عرضم این هست که این وقتی که حالا یک خاطرهای را تعریف کنم، به نظرم این حیف است نگویم. اول رمضان، هفت آوریل سال گذشته یعنی ۲۰۲۲ میشد سیزده فروردین، ما افتتاحیهی فیلممان بود برای اولین بار فیلم اکران میشد توی روسیه. توی بزرگترین سینمای مسکو میخواست این اکران بشود. یک سینمایی بود که سه هزارتا صندلی داشت. یعنی یک سینمای خیلی بزرگ و دو طبقه.
خیراندیش:بزرگترین سینمای ما هم بگو چند تا، چقدر دارند؟
همدانی: آره دیگر مثلا ما برج میلاد که سینما حساب نمیشود مثلا دو هزار و دویست نفره است.
خیراندیش: آن سالن چیز است، سینماهای ما مثلا سیصد، چهارصد نفره است.
همدانی: بله آن که اینطوری است سینما نیست بیشتر سالن کنسرت است. ولی یک سالن سه هزار نفره است که حالا توی بعضی از پشتصحنههایش را میبینید. و شرکت پخش که مهمترین شرکتپخش یعنی موفقترین شرکت پخش روسی بود که حالا خود پروسهی اینکه چه شکلی آن آمد کار را پخش کرد جالب است، آنها به ما گفتند که اگر هفتصد، هشتصد نفر توی سالن پر بشود کارتان آبرومندانه است افتتاحیهاش. جالب است به شما بگویم که همهی صندلیهای سالن پر شد به شکلی که سفیر ایران و رایزن ایران را هم دعوت کرده بودیم آنها با یک ذره تاخیر رسیدند جای درستی نشستند و از ما ناراحت شدند. خب عرضم چیست. این هست که آنها خب همهشان نگران این هستند که وقتی که یک کار خارجی میآید نکند یک چیزی دارد به خورد بچههای ما میدهد؟ دارد بر فرهنگ ما در واقع هجمه میکند؟ توی ترکیه هم باز همین شد. بهترین پخشکننده، پخش کرد فیلم را و بعد رفت جلو الان ۴ ژانویه کشورهای عربی اکران خواهد شد انشالله و بیست و ۲۴ آگوست توی این را تا حالا من جایی خبرش را نگفتم. ۲۴ آگوست توی آمریکا پخش خواهد شد.
لطفیزاده: اینها وارد کاخ سفید شدند دیگر. ماشاالله.(تشویق حضار)
همدانی: میخواهم عرض بکنم که در واقع اینها نشان دهندهی این هست که من یا آقای خیراندیش که الان طرفدار فیلم هستیم من میخواهم بگویم هادی هم هروقت میگوید که آقا من میخواهم انتقاد کنم همهاش تعریف میکند.
لطفیزاده: اینجا دیگر جایش نیست.
همدانی: نه موقعی هم که ما نبودیم هم ما دیدیم برنامههایش را رفته شرکت کرده همه اش تعریف کرده. لطف دارد. عرضم این است که ما میتوانیم الان ادعا کنیم که از پس آن در واقع درام فیلم برآمدیم اما این یک ادعاست مسئله این هست که دارد کار میکند قطعا پر از ایراد است ولی حداقل آن دو سال و نیم پیچیدگیهایش برای کسانی که به نویسندگی علاقه دارند من این نکته را بگویم. شما فیلمهایی که دوتا دنیا دارند را انیمیشنهایی که دو تا دنیا دارند را اگر بررسی بکنید چون ما خیلی اینها را پر کردیم دیگر. مثلا مثل پسر جنگل مثل تارزان و خیلی نمونههای این شکلی اینها تا مثلا پردهی اول توی دنیای خودشانند و دارد دنیایش را معرفی میکند. از پردهی دوم از دقیقهی بیست و دو و نیم حدودا یک دفعه کاراکتر میرود تو یک دنیای دیگر و آن دنیا را هم باید معرفی کند. مثلا مثل کوکو. خب این نگارش چنین فیلمهایی خیلی سخت است. در واقع نویسندههای دنیا در مورد این خیلی صحبت کردن که ما چه کار کنیم که دقیقهی بیست و دو ما دوباره بخواهیم توضیح بدهیم کاراکترهای جدید معرفی کنیم چقدر حوصلهی مخاطب سر خواهد رفت و ما این را چجوری میتوانیم مدیریت کنیم. میخواهم بگویم از این بگیرید که مثلا توی تارزان، توی این نقطهای که داریم میگوییم مجبور شده، این یک نقص فیلم است ولی مجبورشده که آن پلنگی که دارد باهاش میجنگد به عنوان بدمن را توی آن دقیقه بکشد و بدمن تمام شود و بعد یک صدای تیر بیاید تازه آدمیزادها یعنی بدمنهای جدیدی را ایجاد کردند. این به خاطر همین اتصال است که خیلی سخت است. پسر دلفینی یکی از پیچیدگیهایی که توی داستان داشته این دو دنیا بودن است. یک پایش توی تاریخ است. سوالی که ممکن است برای بعضیها پیش آمده باشد یا نه این است که در واقع این معجون، آن پرواز، پروازی که با ناو وینسنس زده شده داشته میرفته سمت دوبی. این معجون داشته از ایران خارج میشده. این یک مسئله است. ما آن را میخواهیم قهرمان کنیم ولی داشته از ایران خارج میشده است. پس یک پیچیدگی تو داستان که شاید بعضی وقتها ما درست از پسش برنیامده باشیم و آنجا قلمبه شده توی مرحلهی رمزگشایی فیلم، به هر حال این پیچیدگیها هست که اینها چیزهایی است که توی تاریخ بوده، ما نمیتوانستیم کاری کنیم که هواپیما در حال آمدن باشد. خب میخواهم بگویم همهی این پیچیدگیها، اینها همهشان جای سوال دارد و جای بحث دارد. اما به نظرم تا یک حد قابل قبولی از پسش برآمده که توانسته بحمدالله رشد کند.
خیراندیش: نگاه کنید بچهها داشتند اذیت میشدند آن زمان خب و واقعا یک جوری من احساس بدی داشتم از این که این بچهها داشتند اذیت میشدند. مثلا ایشان خوابش گرفته بود به مامانش اینطوری هی چیز میکرد تمام نشد؟ برویم. خب الان مامانش بهش میگوید بنشین. میگوید نه بگذار بازی کنم. خب؟ همین بس است. یعنی واقعا از اینکه بچههایمان بالنده بشوند، بچههایمان کیف کنند، بچههایمان بخواهند پسرهای دلفینیهای آینده بشوند، اعتماد به نفسهایشان برود بالا، امید داشته باشند. این امید الان یک چیزی است واقعا برای من شده یک دغدغه، اصلا ماندم که این امید را هر جوری میشود برای بچههایمان…چون آنجا میشود گذاشت. آنجا مثل اینسپشن میروی تخمش را میکاری که طرف هر بار هم توی زندگیش از مشهد بچههای… به قول معروف یک نوانخانهای هست، بچهها بیسرپرستند و اینها. این شده برای ما پیام فرستادند اینها گفتند ما همهمان در آینده به عنوان پسر دلفینیها که مادر نداشته و اینها میخواهیم، دوست دارم این که بچهها الان خوشحالند الان دیگر ننشته، البته به حرفهای ما گوش نباید بدهد.
لطفیزاده: طبیعیی هست. مال او نیست.
خیراندیش: انیمیشن هم مال او نیست.
لطفیزاده: پس مال کیست؟
خیراندیش: ببخشید مال ماها نیست. من با آقای همدانی این یک صحبت قدیمی است. گفتم آقا انیمیشن قرص نیست، انیمیشن شکلات است. ما باید این شکلات را بدهیم، هیچ چیز هم تویش نگذاریم بگوییم آقا این بپیچ. اگر که یک هواپیمایی دارد آنجا این اتفاق برایش میافتد، توی خود آن داستان به اندازهی آن داستان سر و شکل دارد. من پدر و مادر میفهمم. من پدر و مادر میآیم میگویم بچهی من الان باید چه جوری با این دغدغه که مادرش الان دیگر نیست… مگه نیست؟ نمای آخر میآید بچش را بغل میکند دست… نه این حتما یک معنی دیگری دارد و من برای بچهام توضیح دادم که اشکالی ندارد رفته…گفتم بابا چرا الکی چیز میکنید.
