زن عزادار/حلقه تحلیلی

31
0

ربیعی: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام عرض می‌کنم خدمت همه‌ی شما عزیزانی که در این نشست حضور پیدا کردید و امیدوارم که بتوانیم گفتگوی به دردبخوری در مورد پروژه‌هایی که خانم سلیمی‌نمین انجام دادند داشته باشیم و از زاویه‌های مختلف به آثار ایشان نگاه بکنیم.
خب من برای شروع با آقای نیکوییان شروع می‌کنم که حالا آشنایی بیشتری با خانم سلیمی دارند. اینکه اساسا کمی در مورد زیست هنرمند، جهان هنرمند و آن چیزی که شاید پس و پشت شکل‌گیری این آثار هست صحبت بکنند تا بعد بتوانیم وارد گفتگوهای تخصصی‌تر بشویم. بفرمایید.

نیکوییان: سلامت باشید. عرض سلام و خسته نباشید. امیدوارم که وقتتان بخیر باشد و خب ممنون بابت دعوتتان.
خب آشنایی من با خانم سلیمی‌نمین فکرکنم برگردد به سال 96. یعنی آشنایی که با آثارشان داشتم. اولین مواجهه‌ام با آثار ایشان به عنوان دانشجوی ارشد تصویرسازی بود که خب علاقه‌مند بودم به فضای چاپ سنگی و همینطور تصویرسازی مذهبی. اولین مواجه‌ای که با آثار ایشان داشتم برایم مواجهه‌ی خیلی عجیب و غریبی بود. آثاری را دیدم پر از نقطه، پر از خط، فرم‌های ساده‌سازی شده‌ی به اصطلاح زیادی توی کار بود و از آن طرف یک شلوغی که حس می‌کردم این‌ها در تضاد با همدیگر باید باشند.
با توجه به آن پیشینه‌ی آشنایی، من می‌خواهم براساس آن فضایی که درواقع بابک احمدی توی کتاب حقیقت و زیبایی‌اش ارائه می‌دهد و در مورد این صحبت می‌کند که وقتی که ما می‌خواهیم یک اثر را نقد بکنیم می‌توانیم از چه وجوهی به آن نگاه بکنیم صحبت کنم. می‌خواهم بر اساس آن در واقع یک سری سوالاتی را مطرح بکنم حالا در موردش کمی صحبت بکنیم.
بابک احمدی توی آن کتاب بر اساس حالا نظریه ارتباطی، اثر هنری را شامل حالا فضاهای مختلفی می‌داند و می‌گوید که اثر هنری یک پیام هست که از سمت فرستنده داده می‌شود. گیرنده یا مخاطب آن را می‌گیرد و بعد براساس حالا زمینه‌هایی که توی اثر هست فهمیده می‌شود و خب خود اثر هم درواقع قابل بحث هست.
با توجه به آن پیشینه‌ای که توی آشنا سال 96 پیدا کردم و مواجهه‌ای که با آثار خانم سلیمی‌نمین داشتم و همینطور مواجهه‌های بعدی که باز با آثارشان پیدا کردم به واسطه‌ی فضای مجازی، یک سری مختصاتی را برای آثارشان پیدا کردم. می‌توانم بگویم که آثارشان خیلی ساده شده هست. هندسی است. پر از بافت است. توی رنگ خیلی خسیس هستند یا گزیده‌گو هستند حتی، سیاه و سفید سیطره دارد توی آثارشان، خون و اشک در آثارشان زیاد دیده می‌شود و تصویرسازی تلخی دارند.
اگر که خودشان حالا مختصات در واقع آثار را می‌پذیرند من دوست داشتم کمی در مورد این مسئله صحبت بکنیم که چه تجربه‌ای را یا چه تجربه‌ی زیسته‌ای را پشت این آثار اصلا ما می‌توانیم ببینیم؟ توی حرف‌ها و صحبت‌هایشان هم به این مسئله اشاره‌ای داشتند که من از یک ناکجاآبادی می‌آیم. یا به آنجا تعلق دارم. آیا ناکجاآباد را هم همینطوری دارند می‌بینند؟
یعنی با همین مختصات درواقع تصویری دارند می‌بینند؟ اگر که دارند می‌بینند این مختصات تصویری ارجاع به بیرون دارد یا درون خودشان دارد؟ مشخصا در واقع می‌خواهم بپرسم که چه تجربه‌ی زیسته‌ای پشت این آثار هست که ما برخلاف شاید خیلی از آثار تصویرگرهای زن که خب جهان شاید صورتی‌تری دارد یا جهان رنگارنگ‌تری دارند به همچین آثاری داریم می‌رسیم؟ به نظرم گفتگو را اگر که با همین در واقع فضا شروع بکنیم که بعد بتوانیم کمی جلوتر ببریم…

ربیعی: بله خیلی خوب هست. خب حالا خانم سلیمی اگر کمی حالا خودشان بیشتر اول ارائه‌ای که داشتند کمی در مورد استیتمنت و نگاه کلی‌شان صحبت کردند. حالا اگر کمی بتوانند شخصی‌تر و آن حسی که پشت این کارها هست صحبت بکنند و سوال‌هایی که آقای نیکوییان هم پرسیدند ممنون می‌شویم بعد ادامه می‌دهیم.

سلیمی‌نمین: واقعیت این هست که از اولش با این جمله شروع کنم که همان‌طور که اشاره کردم ناکجا آباد است دیگر! نمی‌دانم چه منزل بود شب جایی که من بودم… شاعر می‌رود می‌رود دارد از یک جایی که نمی‌داند کجاست ولی آنجا بوده حرف می‌زند بیت آخرش می‌گوید محمد شمع محفل بود شب جایی که من بودم.
نمی‌دانم کجاست ولی می‌دانم شمع محفلش امام حسین هست. سعی می‌کنم که پیش بروم. کشف کنم اینجا کجاست! خیلی از چیزهایی که امروز برایتان حرف زدم رویش اسم گذاشتم این‌ها یک زمانی اصلا نمی‌دانستم چه هستند!
مثلا روزی که آن اسب را ساختم فقط می‌دانستم که دوست دارم یک چیزی بسازم. وقتش شده که یک چیز حجمی بسازم با چهار تا پا شروع کردم یعنی یک تعداد پا ساختم حتی نمی‌دانم این‌ها پای آدم قرار بود بشود! حیوان بشود یا اگر حیوان است چه حیوانی؟! اگر آدم هست مرد هست؟ زن هست؟ آرام آرام از پایین آمد بالا و یک اسب شد حتی نمی‌دانستم زرافه هست؟ گاو هست؟ متوجه می‌شوید؟ آرام آرام اسب شد و آرام‌آرام اسمش را به من گفت. اول اصلا نمی‌دانستم کجایم؟ اسم خیلی از این‌ها را نمی‌دانستم!
برای همین می‌گویم خیلی مواقع از کودکان می‌پرسم که این‌ها که هستند! چه هستند! شاید این‌ها با آن شهودی که دارند بتوانند یک چیزهایی به من کمک کنند. اسب که شد مدت‌ها اسم نداشت. نمی‌دانستم این اسب کیست؟ چیست؟ برای چه کاری ساختم! فقط دوستش داشتم. بیش ‌از حد دوستش داشتم! آنقدر که یکی دیگر عینش را ساختم.
مثلا می‌گفتم خب جفتش را بسازم. سیاهش کردم، چاق‌ترش کردم، لاغرترش کردم نشد یعنی انگار که دوتا اسب عین هم ساختم. انگار اسب همان بود. من خیلی از آثارم را چندتا چندتا می‌سازم مثلا یک تفاوت‌هایی با هم دارند. مثلا شیرعلی‌هایم کوچک می‌شوند بزرگ می‌شوند متفاوت می‌شوند به لحاظ فرم ساده‌تر می‌شوند سرش گرد می‌شود مستطیل می‌شود. سرش سقاخانه می‌شود نمی‌دانم فلان. این اسب وقتی تکرار می‌شود و عین قبلی می‌شود می‌دانم که اینجا یک چیزی وجود دارد. یک نقطه‌ای که باید روی آن بایستم. تمام تقریبا آثاری که من توی این جهان کار می‌کنم بداهه می‌آیند. هیچ‌کدام از پیش تعیین نشده که می‌خواهم چه کار کنم.
من یک مثالی بزنم چون حالا خیلی گذشته‌ جزییاتش را ممکن هست یادم نیاید. رفته بودم مغازه آینه فروشی یک سری آینه اشکی‌طور دیدم خوشم آمد. خریدم. من همیشه اینجوری هستم. یک چیزی خوشم می‌آید می‌خرم. پیدا می‌کنم. نمی‌دانم می‌سازم فلان. این می‌ماند مدت‌ها تا من بدانم این قرار هست چه بشود! آوردم خانه این‌ها را چیدم کنار هم. هر جور چیدم دیدم که اصلا خوشم نمی‌آید. چرا این را خریدم! این مغازه جایی هست که من مرتب می‌روم خرید می‌کنم. رفتم به فروشنده گفتم که من این اشک‌ها را گرفتم خوشم نیامد پس می‌گیرید؟ گفت نگه داشت شاید یکی خواست گریه کند. خیلی جمله خاصی بود!  نگه داشتم شد هفته‌ی بعد شیرم می‌خواست گریه کند فوری گذاشتم برایش! می‌دانید چیست! جهان را کشف می‌کنم. یکدفعه یکی دلش می‌خواهد گریه کند این سریع می‌آید. خیلی چیزها اینطوری کشف شد.
خیلی از موجوداتم دلشان می‌خواهند گریه کنند. من گریه‌شان را در نمی‌آورم. خودشان دارند زار می‌زنند. خودشان دارند شیون می‌زنند. خودشان دلشان دارد بهم می‌خورد. دلشان خون هست. توی جهانم همه‌اش یک صدای ممتد زاری هست که حتی یک موقع‌هایی مثلا بی‌خوابم می‌کند. ببینید اینکه می‌گویم می‌شنوم آن که گفتم توی رمضان‌ماهی شنیدم این از جنس گوش زمینی نه، یک حس ششمی من این را احساس می‌کنم. می‌فهمید چه می‌گویم؟ یک حس نقاشانه هست توی آن جهان خلسه هست باید بروید آنجا یک چیزهایی هست برای شما.
اینجا یک شب‌هایی مثلا احساس می‌کنم یک عده دارند سینه می‌زنند بی‌خوابم می‌کند. یک موقع‌هایی حالا با آن‌ها گریه می‌کنم. گاهی هم پا می‌شوم خودم یک سینه‌ای می‌زنم آرام می‌شوم می‌خوابم حتی بعضی وقت‌ها می‌دانم شیون‌اش زنانه مردانه‌اش با هم فرق می‌کند. مثلا دسته‌های مردانه بلند می‌گویند مثلا حیدر حیدر… انقدر آن صدا اینطوری هست که من بی‌خواب می‌شوم. اصلا دوست دارم پاشوم بگویم حیدر! یک موقع‌هایی زنانه هست. انگار یک زنی دارد برای بچه‌اش گریه می‌کند. ساعت‌ها هق‌هق می‌کند.

ربیعی: خب در مورد کارهایی که حالا خانم سلیمی‌نمین انجام می‌دهند و ببینید چقدر حسی هست و خودشان هم واقعا درگیر پروژه‌شان هستند و الان که دارند در مورد کار صحبت می‌کنند ما اینقدر درگیری حسی ایشان را با آن خاطره‌ها و مواجهه‌ای که با آثار داشتند داریم می‌بینیم. حالا وقتی که قطعا درگیر خلق آثار بودند این درگیری حسی و احساسی قطعا به مراتب بالاتر بوده.
من یک زاویه نگاهی که به آثار ایشان دارم و کمی می‌خواهم حالا شاید تکنیکی‌تر و یکم لایه‌های محتوایی و حسی را کنار بگذاریم و جلوتر برویم و در مورد آثار صحبت بکنیم. خود خانم سلیمی چند بار اشاره داشتند که من اول تصویرساز بودم، کار تصویرسازی انجام می‌دادم و راضی نمی‌شدم از این تصویرسازی‌ها و دوست داشتم که رجعت بکنم به جهان هنر و کارهای شخصی‌تری انجام بدهم. به نظر من این نقطه، نقطه‌ی بسیار مهمی هست و اشاره به تفاوت دیزاین و هنر دارد.
قبل از این گفتگو هم با یکدیگر صحبت می‌کردیم واقعا یکی از مسائل مهمی که توی آثارشان دیده می‌شود همین نگاه هست. شاید برای شماها هم این سوال پیش آمده باشد که خب تفاوت تصویرسازی با نقاشی چه هست؟ مرز این دو تا کجاست؟ من کی می‌توانم به یک اثر، اثر هنری یا نقاشی بگویم و کجا می‌توانم به آن بگویم این دیزاین هست و تصویرسازی هست و از این زاویه به نظرم کارهای ایشان قابل بررسی هست.
آن مجموعه اولی که نشان دادند یک کاری بود که کتاب بود و سفارش داده شده بود به ایشان و تصویرسازی کردند و مطلق می‌توانیم بگوییم که این کار تصویرسازی هست ولی در ادامه با پروژه‌های متفاوتی روبرو شدیم.
من اگر بخواهم کمی در مورد تفاوت این دو جهان صحبت بکنم.

یکی از مولفه‌های خیلی مشخص این دو این هست که تصویرسازی و دیزاین اساسا یک موضوعیت بیرونی دارد.

یکی از مولفه‌های خیلی مشخص این دو این هست که تصویرسازی و دیزاین اساسا یک موضوعیت بیرونی دارد. یک سفارش‌دهنده‌ای دارد که بالاخره یک محتوایی در اختیار تو می‌گذارد. بابت آن محتوا پولی به تو می‌دهد و تو قرار هست حالا یا پول می‌دهد، نمی‌دهد ولی یک سفارش بیرونی هست که قرار هست یک کاری برای آن انجام بدهی و ممکن هست که هنرمند احساسات یا نگاه خودش را دخیل بکند در آن پروژه ولی مطلق نیست بالاخره باید حاجت آن سفارش‌دهنده را برآورده بکنیم. باید نگاه آن را هم لحاظ بکنیم و باید و نبایدهای آن را در اثر دخیل بکنیم.
این می‌شود آن نگاه خیلی خط‌کشی‌شده‌ای که می‌توانیم داشته باشیم به این دو جهان. یعنی جهان هنر کاملا جهان درونی هست از درون هنرمند جوشش پیدا می‌کند ولی جهان دیزاین خیلی وقت‌ها موضوع بیرونی دارد و قرار هست جهان بیرون را سامان بدهد ولی یک مسئله‌ی دیگری که من کماکان با خیلی از آثاری که مشاهده کردیم دارم این هست که خیلی وقت‌ها ما آن سفارش‌دهنده بیرونی را حذف می‌کنیم یعنی من ممکن هست که خودم سفارش‌دهنده‌ی کار باشم و برای خودم کار بکنم ولی کماکان من دارم قصه می‌گویم. دارم تصویرسازی می‌کنم. روایت دارد کارهایم یعنی شبیه همان پروژه‌هایی که نام‌گذاری کردند خب خیلی وقت‌ها من تصورم این هست که خیلی از این‌ها می‌تواند یک کتاب قصه باشد با تصویرسازی و یک روایتی که ما الان شفاهی آن را شنیدیم حالا ممکن هست کنار این تصاویر بیاید و کماکان ما داریم روایت یک ابتدا و انتها و ایلوستریشن می‌بینیم توی خیلی از آثار.
پس من کماکان توی آثاری که در ادامه‌ی آن پروژه‌ی اول هست من این تصویرسازی را پررنگ می‌بینم توی کارها که کماکان وجود دارد و به خاطر آن نگاه هنرمند که دوست دارد روایت بکند ناخودآگاه دارد آن بارقه‌های تصویرسازی و روایت کردن، قصه گفتن توی کار دخیل می‌شود. یک جاهایی به نظرم خانم سلیمی توانسته فاصله بگیرد از آن جهان تصویرسازی! آن جاهایی که مثلا آن دست‌هایی که دارند کار می‌کنند و یک جایی با مخاطب وارد تعامل می‌شوند دیگر یعنی دقیقا یک پروژه‌ی تعاملی می‌شود. ممکن هست که جرقه‌ی آن یک چیزی باشد که یک اثر خلق کرده ولی یک جایی می‌بینیم فراتر از جهان تصویرسازی ما وارد یک مدیوم و رسانه‌ی جدید هنری می‌شویم و وارد تعامل با مخاطب می‌شود و می‌توانیم آنجا از لحاظ تخصصی حتی نگاه متفاوت‌تری از تصویرسازی داشته باشیم یا توی پروژه‌های دیگر‌ی در ادامه به نظرم این می‌تواند پر رنگ بشود.
یعنی چه؟ یعنی ما خیلی وقت‌ها توی تصویرسازی و دیزاین خیلی کاربردی داریم کار می‌کنیم. یعنی به مخاطب می‌گوییم این هست. منظور من این هست. نگاه من این هست. قصه‌ی من این هست و مخاطب آنچنان نمی‌تواند خودش تأویلی از آن اثر هنری داشته باشد یعنی ما داریم خیلی جهت یافته جهان می‌سازیم برای آن ولی وقتی که وارد فضای هنر می‌شویم انگار که اختیار اثر هنری از دست هنرمند هم خارج می‌شود.
وقتی که هنرمند یک اثری را خلق کرد لزوما خودش دیگر بهترین توضیح دهنده و مفسر آن اثر نیست. خودش هم می‌شود مخاطب آن اثر و بقیه‌ی آدم‌ها به تعداد آدم‌هایی که مواجهه دارند با آن اثر می‌توانند تصور و خیال‌پردازی خودشان را داشته باشند. من به نظرم این تفاوت این دو جهان و اینکه چگونه ما می‌توانیم وارد جهان شخصی بشویم؟ کجا مدیوم ما چه اتفاقی می‌افتد توی آن کاری که داریم انجام می‌دهیم این به نظرم نکته‌ی مهمی هست و شاید برای شما هم با مرور آثار این قضیه پررنگ شده باشد که ما آیا این‌ها را باید بگوییم تصویرسازی‌های خانم سلیمی‌نمین یا بگوییم آثار هنری و آرت هستند و مرز این دو کجا هست؟ حالا بد نیست که خودشان هم کمی در مورد این نگاهی که دارند؛ اصلا رجعتی که از جهان تصویرسازی و آرت دارند و می‌خواهند حرکت بکنند و خودشان فکر می‌کنند کجا موفق‌تر هستند؟ کجا رسیدند به آن جهان شخصی‌تر؟ زاویه دید خودشان در مورد این موضوعی که من طرح کردم بفرمایید.

سلیمی‌نمین: ببینید یک چیزی که خب من چون خودم پژوهشگر هم هستم خیلی ذهن من را یک موقع‌هایی مشغول می‌کند مخصوصا موقعی که ما به عنوان پژوهشگر یا منتقد به آثار نگاه می‌کنیم همین مسئله‌ی خط‌کشی‌هاست. از این بابت که خودم را رها کردم هر کار دلم می‌خواهد بکنم این رفتار یک دیزاینر نیست. از این حالت کشف و شهودی و برخورد خیلی راحتی که دارم من حتی مثلا بین مجسمه‌سازی‌هایم یک دفعه یک زیور می‌سازم. یک دفعه یک لباس طراحی می‌کنم. هر روز دارم کار می‌کنم ولی اصلا با خودم اینجوری نیستم که مثلا تو باید سه ماه مجسمه بسازی، پنج ماه مثلا زیور بسازی و این‌ها از این بابت حالا وارد جزئیاتش نشویم.

یک جاهایی می‌شود گفت که این‌ها تصویرگری‌هایی هستند که تصویرگر تلاش کرده از حوزه‌ی هنرهای کاربردی بکشاندشان به سمت هنرهای زیبا یا عرصه‌های جدیدی را برای تصویرگری تجربه یا تعریف بکند. یک مرزهایی را جابه‌جا کند. مثلا به جای اینکه سفارش قبل ‌از خلق اثر شکل بگیرد بیاییم یک ذره این را جابه‌جا کنیم سفارش بعد از خلق اثر شکل بگیرد. این‌ها خیلی توی عالم تصویرسازی کم اتفاق می‌افتد.

یک جاهایی می‌شود گفت که این‌ها تصویرگری‌هایی هستند که تصویرگر تلاش کرده از حوزه‌ی هنرهای کاربردی بکشاندشان به سمت هنرهای زیبا یا عرصه‌های جدیدی را برای تصویرگری تجربه یا تعریف بکند. یک مرزهایی را جابه‌جا کند. مثلا به جای اینکه سفارش قبل ‌از خلق اثر شکل بگیرد بیاییم یک ذره این را جابه‌جا کنیم سفارش بعد از خلق اثر شکل بگیرد. این‌ها خیلی توی عالم تصویرسازی کم اتفاق می‌افتد.
یک جاهایی این به نظر می‌آید. مخصوصا توی اولین پروژه‌هایم که من کاملا از جهان تصویرگری داشتم سعی می‌کردم یکی یکی قید و بندها را از روی خودم بردارم و البته همه‌ی این‌ها را دوست دارم؛ یعنی تصویرگری و گرافیک تقریبا توی همه‌ی آثار من حضور دارد و یک جور مادر است برای من. مادری که او من را متولد کرده به جهان هنر.
کلماتم کلمات تصویرگرانه است. کلمات گرافیکی است. نوع نگاهم و این‌ها جنس تصویرگرانه دارند. یک جوری شاید روایت همیشه هست ولی بله شاید من مثلا اگر دانشجوی مجسمه یا نقاشی بودم اصلا یک چیز دیگر‌ی می‌شدم یا یک جور دیگر‌ی به این جهانم می‌رسیدم. احتمالا یک سری اتفاقات به خاطر آن تجربه‌ی زیسته‌ای است که داشتم. تحصیلاتی هست که داشتم. چارچوب‌هایی که برایم تعریف شده بوده و یکی یکی سعی کردم بشکنم.
امروزه الان احساس می‌کنم که من اصلا دوست ندارم تصویرگر با این چارچوبی که امروزه در ایران تعریف شده باشم. چه به لحاظ دستمزد، چه به لحاظ دخالت‌های سفارش‌دهنده و ناشر و مردم و نمی‌دانم… حتی خیلی از آثار نقاشی‌ام را دوست ندارم در ایران حتی اکران بکنم؛ به خاطر اینکه از خیلی از بازخوردها و این‌ها… یک حال نقاشانه‌ای با خودم دارم. می‌دانید یک موقع‌هایی به دوستان می‌گویم مثلا حال ونگوک را کمی می‌فهمم! یک جاهایی عرضم این هست دقیقا فرمایش شما را کاملا قبول دارم. یک جاهایی کاملا نقاشانه می‌شود یا هیچ ردپای دیزاین را نمی‌توانیم در آن پیدا بکنیم. یک جاهایی همچنان دیزاین باقیمانده…
می‌خواهم بگویم که هر دو را خیلی دوست دارم. اصلا به مردم فکر نمی‌کنم. اصلا برایم مهم نیست زمانی که در قالب یک هنرمندم می‌گویم ببین چه می‌آید! چجوری می‌آید! به خط کشی‌ها فکر نمی‌کنم. این را وظیفه‌ی خودم نمی‌دانم. همین موقع‌هایی که وارد خط‌کشی‌ها می‌شوم خودم اذیت می‌شوم. خب به من چه من دارم چه کار می‌کنم! یکی بعدا بیاید این‌ها را نقد کند بگوید چیست! من دارم با این کارها حال می‌کنم.

ربیعی: شکل ارائه‌ی کارهایتان را چه شکلی می‌بینید؟ یعنی ممکن هست که این‌ها را شکل یک کتابی می‌بینید که حالا یک سری جمله‌های خودتان، روایت‌های خودتان کنارش هست یا کلا می‌گویید که این‌ها، هنرهای زیبا هست باید توی گالری‌ها نمایش داده بشود؟ یعنی آن ارائه‌ی کارتان را چه تصوری دارید در موردش؟

سلیمی‌نمین: یک سری از کارهایم مثل همان رمضان‌ماهی و این‌ها خیلی جز آرزوهایم هست به عنوان یک تصویرگر که کاش من می‌توانستم با زبان خودم راجب‌به موضوعات دینی صحبت کنم و این‌ها کتاب بشود. بیفتد دست بچه‌ها، بچه‌ها با این نگاه هم آشنا بشوند ولی اصلا این فرصت در ایران هیچ وقت برای من فراهم نشده. انشالله که در آینده اتفاق بیافتد.
یک سری‌هایشان واقعا باید در محمل کتاب ارائه بشوند ولی یک سری‌هایشان حالت چیدمان‌طور دارند یا حالت مثلا تک اثری است که باید حتما با استیتمنت بیاید؛ در یک فضایی چیدمان بشود. قرار بگیرد. که دیگر این‌ها اصلا مثلا آثار حجمی من اصلا برای قالب کتاب ساخته نشدند. هیچ نوع شاید عکاسی نتواند این‌ها را آنطوری که هستند نشان بدهد. هنرمند باید بیاید، مخاطب باید بیاد این آثار را از نزدیک ببیند.

ربیعی: بسیار عالی. خب آقای نیکوییان شما نقطه نظری دارید در مورد بحثی که داریم بفرمایید.

نیکوییان: سلامت باشید. من حقیقتش از این فضای درواقع دوگانه‌ی آرت و دیزاین می‌خواستم باز یک ورودی بکنم که باز با وجوه دیگری از هنرمند می‌خواهیم آشنا بشویم اینجا. اگر که خب به شکل خیلی ساده بخواهیم بگوییم که دیزاین کارش این هست که این مسئله را حل بکند حالا مسئله‌ای که در واقع یک سفارش‌دهنده بیرونی دارد.
شما الان اینجا به عنوان یک هنرمند چه مسئله‌ای را توی آثارتان حس کردید که وجود دارد؟ یا چه مسئله‌ای برای خودتان بوده که خواستید یک جوری به واسطه‌ی این آثار انگاری آن گره را باز بکنید یا انگاری می‌خواهید یک کاری را به واسطه‌ی آرتیست بودن یا به واسطه‌ی آن پیامی که می‌توانید با اثر منتقل بکنید را به مخاطب منتقل بکنید. اصلا آن سمت برای شما مهم هست؟ یعنی برای شما اصلا مهم هست که مخاطب چون فکر کنم لابه‌لای فرمایش‌هایتان هم بود که من خیلی انگار نمی‌خواهم کارم توی مثلا ایران یا برای مخاطبی عرضه بشود. اصلا به آن سمت نگاه می‌کنید که مخاطب باید داشته باشد کار یا نه؟

من فکر می‌کنم که توی بعضی از آثار، مثلا توی رمضان‌ماهی من دارم نوع نگاهی که به روزه دارم، مسئله‌ی من کلیشه‌ها در دین هست. ما باید روزه بگیریم! فکر می‌کنم بچه‌ها حق دارند بپرسند روزه به چه کار می‌آید؟!

سلیمی‌نمین: من فکر می‌کنم که توی بعضی از آثار، مثلا توی رمضان‌ماهی من دارم نوع نگاهی که به روزه دارم، مسئله‌ی من کلیشه‌ها در دین هست. ما باید روزه بگیریم! فکر می‌کنم بچه‌ها حق دارند بپرسند روزه به چه کار می‌آید؟!
می‌دانید خودم هنوز برای همه‌ی مناسک سوال دارم راجب‌به آن‌ها، کشف می‌کنم که مثلا چه اتفاقی می‌افتد برای من وقتی روزه می‌گیرم؟ خب توی آثارم یک موقع به جوابی می‌رسم نشان می‌دهم و خب مسئله اینجا این هست که من آن نگاه کلیشه‌ای به دین را که خیلی از ناشرین دوست دارند را قبول ندارم. اکثر قصه‌هایی که نوشته می‌شود راجب روزه یک زهره خانومی هست که نمی‌دانم ماه رمضان است رفته نان بربری خریده، دهانش نمی‌گذارد تا افطار… من از این نوع قصه‌پردازی‌های زنانه و کودکانه خیلی بدم می‌آید. از بچگی هم این‌ها جواب سوال‌های من نبوده…
خب جواب سوال‌هایم را به عنوان یک مسلمان توی خیلی از آثارم نشان می‌دهم؛ یعنی شاید می‌شود گفت اینجا مسئله‌ی کلیشه را برایم حل کردند مثلا حالا این سوال شما را من قبلا به آن فکر نکرده بودم الان به ذهنم رسید. توی آثاری که می‌توانند همچنان حالت دیزاین دارند. یعنی می‌توانند این‌ها به درد یک مخاطبی بخورند.

نیکوییان: توی آرت چی؟ آن‌هایی که وارد فضای هنر می‌شوند.

توی حوزه‌ی آرت من دغدغه‌ام فقط خودم هست. فقط حال خودم هست. فقط جهان خودم هست. هنر برای من اینجا مثل یک جهانی بین این جهان آن جهان هست که من فرصت این را دارم که هر وقت دلم بخواهد بروم تویش.

سلیمی‌نمین: توی حوزه‌ی آرت من دغدغه‌ام فقط خودم هست. فقط حال خودم هست. فقط جهان خودم هست. هنر برای من اینجا مثل یک جهانی بین این جهان آن جهان هست که من فرصت این را دارم که هر وقت دلم بخواهد بروم تویش.
شما هر وقت دلتان بخواهد نمی‌توانید برید مثلا حرم امام حسین… باید صبر کنید پول‌هایتان جمع بشود، فصلش بشود، نمی‌دانم درستان تمام بشود فلان این‌ها ولی هروقت دلت بخواهد می‌توانی بروی توی آن جهانی بین جهان خودت و امام حسین.
حتی من این تجربه را هم گاهی داشتم که مثلا می‌روی حرم… خصوصا با امام رضا خیلی اتفاق می‌افتد چون ما زیاد می‌رویم امام رضا، قدر زیارت را نمی‌دانیم. می‌روی حرم، نه تو هستی نه او هست. کسی که رفتی زیارتش… هم تو هستی هم او هست اصلا ارتباط برقرار نمی‌شود ولی توی جهان هنر آنی که احساس کنی می‌خواهم الان ارتباط بگیرم ارتباط برقرار می‌شود. همین جا باشد.
یک جهانی هست بین جهان تو و او… برای من عالم هنر اینجوری هست. یک جهانی هست که من از همه چیزم به آن جهان پناه می‌برم. یک چیزی مثل مثلا یک ساعتی که شما با رفقایتان می‌نشینید حالتان خوب می‌شود. یک دارویی می‌خورید دردتان خوب می‌شود. آن جهان برای من اینطوری هست. یک لحظه‌ای با یک رفیقی نشستن… از همه چیز فارغ می‌شوم وقتی می‌روم توی آن دیگر نمی‌فهمم ساعت‌ها چطور می‌گذرد؟! ناهار خوردم؟ نخوردم؟

ربیعی: یک موضوعی که الان وجود دارد و حالا داریم کمی در مورد ویژگی‌های جهان هنر صحبت می‌کنیم یک بخش اساسی که شاید اینجا باز بتوانیم تفاوت تویش بگذاریم این نیست که یک تصویرگر اساسا یا یک دیزاینر این جهان حسی را نداشته باشد؛ قطعا آن هم دارد و می‌تواند غرق در آن جهان حسی و ناخودآگاهی خود بشود و یک چیزی را خلق بکند و لزوما ما هر اثری که از جهان ناخودآگاه هنرمند بیرون بیاید یا هر اثری که به شدت حسی بشود آنجا نیست که ما بگوییم این اثر هنر هست. آرت هست و هر اثری که فاصله بگیرد و مختصات دقیق و ریاضی پیدا بکند و بگوییم که مسئله دارد حل می‌کند، آنجا بگوییم نه این اثر پس ما می‌گذاریمش روی چارچوب دیزاین.
باز دوباره من این دو تا را یک خط‌کشی می‌خواهم بکنم. به عنوان یک ناظر درمورد کارهایی که از خانم سلیمی‌نمین دیدم، نظر شخصی من هست دیگر و ممکن هست خودشان هم مخالف نظر من باشند یا بسیاری از شما که این کارها را ملاحظه کردید این نظر را قبول نداشته باشید یا قبول داشته باشید من به نظرم به شدت خانم سلیمی‌نمین کماکان تصویرگر هستند و تصویرساز هستند. دارد برای ما تصویر می‌سازد. دارد برای ما روایت می‌کند. دارد می‌گوید که من ببینید حتی توی صحبت‌های خودشان مشخص هست. می‌گوید من دغدغه‌ی این را دارم که ماه رمضان را چه شکلی به بچه‌هایمان توضیح بدهیم که بهتر روزه بگیرند؟ این مسئله دارد حل می‌کند یعنی یک هنرمند یا یک نقاش، یک کسی که درگیر هنرهای زیبا هست این شکلی به موضوعات ورود نمی‌کند یعنی قرار نیست مسئله‌ی جزئی حل بکند. قرار نیست که خیلی مشخص بگوید این پروژه را انجام می‌دهم که بچه‌ها بهتر روزه بگیرند. این پروژه را انجام انجام می‌دهم که انسان‌ها امیدوار بشوند که گناهانشان بخشیده می‌شود. این سیاهی‌ها پاک می‌شود یعنی روایت پس توی کارش غالب هست. ما خیلی وقت‌ها توی آن مجموعه‌ای که آن نقطه‌های سیاه بود که اسم مجموعه چی بود که پاک می‌شوند نقطه‌های سیاه؟

نیکوییان: قدرسوار.

ربیعی: قدرسوار. حتی توی آن مجموعه اگر ملاحظه بکنید آن چیزی که برایشان مهم هست این هست که مفهوم را برسانند یعنی این موضوع و مفهوم را رساندن اولویت دارد بر تکنیک برای ایشان در صورتی که توی جهان هنر وقتی وارد می‌شویم تکنیک خیلی اولویت دارد یعنی هنرمند باید توی تکنیک انقدر مسلط بشود، این تکنیک ته‌نشین بشود، آن موضوع ته‌نشین بشود و حالا بتواند یک کار آرت انجام بدهد ولی برای ایشان آن محتوا اولویت هست.
می‌گوید که آقا من این محتوا را می‌خواهم برسانم و حتی از لحاظ تکنیکی یک دفعه می‌بینید که کارهای اولشان که آن عکس‌ها هست با کار آخر که باز تصویرسازی می‌شود کلا، آن اسب و آن نوشته‌ها و این‌ها می‌بینید تصویرسازی است یا آن کلاه‌ها می‌بینید یک دفعه باز می‌آید توی جهان تصویرسازی.
اولش مثلا عکس و یک سری نقاط انتزاعی هست و ما آن شمه‌های آرت را داریم توی کار می‌بینیم یعنی خیلی تأویل‌پذیر هست اگر این داستان را توضیح نمی‌داد من ممکن هست به عنوان یک مخاطب که یک سری عکس‌های پرسنلی هست که روی آن یک سری نقطه‌های سیاه است با این‌ها مواجه بشوم توی یک نمایشگاه تأویل خودم را دارم قطعا ولی وقتی که می‌آید قصه روی این می‌گذارد و تهش نتیجه می‌گیرد و می‌گوید ببین این آمد این‌ها را پاک کرد بعد این هم تصویرسازی می‌شود آخرش و این‌ها مهم پس چیست برای خانم سلیمی‌نمین؟
به نظر من آن محتوا اولویت هست. آن روایت اولویت هست و این هم به دلیل همان تقید آموزش و شیوه‌هایی هست که حالا توی گرافیک، توی تصویرسازی سالیان سال درگیرشان بودند به نظرم این توی کارشان کماکان پررنگ دیده می‌شود و به نظر من این خیلی خوب هست یعنی اساسا این نیست که ما فکر کنیم که هنر برتری نسبت به تصویرسازی یا دیزاین دارد و بگوییم که یک کسی که برود توی آن جهان پس می‌تواند حرف‌های خیلی مهم‌تر و تاثیرگذارتری داشته باشد. نه! این هم یک جهانی هست که بعضی آدم‌ها توی این حضور دارند.
اتفاقا جهانی هست که بیشتر در خدمت دین هست. در خدمت ایدیولوژی هست. در خدمت کسانی هست که می‌خواهند یک حرفی بزنند به صورت کاملا موعظه‌وار و مستقیم و درگیر بکنند مخاطب را. این آن جهانی هست که من توی کل پروژه‌ها و روایت‌هایی که می‌شنیدم از خانم سلیمی‌نمین این را کماکان پررنگ دیدم یعنی من حتی توی آن پروژه‌های آخر هم کماکان می‌گویم این یک تصویر‌سازی با مدیوم‌های جدید هست. تصویرسازی‌هایی که حالا آمدند روی بدن انسان یعنی شیوه‌های ارائه‌ی جدید تصویرسازی در دنیای امروز هست و به نظر من قوت کارشان کماکان این هست که دارند تجربه‌های جدید توی این زمینه می‌کنند و اینکه به سمت مولف بودن دارند پیش می‌روند این باز خودش خیلی به نظرم جذاب و مهم هست.
وقتی رجوع بکنیم توی تاریخ یک جاهایی این را خیلی هم داشتیم. تصویرگرهایی که یک جایی احساس می‌کنند آن متن‌هایی که دستشان می‌رسد متن‌های به‌دردبخوری نیست. تصمیم می‌گیرد خودش هم تولید متن بکند. خیلی وقت‌ها تصویر می‌سازد بعد برایش متن می‌نویسد یعنی این رفتار هم خیلی زیاد دیدیم و یک جاهایی که خود تصویرسازی تنه می‌زند مثلا به تکنیک‌های نقاشی و خیلی وقت‌ها اگر فریم‌های آن‌ها را تک فریم ببینیم خیلی ممکن هست نقاشی باشد. آنجایی که می‌آید روایت می‌سازد پشت سر هم و دارد توی یک کتابی چیزی قرار می‌گیرد که ما ورقش می‌زنیم آن‌جاست که قالب می‌گیرد یعنی می‌گوید من کماکان دارم دیزاین می‌کنم.
تصویرسازی می‌کنم و دنبال ارتباط مستقیم با مخاطب هستم. کوتاه بکنم سخنم را و به عنوان نتیجه بگویم توی جهان هنر حالا ما کمتر دیدیم که یک نقاش حتی روایت منسجمی برای آثارش داشته ‌باشد یعنی خیلی وقت‌ها می‌گوید نمی‌دانم همینطوری دارم کار می‌کنم. من دارم نقاشی می‌کنم. باز این یکی از تفاوت‌ها می‌تواند باشد. آن جایی که ما خیلی وقت‌ها می‌دانیم یک مسیری طراحی می‌کنیم برایش یعنی باز می‌آییم… می‌گویم همه‌ی این‌ها باز دوباره قابل نقض هست. ممکن هست نمونه‌هایش را پیدا بکنیم که نقضش بکنیم و توی این جهانی که تنوع آثار خیلی زیاد هست، مرزها مخدوش شده ولی به هر حال باز باید یک جایابی بکنیم که کجا قرار گرفتیم.

سلیمی‌نمین: من کاملا فرمایشات شما را قبول دارم و این برمی‌گردد به مسئله‌ای که ما توی ایران داریم که ما حالا دوستان می‌دانند دیگر من خودم داور خیلی از مسابقات و جشنواره‌ها هستم. همین جشنواره‌ی اخیری که تویش بودیم یکی از بچه‌ها با تکنیک فلز کار کرده بود و داوران می‌گفتند این دانشجو باید می‌رفت بخش نقاشی و ما برای اینکه متوجه بکنیم که این اثر همچنان تصویرسازیی هست مسئله داشتیم حتی در خیلی از کشورهای دیگر هم اثری که قابل چاپ و تکثیر نباشد را تصویرگری نمی‌دانند ولی من می‌توانم بگویم که در تلاش هستم…
همین آثاری که عرض کردم رفت ایتالیا این‌ها در یک نمایشگاه تصویرسازی به نمایش درآمد و آنجا تلاششان این بود که بگویند یک سری از تصویرگران جهان هستند که… حتی از یک کشور دیگر‌ی یک اثری آمده بود یک اسب خیلی بزرگ چوبی بود ولی در بخش تصویرسازی بود. تصویرگران دارند آثاری خلق می‌کنند که دیگر با آن مدیاهای قبلی قابل تعریف نیست. دارند مرزها را جابه‌جا می‌کنند.

ربیعی: یعنی مجسمه‌ی آن اسب ممکن هست ساخته بشود. حتی آن‌ها ساخته بشود عکاسی بشود بیاید توی کتاب‌ها…

سلیمی‌نمین: نه، اصلا قرار نیست توی کتاب هم بیاید! بچه‌ها قرار هست بروند توی گالری این اثر را ببینند ولی این اثر تصویر سازی هست یعنی آن تعریفی که قبلا حتی بین آرت و دیزاین بود را هم حاضر هستند بردارند بگویند تصویرگر، آرتیست هست ولی این تصویرسازی هست. متوجه می‌شوید؟
این چیزی هست که جهان امروز دارد با آن می‌جنگد. ما خودمان توی جشنواره‌ی فجر اثری را با یک چالش فراوان به عنوان برنده انتخاب کردیم که بسیاری می‌گفتند این باید برود توی بخش نقاشی چون نقش‌برجسته بود؛ هر طوری نورپردازیش می‌کردی این در نمی‌آمد توی کتاب چاپ بشود و یک سری داوران می‌گفتند که ما این را نمی‌پذیریم به عنوان یک اثر تصویرسازی و اگر برنده بشود ما نمی‌توانیم! مرزها را تغییر دادیم!
با در حقیقت چالش‌هایی مواجه خواهیم شد ولی من آنجا پای این ایستادم که این تصویرسازی هست و برنده می‌شود چون این تصویرگر مرزها را جابه‌جا کرده. این تصویرگر اثری را که مبتنی بر یک سفارش بوده اینجا ارائه نداده، اثری را که با آرت شروع شده، با یک میل شخصی، ارضای میل هنری یک فرد به‌وجود آمده ولی همچنان تصویرسازی هست آورده اینجا و اتفاقا بخشش را هم خوب تشخیص داده.
خب یک سری آثار ما داریم اینجوری که همین آدم بعدا اثرش را که برنده‌ی جشنواره‌ی فجر شده بود توی نمایشگاه گروهی انجمن نقاشان هم به نمایش گذاشت. واقعا مرزها یک جاهایی در هم فرو رفته. یکسری معلم‌ها می‌گویند تو باید می‌رفتی نقاشی می‌خواندی بعد یک سری بچه‌های نقاشی می‌گویند تو باید می‌رفتی تصویرگری می‌خواندی! بچه‌ها هنوز سر این مسئله گنگ هستند و همچنان نقاشان می‌زنند توی سر تصویرگرها که شما دیزاینر هستید ما آرتیست هستیم. این‌ها چیزایی هست که من به عنوان یک پژوهشگر همیشه به آن‌ها فکر کردم و حرف شما را کاملا قبول دارم. من یک جاهایی و شاید تا ابد هم همین بماند. در حال حاضر غلبه دارد در آثارم یک جاهایی من یک تصویرگر هستم که به مرزها تقیدی ندارم. مرزها را می‌خواهم جابه‌جا کنم یا ناشرین و مجموعه‌داران و این‌ها مرزهایشان را تغییر می‌دهند یا من همین هستم.
اگر امروز خودم را خیلی جاها به عنوان نقاش یا مجسمه‌ساز ناچارم معرفی بکنم به خاطر اینکه می‌گوید این حجم نمی‌تواند توی بخش تصویرگری تعریفی ندارد همچنان در ایران. با این که من مثلا آن نمایشگاهی که توی ایتالیا گذاشتم چیزی حدود شش هفت سال قبل از این بوده است. هنوز فاصله‌ی ما با مثلا ایتالیا به عنوان مهد تصویرگری که خیلی اتفاقات روز تصویرگری جهان را دارد می‌پذیرد یک فاصله‌ی معناداری هست و به خاطر اینکه یک مجموعه‌ای از ارگان‌ها باید دست به دست هم بدهند. صرفا جشنواره‌ی فجر، صرفا دانشگاه‌ها، صرفا منتقدین کفایت نمی‌کند. باید گالری‌دارانی تعریف بشوند که گالری را برای اثر تصویرگری در اختیار هنرمند قرار بدهند. صرفا به فکر نقاشی نباشند. باید مجموعه‌دارانی تعریف بشوند که آثار تصویرگری را بخرند. این‌ها هنوز تعریف نشده. بازار تا تعریف نشود تا محمل ارائه تعریف نشود همه‌ی این‌ها دچار چیز باقی می‌ماند.

ربیعی: بله خود این بحث اقتصاد هنر پیچیده هست و اینکه داشتیم نسل‌های قدیمی‌تر مثلا مثل فرشید مثقالی هم شما یک سری مجسمه‌های پاپیه‌ماشه و انواع این چیزها را می‌بینید که کم‌کم وارد فضای آرت می‌شود ولی کماکان می‌بینیم که پذیرفته نمی‌شود. یعنی مثل اینکه تصویرسازی‌هایش را مجسمه کرده و توی گالری‌ها به نمایش می‌گذارد و این دیسیپلین‌هایی که جدا هست به ظاهر شاید بگوییم اهمیتی ندارد ولی در جهان هنر می‌بینیم که مهم هست و توی خرید فروش آثار و ارائه آثار تعیین‌کننده می‌تواند باشد. خب چون وقت خیلی زیادی نداریم و حدودا بیست دقیقه به پایان جلسه مانده و دوست دارم که حتما شما هم سوال‌هایی دارید در مورد آثاری که مشاهده کردید و گفتگوهایی که شد. وقت را به شما بدهم و از نظرات شما استفاده بکنم که در جمع ما هستید و لطف کردید امروز تشریف آوردید. بفرمایید.

حضار: این تفکیک بین تصویرسازی و نقاشی که می‌گوییم تفکیک بین دیزاین و آرت به نظرم حداقل اگر یک زمانی هم صادق بوده الان بهم ریخته است. این‌ها الان غالب هستند یعنی مثلا مجسمه‌سازی را هم ما می‌توانیم دیزاین داشته باشیم، آرتش را هم داشته باشیم. ولی تصویرسازی احتمال خیلی قوی دیگر نوعی دارد که به سفارش مجلات و نشریات و با نگاه مثلا چاپی و با نگاه انتقال مفاهیم مثلا مشخص دریک غرض مشخصی هست که به آن دیزاین می‌گوییم. نوعی هم دارد که دارد با یک مدیاهایی کار می‌شود دیگر. یک جوری مثلا پردازش متفاوتی از نقاشی هست. شاید مثلا ادبیات ویکتور و پیکسل. مثلا اختلاف‌هایش اینطوری شده حتی یک‌جاهایی اگر فنی نگاه کنیم.
از این جهت کارهایی که من دیدم خودم شخصا فکر می‌کنم تصویرسازی‌های هنری هستند اینجوری بخواهیم به آن‌ها نگاه کنیم یعنی کمتر به نقاشی نزدیک می‌شوند البته باز هم اینجا خیلی سخت هست دیگر که نقاشی و تصویرسازی اختلافشان چه می‌شود. من وکتور و پیکسل می‌بینمش. یعنی اختلاف اینکه تصویرسازی شده یا اینکه در واقعیت مثلا با رنگ به یک معنایی آزاد کار شده. خیلی حرف مفتی هم هست! یعنی یک حرف همینجوری هست ولی فکر می‌کنم که این‌ها آرتیستیک هستند یک بخششان.

ربیعی: ترسیم شده ولی آرتیستیک ترسیم شده.

حضار: من فکر می‌کنم ورود خود هنرمند توی مسئله و ناپختگی‌های خودش توی مسئله دیگر نمی‌شود به دیزاین بار بشود. مثلا من به چشمم آمده که هنرمند دست راست بوده، دست راست هست وقتی کار می‌کند. چون روی دست چپش هستند و دست چپش را زمینه می‌گذارد. بعد دست چپ اصلا محتوا دارد توی خودش ولی به این کار نداشته اصلا یعنی اگر دیزاینر بود به دست چپ فکر می‌کرد که من دست چپ این مفهوم را می‌تواند انتقال بدهد یا دست راست! بالاخره بار شست روی تصویر جدی هست دیگر. به نظرم اینجا اصلا هنرمند دارد خیلی ذاتی عمل می‌کند. دست راست هست پس روی دست چپش کار می‌کند و می‌گذارد آن وسط. دیزاینر  بود به این فکر می‌کرد. مثلا نرم‌افزاری فیلیپش می‌کرد. یک کاری می‌کرد! به نظرم این از این جهت باید قبول کنیم که وجوه آرتیستیکش توی کار غلبه دارد حالا دیگر می‌شود آنجا روی این بحث کرد. روی این بخش که تمرکز شد من عمده‌ی کارها را این جنسی حالا فهمیدم.

ربیعی: بسیار عالی. ممنون از شما.

سلیمی‌نمین: حالا الان تقریبا می‌شود گفت تمام هنرها اینجوری هستند که اگر در گذشته جز هنرهای زیبا تعریف شده بودند الان دارند یک تجربه‌هایی در حوزه‌ی دیزاین هم وارد می‌شوند یا برعکس، هنرهایی که در حوزه‌ی دیزاین قبلا تعریف شده بودند وارد هنرهای زیبا می‌شوند. خیلی از گرافیست‌ها الان در جهان مثلا یک تایپوگرافی سه بعدی در گالری ارائه می‌دهند. اسم این را چی می‌گذاریم؟ گرافیک هست که وارد آرت شده حتی یک جاهایی هم هنوز دیزاین با آن باقی مانده یعنی فکر می‌کند توی چه گالری می‌رود؟ از کجا قرار هست نصب بشود؟ مثلا ابعادش چقدر باشد؟ عکاسی همین‌طور. نقاشی همین‌طور. نقاشی‌هایی که بر اساس سفارش شکل می‌گیرند مثلا یک سری از نقاشان را دعوت می‌کنیم می‌گوییم برای فلان شخص مثلا اثری بکشید. این‌ها تصویرسازی هستند یا نقاشی؟!

ربیعی: و نمونه‌اش را داشتیم مثلا ما الان یکی از بزرگترین آرتیست‌ها و گران‌ترین آرتیست ما آقای احصایی هست. آقای احصایی عقبه‌ی گرافیک دارد. اساسا دارد خوشنویسی می‌کند. تایپ دارد کار می‌کند و الان هم همان تایپوگرافی‌هایی هست که نقاشی می‌کند و حتی آن موقع شاید عنوان نقاشی خطی وجود نداشت ولی توانست وارد جهان هنر بشود و الان جز گرانترین هنرمندهای ما هم هست.
فکر می‌کنم حالا مسئله‌ی خیلی جدی که اینجا وجود دارد اساسا شاید این خط‌کشی‌ها را دارد پررنگ می‌کند و ضریب می‌دهد به تفاوت هنر و دیزاین و قیمتی که روی آثار گذاشته می‌شود و بحث اقتصاد هنر آن بحث پذیرش بازار هنر هست که خود بازار هنر اساسا مکانیزمش چی هست؟ گالری‌ها مکانیزمش چی هست؟ حراج‌ها چی هست؟ بر چه اساسی یک سری از آثار پذیرفته می‌شوند؟ بر چه اساس یک سری آثار پذیرفته نمی‌شوند و این قواعد بازی جهان هنر چه شکلی تعریف می‌شود که به نظرم اگر که حالا حلقه‌های آینده‌ای داشته باشیم بد نیست چون دغدغه‌ی خیلی از دوستان این فروش آثار هنری و اینکه چرا مثلا قیمت کار احصایی باید ده میلیارد باشد ولی یک نفر دیگر که شاید ما بگوییم که این هم دارد تقریبا شبیه آن کار می‌کند دویست هزار تومن هم نتواند کارش را بفروشد یا نمی‌دانم خیلی از کارهای عجیب غریبی که روبرو می‌شوید توی جهان هنر و می‌گویید که خب این‌ها خیلی کارهای پیچیده‌ای هم نیست ولی می‌بینی که قیمت‌های بالایی پیدا می‌کند و خود این مختصات اقتصاد هنر، جهان هنر، بازار هنر به نظرم تعیین کننده هست که بفهمیم و بشناسیم و شاید تو یک سری از نشست‌ها حالا حتی جنبه‌ی تئوریک پیدا کند بد نیست که در مورد این‌ها هم صحبت بشود و این‌ها آن خط‌کشی را کمی مشخص‌تر می‌کند برای ما یعنی لزوما اثری که شاید توی گالری نمایش داده بشود نتونیم هنر اطلاق بکنیم باز دوباره! یعنی می‌گویم این خط کشی‌ها به هم خورده ولی انگار سفت و سخت آن بازار هنر سر جایش ایستاده و یک سری آثار را دارد چکش می‌زند و این دلیلش چی هست و چرا این اتفاق دارد می‌افتد؟ به نظرم این هم مهم هست که بعدا می‌توانیم به آن بپردازیم.

سلیمی‌نمین: من یک نکته‌ی دیگر را هم بگویم. من چیزی که حالا با توجه به اینکه خب مطالعات و پژوهش‌هایی که خودم دارم چرا باز اینجا می‌آیم می‌گویم نقاش یا مجسمه‌ساز به دلیل اینکه من یک تعریفی برای خودم دارم از تفاوت نقاش و گرافیست. همیشه می‌گوییم گرافیست‌ها از قبل می‌دانند می‌خواهند چه کار کنند! نقاش‌ها پیش می‌روند می‌بینند چی می‌شود! در بسیاری از این آثار من پیش رفتم ببینم چی می‌شود.
از اینجا احساس می‌کنم که یک سری تجربه‌های نقاشانه داشتم. من توی حوزه‌ی خودم اینجوری می‌بینم. ما یک موقعی یک مداحی داریم می‌داند که مداح مثلا مجلس عزاست. دستگاه‌های آواز را می‌داند. شعرها را می‌داند. می‌داند. کجا باید برود بایستد. چطوری بخواند. بلندگو را کجا بگیرد. نمی‌دانم… من یک موقعی توی آن آثاری که دیزاین می‌کنم آن هستم. آن مداحی هستم که تمام قواعد را می‌دانم. مخاطبم را می‌شناسم. می‌دانم باید چه کار کنم. چه سبک اسبی بکشم فلان این‌ها… رنگ چی باشد. برای چاپ چه کار کنم.
یک جایی هست که همان مداح می‌رود خانه‌اش مثلا یک دفعه یاد مثلا لهجه‌ی ترکی مادربزرگش می‌افتد مثلا یک شعری یک بیتی که مثلا نصفش را هم شک دارد درست دارد می‌خواند یا غلط می‌خواند گریه‌اش می‌گیرد. همان روضه را دارد می‌خواند. برای همان فرد می‌خواند ولی اصلا یک اتفاق دیگر می‌افتد یعنی شما می‌دانید که ممکن هست یک مداحی بخواند. بهترین حالت هم بخواند یک قطره اشک هم خودش نریزد ولی برود خانه یک لحظه یک چیزی بخواند یک دفعه خودش گریه‌اش بگیرد. این‌ها فرقش برای من این هست. آثاری هستند که می‌دانم تویشان دارم چه کار می‌کنم. آثاری هم هستند که دسته‌ی دومی که واردش شدم آثاری هستند که من با این‌ها گریه کردم. این‌ها را ناخودآگاه پیش رفتم. این‌ها را کاری نداشتم که توی مجلسی هستم. مردم خوششان بیاید نیاید، گریه کنند با این نکنند. غلط غلوط دارم می‌خوانم، درست می‌خوانم این‌ها زشت هستند، خوشگل هستند،  نکند فالش بخوانم. نکند فلان… تمرین ندارم. به هیچ‌چیزی فکر نکردم خیلی جاها عامدانه اصلا از اینکه فالش می‌خوانم لذت بردم. از غلط خواندن از مثلا خام‌دستانه بودن از اینکه یک لهجه‌ی روستایی دارد. از این‌ها لذت بردم از این بابت یک جاهایی خودم واقعا احساس می‌کنم تجربه‌های نقاشانه داشتم.

ربیعی: یعنی خیلی وقت‌ها آن زیبایی‌شناسی‌های مرسوم را رعایت نکردید.

سلیمی‌نمین: نکردم. می‌دانم مردم به این‌ها می‌گویند زشت. برای مهم نیست. من دارم برای دل خودم می‌خوانم. یا مردم ممکن هست با یک چیزی که من با آن گریه کردم بخندند اصلا یا از یک چیزی که دوستش دارم بترسند اصلا برایم مهم نیست. از این بابت این جنس تجربه‌ها نقاشانه هست یعنی آزادی از تمام قیود و بداهه رفتن بعد روایت روی آن سوار شده، بعد من سعی کردم شرح بدهم که اینجا کجاست؟ چه اتفاقی افتاده؟ و شاید این را من از عالم تصویرگری با خودم دارم. خیلی جاها هم باید این مرز را هم رها کنم. زیاده‌گویی کردم.

حضار: خب سلام می‌کنم خدمت شما خانم سلیمی. من حالا سوال ندارم ولی حرفی که می‌خواستم بزنم درواقع خودتان الان زدید در تمجید از شما بود به خاطر اینکه من معمولا آثاری که توی زمینه‌های مذهبی خلق می‌شوند این گونه احساس را در آن‌ها نمی‌بینیم یعنی چون ما با مذهب روبرو هستیم و یک سری اصول مهم می‌شود و آدم مرتب باید حواسش باشد که مثلا خب این کاری که دارم می‌کنم این نتیجه را ندهد ولی کارهای شما دقیقا این حالت را دارد یعنی شما فارغ از اینکه ببینید مخاطبتان چه احساسی می‌خواهد بکند احساس خودتان توی کارتان مهم بوده و واقعا آن ارتباطی که مخاطب می‌تواند از نظر حسی حالا با توجه به آن روایتی که شما بیان می‌کنید در کنار آن روایت احساس بکند از کار شما و فکر می‌کنم نقطه‌‌ی قوت آثار شماست و برای من این جلسه خیلی مفید بود چون این چالش همیشه برایم بود که وقتی آدم می‌خواهد برود به سمت یک آثاری که حالا فضای مذهبی دارد مدام جلوی خودش را می‌گیرد و احساسش را همانجا می‌کشد ولی توی کارهای شما دیدم که در کنار آن احساسی که دارید ارائه می‌دهید و روایتی که دارید مطرح می‌کنید یک جورهایی دارید این کار را تکمیل می‌کنید و ما مخاطبان دقیقا با آن روایت شما همراه می‌شویم؛ با تصاویری که شما خلق می‌کنید و دقیقا آن احساس خالصانه‌ای که شما هنگام خلق آثارتان داشتید را ما هم احساس می‌کنیم. خیلی از شما تشکر می‌کنم.

سلیمی‌نمین: ممنونم از شما. ببینید هیچ نیازی نیست که تصویرگر این عوالمی که من عرض کردم را تجربه کند. تصویرگر می‌تواند همچنان تصویرگر کتاب باقی بماند. این نکته‌ای که خوب هست به آن توجه کنید. من دوست داشتم این اتفاق بیافتد. یک عده‌ای از تصویرگرها و یک عده‌ای اصلا از دیزاینرها در حوزه‌های خودشان، گرافیست‌ها، طراحان لباس، طراحان صنعتی، افرادی که صنایع دستی کار می‌کنند… این‌ها دوست دارند مرزها را بشکنند. امروزه در جهان این‌ها همه تعاریف بشری بوده اصلا.
شما می‌توانید مرزها را جابه‌جا کنید اگر با آن‌ها راحت نیستید. اگر دوستشان ندارید. تغییر بدهید. جهان می‌پذیرد. باید روی آن پافشاری کنید. صبر کنید تا در بیاید. این نکته‌ای بود که شاید به عنوان یک معلم لازم دیدم بگویم که فکر نکنند همه‌ی تصویرگرها باید توی این حوزه قدم بردارند.

ربیعی: یک نکته هم اصلا این خط‌کشی‌ها و این چیزها توی عالم مدرن خیلی بلد شد به خاطر آن جریان سرمایه‌داری و اقتصاد هنر، بیزینسی که حول خرید و فروش آثار هنری ایجاد شد و خیلی‌وقت‌ها خود این چارچوب‌ها ما را دور می‌کند از احساس خودمان یعنی خیلی‌ها هستند ما داریم مدام می‌گوییم هنر از ناخودآگاه می‌آید. هنر آن حس درونی هست ولی خیلی از آثار را می‌بینیم که با عنوان آثارهنری در گالری‌ها دارد نمایش داده می‌شود ولی اساسا دارد دیزاین می‌شود یعنی دارد آن هنرمند فکر می‌کند الان بازار چه می‌پسندد؟ کدام المان را بیاورم؟ اینجا چه کاری بکنم خریدارها بیشتر ممکن هست که اقبال نشان بدهند به کار من؟ الان سلیقه‌ی بازار چیست؟ بعد وقتی که می‌رویم پس و پشت آن می‌بینیم اساسا این بیان ناخودآگاه و شخصی خودش نیست. آن پشت نشسته دو دوتا چهارتا می‌کند و نتیجه‌ی اثر را به آن شکل ارائه می‌دهد و این تایید این حرف هست که بله ممکن هست یک تصویرساز دارد تصویرسازی می‌کند ولی جنس تصویرسازیش آرتیستیک باشد. یک نقاش دارد نقاشی می‌کند؛ در گالری نمایش می‌دهد ولی نقاشی آن یک اثر دیزاین باشد؛ یعنی دقیقا با آن مختصات بازار دارد برای یک خریداری کار می‌کند و آن حس درونی پشت کارش می‌تواند نباشد. خب دوستان دیگر؟

سلیمی‌نمین: شما نکته‌ای ندارید آقای نیکوییان؟

نیکوییان: ببینید من یک نکته‌ای در مورد آثار داشتم. آن هم این بود که باز ناظر به جهان شما شماست که خب ما توی جهان شما یا آن فضایی که در واقع دارید کارها را ارائه می‌دهید یک فضای دوگانه‌ای را حس می‌کنیم. از فضای درواقع رنگی هست که سیاه و سفید هست؛ از فضای درواقع هویت جنسیتی که من نه می‌توانم بگویم این کار مردانه هست نه زنانه هست. کار در عین حال هم زمخت هست هم نرم هست و چیزهای دیگر…
یکی از دوگانه‌هایی که من حس کردم خیلی تو فضای کارهای شما پررنگ هست این هست که انگاری کارها هم به فضای سنت نزدیک هست هم به فضای مدرن و باز اینجا من دچار یک تناقضی می‌شوم که می‌خواهم ببینم شما به عنوان یک آیا هنرمند این تناقض اصلا برایتان مسئله بوده؟ اگر مسئله بوده چطور حل کردید؟ یعنی آن تناقض چیست؟ تناقض این هست که خب ما فضای هنری مدرن را می‌شناسیم که می‌گوید آقا هنرمند باید بیانگر باشد و شما هم انگار به این خیلی اعتقاد دارید یعنی می‌گوید من هر جوری که دلم بخواهد می‌کشم. به کسی ربطی ندارد. من اسب را اینجوری می‌بینم می‌کشم. شیر را اینجوری می‌بینم می‌کشم. اصلا جهانی که من دارم در واقع در موردش حرف می‌زنم را خودم دارم می‌سازم. خب می‌توانم بگویم که این یک خاصیت هنر مدرن هست تقریبا ولی از آن طرف من می‌بینم که شما به شدت به سنت وابسته‌ هستید.
سنت به شما حالا با توجه به هم فضای کاریتان هم احتمالا فضای شمایل که خیلی توی کارهای شما پررنگ هست سنت احتمالا به شما اجازه نمی‌دهد که بیانگر باشید. سنت می‌گوید من بهت می‌گویم و تو بگو. یک جاهایی درواقع به نظر می‌آید که شما دارید این تجربه را می‌کنید یعنی سنت یک لایه‌ای از حقیقت را برای شما دارد بر می‌دارد. یک حجابی را دارد برمی‌دارد و شما دارید می‌بینید.
توی آن دنیا که شما دارید می‌بینید شما انگار کاشف نیستید چون باز به مسئله‌ی کشف و شهود هم اشاره دارید می‌کنید. شما انگار کاشف نیستید سنت دارد چیزی را به شما نشان می‌دهد و بعد شما دارید تجربه‌اش می‌کنید. نمونه‌ی بارزش توی همان ماجرای داستان ماهی بود که اشاره کردید که یک صدایی بود که من نمی‌دانم صدا از کجا بود. انگار من می‌توانم بگویم خب این از جهان سنت، از یک جهانی که حالا یک لحظه انگار برای شما پرده‌ای را برداشته و شما دارید در موردش حرف می‌زنید.
این مسئله را یعنی این فضای بیانگری خودتان به عنوان یک هنرمند یا آرتیست را چطوری با آن فضای سنت دارید جمع می‌کنید؟ فضای سنتی که به شما اجازه نمی‌دهد بیانگر باشید یا حداقل ظرفیت‌های بیانگری را جایی در اختیارتان می‌گذارد که خودش به شما چیزی نشان داده باشد. یک چیزی که هست آن هم این هست که ببینید من حالا از پس کارهای شما و داستانی که در واقع توی کارهایتان می‌گویید همیشه به اصطلاح سفری دارم می‌بینم یعنی روایت سفر توی کارهای شما پررنگ هست. ماهی سیاه می‌آید آدم‌ها را می‌برد. در واقع توی قدر می‌آید این کار را می‌کند. آدم‌ها دارند می‌روند و می‌آیند. مدام دارند تغییر می‌کنند. می‌خواهم ببینم که این را شما انگاری در ناخودآگاه خودتان هست این رفت و برگشت یعنی شما مدام می‌روید؛ مدام می‌آیید. توی در واقع بین این دوتا عالم یعنی عالم سنت و مدرن مدام دارید حرکت می‌کنید یا نمی‌کنید؟ اگر که می‌کنید هم این را چه طوری دارید حلش می‌کنید یا اصلا برای شما دغدغه نبوده؟ خیلی ناخودآگاه انجام می‌شود؟

سلیمی‌نمین: چرا هر دوی این‌ها برای من دغدغه هستند. من هر دو را دوست دارم. من اولا که توی خانواده‌ی مذهبی به دنیا آمدم ولی خانواده‌ی مذهبی حالا می‌شود گفت اسمش را بگذاریم روشن‌فکر…یعنی ما مثلا پدرم انگلیس درس خوانده بود. ما خونواده‌ و خانه‌ی مدرنی داشتیم. ما جزو اولین کسانی بودیم که شاید توی ایران موبایل داشتند؛ مایکروفر داشتند نمی‌دانم این‌ها توی خانه‌ی ما سریع آمد. بهترین ماشین‌ها مثلا زیر پایم بوده.
آن دوره‌ای توی دوران کودکیم احساس نمی‌کردم دارم سنتی زندگی می‌کنم مثلا توی مدرسه تمایز داشت همه‌ی چیزهایم با بقیه. دانشگاه هم دوره‌ی ارشدم مثلا خلاقیت و نوآوری و این‌ها خواندم و از سنت خوشم به آن‌ معنا که بچه مذهبی بودم، مذهب را قبول داشتم ولی به نوع خودم…
مثلا من عزاداری، سینه زنی، دسته فلان و این‌ها خانواده‌ی ما اهلش نبودند. ما مثلا مجلس سخنرانی می‌رفتیم می‌نشستیم گوش می‌دادیم. می‌دانید چه می‌گویم؟ یک دسته از مراسم‌های عزا که مال روشن‌فکرترهاست خیلی آداب و سنن سنتی در آن نیست.
من توی همچین خانواده‌ای بزرگ شدم ولی بعد حتی دکتری‌ام را مثلا پروپوزال برای یک دانشگاه خارجی نوشتم. می‌خواستم بروم خارج از ایران درس بخوانم قسمت شد دکتری ایران قبول شدم و فکر کردم که خب وقتی زیر دست معلم ایرانی هستی چرا هنر غربی بنویسی؟ خب اگر قسمتت این بود غربی بنویسی قبول می‌شدی که بروی آن‌جا. اینجا راجب شرق بخوان چون همیشه راجب هنر شرقی هم سوالاتی داشتم و می‌گویم من دشمن سنت نبودم. علاقه‌ای هم به آن نداشتم چون شناختی از آن نداشتم. وقتی تز دکتری‌ام راجب شمایل‌ها بود و اینها جهان سنتی یک باره برای من یک حرمت خاصی پیدا کرد. یک قداست، یک اعتبار. من سنت را دوست دارم. مدرن را هم دوست دارم. این‌ها هر دو هنوز در من هست. هر دو را حس می‌کنم. من از سنت یک عالمه چیز می‌توانم یاد بگیرم. از مدرن هم می‌توانم یک عالم چیز یاد بگیرم. هیچ‌کدام نمی‌توانند به من بگویند چه کار کن. من هستم که تصمیم می‌گیرم. می‌دانید چه می‌گویم؟ خیلی به این خط‌کشی‌ها اعتقاد ندارم.

نیکوییان: تمام دوگانه‌ها اینطور هست برایتان؟

سلیمی‌نمین: بله. اصلا از بچگی یک شخصیت متاسفانه حالا امیدوارم بچه‌ها صحبت‌های من را نشنوند. نوجوان بودم همیشه می‌گفتم چرا؟ چه کسی گفته؟ مادرم مدام سعی می‌کرد… همه چیز چرا؟ همه چیز چرا؟ همه چیز را خودم باید کشف می‌کردم و در ضمن این که بچه مسلمان بودم. مسلمانی را پذیرفته بودم و می‌توانم شهادت بدهم که من اسلام را خودم انتخاب کردم.
این‌ها از حجاب گرفته تا بقیه همه انتخاب شده. هیچ کدام با سنت به من تلقین نشده چون یک خانواده‌ای داشتیم که به من یاد دادن فکر کن و انتخاب کن و این‌ها ولی همه چیز برایم چرا داشته… راجب همه چیز باید می‌خواندم. می‌پرسیدم. تجربه می‌کردم.
مثلا زنانگی مردانگی در اثر می‌گویید من اصلا اعتقادی به این ندارم که کار زنان باید این شکلی باشد؛ کار مردها باید آن شکلی باشد. یادم هست دانشگاه سال دوم سوم بود یک اتودی زده بودم استادمان استاد احصایی بودند که اسمشان را هم آوردید. کارهای من را دید و گفت این‌ها را پدرت انجام داده؟ اول گفت داداشت انجام داده؟ گفتم داداش ندارم. گفت پدرت؟ داشت شوخی می‌کرد. گفتم نه استاد. گفت که این‌ها مردانه هست. این کارها مردانه‌ هست. دست خطت مردانه هست بعد از آن بارها معلم‌ها به من گفتند دست خط تو مردانه هست. زنانگی در آثارت نیست. اگر زنانگی را به آن حرکت‌ها، رنگ‌ها و ظرافت‌ها بشناسیم این‌ها در آثار من نیست.
من اصلا اعتقادی ندارم که جنسیت زن و مرد تاثیری در آثار می‌گذارد و از بچگی از رنگ صورتی متنفر بودم. از رنگ بنفش متنفر بودم؛ از کلیشه متنفر بودم. این  از کودکیم بوده. از پروانه به خاطر اینکه همه جا هست متنفر بودم. از باربی متنفر بودم. دوست دارم همه چیزی جدید باشد. مثل بقیه نباشد. این از بچگی توی خیالم بوده. مرزهایم یک شکل دیگر هست. زنانه مردانه ندارد. شاید یک جاهایی هم اصلا به یک چیز تبدیل شده برایم؛ عامدانه این کار را کردم برای اینکه احساس کردم اصلا در دوره‌ای وارد هنر شدم در جمهوری اسلامی در دوره‌ای زندگی می‌کنم که این جنس زنانگی به اوج خودش رسیده…
زنانگی که می‌گویم نه به این معنی که این اثر را یک زن خلق کرده باشد. بسیاری از آثاری که مردان خلق می‌کنند امروزه جنس زنانه دارد. ببینید مثلا ما می‌توانیم بگوییم خط کوفی یک جنس مردانه دارد. صلابت دارد. ظرافت زیاد ندارد. ایستایی دارد. هندسه دارد. خط نستعلیق زنانگی دارد؛ حرکت دارد؛ ظرافت دارد؛ زوایای نرم زیادی دارد. منحنی‌ها در آن زیاد هستند. هردویشان هم ممکن هست که یک مرد نوشته باشد یا یک زن نوشته باشد. به جنسیت هنرمند کاری نداریم. هنر امروز ایران خیلی زنانه هست. خیلی حرکت دارد. خیلی شلوغ هست. خیلی صورتی هست. خیلی دیجیتال پینت هست. من از از موقعی که یک چیزی اشباع می‌شود به سمتش نمی‌روم. نمی‌گویم زشت هستند. نمی‌گویم بد هستند. من هنر دوره‌ی را صفوی دوست دارم ولی به نظرم زنانگی یک جایی آنجا دارد در هنر صفوی به اوج می‌رسد. من سمتش نمی‌روم یعنی فکر می‌کنم مثلا مثل این می‌ماند که شله‌زرد را شما تا یک جایی می‌توانید شیرین کنید؛ آن شیرینی از حد بگذرد دلزده می‌کند.
احساس می‌کنم دیگر این جمعیت به این زیادی دارند توی این سبک کار می‌کنند دارد دلزده می‌کند. یک جاهایی عامدانه اتفاق افتاده، نه به این معنی که من بخواهم بگویم مرد هستم. این جنس زنانگی در آثار را که می‌گویم منفک  از جنسیت خالقش هست خوشم نمی‌آید در آثارم باشد. اسلیمی را دوست دارم ولی هر دفعه اسلیمی می‌کشم می‌گویم چقدر تکان می‌خورد مثلا! حتما پاکش می‌کنم. اصلا نمی‌توانم…
اصلا خودم توی اخلاقم هم هست خیلی صریح هستم. رک هستم. یک چیزی را زیادی نمی‌پیچانم. یک بخشش هم این هست که زیر دست مردها بزرگ شدم مثلا معلم‌هایم توی دانشگاه همه مرد بودند. رک بودند. صریح بودند. این‌ها تاثیر دارد. مثلا من معلمی کردن را از معلم‌هایم یاد گرفتم دیگر. شاگردهای من می‌گویند چقد شما تدریستان خشن هست! بد نیست! مردانه هست! یک بخش‌هایی ناخودآگاه بوده یک بخش‌هایی عامدانه بوده… در هر صورت دوست دارم چیزی که الان هست. حالم با آن خوب هست.

ربیعی: خب اگر که نکته‌ی پایانی آقای نیکوییان شما دارید بفرمایید خیلی کوتاه.

نیکوییان: نه من نکته‌ای ندارم. خیلی ممنون. گفتگوی خوبی بود و تلاش من این بود که یک وجه دیگر‌ی از خانم سلیمی‌نمین را حداقل بتوانم لابه‌لای گفتگوها به اصطلاح نشان بدهم. یک بخشی از نقاط دیگر را برجسته بکنم که خب فکر کنم موفق بودم حداقل برای خودم.

ربیعی: ممنون بسیار عالی. شما خانم سلیمی نکته‌ی پایانی دارید؟

سلیمی‌نمین: نه من عذرخواهی می‌کنم اگر دوستان زحمت کشیدین این راه دور را آمدند؛ چیزی خلاصه باری از این مجلس برنداشتند حلال‌کنند.

ربیعی: من یک سوال پایانی هم از شما بپرسم. چندتا تصویرگری که علاقه دارید به آن‌ها اسم ببرید که بچه‌ها بتوانند سرچ کنند و ببینند کارهایشان را.

سلیمی‌نمین: من حالا شاید مثلا یکی از چیزهایی هم که باید می‌گفتم رفرنس‌ها یم هست. من یکی از افرادی که می‌توانم بگویم اگر آن به تاریخ هنر وارد نمی‌شد هاجر سلیمی وارد نمی‌شد آقای پرویز تناولی هست.

ربیعی: پرویز تناولی.

سلیمی‌نمین: به شدت حضورش در تاریخ هنر به من جسارت حضور داد. رفرنسم نیست. هیچ اثرم را نمی‌گذارم از روی آن بکشم. شجاعتش را همیشه تحسین می‌کنم و رفرنس‌های من بیشتر اصلا به بچه‌ها پیشنهاد می‌کنم ما یک استادی داشتیم تو دانشگاه می‌گفت چمدان‌های مادربزرگ‌هایتان را بریزید بیرون. پیشنهاد می‌کنم یک ذره اینقدر غرب نبینید. یک ذره شرق ببینید. یک ذره با مادربزرگ‌هایتان دمخور باشید. یک ذره امامزاده بروید.
یک ذره مسجد بروید. رفرنس‌های من این‌هاست بیشتر. شرق. شرق با همه‌ی آداب و سنت‌ها و معماری و نمی‌دانم تزئینات و آرایشش و همه‌ی این‌ها. غرب را مطالعه می‌کنم برای اینکه بتوانم…
هر چه بیشتر می‌خوانم به من شجاعت بروز می‌دهد. می‌بینم که طرف به خودش اجازه می‌دهد مواد مخدر مصرف کند برای اینکه ببیند چه چیزی می‌بیند و بکشد برای تو ولی ما اجازه نداریم که مثلا بگوییم که روزه می‌گیری چه مزه‌ای می‌دهد! چون ما مثلا شرقی هستیم. این هست که غرب را مطالعه کنید ولی سحرتان نکند. دستشان خالی هست ولی شجاع هستند. اعتماد به نفس دارند. جسورند. جسارت را از آن‌ها یاد بگیرید ولی برگردید به سنت‌های خودتان.. به آداب و رسوم خودتان به بوم خودتان. همین. توصیه‌ام این هست.

ربیعی: ممنون از شما. تشکر می‌کنم از همه‌ی شما که وقت گذاشتید و این گفتگو را شنیدید. سپاسگزارم. ممنون.
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *