داستان به مثابه جنس سینما

119
0

از امتیازات هر مکتب اندیشه ای و هر دستگاه فکری آنست که در مواجهه با پدیده ها و اشیاء عالم، فقط نقشی مصرف کننده و منفعل نداشته و بتواند با شناخت تحلیلی آن پدیده، نسبت آن را با انسان مشخص نماید. البته بدیهی است که پیش از آن باید نسبت انسان را با عالم و جایگاه و نقش او را در نظام هستی تبیین نموده باشد. پس هر مکتب فکری که بتواند با نگاهی جامع، مقولات و پدیده های بیشتر و جدیدتری را تحلیل نموده و آنها را در جهت غایات خود تسخیر نماید از قابلیت و قدرت بیشتری برای تکامل و بقا برخوردار است. و لازمه آن هم اینست که برای شناخت پدیده ها ابتدا نظر به ماهیت و ذات آنها داشته باشد نه فقط کارکرد و کاربرد آنها.

بشر امروز، جز معدودي از متفكران ـ آن هم متفكراني كه با تفكر عرفان نظري مي‌انديشند ـ قرن‌هاست كه از اين نحوه‌ي تفكر دورافتاده‌اند و درباره‌ي اشياء فقط به كاربرد و كارآيي آنها مي‌انديشند، حال آنكه تفكر ديني اصلاً انسان را به سوي پرستش از ذات اشياء و ماهيت آنها مي‌راند.

ماهیت سینما
سینما یکی از پدیده های عالم جدید است؛  هنر-صنعتی زاییده تکنولوژی دوران مدرن كه در ميان صنايع هنري معاصر بي‌نظير است. در هنرهاي ديگر مانند موسيقي، نقاشي، عكاسي، گرافيك، معماري، شعر، مجسمه‌سازي، داستان‌نويسي و … صاحب اثر تنها به ايجاد يك يا چند شيء از قبيل صوت و تصوير و متن و ماكت و سازه و … مي‌پردازد ولي در هنر سينما، سازنده فيلم دست به خلقت يك عالم و نظام وجودي جديد مي‌زند كه ابتدا در ظرف صور مثالي فیلمساز تعين یافته و پس از تولید، چون عرضی بر پرده سینما ظهور مي‌يابد. پس فیلم سینمایی به نوعی “خیال منتشر” خالق اثر می باشد. البته سينما از اين جهت شباهتي با داستان و رمان داشته و متأثر از آن است.
در نظرگاه فلسفی و منطقی برای تعریف حقیقی و تحلیل اشیاء باید به اجزاء حقیقی و ذاتیات آن شیء پی برد. هر شیء از دو بخش اصلی تشکیل شده که یکی عام و مشترک با برخی از اشیاء دیگر است و دیگری خاص بوده و متعلق به همان شیء است. که اولی را “جنس” و دومی را “فصل” وجودی آن پدیده می نامند.
با عطف نظر در ماهيت سينماي داستاني شايد بتوان گفت كه فيلم سینمایی در واقع همان داستانی است كه مصور گشته و از حاصل اين فرآيند فيلمنامه پديد آمده است كه دستمايه اصلي ساخت يك فيلم داستاني مي‌باشد. پس با نگاه منطقي مسامحتاً مي‌توان گفت كه داستان در واقع “جنس” سينما بوده و مصور شدن داستان به نوعي “فصل” سينماست كه آن را از گونه‌هاي ديگر داستان متمايز مي‌سازد. که این هردو، ذاتیات سینما را تشکیل می دهد.
البته اين مصور شدن ابتدا در مرحله نگارش فيلمنامه در ساختار خود داستان صورت گرفته و آن را تبديل به داستاني تصويري(سناریو) مي‌كند. كه اين داستان تصويري به نوعي صورت تكامل يافته “رمان” در جهت توصيف تصويري مي‌باشد كه اینها همه متأثر از تحولات عصر تجدد است. در واقع سير تطور داستان به فيلمنامه در دوران مدرن بدینگونه است كه ابتدا داستانِ اجمالی، استعاری و تمثیلی قدیم با توصیف ادبي و تصويرسازي كلامي تبديل به رمان جدید گشته و سپس رمان با توصيف تصويري، تبديل به داستان سينمايي يا همان سناريو ‌گردیده است.