لطفیزاده: چالشهای ساخت و دریافت مخاطب است دیگر که حالا بچهی ما یک دریافتی دارد من برگردم به سمت…بحث ایرانی بودن و یک نکته که من میگویم که آقا انیمیشن که مال بزرگترها نیست بچهها هم که دنبال یک سری حسها هستند و اینها بسازیم برود و راهبرد کلی کشورمان است دیگر آقا کمیتش را ببر بالا یعنی من یک ایده دارم، دیزاین یا پرداخت تا یک حدی و بعد دیگر برویم جلو، بازار میپذیرد. اوکی هم هست، بچهها هم با چندتصویر رشد میکنند. خب این واقعیت به من میگوید که ببین دارد جواب میدهد جلو نرو. این یک نکته که دوست دارم درباره اش صحبت بکنیم و آن بحث ایرانی بودن حالا برخی ممکن است قید اسلامی بودن را هم بیاورند و اینها روی این صحبت بکنیم که آقا اساسا ایرانی بودن، نبود از کجای کارمیزند بیرون؟ خودش را نشان میدهد؟
محمدیان: ببینید یک ذره بروید عقبتر چون اینجا هم اسمش حلقهی هنر است اولا که من محکومترین آدم توی جمهوری اسلامی هستم برای سفارشی سازی احتمالا. یعنی یک عالمه آدم این حس را به من دارند تو سفارشی فیلم ساختی.
لطفیزاده: شاید چون عناصر دینی را داری توی کارهایت.
محمدیان: آره دیگر. از این سه تا کاری که ساخته شده ربط داشته به یک موضوع در واقع مذهبی. این محکومیت را دارم و حالا فیلم چهارم هم که داریم با آقای همدانی کار میکنیم بدتر از همه. بعد ولی حالا نمیتوانم حالا قسم بخورم راجب به موضوع ولی میخواهم برگردم به اینکه این بحث هایی که الان داریم راجب ایرانی و سفارشی و اینها میکنیم من خودم تا یک موضوعی دغدغه ام نشود اصلا نمیتوانم کارش بکنم خب حالا همین کار آخری که خدمت آقای همدانی هستیم من پیش آقای کاشانی میرفتم برای مشورت راجع به یک موضوعی، (حامد کاشانی) برای موضوعی که خیلی دوستش داشتم راجب بهش کار بکنم. یک دو سه جلسه رفتم، چندین ساعت ،چهار پنج ساعت با هم حرف زدن و اینها وسط حرفا یک دفعه یک خاطرهای تعریف کرد، یک خاطرهی البته خاطر خودش نبود. خاطرهی راجعبه یک موضوعی، یک دفعه من مغزم آنجا قفل شد تمام. از جلسه آمدم بیرون گفت که پس اینها را بنویسیم برای جلسهی بعد بیاییم. گفتم نه من یک خرده ذهنم درگیر شده، یک خرده وقت بیشتری بدهید. از در آنجا که آمدم بیرون ذهن من درگیر این موضوع و خاطره شد تا هفتهی بعد، دو سه روز حالا سه چهار روز بعد. من مدام غذا میخوردم نمیدانم، حالا من یک مسیر سفری دارم هر ماه باید دوباره بار بروم چون به پدر خانمم قول دادم خانمم را هر ماه یک بار یا دوبار ببرم شهرشان و معمولا دیر راه میوفتم که بچهها بخوابند چون مثلا پوستم کنده میشود تا برسم. هر کدام هم که دوباره دستشوییشان بگیرد راه سه ساعته میشود هفت ساعت. دیگر یاد گرفتم توی این هفده هجده سال، هفت شب، هشت شب راه میوفتم، نه و ده شب که اینها قشنگ خوابیده باشند تا برسیم. آن بهترین زمان برای فکر کردن من است. من اصلا دیوانهوار اصلا جاده را نمیدیدم فقط توی مغزم این ایده بود که این چرا اینقدر ذهن من را درگیر کرد که توی راه برگشت این ایده به ذهنم رسید که به آقای کاشانی زنگ زدم آمد گفت اینکه اصلا توی موضوع ما نیست. گفتم نمیدانم، من نتوانستم آن موضوع را بنویسم. این ذهن من را درگیر کرد و شد یک طرح یک فیلمنامه که الان هفتهی پیش فیلمنامهاش تمام شد. میخواهم بگویم که اساسا اگر این نباشد نمیشود. حالا مثلا شاید راجببه شاهزادهی روم که بگوید مثلا آقای همدانی از اول بودند دیگر توی پروژه که بگویند خب این موضوع، موضوعی بود که یک فیلم هفتاد، هشتاد دقیقه، چهل، پنجاه دقیقه از آن ساخته بود بعد من اضافه شدم به تیم که کلا آن را ریختند دوستان دور و دوباره ساخته شد. شاید مثلا باز به ذهنت میرسد که خب پس سفارش بوده، ایدهی تو نبوده که در صورتی که من همیشه آرزو داشتم این موضوع کار شود مثلا از زمان آقای کافی، نوارهای آقای کافی را گوش میکردیم، قصهی حضرت نرجس را تعریف میکرد و من چون پسر نوجوانی بودم که آن تب و تاب نوجوان را من، ما توی شهرکی هم بودیم حالا خیلی شفاف دارم حرف میزنم، شهرک نظامی بود. مدارسمان خیلی از هم جدا بود، تفکیک شده بود مثلا جنس مونت را هم زیاد نمیدیدم و اینها. خیلی نوجوان پاستوریزهای بودیم و آن نوار، یک نوار عجیبی برای من بود. یک عشق خیلی پاک بود که من هم دوست داشتم هی بشوم. مامانم میگفت آقا این را چرا گوش میکنی؟ مثلا آن کدو قلقلهزن هم هست فلان. گفتم نه من این را خوشم میآید، بعد رویم هم نمیشد بگویم این یک عشقی تویش است، یک داستان عاشقانه تویش دارد.
لطفیزاده:همان بعدها فهمیدی عنصر فانتزی را احتمالا ندارد. درست است؟
محمدیان:میخواهم بگویم که اگر درواقع راجببه یک فیلمی میخواهید بگویید موفق است یا نه به نظرم نمیتواند از سفارش بیاید. خب باید حتما برود توی وجود من، ذوب در من بشود تا یک فیلم درست بیاید. راجب پسر دلفینی همین راجب کارهای خودم. یک پرانتز کوچکی من باز کنم. یک دانه فیلم رویش درست است راجببه فیلم های دینی است؟ ما هم که گاو پیشانی سفیدیم دیگر، آقا بیا فیلمهای مذهبی جشنواره است و تو صحبت کن. بعد نشستیم صحبت کردن و مصاحبه گرفتند آقا چرا اینقدر فیلمهای دینی، مذهبی میسازی؟ گفتم کدام فیلم مذهبی نیست؟ گفت مثلا مرد عنکبوتی فلان.گفتم تو مذهب را چه معنی میکنی؟ گفت نمیدانم. گفتم مذهب یعنی روش! روش زندگی است دیگر. آن هم یک روش من هم یک روشی برای خودم دارم یاد میدهم دیگر. این را میخواهم بگویم برای چه؟ بعد بهش توضیح دادم. گفتم من زیستم اینجوری است. خیلی عذر میخواهم سرویس بهداشتی هم که میروم با توجه به زیست مذهبیام میروم. میخواهم بخوابم همین است. روابط دوستانهام هم همین است. این توی من هست. ذوب شده. من هرکاری بکنم مذهبی میشود از جنس خودم. میخواهم بگویم این یک لایه رفته عقب توی من. من هرچه فکر میکنم اصلا خارج از این موضوع نیست یعنی حتی مثلا راجب جوندگان و کرمها و فلان هم فکر میکنم دنبال این هستم که این چرا آمد توی ذهن من، کجایش به یک چیزی مربوط میشود که توی وجود من است. میخواهم بگویم اگر واقعا داریم به این فکر میکنیم که میخواهیم بیایندیه صادر کنیم، دغدغه داریم آمدیم توی انیمیشن، این خوب است دیگر نمیگویم بد است ولی واقعا علاوه بر آن چندتا فحشی که اول دادی که انیمیشنسازها خیلی جاه طلبند خیلی هم خودخواهند یعنی من خودم را دوست دارم یعنی من بهترین لحظات زندگیام لحظاتی است که دارم دکوپاژ میکنم. یعنی انگار که دنیا ثابت فیکس شده و تمام این حرکتها و توی ذهن من دارد میچرخد یعنی خیلی خودخواهانه است دارم میگویم اصلا من توی آن لحظه به بچه فکر نمیکنم که میخواهد بخندد فلان… موقع فیلمنامه هم همین است. حالا چکش میکنیم بعدا ولی واقعا آن لحظاتی که دارد فیلمنامه نوشته میشود یا دارم دکوپاژ میکنم اصلا به هیچ چیز فکر نمیکنم. فقط خودم، خودم حال میکنم، خودم لذت میبرم، کیف میکنم.
لطفیزاده: فکر کنم جذابترین قسمت ساخت انیمیشن همین است بقیهاش که درگیری با تیم تولید و…
محمدیان: آره یک بار محمد به من گفتش که سر همین پروژه جدید گفت تو حالش چون ماهم کهولت سن داریم میگیریم(خنده) گفت حالش را داری دوباره از اول؟ چون میدانی فرایند تولید انیمیشن خیلی سخت است یعنی تمام این مراحل، دو سال ما باید هر روز برویم بالای سر…حالش را داری؟ گفتم آره. خیلی هم با انرژی اگر یادت باشد. می خواهم بگویم من حالا میگویی دکوپاژ، بقیهی قسمتهایش هم همین است. آنقدر خوش میگذرد حالا خدا هم کمک کرده که ما هر روز محمد آقاها را میبینیم این که بهتر هم شده یعنی ما همکار شدیم یعنی واقعا من به هیچ کس فکر نمیکنم خدا شاهد است. خدا ما را ببخشد.
لطفیزاده: من میخواهم دیگر جمعبندی کنم بعد دیگر برویم بچهها توی این نیم ساعت تا ساعت هشت که هستیم در رابطه با نگاه ایرانی میخواهم یک صحبتی بکنم…
محمدیان: ایرانی میشود حالا مثلا فیل ایرانی نه به من میگفتند آقا چرا فیل ایرانی نیست؟ گورخری… بابا ایرانی چه شکلی است؟ گفتند یک خرده وایسا من ببینم…بابا چه میگویی؟ گورخر ایرانی چی است؟ (خنده)
لطفیزاده: بگذار من اینجوری بگویم.
همدانی: حالا من یک سوالی بکنم آقا صادق.
محمدیان: آیا ایرانی بودن مهم است الان؟
لطفیزاده: همین مسئله این است دیگر.
همدانی: نه حالا سوال من این است. پیام مهمتر است یا ایرانی بودن؟ به نظر تو کدام در اولویت است؟
لطفیزاده: من میگویم که هنرمند توی یک تقاطعی ایستاده که بومش ، تاریخش، گذشتهاش، تنشهای سیاسیاش، همهی اینها… هنرمند آن نقطهای است که همهی اینها بهم میرسد. درست است؟ فکر میکنم ایرانی بودن نه فقط به معنای کلمهی ایران، آن عقبهی عرفانی، عقبهی اساطیری. ببین مثلا بچهها ببینید، دوستان پشه میرود از این جا میخورد به آن نور پق. خب؟ نگاه ایرانی از توی دل این یک کنش واکنش عاشقانه درمیآورد که هنوز هم ما چیز.. حالا نگاه علمی به این که میشود پشهکش. برود بخورد مثلا توی کبابیها ما یک بار کبابی رفتیم صدای تق و توق میآمد فکر کردیم کباب دارند آماده میکنند نگو مثلا پشهکش بوده. میخواهم این نگاه که شاید شاید عقبتر از اسلام هم بوده خب آیا لزوم دارد مثلا برگردیم به اینها؟ منظورم دوباره ساختن یک سری داستانهایی مثل شاهنامه، هفتپیکر مثلا نیست. خب منظورم آن جوهرهی نگاه ایرانی است که مثلا چندین هزار سال آمده دم کشیده و رسیده به ما. آیا نیاز است یا نه؟ بگوییم ببین ما یک سری موضوعات اینجوری داریم خیلی خیلی شخصی است و ارتباطی هم لزوما ندارد. اکشن جذاب بفروشم هست. منظورم این است.
محمدیان: جمعبندیت که آخر ربطی نداشت به مومضوع من.
لطفیزاده: خب شما ربطش بده.
همدانی: ببین الان من بگویم. واقعیت اگر از من بپرسی بالاخره شما باید اولویت تعیین کنید. یعنی بگویید که توی محتوایم به چه چیزی…
لطفیزاده: همهی آثار هنرمندان ایرانیها را.
همدانی: ببین من حرفم همین است. میگویم که شیما تو اولویتها میبینی که به چه چیزی بیشتر میخواهید بپردازید؟ و توی دوراهیها اولویت میدهی دیگر. میگویی ببین توی اینجا من الان مثلا فرض کن فروش برایم مهمتر است. فروشم را دارم بینالمللی میبینیم خصوصا وقتی که یک سکو، سکوی بینالمللی است. حالا قطعا اگر که یک جایی میخواهی انتخاب کنی و از درام بیرون نمیزند ایرانی بودنت را هم ملاک بگذار ولی از من بپرسی ایران خیلی ارزشمند است. در واقع عقبهی ماست اما ایران به معنی خود کلمه یک جغرافیای سیاسی است یعنی خیلی وقتها تفکر شما ممکن است با خیلیهای دیگر هم کشور باشید که فاصلهتان تا چند هزار کیلومتر باشد. حالا خصوصا وقتی که داری در مورد یک گونهی رسانهای صحبت میکنی که اصلا مرز نمیشناسد. شفاف جواب بدهم. اگر راه بدهد و به درام و به روال فیلم آسیب نزند، توی چند راهیهایی که شما میخواهید انتخاب بکنید ایرانی بودن یکی از اولویتهاست. خب؟ ولی قطعا توی یک مدیوم انیمیشن اتفاقاایرانی بودن را سرلوحهی کار قرار نمیدهی برای اینکه محتوا را به آن گرایش دهی.
لطفیزاده: بسیار خوب.حالا آن چیزی که من مدنظرم بود درنیامد شاید هم به یک جلسهی دیگر نیاز است. برویم سمت بچهها.
محمدیان: من یک چیزی را توی پرانتز بگویم. پس خیلی سریع میگویم. من همیشه میگویم که از این زاویه شاید جواب شما را هم بدهم.البته آن محمد هم کاملا درست میگوید. یک چلنجی هم اینجا بکنیم. من همیشه میگویم بچه های ایرانی از انیمیشنهای خارجی لذت ۱۰۰ را نمیبرد. یعنی اگر یک بچهی آمریکایی، یک بچهی اروپایی که کشور خودش و فرهنگ خودشان فیلم را ساخته ازش ۱۰۰ لذت ببرد ما امکان نداد بچهمان بتواند ۱۰۰ لذت ببرد. آن ۱۰۰، هفتادتایش را اوکی هستم. میگویم هفتادتایش درام است، قصه است، جذابیت های تصویر است. سیتایش را نمیتواند چون درکی ازش ندارد. ببینید مثلا ما همین بچه زرنگ سمند توی ماشین است. بچه میگوید عه عه سمند است. سمندی که با آن آمدم از خانه تا اینجا یا مثلا نگاه دارد میکند یکهو یک چیزی، مدل زندگی، مدل وسایل، مدل در واقع اکسسورها یکجوری است که توی زندگی خودش هست. این زیست را وقتی روی پرده میبیند لذتش با آن نوستالژیها، آن سی تای آخر شکل میگیرد. من همیشه این را میگویم دیگر میگویم ما فقط از فیلمهای خارجی آن پوسته و درام و جذابیتش را میبینیم. آن چیزی که باعث میشود من در واقع فکر کنم…
همدانی: وضعیت رقابتی ما را ایجاد میکند.
محمدیان: آره و به اضافهی همین دقیقا. یعنی من همیشه میگویم اگر هر چقدر ما ایرانیتر باشیم، ینی اگر آقای خیراندیش توی پسر دلفینی۱ این کار را کرده و توی ۲ دارد بیشتر این کار را میکند هر چه ما بومیتر میشویم، هرچه میرویم سمت فرهنگ فولکلور خودمان که خیلی هم جذاب است برای دنیا انگار جذابتر میشود. منتها ما بلد نیستیم. من خودم را میگویم. یعنی الان شما کوکو را ببینید. از کوکو دیگر در واقع ملیتر داریم توی فرهنگ خودشان یعنی مکزیک؟ یعنی آیین در واقع خیلی سنتی را به یک زبان ساده بیایند کرده و ما دوستش داریم. به نظرم این نقص در قصه گفتن است. من خودم را میگویم. اگر من بلد باشم قصه بگویم…
خیراندیش: یک نقدی هم که میآید بکند میگوید من خودم را میگویم.
محمدیان: آره میخواهم بگویم اگر درواقع من بلد باشم خوب قصه بگویم قطعا میتوانم هم ایرانی بگویم هم میتوانم بینالملیش بکنم. الان مثلا آقای همدانی بدش نمیآید که مثلا این فیلم مثلا صد برابر دیگر بفروشد خب ولی باید آن آدم بتواند. من فکر میکنم که این اتفاق دارد میافتد یعنی نه این که نیفتاده باشد. ولی به نظرم این موضوع مهم است که ما یک عدم اعتماد به نفس توی ماها هست…. خب مرغ همسای غازه. یعنی من لذت میبرم که مثلا توی فیلم از آن فرهنگ جنوبی، از آن آدمها، از آن دمامی که عناصری که وجود دارد با اعتماد به نفس وقتی ازش حرف میزنم همه خوششان میآید. نباید بترسم از این. من به نظرم این عدم اعتماد به نفس تا یک حدی هست و دارد بهتر میشود ولی به نظرم آن نکتهای که میگویی ایرانی بودن اگر درست بشود گفتش و توی قالب درام گفت اتفاقا میشود مزیت رقابتی ما.
لطفیزاده: حالا آن سوال مهم نیست. ما ساختار خودمان را میتوانیم توی بیایند داستان و بیایند هنری پیدا کنیم یا نه که حالا دیگر بحث طولانی و فراتر از این حرفهاست. خب برویم سروقت سوالات.
حضار: ببخشید من از دو بزرگوار یک سوال داشتم در رابطه با اینکه چرا سه بعدی؟ منظور نه اینکه چرا دو بعدی کار نمیکنید؟ منظورم این نیست. منظورم این است که توی انیمیشنهای تجربی خیلی وقتها ساختارهایی دیده میشود که نمیدانم چرا؟! چون تجربیها مثلا اینقدر راحت میروند سراغ این چیزها یعنی من میخواهم این را بگویم که این مدل ساختاری که مثلا توی پسر دلفینی یا حالا کارهای شما میبینم دیگر دیزنی یا حالا آنور توی آمریکا تا تهش را رفتهاند. یعنی دیگر چه کار میخواهید بکنید که مثلا از آن جذابتر بشود؟
خیراندیش: دو بعدی مگر نرفتند؟مثلا رابینهود را ما الان کسی توی دنیا میتواند ادعا کند…
لطفیزاده: بیشتر در جستوجوی همان فرم است. ژاپن برای خودش پیدا کرده…
حضار: آره مثلا فوتبالیست مثلا همین اصلا توی اوج بیامکاناتی حالا من توی تاریخ انیمیشن میخوانم که مثلا کارگردان فوتبالیستها اگر اشتباه نکنم آمده توی یک زمانی این فرمها را ساخته که مثلا آقا من یک تصویر دارم، چون نمیتوانم صدتا تصویر درست کنم ولی با حرکت دوربین و صدا این را تولید میکنم و این به مرور زمان پیشرفت کرده و چیزی را ما الان میبینیم که همه چیزش متفاوت است. میخواهم بگویم که چرا این کار را نمیکنید؟
خیراندیش: من انیماتور دوبعدیام یعنی با انیمت کردن چیزهای دو بعدی شروع کردم. خیلیها یادشان نمیآید مطمعنا سن این جمع. هوهوخان باد مهربان را شاید یادتان باشد خب من با آن کار شروع کردم. انیماتورش بودم. اولا خب یک شرایط تولید ما داریم خب حالا من شرایط تولیدش را بگویم، بعدش هم بیایم سر چیزهای دیگرش حالا اتفاقا فروشش را آقای همدانی بگوید. نگاه کنید برای اینکه شما یک انیمیشن دو بعدی خوب داشته باشید یک تعداد نیروی خیلی خوب باید داشته باشید. فکر کنید یک چادر، یک علم خیلی قوی آن وسط باید داشته باشد به عنوان مثلا انیماتورها و این چادر روی آنها بنا میشود. اگر این انیماتورها، انیماتورهای خوبی را داشته باشید که طراحی خوبی هستند، بازیگرهای خوبی هستند مثل مثلا نایت اولدمن دیزنی. اینها میتوانند این چادر را سر پا نگه دارند. اگر آن را نداشته باشید انیمیشن خیلی ضعیف و در پیت میشود. برای فروش بینالمللی، برای سینمایی شدن. توی انیمیشن سه بعدی ما احتیاجی به آن چند تا ستون خیلی بزرگ نیست. تعداد ستونها و الان به قول معروف این علمهایی که این بیرق را، این عمودهایی که هستند تعدادشان میتواند بیشتر باشد و کم و زیاد شدن اینها باعث نمیشود که این خیمه بخوابد. این شرایط تولیدی است. مدلساز میتواند ته خودش را بگذارد، این کار قیافش خوب بشود. انیماتور اگر طراحیش خوب نباشد به آن شکل انیمیشنهای کلاسیک خوب، اتفاقی برای کاراکترها از نظر ظاهری نمیافتد یعنی اینکه این پخش شده اصلا همین باعث شد به غیر از آمریکا جای دیگر بتوانند انیمیشن درست کند. انیمیشن دو بعدی بفروش حالا تهیهکننده بغل دست صحبت بفروش بودند داشت میکرد. فقط آمریکا میساخت. چندتا دانه ساخته شده بود از ۱۹۳۰-۱۹۳۵ که سفیدبرفی ساخته شد تا آن زمانی که سال نود اولین انیمیشن سهبعدی آمد؟ از آن به بعد چندتا ساخته شده؟ چندتا کشور داشتند توی دنیا میساختند؟ الان چند تا دارند میسازند؟ حالا ما انیماتور خوب دو بعدی نداریم؟ داریم. شرایط تولید نیست. برای اینکه شما بخواهید انیمیشنی بسازید که مردم بیایند توی سینما با ما مطمئن باشیم آن انیماتورمان تا آخر پروژه بتواند n دقیقه کار خوب دو بعدی باید بتواند تحویل بدهد. خیلی تولیدش نشدنی است.
حضار: من همان اول گفتم منظورم این نبود سه بعدی…دو بعدی. گفتم الان ما کار تجربی داریم طرف آمده مثلا با پنبه و نخ و اینها…
خیراندیش: پنبه بفروش نیست خانوم. شما کار سینمایی که بخواهد سینمای بدنه باشد، نگاه کنید کار تجربی چند نفر میروند تو سینما میبینند؟
حضار: خب همین من میگویم چرا؟ چون تجربی نیستیم به اینها فکر نمیکنیم. شاید بشود تبدیلش کرد.
خیراندیش: نگاه کنید ما الان داریم میگوییم. ما الان آمدیم تو اتوبان سینمایی که مخاطب زیاد داشته باشد بتوانیم تو یک جاهای دیگر یک کس دیگر آن کار را میکند. ما الان برای سینمایی بلندمان حتی استاپموشن را هم بهش فکر کردیم ولی اولین چیزی که مواجه شدیم این هستش که آقا فروش استودیولایکها بهترین استودیوی استاپموشن دنیا واقعا قابل مقایسه نیست با این بلاگباسترها.
حضار: الان ما آرکین را داریم که خب…
خیراندیش: آرکین هم سهبعدی است.
حضار: خب نه سهبعدی است. فرم جدیدی دارد نسبت به دیزنی و پیکسار یا مثلا الان…
خیراندیش: ما نگفتیم فقط دیزنی و پیکسار. ایشان گفتند سه من سوال آره ما هم شاید توی کار بعدیمان مدل آرکین کنیم ممکن است.
حضار: یا مثلا مردعنکبوتی۲۰۱۳ کاملا یعنی انگار محتوایی دارند که فرمی برایش تعریف شده. برای اینکه سه بعدی باشد یا دوبعدی باشد مسئله نیست باید ترکیب اینها باشد، شاید انیمیشن هیبریدی است یا هرچی. اما قضیه این است که انیمیشنهایی که داریم میسازیم یک فرم واحدی دارند که انگار در ادامهی انیمیشنهای آنها هستند و خب اگر محتوای ما فرق دارد آیا لازم است لزوما از فرم آنها تبعیت کند یا نه؟ چون الان مثلا دیگر مرد عنکبوتی انگار یک چیز جدیدی ما دیدیم واقعا.
خیراندیش: بله ولی یک دانه است. نگاه کنید من یک استودیویی را برایتان مثال میزنم به اسم سونی پیکچرز خب اولین کار متفاوتش serves up بود. دارم یکجوری صحبت میکنم، اینجا جای تخصصی است. جای دیگر این صحبت را شاید نکنم. آمد متفاوت باشد. یک مدل مستندگونه است. یک جاهایی مصاحبه میکنند با کاراکترهای اصلی کار. دوربین روی دست دارد. میرود توی جنگل و اینها. موفق نبود. Cloudy with a Chance of Meatballs یا همان ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی نسبتا موفق بود. دو تا توانست ازش بسازد. پروداکشندیزاین نشد. هتلترنسیلوانیا را آمد توی ادامهی آن ساخت همه گفتند عه اولدسکول شد .گفتن اینکه ادامهی Cloudy with a Chance of Meatballs است. همین است. هر چیز آوانگاردی روی دومیش میشود اولدسکول. مانگاها هم الان دارند خودشان را تکرار میکنند، توی محتوا نمیگویم توی فرم. الان کارهای میازاکی، الان من میگویم میازاکی همه میگویند صلوات.
حضار: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
خیراندیش: به عنوان یک طراح کاراکتر بگذارید من اینجا بگویم خیلیها توی شبکههای اجتماعی به من فحش خواهند داد. میازاکی الان کاراکترهای خودش را، فرم خودش را تکرار نکرده؟ هزار سال است. از بچگی من نمیدانم که مهاجران و اینها را داشت سریال میساخت من الان کاراکترهایش را میتوانم بگویم آقا این کاراکترها همان است. این یکی همان است. نگاه کنید مسئله این هست که ما میخواهیم داستان بگوییم و این داستان بفروشد. این را ما باید برایش فرم در نظر بگیریم. این فرمی که ما تا الان داریم کار میکنیم چیزی است که میتوانیم به بهترین شکل ارائهاش بدهیم. من الان توی مثلا پسر دلفینی۲ یک بخش بگویم… بگویم؟ یک فلشبکی دارد کلا 2D کار کردم. فلشبکش کلا انیمیت دو بعدی کلاسیک است و فکر هم میکنم جز انیماتورهای خوب این حوزه یک سری از دوستان من هستند و خودم هم حالا بر میزنم با ایشان میروم ولی مسئله این هست. من یک بیگ پروداکشن را نمیتوانم تولید بکنم توی یک گرافیکی که واقعا شاید شرایط تولیدش نباشد، توی آن دو بعدی کلاسیک، توی فرمهای تجربی مطمئنم که شرایط فروشش نیست.
همدانی: ببینید من یک تکملهای را عرض کنم. ممکن هست کسانی که به هر حال یک ذره جوانترند به سهمگین بودن تولید یک انیمیشن سینمایی واقف نباشند. خیلی شفاف. ببینید موضوع خیلی سهمگین است. شما الان مثلا نگاه کنید چون قبل از سال نود من خودم توی انیمیشنهایی بودم یا توی جریان انیمیشنهای سینمایی بودم که هیچ وقت تمام نشدند و زمین خوردند. زمین خوردن آنها یعنی چه؟ من الان میخواهم برای شما مثال بزنم. یک انیمیشن سینمایی یا اینکه تا انتهایش نرسد یا برسد به انتهایش و موفق نشود یعنی مثلا فرض کنید که سی میلیارد تومان خسارت. سی میلیارد تومان! خب؟ ساده نیست. هر تیمی شاید بتواند توی هر کارگردانی، هر تهیهکنندهای، شاید بتواند توی زندگیش خیلی پشت به پشت کار بکند مثلا پنجتا شیشتا فیلم سینمایی انیمیشن فرصت کند اصلا بتواند بسازد. یک فرشی را شما در نظر بگیرید مثلا بیایند بگویند که آقا این هنرمند دوسال کار کرده تا این فرش را ساخته. چقدر برایتان ارزشمند است؟ خیلی. حالا اگر صد نفر کار کرده باشند چقدر ارزشمند است؟ صد نفر دو سال کار. خب پس از دست دادن این محصول خیلی خطرناک است. پس همهی ریسکهایش را شما باید در نظر بگیرید. یعنی نمیشود وقتی که صد نفر آدم میخواهند کار بکنند؛ کلی هزینه میخواهد بشود و اینها شما بیایید با یک محصول مثلا فرض کنید یک چیزی که از قبلا رصد کردید توی دنیا نبوده یا بوده موفق نشده، شما بروید آن مسیر را بخواهید پیش ببرید. خیلی ریسک بزرگی است. 3D الان همین مثالی که زدند، ما تقریبا با بهترین استاپ موشن آرتیست کشور که واقعا کارهایش را همه فکر میکنند خارجی است. با آنها میخواستیم یک کار استاپموشن شروع کنیم و خیلی جدی بدون شوخی. چون کار یک نفر، دو نفر که نیست. میخواهیم عمر یک عدهای را هزینه کنیم، نشستیم بررسی کردیم که آقا تو که اینقدر کارهات باحال است و ماها اینقدر شیفتهی کارهایت هستیم بیاییم ببینیم آیا میتوانی حس یک همچین صحنههایی را دربیاوری یا نه. خب بعد به نتیجه رسیدیم نمیشود. یعنی توی حتی استاپموشن که برای خیلیها باز هم جذاب است چرا تبدیل نشد به بلاگباسترهای دنیا؟ این از روی یک فکت میرسد دیگر. یعنی تستش را قبلا بقیه زدند. رسیده به این نقطه که استاپ موشن رفته یک کار جشنوارهای شده و کاری نشده که مخاطب با آن ارتباط لازم برقرار کند. بعد آمدیم دیدیم صحنههای کارهای استاپموشن یک مفهوم را با یک کار3D با یک کار2D آمدیم مقایسه کردیم، دیدیم که آن ریتم، آن ترکیب رنگ و نور، آن کاراکتر انیمیشنی که قرار است ایجاد بشود و اگزجره قرار است باشد توی هیچکدام از اینها الان با این تکنولوژیها به نتیجهی 3D نمیرسد در نتیجه این است که باز دوباره برمیگردیم میرسیم میفهمیم که چرا انیمیشنهای 3D توی دنیا بیشتر رونق دارند. توی سینما و موفقتر بودند.
لطفیزاده: هادیجان اگر شما هم نکتهای دارید بگویید.
محمدیان: من یک اکملهای بگویم. نه من فقط یکی بلد نیستم آنهایی که شما میگویید واقعا. یعنی جدی فقط همین را بلدم. یعنی سه بعدی را بلدم و آن که واقعا 2D بلدم. استاد میدانند. نه استاپموشن. اینها را بلد نیستم. دوم اینکه یک چیزی را هم در نظر بگیرید. شما دارید ماها را با خیلی از این انیمیشنهای توی دنیا قیاس میکنید که مثلا صدتا فقط توی آمریکا در سال ساخته میشود. نمیدانم پنجاهتا توی کشورهای… صد و پنجاهتا فیلم است. دوتا، سهتایش هم با تکنیکهای خیلی خاص است. مثل لاکپشت قرمز، مثل کارهای لایکا. ما این جا فرصت این کار را نداریم. همه مثلا از من انتظار دارند میآیند به من میگویند تو بحث محتوا میگویند آقا نمیشود شاهنامه را شما کار بکنید؟ چرا همش مثلا فیلمهای اینجوری میسازید؟ میگویم آقا من اینها را دوست دارم. یک کسی برود آنها را بسازد. یعنی من از زاویهی دید خودم میگویم. میگویم من چون دوست دارم اینجوری بسازم. اینجوری هم بلد هستم. اگر شاهنامه خوب است، موضوع من نیست. کسی که موضوعش است باید کار بکند. چون خراب میشود من اگر همچین چیزی بگیرم. ما در واقع داریم قیاس میشویم با تعداد خاص انیمیشنهایی که توی حجم زیادی توی تولیدات آنهاست. لذا این مثلا فکر کنم دهتا نشده است توی ایران انیمیشن. همه از ما انتظار دارند تکنیکهای خیلی خاص باشد، موضوعات ایرانی باشد، همه چیز تویش داشته باشد.
لطفیزاده: ببینید حالا کارهایی که توی گرافیک و این حجم وحشتناک هزینه اطرافش اتفاق نمیافتد راحتتر است دیگر. سبکها مثلا توی نقاشی خیلی است و این طبیعت انیمیشن هست که بیرحم است و سخت است این اتفاقی که دنبالش هستید و خیلی ایدهآل گرایانه است. اما احتمالا آرتیستها توی ذهنشان به این فکر میکنند دیگر. آقا بعد بیست سال یک دفعه هادی محمدیان یا محمد خیراندیش یک چیزی به این موزهی انیمیشن دنیا اضافه میکند که مال خودتان است اما خب از قبل سالیان سال تلاش کردن.
محمدیان: یک چیز هم من بگویم راجببه ببخشید. من یک ذره خودم شخصا این کرم را داشتم توی این سالها، یک خرده از آن فضایی که شما میگویید فاصله بگیرم. مثلا توی شاهزادهی روم و بعد فیلشاه مثلا فرمهای گرافیکی یک ذره هندسیتر شد و یک ذره توی بچه زرنگ حالا همیشه هم محکوم بودم که کارت را بلد نیستی و زشت شدند و فلان. ولی واقعا یک همچین حسی بوده که بگردم دنبال آن موضوع و کار آخرم که استاد زحمت کشیدن و طراحی کاراکترش را میکنند میدانند من دنبال فضاهای جدیدی هستم. احساس میکنم دارم بهش میرسم. توی فرآیند شخصی خودم. یعنی دارم به آن دیزاین نزدیک میشوم ولی یک چیزی که مهم است اینها فرمولهایی نیست که توی هیچ کتابی بگویند. توی هیچ فیلمی به شما گفته بشود. آموزشی برایتان باشد. تنها و تنها زمانی اتفاق میافتد که شما یک فیلم را بسازید بروید توی سینما با بچهها ببینید، بازخورد بگیرید و بیایید بررسی کنید که چرا شد و چرا نشد. یعنی من نمیتوانم آن کار آمریکایی که کاراکتر خیلی آنجوری دارد بیاورم توی فیلمم و انتظار داشته باشم جواب بدهد. من باید برم شبیه آن را بسازم، اول یک بازخورد بگیرم ببینم بچههای ایرانی مثلا من یادم است توی فیلم فیلشاه میگفتند همهی زوایای مربع است؟ فلان. بزرگترها را اذیت میکرد. بچهها خیلی حواسشان به این نبود. جلوتر که آمدم توی بچه زرنگ مثلا من تعمدا یک کارهایی کردم مثلا بعضی از کاراکترها یک فرم دیگر کردم که الان بعضیها میگویند زشت شده مثلا بعضیها میگویند خوب است یعنی یواشکی ماها آن زیر یک کارهایی میکنیم که جرئتش را هم البته نداریم. یعنی همان نکتهای که میگویند. قرار است بفروشد. چون سی، چهل میلیارد پول است. صد و پنجاه نفر، دویست نفر آدم بودند. ماها خیلی اوضاعمان خوب نیست توی سینما. الان من با یک فیلمساز رئال بخواهم رقابت کنم باید بایستم تا موهایم سفید بشود یعنی پول خیلی زیاد است. روی همین حساب ماها یواشکی آن زیر داریم تستهایمان را میکنیم تو دیزاین و گرافیک و اینها ولی نمیتوانید از ما انتظار داشته باشید فعلا از ما. خودمان انتظار داشته باشیم یک هو بزنیم بترکانیم یک گرافیک جدید بزنیم.
خیراندیش: من وقتی هم ایستاده بودم صحبت کردم در مورد تولید گفتم. آنها تولیدهای زیاد دارند و این یک ذره یک ذره اینورتر شدن آنورتر شدن مثلا آردمن توی انگلستان یک پدیده است. پایاننامهی آقای نمیدانم پارکر چیز حالا پایاننامهاش یک استاپموشنی بوده بعد آمد نمیدانم هم آن ماجراهای سگ و صاحبش را ساخت. سریال فلان بساز. بعد از nسال تولید که انگلستان nتا تولید دیگر هم داشته به یک گرافیکی رسید که قرار ایست حالا مثلا آردمن انگلستان شد که ازش مثلا نمیدانم Shaun The Sheep را دیدید. نمیدانم هزارتا کار دیگر دیدیم. چندتا سینمایی هم دیدیم. این فرایند تولید مانگا را بوجود آورده است. فرایند تولید. یعنی هزارتا تولید شده کم کم این چرخه شکلش شده بومی شده. خودتان هم اشاره کردید. این مثلا سوباسا وقتی شرایط تولیدش ایجاب کرد مثلا دهنها کمکم کوچک بشود اینها لیپسینگ مثل آمریکاییها هزینه نداشتند بدهند فقط دهن باز و بسته بشود. چشمها را درشت کار کردن جای آن را بگیرد. گفتند خب درشت خالی نمیشود برق گذاشتند چرا؟ چون زیاد حرکت نمیکند چشم و میشود با لایه این را قشنگ ساپورتش بکنی، هزینهی تولید را روی آنجا انداختند که ارزانتر بود. مدل دیزینی نساختند. این توی تولید کم کم معلوم میشود. ما نمیتوانیم یک دفعهای دستمان را بکنیم توی جیبمان بگوییم خب ما یک مدل جدید میخواهیم چیز بکنیم و توقع فروشش را هم داشته باشیم و واقعا دیده شدن حالا فروش برای تهیهکننده و تیم تولید مهم است. برای من کارگردان برای من داستانگو این است که تعداد بیشتری آدم بنشینند داستانم را بشنوند مهمتر است.
حضار: یک نکته در مورد توزیعکننده گفتید. گفتید ماجرای ارتباط برقرار کردن با توزیعکننده است. اینها را بگویید. گفتید ولی اشاره ای به آن نکردید. نکتهی دیگر هزینه در نقطهی صفر است. حالا شما مثلا بخواهید یک انیمیشن بسازید هزینهتان توی نقطهی صفر قبل از سرمایهگذار چه هست؟ چطور سراغ آن میروید و آن را تامین میکنید؟ یک نکتهی دیگر هم در مورد محصولات جانبی است. شما از همان اول که میخواستید فیلمها را بسازید توی فکرتان این بود محصولات جانبی تولید کنید؟ با توجه به تجربههای شکستخوردهی شکرستان و فلان و اینها.
همدانی: خب من خیلی سعی میکنم مختصر توضیح بدهم. ببینید نحوهی ارائهی محصول شما و پرستیژش یکی از شرطهای واقعا انکارنشدی است یعنی اینکه مثلا ما اولش پسر دلفینی را دوبله کرده بودیم خب از ترجمهی انگلیسی که انجام داده بودیم با یک هزینهی کمی داده بودیم یک تیم اوکراینی دوبلهی روسی کرده بودیم بعد که بازخورد گرفتیم یک مرحله قبلترش را بگویم. ما با روسیه خیلی همکاری داشتیم میکردیم یعنی تولیدات کوپروداکشن چندتا سریال داشتیم یکی از سریالهای خیلی معروفشان را کار کرده بودیم و بعد دیدیم که این فرصت وجود دارد که ما میتوانیم عرضه بکنیم کار پسر دلفینی را و همین باعث شد که سازمان اوج و یکی دوتا نهاد دیگر مثلا مثل مرکز گسترش و یک مجموعهی دیگر مال مبین اینها آمده بودند که سرمایهگذاری روی پسر دلفینی کرده بودند و ما دیدیم که الان جسارت این را میتوانیم پیدا بکنیم که به آن پخشکننده بزرگها برسیم با ارتباطاتی که توی سالها ایجاد شده بود توی روسیه و آمدیم از سازمان اوج و بقیهی نهادها این را به صورت کامل خریدیم. اواسط تولید بود. یکی از اتفاقاتی که افتاد این بود که من تجربهی توزیع بد توی فیلم های قبلیم را داشتم. یعنی فیلم مثلا فهرست مقدس، آن موقع توی زمانی بود، رفقا من نکتهای را بگویم که الان مثلا بیش از بیست سال است که توی انیمیشن دست و پا میزنیم، یک زمانی بودش که داشتیم تلاش میکردیم که انیمیشن و قابلیتهایش را در واقع به مسئولین بتوانیم ثابت کنیم فقط. برای همین فهرست مقدس وقتی که مرحوم سلحشور متنش را داده بودند سازمان اوج پیشنهادش را داد ما گفتیم آقا هر جوری هست این با بالاترین کیفیتی که میتوانیم بسازیم در حالی که فیلمنامه، فیلمنامهی یک سریال بود. مال کار رئال بود. پر از دیالوگ بود. هر چیزی که بود ما آن موقع میخواستیم قابت کنیم انیمیشن میشود ساخت. بعد رفتیم توی بینالملل اکران کنیم دیدیم که اصلا مسیر را اشتباه آمدیم. اصلا نباید پیام انقدر مستقیم بود. خب این نشان داد که ما توی در واقع مسیرمان یک شکست هایی داشتیم که بعد فهمیدیم قلقش چه شکلیی است. توی این قلقگیری سازمان اوج توی عرضهی فهرست مقدس بسیار بد عمل کرد. این یکی از ضربههایی بود که ما عمرمان را گذاشته بودیم یک فیلمی ساخته بودیم بعد دیدیم جقدر توزیع میتواند به یک محصول، انقدر هم محصولمان بد نبود ولی حتی توی ایران هم نگذاشتند درست فروش برود. فهمیدیم توزیع باید یک پرستیژی داشته باشد. بعد که رفتیم توی روسیه اینها برای ما بیشتر مشق شد. توی چندتا کار قرار گرفتیم که توزیعها را از آنها یاد گرفتیم و بعد متوجه شدیم که ما میخواهیم الان به بهترین توزیعکنندهی روسیه برسیم، آمدیم یک هزینههایی کردیم. مثلا اینکه کلا آن دوبله را دوباره ریختیم کنار، یک هزینهای کردیم از فارسی به روسی ترجمه خوب انجام دادیم دوباره یک بازنویسی روسی توی دیالوگها انجام دادیم، یک جاهایی تو سینما، بچههای روس میخندیدند که ما انتظار نداشتیم. یعنی توی نسخهی ایرانیش این نبود ولی اینها توی این نسخه یک چیزهایی اضافه کرده بودند و بعدش هم نحوهی پرزنت فیلم برای سرمایهگذار خیلی مهم بود. ما یک سینمای خیلی خوب با یک تشریفات خوب در نظر گرفته بودیم، هر چندتا توزیعکننده را دعوت کردیم آمدند همهشان استقبال کردند منتها آفرها متفاوت بود؛ ما بهترین آفر را که بزرگترین پخشکننده بود رسیدیم.
لطفیزاده: بچهها ما نهایت سه سوال دیگر بتوانیم جواب بدهیم.
حضار: من اساسا این بحث محصولات جانبی را میخواستم بپرسم. از قبل فکر شده بود؟ اصلا آیا دغدغهای هست که از اول یک قهرمانی ساخته بشود بعد برایش یک فیلم سینمایی، یک انیمیشن و سریال و محصولات جانبی و…مثل مشابه مثلا برندهایی که وارد میشود مثل اسپایدرمن، بتمن اینها. دغدغهای هست؟
خیراندیش: من فقط جمله اول را بگویم چون به حوزهی آقای همدانی برمیگردد. اصلا شما اگر که فکر کنید که آنها بخواهند فیلم را برای خود فروش فیلم بسازند، یعنی محصول جانبی اصل قضیه اقتصادی فیلم است؛ یعنی انقدر نسبت آن ترنور مالیش انقدر متفاوت است با فیلم مثلا میفروشد نمیدانم فروزن یک میلیارد دلار میفروشد ولی اصلا فروزن را میسازند برای اینکه عروسکهای السا و آنا تیشرت هایشان، رایتی که در اختیار دیگران میگذارند برای اینکه آقا مثلا تو تیشرت میخواهی درست کنی، عکس این را بزنی رویش مثلا باید ده درصد پولش را به من بدهی و توی کل دنیا این هستش و اصلا اصل درآمد این کمپانیها به خاطر این هست و آیپی، اصل ارزش یک دانه محصول هست. یعنی ما هر جای دنیا در مورد پسر دلفینی بخواهند هر کاری بکنند و بتوانیم این ر اکم کم جا بیاندازیم ما از آن باید درآمد داشته باشیم.
همدانی: ببینید انیمیشن سینمایی شاید بگویم نوک برندهی چاقوی جراحی است ولی خود جراحی در واقع یک داستانی دارد برا خودش. میخواهم بگویم که دیزنی تو سال ۲۰۲۲ هشتاد و دو میلیارد دلار درآمدهایش است. هشتاد و دو میلیارد دلار. بچهها بعضی وقتها اینها یک آره لب من تکان میخورد و…
لطفیزاده: از کره مثلا بگیریم.
همدانی: آره از کره میخواهیم هفت میلیارد را بگیریم. هشتاد و دو میلیارد دلار درآمدهای دیزنی توی سال ۲۰۲۲ است ولی اگر همهی فروشهای ویدئویش را با همدیگر جمع بزنید ده درصد این عدد است. اما همهی آنها دارد بر اساس این فروشهای ویدئوها دارد پیش میرود. یعنی تمپارکهایی که دارد، نمیدانم محصولات جانبی که دارد، اینها درآمدهای خیلی بزرگتری است اما نوک پیکانش آنجاست.
محمدیان: گفتند شما این دغدغه را داشتید توی پسرلفینی؟
همدانی: ببینید آره آقای خیراندیش ما خیلی توی این بحثهای پرینت سهبعدی و اینها مزاحم در واقع فبلب هم زیاد شدیم. اینجا هم دیگر ما نباید ملقبازی کنیم. دیگر اینجور چیزها دیگر برای شما عادی است ولی برای ما یک رویایی بوده که توی محصولات جانبی هم به یک کیفیتی برسیم، خب ببینید در مورد پسر دلفینی با همهی ایرادهایش خیلی جاها به ما میگفتند که واقعا باورمان نمیشد که این تولید ایرانی است. این حالا خاطره خیلی این شکلی دارد که آدمهایی که میگفتند خب حالا شما که این را آوردید میخواهید پخش بکنید میگفتیم نه بابا ما ساختیمش. میخواهم بگویم خیلیها هنوز واقعا این اعتماد به نفس را در مورد انیمیشن ایرانی ندارند. اما در مورد محصولات جانبی هم این بود. این کیفیت محصولی که کسایی که اکشن فیگورباز هستند میتوانند اینها را تست بکنند.
لطفیزاده: ساختش ایرانی است؟
همدانی: اینها طراحیش توی ایران است ولی تولیدش توی چین است. خب مسئله همین است برای یک محصول ایرانی ما انتظار داشتیم که یک چیزی را یعنی همه رویایمان این بود که یک چیزی را بعدش بسازیم که باز دوباره همین جمله را از بچه بشنویم که آقا این محصول ایرانی تا حالا با این کیفیت ندیده بودیم. محصولی که اینها را یک سال است در واقع تولید شده حالا با همهی دردسرهایش که الان فرصتش نیست، توی حمام گذاشتیم ببینیم در واقع رنگش میپرد یا نه! جلوی آفتاب گذاشتیم. شکنندگیشان…
لطفیزاده: خوراک وان حمام است دیگر.
همدانی: توی آکواریوم گذاشتیم. آره میخواهم بگویم استانداردهای خیلی بالایی دارد. شکننده نیست. انعطافپذیر است. میخواهم بگویم برای همهی اینها کلی تحقیق کردیم و در واقع رویایمان بوده و تا یک حدی الحمدالله موفق شدیم.
لطفیزاده: دمتان گرم. بفرمایید شما.
حضار: سلام عرض میکنم خدمت شما. برای من این جلسه خیلی فوقالعاده بود از این بابت که من از اهواز آمدم و خیلی دوست داشتم از آن موقع که اکران شد من دوست داشتم یکی از این جلساتی که شما حضور دارید را باشم. واقعا خوشحالم از اینکه اینجایم و سوالی که داشتم این بود که آیا پلن گستردهای برای تولید مثل سریالش و حالا اینکه یک کاراکتر بلد دیگر مثلا فقط آن خانمهایی که توی آن جزیره زندگی میکنند، زیست آنها…
خیراندیش: اسپیناف از کار.
حضار: بله. میخواستم ببینم که آیا پلنی هست برای این؟
خیراندیش: انجام شده.
حضار: برای اینکه بخواهد آن ماندگاری این مجموعه را داشته باشد آیا شخصیتهای دیگری هم در حد پسر دلفینی قرار است قهرمان بشوند توی این داستان؟ و یک سوال دیگرم هم این بود که آیا…
خیراندیش: اجازه بدهید این را من جواب بدهم. یک سری چیزها را نمیشود گفت! در مورد کاراکترها و اینها بله. فقط جواب بله میدهم خدمتتان. در مورد سریال، ما بیست و شش قسمت سریال پسر دلفینی تولید کردیم.
حضار: 2D یا 3D؟
خیراندیش: 3D و الان پخشکنندههای خارجی خریدنش. شبکهها ببخشید. شبکههای خارجی خریدنش. ایرانیها هم دارند تلاش میکنند انشالله بتوانند بخرند.
لطفیزاده: گران گذاشتید؟
خیراندیش: نه دارند زورشان را میزنند بتوانند با ما مذاکره بکنند. شوخی میکننم نه رقابت دارند برای اینکه کدامشان بگیرند. این از تلاشهای این است. بقیهاش را شما بگو آقای همدانی.
همدانی: نه بگویید.
خیراندیش: آره.کاراکترهای دیگری هم داریم. توی سریال، خب سریال پسردلفینی دنیای زیر آب را بیشتر به قول معروف دارد میپردازد بهش. اسپینافش در مورد کاراکترهای خاصی هست که آنجا هستند و اینها. البته پسر هست با دلفینش و هادی هم گفت لو داد دیگر پسر دلفینی دو هم توی راه است. نه به اصرار ما، به اصرار خریدارهای مصر خارجی.
محمدیان: حالا نباید میگفتم؟!
خیراندیش: نه دیگر!
محمدیان: سه را داریم میسازیم!(خنده)
لطفیزاده: خب ما آخرین سوال را داشته باشیم. شما به جمعبندی رسیدید کدامتان بپرسید؟
حضار: خیلی ممنون که اطلاعاتتان را در اختیار ما قرار دادید. یک سوال مهمی ذهن من را درگیر کرده بود. این بود که چند وقتی است اساتیدی که بهتر از ما میدانند انیمیشن چین به شدت از لحاظ تکنیک خیلی پیشرفت کرده. حتی بهتر از آمریکا. این انیمیشن آخرشانXV به شدت گرافیک خیرهکنندهای داشته. واقعا من خودم دیدم آن را و حیرت میکنم اما از لحاظ داستان خیلی ضعیفند و عمقی ندارند. فقط تکنیکال است. حالا ما که اینهمه ارتباط سیاسی، تجاری با چین داریم چرا نمیآییم مثلا محتوای خودمان را، محتوا مهمتر از حالا که گفتار شد از تکنیک مهمتر است. چرا محتوای خودمان را با تکنیک چینیها همکاری نمیکنیم که بتوانیم در حین اینکه کیفیت خوبی داریم یک کمیت عالی هم داشته باشیم. توی انیمیشنهای آمریکایی هم حتی اینجوری شده است. فکر کنم اشتراگون اگر اشتبااه نکنم همینجوری شد. یک استودیوی چینی انجام داده بود بعد رفته بود سونی، یعنی همه را سونی انجام نداده بود. به این قضیه اصلا فکر شده؟ شاید اصلا این را جبران کرد که ما به علت نداشتن سرمایهگذار زیاد این اعتمادبهنفس را نداریم.
همدانی: شما الان به نظرت پسردلفینی چقدر ایرادش تکنیکی است؟ چقدر میتواند داستان و آرتش بیشتر باشد و بهتر باشد؟ به نظر من میرسد خیلی مسئلهمان الان تکنیک نیست. یعنی الان تکنیکی که رسیدیم بهش درست است توی یک رقابتی ممکن است که ما نتوانیم مثلا مثل دیزنی و پیکسار که طبیعتا یا حالا کارهای چینی با هزینههای خیلی بالا، با جمعیت خیلی زیادی که در واقع تولیدکننده دارد مقابله کنیم ولی الان مسئله به نظرم دیگر تکنیک نیست یعنی مثلا شما فرض کنید ILM یک شرکت ویژوالافکت است. توی یک تایم آمد و رنگو را ساخت یا مثلا تنتن موقعی که آمد تولید شد این دو تا از لحاظ دیتیل و تکنیک سقف زمان خودشان بودند ولی مسئله این بود که آنها اصلا برای یک موضوع دیگر آمدند. برای رو کم کنی و برای یک برند مثلا موشن کپشن آمدند و تولید شدند. اساسا اینکه شما تکنیک را توی در واقع این مقایسه قرار بدهید به نظرم الان خیلی مسئلهی مردم به هرحال خیلی تکنیک نیست کما اینکه این تکنیک جای بدی هم الان قرار نگرفته است. الان به نظر میرسد که با در اختیار قرار دادن تکنیک و آرت توی روایت داستان و بعد هم رسیدن به سکوهای توزیع به نظرم اینها اولویتهای بیشتری دارد و ضعفهای بیشتری از مجموعهی ماست. حالا شما دو سه سوال ضمن چیز هم داشتید. شما گفتید رابطهی ما با چین خوب است چون بعضی وقتها به من میگفتند مثلا رابطهتان چون رابطهی ایران با روسیه خوب است مثلا شما با روسیه کار کردید در واقع اینها هیچ ربطی به مناسبات حاکمیتی ندارد. الان یک مثالی را من به شما بزنم. اگر که شما مثلا فرض کن از دفتر آقا زنگ بزنند به آقای سرتیپی (فیلم ایران) بگویند فلان فیلم را بیزحمت پخش کنید. اصلا خیلی اهمیت نمیدهد. او میگوید آقا چه فیلمی الان میفروشد و اصلا همهی سران کشور هم دنبال این باشند، پخشکنندهها دنبال فروشند. توی دنیا این بدتر است. یعنی توی روسیه آن شرکتی که پخش کرده یک شرکت خصوصی است. توی جاهای دیگر هم همینطوری است. ما مثلا کاندید جشنوارهی شانگهای شده بودیم باز دوباره یک عده آمدند توی اینستاگرام خب دیگر با چین و روسیه که شما بستید و آنها انتخابتان کردند.
خیراندیش: داورها هم که اصلا چینی نبودند. داورهای بخش ما اصلا ژاپنی بودند اصلا.
همدانی: بعد یک نکتهی دیگر. بچهها من یک چیزی را دارم همیشه از این نشستها که میروم توی راه میگویم ای کاش فلان موضوع را هم گفته بودم. بیشتر ما خودمان ذوق داریم یک موضوعاتی را بگوییم. ببینید یک جیزی را در مورد تولید بگویم. ما چرا هیچ وقت از تیم ملی فوتبالمان انتظار نداریم قهرمان جهان بشود؟ ببینید مثلا ما حدود ۸۰میلیون نفر ایرانی توی ایرن داریم. حدود۵،۶ میلیون هم فکر کنم توی خارج داریم. توی کل این جمعیت نود میلیونی یک نفر هم نمیآید بگوید آقا امسال دیگر ایران قهرمان جهان میشود اگرچه شما فوتبالی هستید ممکن است بگویید.
محمدیان: ایشان تیم اولشان ایران نیست! برزیل است. هرسال قهرمان میشود. الان ایرلند است.
همدانی: میخواهم بگویم چرا هیچکسی اصلا رویایش این نیست. مثلا نهایتا رویای ما این هست که این دفعه را ما از گروهمان صعود کنیم. چون همه چیز را منطقی داریم میبینیم دیگر. چرا هیچکسی از ایرانخودرو و سایپا انتظار ندارد که این محصول جدیدی که میزنند دیگر پوز بنز را بزند؟ اصلا کسی انتظار این را ندارد. میگویند برفپاککن را کم نکن از چیز جدیدی که میزنی.
(خندهی حضار)
همدانی: آپشن میگذارند مثلا چراغ فلان. میخواهم بگویم تولید انیمیشن هم بخاطر اینکه کلی زیرساخت لازم دارد کلی نیروی انسانی که سرمایههای کشورند. ما هر فیلممان که تمام میشود خیلی جالب است به شما بگویم. حدود هشتاد درصد نخبههایمان مهاجرت میکنند.
لطفیزاده: انیمیشن مرگ خودش است. مرگ تیمش است.
همدانی: واقعا این شکلی است. میخواهم بگویم که…
خیراندیش: ما این هفته سه نفر داشتیم…
همدانی: این هفته سه نفر را ما داشتیم که داشتند میرفتند. یعنی سهتا وداع.
لطفیزاده: بخاطر دستمزد است یا سودای تجربهی آنور؟
همدانی: هر دو است دیگر. ولی حالا حرفم چیست؟ میخواهم بگویم که با همهی این این سختیهایش نباید انتظار داشته باشیم که الان دهمین انیمیشن به قول شما توی کشور دارد تولید میشود. حالا توی استودیوهای ما سه چهار تایش، پنج تایش تجربهی استودیوهای ما بوده ولی نباید انتظار داشته باشیم ما یک دفعه مثلا با بالاترینها مقایسه بشویم و از سد آنها بگذریم. مسیر، مسیر به نظرم خیلی خوبی بوده و به حول و قوهی الهی آبندهاش هم دارد…
خیراندیش: توقع داشته باشید. اشکالی ندارد. خوب است.
لطفیزاده: توقع چیز خوبی است. میشود تهدید را به فرصت تبدیل کرد.
خیراندیش: میگویم توی ماهها دیدند جوانها و مردممان دیدند ما هم انشالله جوابش را بدهیم. انشاالله زورمان برسد. بماند دانشگاههایمان، بماند قوانینمان این قضیه را حمایت نمیکند ولی از جانمان هم که شده مایه میگذاریم انشاالله بهتر میسازیم.
لطفیزاده: دم شما گرم. خب سوال دیگر نداریم. بچهها خسته نباشید.
(تشویق حضار)
خیراندیش: پرانتز آخر را بگویم. از من با این قیافع توقع دارید انیمیشن با گرافیک ایرانی بسازم؟ شوخی میکنم.