ماهيت داستان
داستان و داستان‌سرايي از جمله مقولاتي است كه بشر در طول تاريخ با آن سروكار داشته است. داستان در قرآن و روايات و در سنت حكمي فلسفي ما داراي جايگاه قابل توجهي بوده است. در قرآن قصص انبيائي چون حضرت ابراهيم(ع)، حضرت نوح(ع)، حضرت موسي(ع)، حضرت يوسف(ع)، حضرت سليمان(ع)، حضرت يونس(ع) و … و سرگذشت برخي از اقوام و شخصيتهاي پيشين مانند داستان موسي(ع) و خضر، داستان ذوالقرنين و … بصورت اجمالي مورد اشاره قرار گرفته و در سنت فلسفي و حكمي ما نيز داستانهايي مانند حي بن يقضان، رساله‌الطير، سلامان و ابسال، قصه الغربه الغربيه، عقل سرخ، آواز پر جبرائيل، شيخ صنعان، طوطي و بازرگان و … كه توسط حكيماني چون ابو علي سينا و شهاب الدين يحيي سهروردي، جامي، عطار و … ذكر گرديده است.[2]
در يك نگاه كلي، داستان يا حكايت از واقعيتي خارجي و قضيه‌اي عيني دارد كه در اينصورت ماهيتي كشف‌گونه و حكايتگر دارد. و يا زاييده انديشه و خيال نويسنده بوده كه در اينصورت داستان‌نويسي در واقع نوعي خلق و آفرينش است كه اراده فعال خالق در تكوين اثر نقش مستقيم دارد. البته در نوع اول نيز نوع نگاه داستان‌نويس و پيش‌فرضهاي ذهني او در حكايتش از عالم واقع مؤثر است و نويسنده در واقع حكايتگر نگاه خود به عالم خارج مي‌باشد. ولي در نوع دوم نويسنده داراي نوعي استقلال بالذات در خلق اثر مي باشد.
مقوله داستان در سنت ادبي گذشته داراي چند ويژگي بوده كه به برخي از مهمترين آنها اشاره مي‌گردد:
ويژگي اول آنست كه سير وقايع داستان و شخصيتهاي آن بصورت اجمالي بيان مي‌شده است. بدين معنا كه صورت ظاهر داستان و تمثيلات آن داراي باطن و حقيقتي بوده است كه مخاطب با عطف نظر و تأمل در آن ظواهر، به باطن و تأويل آن صور رهنمون مي‌گشته است. حتي گاه ممكن بوده كه يك داستان داراي چندين بطن بوده كه دست يافتن به اين بطون و كشف آنها از اهداف ثانوي داستان و از رازهاي جذابيت آن براي مخاطبان بوده است.
پس داستانهاي قديم در عين حال كه داراي يك پي‌رنگ[3] و ساختار منطقي روايي بوده، ولي هدف از بيان آنها اصالت بخشيدن به صورتها و ظواهر اشياء و شخصيتها نبوده است. بلكه هدف از خلق و آفرينش صور، هدايت مخاطب به سمت معنا و تأويل آن صور بوده است. بنابر اين خالقان آثار چندان به بيان جزئيات و توصيفات ظاهري نپرداخته و به تصويرسازي و فضاسازي و شخصيت‌پردازي تفصيلي در طول داستان روي نياورده‌اند.
خصوصيت دوم داستانهاي قديم آن بوده كه غالباً زبان داستان مستقيم و واقع نما نبوده و بر طبق قاعده مشهور “الكنايه ابلغ من التصريح” از زبان مجاز و استعاره و بياني تمثيلي و سمبليك جهت قصه‌گويي و بيان حقايق و حكمتها استفاده مي‌شده است. حتي داستانهايي كه به ظاهر داراي زباني مستقيم بوده هم به نوعي مخاطب را به حكمت و نتيجه‌اي معين رهنمون مي‌داشته و موجبات عبرت‌گيري و عقبي‌نگري مخاطب را فراهم مي‌آورده است.
سومين ويژگي داستانهاي قديم نيز اين بوده كه سير وقايع داستان و توالي و ترتب حوادث آن مبتني بر يك نگاه هستي‌شناختي ديني و حكمي و فلسفي نسبت به عالم و آدم بوده كه توسط خالق اثر در بيان داستان لحاظ مي‌گرديده است.
ماهیت رمان
داستان و داستان‌سرايي در غرب ابتدا با اسطوره‌پردازي و قهرمان‌سازي و زباني سمبليك به وجود آمد ولي پس از رنسانس و عصر روشنگري تحت تأثير فضاي فكري حاكم بر تفكر و هستي‌شناسي دوران مدرن، داستان و داستان‌سرايي نيز دستخوش تغييرات ماهوي گرديد.
اين فرآيند و تحولات كه با ظهور مدرنيته در غرب بوجود آمد منجر به ظهور پديده‌اي به نام “رمان” گرديد كه آيينه تمام‌نماي بشر جديد در عصر مدرن شد و ماهيتاً با داستان در گذشته تفاوت داشت. و همين رمان بود كه نهايتا منجر به ظهور سينما ‌گرديد.
ولي در باب ماهيت رمان مي توان گفت كه رمان در حقيقت داستاني است كه با توصيف جزئي و تفصيلي فضاها و شخصيتها و وقايع داستان، به نوعي تصويرسازي و صورت‌پردازي از اجزاء داستان دست يافته است. زبان رمان غالباً مستقيم بوده و خواننده را به تفكر و تذكر در باب حقيقت و باطني وراي صور و ظواهر خود رهنمون نمي‌سازد. رمان‌نويس در واقع از نظرگاه خيال و وهم خويش به شرح نسبت خود با جهان پيرامون مي‌‌پردازد.
بر اين اساس مي‌توان گفت كه در دوران جديد تغييراتي چند در ماهيت داستان رخ داده كه منجر به تكوين رمان گرديده است:
يكي از مهمترين تغييرات داستان قديم در عصر مدرن، اصالت يافتن ظاهر صور و مقولات داستان نسبت به باطن آنها بوده كه به نوعي فرماليسم[4] روي آورده است. در اين نگاه اين قالب و فرم و صورت اثر هنري است كه به باطن و محتواي آن شكل و جهت مي‌دهد و گاهي در نوع افراطي خود هنر به نوعي فرماليسم محض كه خالي از محتوا و مفهوم است منجر شده و از ماهيت حقيقي خود به سمت نوعي آبستراكسيون[5] تنزل يافته و به مقوله‌اي صرفاً انتزاعي و صوري بي‌معنا مسخ مي‌گردد.
در نتيجه اين فرماليسم، مقوله جمال و زيبايي در اثر هنري تنها محدود به صورت و فرم اثر شده و از محتواي اثر هنري و رابطه‌اش با حق و خير موجود در عالم و تعهد و تفكر محصَّل در ذهن مؤلف، انفكاك مي‌يابد.
از ديگر تغييرات داستان در اين دوران، عدم وجود نگاه هستي‌شناسانه مبتني بر فلسفه و حكمت بود. بدين صورت كه خالق اثر بدون توجه به نگاه هستي‌شناختي و با غض بصر از تطابق يا عدم تطابق محاكات نفس خويش، با عالم واقع، صرفاً با بهره‌گيري از قوه خيال و وهم خود به توصيف نسبت ظاهري و شخصي خود با جهان پيرامون و ديگر انسانها مي‌پرداخت. اين نگاه متأثر از تفكر خودبنيادانه و سوبژكتيوي بود كه از اومانيسم و انسان‌محوري ظهور يافته در دوران مدرنيته نشأت يافته بود. بر طبق اين نگاه هر كس به تناسب فهم و سليقه و باورهاي شخصي خود برداشتي از حقيقت داشته و ملاك و عياري نيز براي تشخيص صحت آن وجود ندارد كه اين تفكر به نوعي نسبي‌گرايي و پلوراليسم در حقيقت انجاميده و حقانيت را به ادراك شخصي افراد تعميم داده و تقليل مي‌بخشد. و با اندكي تسامح مي‌توان گفت كه اين نگاه به نوعي واقع‌نمايي صرف و رئاليسم سوبژكتيو منجر مي‌گردد.
تفاوت رمان با ساير هنرها
همانگونه كه بيان شد رمان شرح نسبت نويسنده با جهان پيرامون خويش و داستان زندگي و حيات از ديد شخصي مؤلف اثر است كه اين ويژگي را به دلايل مذكور از علل انحطاط داستان‌نويسي و رمان دانستيم. ولي اين ويژگي از جهتي ديگر موجب تمايز رمان از ديگر هنرهاي جديد مي‌شود. رمان در حديث نفس مؤلف از جهان پيرامون، ناگزير است كه به مرتبه‌اي ولو نازل از واقعيت بيروني پايبند بماند و همين پاي‌بندي، رمان را از روي‌آوردن به فرماليسم محض و فرم‌گرايي باز مي‌دارد و موجب مي‌گردد كه محتواي رمان در شكل‌گيري فرم و قالب آن مؤثر باشد.
تفاوت ديگر رمان با ساير هنرها – به غير از شعر – در اين است كه رمان از كلام و الفاظ بهره برده و كلمات به تنهايي جنبه فرمي و صوري نداشته و بيشتر در خدمت ظهور معنا و مفهوم در‌مي‌آيند. البته سبكهاي ادبي و شيوه‌هاي روايت داستان داراي فرم و قالب خاصي هستند كه خود در جهت‌دهي به محتواي داستان و رمان مؤثر مي‌باشند و در جاي خود قابل بحث و بررسي است.
رمان و واقعيت
گفته شد كه رمان اگر چه بازتاب نوع نگاه نويسنده به عالم است ولي به ناچار پايبند به بيان واقعيتي خارجي است كه آن را از گرايش به فرماليسم محض بازمي‌دارد.
حال سؤال اينست كه اين واقعيت چيست؟
منظور ما از واقعيت آن چيزي است كه در نسبت ادراكي ميان نويسنده و واقعيت بيروني رخ مي‌دهد كه به فرض تطابق و صدق مدرَكات نويسنده بر واقع، رمان تنها همان دريافتهايي است كه از زاويه و افق ديد ظاهري مؤلف نسبت به عالم خارج حاصل شده و در صورت تكاملي خود با دقت حسي و عقلي دقيقتر گشته و در رمان بازتاب يافته است.
اگر نويسنده داستان بتواند خود را از نگاه شخصي و سوبژكتيو برهاند و بر وهم و خيال متصل و انتزاعي خويش غلبه نمايد، به درك نسبتاً صحيحي از واقعيت خارج دست يافته كه با بهره‌گيري از قوه خيال آن را در اثرش انعكاس مي‌دهد و اسباب تفكر و تذكر حقيقي مخاطب را فراهم مي‌نمايد.
مي‌توان گفت كه اين راهكار تا حدودي ما را به گونه رمان مطلوب نزديك مي‌نمايد ولي اين تمام مسأله نيست و به نظر مي‌رسد كه اگر فقط پايبندي به واقعيت خارجي مدنظر باشد، فقط نوعي داستان مستندگونه شكل مي‌گيرد كه مؤلف نهايتا از تركيب اين واقعيتها به يك طرح داستاني مي‌رسد.
ولي آيا اين نهايت كار است؟ آيا در اين صورت مي‌توان جوهر رمان را شناخت و بر تسخير آن تفوق يافت؟ آيا رمان مطلوب فقط تركيبي از واقعيات خارجي بايد باشد و نمي‌توان رمان و داستاني نگاشت كه زاييده انديشه و خيال نويسنده باشد؟ آيا مؤلف اثر مي‌تواند با تكيه بر خيال و فكر و شهود خويش دست به خلق داستان زند؟ آيا واقعيت فقط همانست كه به چشم ظاهر مي‌آيد و در بطن آن حقيقتي جريان ندارد؟
پاسخ اين سؤالات را بايد در نگاه حكمي و عرفاني برخاسته از حقيقت دين جستجو نمود. شايد بتوان گفت كه پاسخ اين پرسشها همان روزني است كه ما را براي نفوذ به جوهر رمان ياري رسانده و عطف نظر در آن منجر به تسخير رمان و در نهايت تسخير يكي از ذاتيات سينما مي‌گردد.
پس در اينجا بايد در معناي حقيقت و نسبت آن با واقعيت بيروني عالم تأمل نمود. سؤال اصلي در اينجا آنست كه حقيقتِ عالم هستي چيست؟
 
حقيقت عالم
در نظرگاه حكمي و با ديده‌اهل معرفت تمامي عوالم وجود و اشياء هستي، جلوه ظهور مشيت و اراده الهي است كه در قالب تعينات و مظاهر خلقي تجلي يافته است. بدين معنا كه حضرت حق با اراده و مشيت نافذ خود دست به خلقت و آفرينش تمامي موجودات هستي زده است و هر يك از اشياء و موجودات عالم به نحوي نشانه و جلوه‌اي از ذات مقدس حق هستند.[6]
«خلق اللَّه المشية بنفسها ثم خلق الأشياء بالمشية.»[7]
پس خلقت و ربوبيت تمامي اشياء و موجودات عالم با هر مرتبه وجودي و همچنين نظام علّي و معلولي و ترتيب و توالي حوادث و وقايع وجودي و عيني توسط مشيت الهيه رقم مي‌خورد. و قواعد و قوانين طبيعت و نظام خلقت و روابط و قوانين حاكم بر انسانها و جوامع و تمدنها و … همگي بر طبق سنتهاي الهي رقم خورده كه داراي حقيقت نفس‌الامري ثابتي بوده كه ظل مشيت ذاتي الهي، ساري و جاري در تمامي موجودات عالم هستي است.
« … فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلينَ؟
فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْويلاً»[8]
حقيقت داستان
با رجعت بصري بر ماهيت داستان و رمان و نظري ژرف در تحليل آن مي‌توان گفت كه داستان نيز در حقيقت داراي مشيت و اراده فعالي است كه وقايع و حوادث داستان را به صورت علي و معلولي و با ترتيب و ترتب و توالي خاصي در كنار هم قرار داده و مخاطب را به نتيجه و نتايجي مي‌رساند.
مؤلف در حقيقت يك عالم و نظام جديد را با اجزائش مي‌آفريند. او در اين حال مظهر اسم خالق و صانع الهي گشته و دست به خلقتي جديد در عالم مثال و خيال خويش مي‌زند كه ابتدا در صور مثالي ذهن و خيالش ظهور يافته و پس از نگارش نيز در كالبد كلمات بر صفحات كاغذ ظهور مي‌يابد. آنچه در اين خلقت مهم است مشيت و اراده خالق اثر در خلق صور و شخصيتها و چينش وقايع و حوادث و ترتيب و ترتب و توالي آنهاست. پس مي‌توان اذعان نمود كه مشيت و اراده نويسنده، جوهره خلق داستان و رمان مي‌باشد.
طريقت تسخير
حال كه به شناخت جوهر داستان پي برديم سؤال اينست كه كيفيت و نحوه تسخير جوهر و ذات آن كدامست؟
در پاسخ بدين سؤال بايد گفت كه سرِّ آن در يافتن نسبت مشيت مؤلف با مشيت الهي از يك سو و شناخت قابليت عالم خيال انسان از سوي ديگر است.
بايد گفت كه مشيت و اراده الهي از طريق خليفه خداوند در عالم و انسان كامل، در تمامي هستي سريان يافته و جاري مي‌گردد و او مشيتش هم افق با مشيت الهي است. از آنجا كه خليفه الهي در مسير سلوك خود، از ظلمات عالم به مقام قرب حق رسيده، پس اراده‌اش در اراده حضرت حق فاني گشته و آنگاه مجلاي ظهور اراده و مشيت الهي مي‌گردد و شمس حقيقت از افق وجودي او طلوع نموده و تمامي عوالم وجود را اشراق مي‌نمايد. او در اين حال به مرتبه‌اي مي‌رسد كه وجود و خلقت تمامي موجودات عالم – به اذن الهي – بواسطه وجود او صورت مي‌پذيرد. [9]
البته بايد متذكر شد كه اين امر اصالتاً مختص به انسان كامل بوده و بالعرض به اوصياء او و اولياء الهي در هر عصر و زمان بازمي‌گردد.
وضع هر انساني نسبت به عالم خيال خود نيز همين‌گونه است و عالم خيال هر كس نيز عرصه‌ايست كه قابليت آن را دارد كه شخص هر لحظه اراده‌ كند مي‌تواند صورتي مثالي در ذهن خود خلق نمايد. البته بايد گفت كه عالم خيال عالم اطلاق است و محدوديتهاي عالم ماده و ملك را ندارد بر خلاف جهان ماده كه عالم تقييد است و تمامي آنچه در عالم خيال تصور گشته نمي‌تواند در عالم ماده بطور كامل ظهور يابد.
ولي مؤلف داستان با خلق داستان در عالم خيال و تعين بخشيدن به صورت مثالي آن در عالم خارج و در قالب كلمات مي‌تواند بر محدوديت عالم ماده فائق آيد. ولي بايد قواعد تكويني عالم ماده را در نظر داشته و داستان را بر طبق آنها ايجاد نمايد كه در غير اينصورت داستانش تخيلي و فانتزي بوده و زاييده توهم و خيال متصل اوست كه اين نگاه از داستان به سبك رئال فاصله گرفته و به سوررئاليسم[10] گرايش خواهد يافت.
بر اين اساس اگر مؤلف داستان و رمان نيز در سلوك خود با عمل به شريعت در مسير طريقت به قله حقيقت دست يافت و توانست دست از اراده و تمنيات و توهمات شخصي و نفساني خود شسته و اراده‌اش را در اراده و مشيت حق فاني نموده و يا به آن نزديك نمايد، آنگاه مي‌تواند چون خليفه‌ الهي در عالم وجود، او نيز در عالم خيال خويش مبعوث گشته و چون خليفه‌اي دست به خلق صور و وقايعي بديع ‌زند. البته شهود مشيت حق و معرفت بر آن توسط شناخت وقايع بيروني عالم كه جلوه‌گاه ظهور مشيت الهي هستند و پي بردن به باطن و تأويل آنها نيز در تكوين شخصيت و انديشه مؤلف اثر نقش بسزايي دارد.
در اين حال شايد بتوان گفت همانگونه كه شاعر با نوعي اشراق و الهام مفاهيم عاليه را در قالب كلمات و لغات و با نظم شعري بيان مي‌نمايد، مؤلف داستان و رمان نيز با دريافت اشراقي خود از حقايق عالم توسط اراده و مشيت حقاني خود دست به خلق عالم جديدي با وقايع و صور و اجزاء آن در عالم خيال خويش زند كه منجر به خلق نوعي “داستان اشراقي” گردد كه شايد بتوان از رهاورد اين فرآيند روزني به تكوين “سينماي اشراقي” گشود.
پس در صورتي كه مشيت و اراده نويسنده در داستان مطابق مشيت الهي بوده و سنتهاي الهي جاري در عالم هستي را نقض ننمايد؛ داستان و رماني ديني پديد آمده است و در غير اينصورت داستان غير ديني و نفساني خواهد بود هر چند درباره دين و عبادات و اعتقادات ديني باشد. ملاك تشخيص و صحت آن هم مطابقت و تناظر وقايع و حوادث داستان و نسبت و ترتيب و توالي علي معلولي ميان آنها با سنتهاي الهي جاري در عالم وجود و وقايع بيروني عالم كه فعل الهي است مي‌باشد. كه علم به آن سنن و وقايع بيروني يا از طريق آيات و اخبار و يا از طريق عقل و فكر و يا از طريق حس و تجربه حاصل مي‌گردد. بر اين اساس قصص قرآن نيز خود حكايتي است از فعل الهي كه در عالم وجود تحقق يافته و توسط خالق اثر بيان مي‌شود.
البته بايد متذكر شد كه توقع آنكه از حاصل اين فرآيند لزوما و بطور مستقيم داستان و رماني خلق گردد، توقع خامي است بلكه بايد گفت كه از حاصل اين اشراق مي‌توان ايده و خط كلي داستان و ساختار اصلي روايي آن را خلق كرد كه به عنوان ماده و پي‌رنگ داستان مي‌باشد. ساختار در واقع چون نخ تسبيحي اجزاء داستان را در خط سيري مشخص كنار هم قرار داده و مخاطب را همراه خود مي‌كند و تا ساختار شكل نگيرد، داستان و به تبع آن رمان و فيلمنامه انسجام صحيحي نخواهد يافت.
ساختار مهمترين عنصر فيلمنامه است. نيرويي است كه همه چيز را كنار هم نگه مي‌دارد. اسكلت، ستون فقرات و شالوده است. بدون ساختار، داستان نداريد و بدون داستان فيلمنامه‌اي نخواهيد داشت.
… فيلمنامه بدون ساختار، فاقد خط سير داستاني است، گيج و گول دور خود مي‌چرخد و خسته‌كننده مي‌نمايد، كار نمي‌كند، جهت ندارد و رو به تكامل نمي‌رود.[11]
ولي بايد براي تبديل ساختار اصلي به يك داستان و رمان كامل، بر قواعد و تكنيك و فرم داستان‌نويسي و رمان‌نگاري كه به منزله صورت آنست تسلط يافت. قابليت قابل كه – مؤلف اثر مي‌باشد – در خلق صور داستان و تبديل ايده آن به قصه و رمان هيچگاه نبايد مورد غفلت واقع گردد و شخص بدون تسلط بر فرم و قالب و تكنيك لازم براي نگارش داستان و رمان هرگز نمي‌تواند به اين مهم دست يابد.
ولي همانطور كه قبلاً ذكر شد اين ماده و ساختار كلي اثر است كه بايد به فرم و قالب و تكنيك آن شكل بدهد و محتوا نبايد مسيطَر فرم باشد و بايد نقشي فعال در تكوين و تعيُّن فرم داشته باشد. و شايد دور از انتظار نباشد كه روزي بتوان از ماده و محتواي اين دريافت اشراقي به صورت و قالب و فرم‌ جديدي در نگارش داستان و رمان دست يافت چرا كه ساختار و پي‌رنگ، نقشي اساسي در تكوين و خلق داستان و رمان به عهده دارد.
اين نكته‌ايست كه ارسطو نيز در كتاب ” بوطيقا”ي[12] خود بدان اشاره دارد:
در واقع توانايي طراحي صحيح پي‌رنگ يا خلق ساختار داستاني قوي، استعداد كمي نيست، و به نظر ارسطو نتيجه كمال و پختگي نويسنده است:
” … تازه‌كاران در مورد گفتار و شخصيتها زودتر به موفقيت مي‌رسند تا در مورد ساختمان داستان.”
از نظر ارسطو مهمترين جنبه نويسندگي، طراحي پي‌رنگ يا خلق يك ساختار محكم است.[13]
لازم به ذكر است كه توجه به اين منظر و تكميل آن شايد بتواند بابي جديد در عرصه نقد محتوايي داستان و فيلم از منظر ديني بگشايد. نكته‌اي كه غالباً مغفول واقع شده و معمولاً در نقد فيلم از منظر دين، به نگاه حداقلي فقهي بسنده گشته و رعايت يا عدم رعايت ظواهر شرع در فيلم ملاك نقد ديني قرار مي‌گيرد. ولي بر اين مبنا ممكن است فيلمي تمامي ظواهر شرع را رعايت نمايد ولي چون وقايع آن خلاف سنتهاي الهي و قوانين حقيقي عالم است فيلمي غير ديني به حساب آيد و برعكس.
البته واژه “برعكس” در عبارت فوق نبايد با ساده‌انديشي مورد سوء استفاده قرار گرفته و موجب افراط و تفريط در اين مسأله گردد. بلكه بايد با تبيين دقيق نسبت و رابطه نگاه حِكمي و نگاه فقهي – كه در اينجا منظور فقه به معناي مصطلح امروزي است كه به آن فقه اصغر اطلاق مي‌گردد – به يك تحليل جامع در اين زمينه دست يافت.
داستان امروز
همانگونه كه ذكر شد شكل‌گيري شخصيت فكري و مشيت مؤلف داستان نسبت مهمي با وقايع بيروني عالم دارد كه جلوه‌گاه ظهور مشيت الهي است. يكي از اين وقايع، ظهور پديده‌اي به نام انقلاب اسلامي است كه جلوه ظهور مشيت حق توسط مردي است كه در سلوك خود توانست افق اراده‌اش را تابع اراده الهي نموده و از اين رهگذر دست به تحولي شگرف در نظام عالم وجود زده و دوران جديدي را پيش‌روي چشم بشريت بگشايد.
اکنون در سراسر جهان، همه ارواح منتظر دريافته‌اند که عصر تازه‌اي آغاز شده است. با اين عصر تازه انسان تازه‌اي متولد خواهد شد – که شده است – و او روايت تازه‌اي از چگونه بودن خويش باز خواهد گفت. اگر قرار باشد که رمان تحول يابد – و چاره‌اي هم جز اين نيست – تنها از اين طريق است، از طريق تحول “من”.[14]
اين واقعه بلاشك در تحول و تعالي انسانهايي كه در مسير تكاملي آن قرار گيرند تأثيري مستقيم داشته و بر انديشه و خيال و مشيتشان سايه مي‌گستراند. مؤلفان داستان و رمان نيز از اين قاعده مستثني نبوده و اگر با بروز اين تحول، اراده و مشيتشان در خلق داستان تعالي يافته و بر فرم و تكنيك آن نيز غلبه يابند، اميد است كه بتوان با تسخير جوهر داستان، شاهد رويش جوانه‌هاي داستان ديني و انقلابي – به عنوان يكي از ذاتيات سينما – بود و شايد بتوان گفت در صورت حدوث اين پديده يك گام بلند در جهت نزديك شدن به خلق سينماي ديني برداشته شده است.
(لازم به ذکر است که این مطلب خلاصه ای از مقاله اصلی می باشد.)
 

[1] . آويني، سيد مرتضي، آينه جادو، جلد اول (مقالات سينمايي)، نشر واحه، چاپ دوم: تابستان 1390ه.ش، ص 118
[2] . براي اطلاع بيشتر: ر.ك: پورنامداريان، تقي، رمز و داستان هاي رمزي در ادب فارسي (تحليلي از داستان‌هاي عرفاني- فلسفي ابن سينا و سهروردي)، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم: 1389ه.ش
[3] . “پي‌رنگ” يا “طرح” يا “پلات” خلاصه‌ای از داستان و رمان است كه در اصطلاح ادبيات داستانی و نمايشی، به توالی منظم اعمال و حوادث داستان که مبتنی بر رابطه علي و معلولی است، اطلاق می‌شود.
[4] . formalism: اصالت دادن به فرم يا به صورت ظاهر و بی‌توجهی به معنا يا محتوا
[5] . Abstraction: انتزاع. “هنر آبستره يا انتزاعي” به مفهوم وسيع كلمه، هنري است كه تلقي سنتي اروپايي از هنر را نمي‌پذيرد و از تمثل بخشيدن به اشياء به نحو مأنوس و متعارف پرهيز مي‌كند.
[6] . براي اطلاع بيشتر: ر.ك: خميني، روح الله، شرح دعاء السحر، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س)، چاپ اول: 1374ه.ش، ص 98
[7] . «خداوند مشيت را به خودى‏ خودش آفريد، سپس اشياء را به وسيله مشيت آفريد.» (ر.ك: اصول كافى، ج 1، ص 110، حديث 4؛ توحيد صدوق، ص 147، حديث 19)
[8] . فاطر/43
[9] . براي اطلاع بيشتر: ر.ك: خميني، روح الله، مصباح الهداية إلى الخلافة و الولاية، با مقدمه: سيد جلال الدين آشتياني، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(س)، چاپ ششم: 1386ه.ش
[10] . Surrealism: نهضتی هنری در قرن بيستم كه می‌كوشد آنچه را كه در ضمير ناخودآگاه آدمی است با استفاده از اشكال و تصاوير خيالی و وهمی، نيز با قرار دادن اشيای غيرعادی و ناهمگون در كنار يكديگر به تصوير كشد.
[11] . فيلد، سيد، راهنماي فيلمنامه‌نويسي، ترجمه: عباس اكبري، تهران: انتشارات نيلوفر، چاپ چهارم: تابستان 1386ه.ش، صص 17 و 18
[12] . “بوطيقا” عنوان رساله‌اي از ارسطو درباره شعر است كه از جهتي مهمترين ميراث فلسفی ادبی يونان و اولين کار بازمانده در حوزه نظريه دراماتيک و اولين رساله فلسفی موجود با تمرکز بر نظريه ادبی است.
[13] . تي‌يرنو، مايكل، بوطيقاي ارسطو براي فيلمنامه‌نويسان، ترجمه: محمد گذرآبادي، تهران: نشر ساقي، چاپ اول: 1389ه.ش، ص 7
[14] . آويني، سيد مرتضي، رستاخيز جان، صص 15 و 17 و 18

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *